نوشته : دکتر حمیدالله مفید
در کنگینه ی رنگین زبان
بخش ۴۳
واژه های هم آوا
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
واژه غذا ، یا غزا ، یا طعام یا خوره:
———————————
ریشه شناسی واژه غذا( ghezä ):
پژوهشگران ودانشمندان زبانشناسی زبان تازی یا عربی به این باور اند ، که واژه های زبان تازی یا عری به دو گونه شکل گرفته اند (۱)
یکم: وامواژه های که از زبانهای عبری ، آرامی ، سومری ، اوستایی ، فارسی وپهلوی و حتا لاتین به زبان تازی آمده اند و با تغییر در نظام آوایی آن بکار می روند
دوم: واژه های که در خود زبان تازی یا عربی در مرور زمان پدیدار شده اند و به کار می روند.
در مورد نمونه نخست به گونه نمونه واژه«بوریاBuryä» را ریشه شناسی می کنیم. : این واژه در زبان سومری ساخته شده است که از بووری Büwary یعنی بافته وانداخته شده گرفته شده است وبه مرور زمان « بوریا» شده است و سپس با همین شکل به زبان آرامی رفته است واز آن زبان این واژه را زبان پهلوی وفارسی باستان وام گرفته اند وهمچنان در زبان تازی نیز رفته است وبه گونه ای« الباری» گردیده است. فکر می کنم ، که نام جناب «باری جهانی» نیز از واژه باری تازی که به معنی بوریا است ، گرفته شده است ) در مصاحبه ای گفته بود ، که باری به معنی دفعه ونوبت است. که بدون شک نادرست است. ) .
تازی ها در زبان خود شان واژه « الحصیر) را ساخته اند.
با این پیش بیان می پردازیم به ریشه شناسی واژه «غذی یا غذا»: این واژه از نوع واژه هایست ، که در خود زبان تازی ساخته وپرداخته شده است .
تازی ها بول یا شاش شتر ماده را غذی می گویند وبول یا شاش شتر نر را « الکمیز» می نامند ، واژه غذی از مخلوطی از شیر و بول یا پیشاب ویا شاش است که از مجرای شتر مادینه می ریزد وواژه « الکمیز» یعنی بولی که فوران می زند چه کمز به معنی فوران نیز می باشد.
در زبان تازی غذی یا غذا یعنی بول شتر مادینه و به گونه کنایه به معنی نوشابه یا خوراکه چوچه شتر کاربرد یافته است وبه معنی طعام هیچگاهی به کار نرفته است. چه تازی ها « الطعام» و (الکل )را بجای غذا به کار می برند.
در زبان فارسی در سده های پسین این واژه جای «خوراکه »یا« خوره »را گرفته ودر کنار طعام تازی به کار می رود.
نانوشته نماند ، که فارسی زبانان افغانستان واژه غذا را به معنی طعام بسیار کم به کار می برند، بجای آن نان یا خوراکه یا طعام و ماکولات می گویند. مانند: نان چاشت ، نان شام ، میز نان خوری ویا در ارتش : اتاق طعامخوری ، ویا مآکولات کارمندان دولت وغیره
در سالهای پسین ترکیب های چون : میز غذا خوری ، قاشق وچنگال غذا خوری .سیت غذا خوری وغیره ساخته شده و به کار می روند.
در فرهنگ حسن عمید واژه ای غذا چنین معنی شده است :آنچه خورده شود وبه جسم کمک کند وانرژی لازم برای بدن به وجود آورد ، خوردنی ، خوراک وخورش را نیز گویند.
واژه غزا(Ghazä ): این واژه نیز از زبان تازی وارد زبان فارسی شده است ، که ریشه آن از «غزوه» به معنی جنگ وحرب گرفته شده است و در تاریخ اسلام جنگ های دوران پیامبر اسلام را با دشمنان شان به نام غزوه وجمع آن را « غزوات) می گویند .
پس در فرایند نوشتن غذا به گونه غزا نادرست است و به درستی کاربرد این واژه بجای طعام وخوره یا خوراکه در زبان فارسی نیز کار ناصواب است.
واژه خوره یا خوردنی یا خوراکه یا خورش:
فردوسی می گوید:
خوره همان به که یکجا خوری
خاک در آن خوره که تنها خوری ( شهنامه)
ریشه شناسی واژه خوره:
این واژه در اوستا به گونه ای :« Xar a و xärandi» ویا »Xärtan » آمده است ، در پهلوی به گونه ای( X,artan ) در زبان ارمنی این وامواژه به گونه ای «خورتیک) شده است ، در کردی ( خورین) در پشتو « خورل) در بلوچی ( وره) در شغنانی ومنجانی (خرام) صورت های هندی باستانی ( Sürä ) می باشد. (۲)
گایگر زبانشناس ریشه این واژه را از فعل ( Xaral) خوردن ولذت بردن می داند.این واژه در زبان ارمنی نیز به گونه X.ortak)) رفته است. (۳)
از این واژه در زبان فارسی ترکیب های : خوردن ، خوراک ، خوره ، خوردنی ، خورانیدن ، خوراکه ، خورش ، سا خته شده است و همچنان با این واژه افعال مرکب گونا گون ساخته می شود: برخوردن ، فریب خوردن ، سوگند خوردن ، سرما خوردن ، سر خوردن ، شور خوردن ، خشم خوردن ، شکست خوردن ، روزی خوردن ، هوا خوردن ، ، غم خوردن ، اندوه خوردن ، خود خوردن ، رشوت خوردن ، دود خوردن ، زنگ خوردن ، کرم خوردن ، لگد خوردن ، سیلی خوردن ، لت خوردن وغیره ساخته شده اند. همچنان با ترکیب آن واژه های ترکیبی زیادی ساخته شده اند مانند: شیرنی خوری ، پلو خوری ، نان خوری ، طعام خوری ، غم خوری وغیره ونیز ساخته شده وشکل گرفته اند.
واژه طعام:
این واژه از واژه های ساخته شده در زبان تازی یا عربی است وریشه آن از طعم گرفته شده است ، سه واژی یا سه حرفی است ودر زبان تازی یا عربی به گفتاو:« الفنون به نقل از بحر الرائق فی الشرح کنز الدقایق ) اصل این واژه از سوی مردم حجاز به معنی ارد گندم بوده است ، که مجازآ به تمام انواع خوراکه ها گفته می شود.)
این واژه در قران بار بار آمده است : … وطعام الذین اوتو الکتاب حل لکم وطعامکم حل لهم ( قران ۵&۵) برگردان : وخوره کسانی که برای شان کتاب داده شده است برای شما( ای مسلمانان ) وطعام شما برای آنها حلال است( مراد از اهل کتاب نصارا ویهود اند.) بر بنیاد این آیه خوراکه های مسلمانان برای یهودان ونصارا وخوراکه های آنها برای مسلمانان حلال است.
در فرهنگ های زبان فارسی واژه طعام چنین معنی شده است : خوردنی ( منتهی الارب)( برگردان علامه جورجانی رویه ۶۷ ).مقابل شراب ، خورش آدمی ( دهار ) مطعوم ، ماکل ، اکله وغیره
این واژه در تاریخ بیهقی ودر حدود العالم نیز آمده است ، « …نفس آرزو به وی است دوستی طعام وشراب ودیگر اذت ها ( تاریخ بیهقی)
شکری بگزار علم ودینش را
زان به که شراب ویا طعامش را ( ناصر خسرو)
به روزی دوبارم بباید طعامی
به ماهی دو وقتم بباید جماعی ( خاقانی ) ( از نویسنده بر سبیل شوخی: خاقانی بسیار کم اشتها بود
——————————
رویکرد ها :
برای نگارش این جستار از این منابع سود جسته ام :
۱-جذع مشترک علمی الماده : االغه العربیه .اثر توفیق الحکیم چاپ مصر قا هره ( به زبان عربی)
قران سوره پنجم رویه پنجم چاپ قاهره
فرهنگ شعوری جلد دوم رویه ۱۶۵
۲-فرهنگ ریشه شناسی فارسی اثر پاول هُرن و هاینریش هوبشمان برگردان دکتر خالقی مطلق
3-Grundriss der Neupersischen Etymologie 1983
فرهنگ دهخدا .CD
فرهنگ حسن عمید ( کتاب فرهنگ چاپی )
یادداشت بامداد : این جستار بدون ویرایش ما به نشر میرسد.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۱۷ـ ۲۴۰۹
به سلسله گـذرها وکوچه های کابل:
کـوچـه عـلی رضا خان
احسان واصل
علی رضاخان مستوفی عهد احمدشاه ابدالی درقندهاربود. دبیرالملک میرزا محمدنبی واصل شاعرفارسی زبان (۱۲۰۷-۱۲۷۱ ) کواسه علی رضاخان ازبزرگان و مشاهیر شهر کابل است.
زمانی که پایتخت بکابل انتقال می یابد، تیمورشاه مستوفی علی رضاخان را با خود بکابل می آورد وهمین قسمت شهر را که غیرازچند خانه مسکونی دیگرساختمانی وجود نداشته به منظور رهایش برای علی رضاخان داد که بعداً تعمیراتی برای حرم ،عمله وفعله خود که ازقندهار باخود آورده بود مطابق نیازهمان زمان اعمارنمود و بنام گذر یا محله علی رضا خان یاد شد .که عوام این محل راصرف (ملّه ) هم یاد می کردند.مردم این محل یکدیگررا ( مله گی ـ هم محله ) می گفتند درحالی که در گذرهای دیگر همدیگر را (کوچه گی ) می نامیدند.
گذر(محله ) علی رضاخان ازوسط شوربازار قدیم جدامی شد وتا گذربارانه و صندوق سازی و طرف چپ تا قصاب کوچه وچارچته ادامه داشت .خود این محل ، گذرهای چوب فروشی ، شوربازار، چارچته، باغ علیمردان ، ریکاخانه و سراجی را باهم ارتباط می داد ویا دربین این محلات وگذرها قرارگرفته بود که باکشیدن جاده میوند و نادرپشتون قسمت زیاد آن ازبین رفت ویک قسمت آن از وسط شوربازارتا سپاهی گمنام به دو طرف سرک باقیمانده که به دوطرف این سرک مارکیت گوشت ،سرای لیلامی ، دکان های سیمساری وغیره ساخته شده است.یک کوچه هم موازی به همین سرک درعقب دکانها بنام کوچه علی رضاخان یاد می شود. شیریخ بخصوص شیریخ قالبی وحلیم پزی صوفی برات کوچه علی رضا خان از زمانه های قدیم مشهور بود.دراین کوچه خلیفه غلام خراد که علاوه ازخرادی ، درکاغذپران بازی وتارشیشه هم نامی بود، چرخه های چوبی وشیشمی رابه شکل مقبول خرادی می کرد که مراجعین زیاد داشت .
دراخیر کوچه دکان های حلبی سازی بود که به ساختن بخاری آبدان دار ، چای جوش ، چری آبدان دار،او( آب ) دان، دیگ های حلبی وغیره مصروف بودند .مثل هرکوچه دکان های بقالی ، سیمساری، سلمانی (دلاکی)، نانوایی ، داش روت وکلچه پزی وسایر ضروریات محل را داشت وهمچنان زیارتی بنام « زیارت شهید» دراین محل موجو د بود.
گذرگلاب کوچه
این گذردرنزدیکی کوچه علی رضاخان که یک طرف آن به یک میدانی ختم می شد، قرار داشت . درمیدانی آنجا یک پایه رادیو (لودسپیکر) نصب شده بود. مردم محل اخبار وموسیقی را که مستقیم پخش می گردید ، می شنیدند. قصه های موسفییدان بود که می گفتند پس ازجنگ جهانی دوم مردم محل علاقمند اخبار بودند وهنگامی که رادیو اخبار را پخش می کرد باگلیمچه وپتوهای خود می آمدند و به اخبار گوش می دادند وتبصره ها می کردند و سماوارچی محل ازاین موقعیت استفاده نموده و دم به دم برایشان چای تعارف می کرده و صاحب روزی میشدند .
قاری عبدالله ملک الشعرا فرزند حافظ قطب الدین ( ۱۲۴۷ - ۱۳۲۲ ش) در گذر گلاب کوچه کابل متولد گردید . از آنجایی که او درکودکی قران راحفظ نموده بود تخلص اش را قاری گذاشت. قاری نخستین استاد ادبیات دری لیسه حبیبیه بود وسپس در دارالترجمه و تالیف کتب درسی کار می نمود.قاری در۱۳۱۴شمسی به صفت ملک الشعرا برگزیده شد. مزار وی در شهدای صالحین واقع است.
شعری ازملک الشعرا:
تا روی عرقريز ترا ديد نگاهم
زد غوطه به سرچشمه خورشيد نگاهم
امشب كه رخت پيش نظر جلوه گری داشت
تا صبحدم از روی تو گل چيد نگاهم
خوش صحبت رنگين به چمن داشتم امروز
گاهی گل و گه روی تو، می ديد نگاهم
از خود به تماشای سركوی تو رفتهست
بي هوده به هر كــوچه نگرديد نگاهـم
استفاده شده از:
ـ « کوچه هاوگذرها » ، زین العابدین عثمانی
ـ یادداشت های شخصی
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۷ـ ۲۴۰۹
کـورگـره بند تنبان
دکترحمیدالله مفید
درتشناب مردانه آوازهای عجیب وغریبی شنیده می شد. نفس زدن های پیاپی ، زور زدن ها ، هوف وهف گفتن ها وای ! وای گفتن های بدون ایستایی جریان داشت. این سو وآن سو نگریستم دریافتم ، که در تشناب مردانه سالون عروسی کدام دسته گلی به آب داده می شود .
پله ترازوی حس ماجرا جویی ام سنگین تر شد، نفسم را آرام تر ساختم و تلاش کردم تا آوازی که از پاشیدن پیشآبم بر می آید ، نیز شنیده نشود. به اتاق های کموددانی ها نگریستم ، دیدم که تنها دروازه یک اتاق بسته است و دروازه های دیگر اتاق ها باز اند. با خود گفتم: ،هر چه که است ، در همین اتاقی که دروازه اش بسته است ، جریان دارد .
به گوشم رسید که آواز کمک! کمک ! به زبان المانی ، از همان اتاق بر می آید.
زنجیرک پطلونم را بستم و دو دل را یک دل کرده به زبان المانی پرسیدم: خیریت است ؟ چرا ؟ چی شده که کمک می خواهین؟
طرف نیز به زبانی المانی گفت : خودت کیستی ؟ نامم را گفتم ، شناخت و گفت: بچه کاکای خانم عزیزم ، به لحاظ خدا بیاکه نزدیک است ، نفسم برآید، نیم ساعت است ، که جان می کنم تا بند تنبان لعنتی ام را باز کنم ، نمی شود ، به خیالم که کورگره خورده است و باز نمی شود،هر چی کردم نشد، دیگر قایم گرفته نمی توانم ، نزدیک است ، که از پاچه هایم فوران بزنند.
گفتم : دروازه اتاق را بازکن شاید من کمک تان کرده بتوانم. گفت بیا داخل ! دروازه باز است،
داخل شدم ، دیدم که «پیتهر مولر» المانی شاه جوان، داماد کاکا شریف ام ، که امشب عروسی اش است و او راپیراهن وتنبان افغانی با واسکت و لنگی پوشانیده اند، در گرو کورگره بند تنبان افغانی گیرمانده است . رنگ سپیدش مانند لبلبوی غزنی سرخ گشته بود ونفس های عمیق می کشد ، عرق ازسر بی موی زیر لنگی اش در روی سپید پر گوشتش جاری شده بود ، از چشمان آبی دریایی اش آب مانند باران روان بود. دلم پشتش سوخت .
در داخل اتاق کمود که بسیار تنگ بود ، نتوانستم تا بند تنبان او را باز کنم، ازش خواستم ، که از اتاق کمود به داخل تشناب بیرون شود . پذیرفت و از اتاقک کوچک کمود به داخل تشناب آمدیم . گفتم دامنت را در زیر دندانت بگیر واجازه بده تا من کورگره بند تنبانت را بیابم و باز کنم.
بیادم آمد ، که در وطن همیشه هنگامی که می خواستم ، بند تنبان خود را ببندم و یا باز کنم، نوک دامن پیراهنم را در زیر دندان هایم می گرفتم و سپس بند تنبانم را می بستم و یا باز می کردم .
پیتهر این هنرهای پیراهن وتنبان پوشیدن را نمی دانست .
هردو بند را یافتم ، بد رقم با هم گره خورده بودند، پتهر مولر که با بندبازی ها وبند بسته کردن ها بلد نبود ، بجای اینکه گره را باز کند با زور زدن های بیجایش گره را آنقدر سخت ساخته بود ، که به این ساده گی با ناخن و انگشتان دست باز نمی شد.
پیتهر مولر مانند مار زخمی نفسک می زد، های وهوف می کرد بالای پای هایش خیزک می زد، وپیاپی می گفت : « زود شو ، به لحاظ خدا زود شو! که می ریزد ، دیگر طاقتم طاق شده است »، گفتم :صبر کو تلاش می کنم ، مگر گره آن را بسیار سخت ساختی .
در فکرم گشت ، که بیا پاچه های او را بالا کرده واز آن طریق رفع حاجت کند، رویکرد کردم ، که پاچه هایش نه تنها که بسیار تنگ هستند ، که از بند ساق پای او هم بالا نمی روند.
در جوانی گاه گاهی که کورگره ها را با دست وناخن باز نمی توانستم ، آنها را با دندان باز می کردم، این هنر افغانی به یادم آمد، گفتم: صبر کو با دست وناخن باز نمی شود ، با دندانهایم بازش می کنم.افزودم : طاقت بیاور ! حالا بازش می کنم.
یک سوی گره را با دستم وسوی دیگر آن را با دندانم کشیدم ، تا باز شود، مگر هر قدر زور زدم ، باز نشد.
درهمین هنگام حاجی کاکا جانم یعنی همان کاکا شریف سابقم وارد تشناب شد.بادیدن من ، ولا حول والله قوت الا بالله گفت:و سیلی محکم به فرقم زد و گفت: « او خبیث ، نمی شرمی ؟ این کار از کردن است ؟ بی حیآ ! مه از این فعل بدت خبر نداشتم ، او هم درتشناب ، آنهم با داماد خودم ، حالی مه کتیت کار دارم» گفت وشروع کرد به زدنم، پیتهر به زبان المانی به کاکایم گفت : که او مرا کمک می کند ، چون کاکایم زبان المانی را چندان خوب بلد نبود ، سخن های او را درست ندانست ،
کاکایم ، با دیدن چهره سرخ شده وعرق کرده پیتهر زیادتر مشکوک شد وبه دشنام ها وسیلی زدن هایش ادامه داد .
این دومین بار بود که کاکایم بالای من بی مورد قهر می شد. بار نخست درست به یادم است ، هنگامی که ما تازه المان آمده بودیم وکاکا شریفم را مهمانی کردیم ، مانند گذشته برایش ویسکی ریختم ، بالایم قهر شد وگیلاس ویسکی را در دیوار زد، من شگفت زده شده بودم ، که کاکا شریفم را چی شده است ؟ چرا چنین تغییر خورده است ؟
بعد دریافتم ، هنگامی که پای کاکا شریف ام در المان کشید ه شد ، با دیدن خانواده خانمش ۳۶۰ درجه تغییر خورد بود ویک مسلمان سرا پا قرص بنیادگرا شده بود ، در افغانستان که بود ، مو های دراز داشت وریشش را می تراشید یگان بار نی بلکه اغلب لب با می تر می نمود، نماز و روزه را چندان بلد نبود ، در شهر ماسکو درس خوانده بود و در وزارت معادن و صنایع حتا تا مدیریت عمومی نیز رسیده بود ، در المان که آمد زیر تآثیر خانواده خانمش قرار گرفت، مو های سرش را تراشیده وریش دراز وبلند گذاشت، بجای نکتایی بند تنبان وجای دریشی پیراهن وایزار می پوشید،حج رفت وبجای شریف لقب حاجی را بالایش گذاشتند، او را حاجی صاحب می خواندند.
هنگامی که ما نیز آب در هاون غربت کوبیدیم وتیل در شیطان چراغک مهاجرت انداختیم و پای ما را گاو روزگارپناهنده گی در شهر هامبورگ المان لگد کرد و در این شهر گلم غم پناهنده گی خودرا هموار کردیم ، کاکا شریفم نیز در همین شهر حاجی شده بود و ذکر خدا را می کرد.
در همان روز نخست دیدار با کاکا شریفم ، که به خاطر ویسکی بالایم قهر شده بود ،خانم کاکایم ، که او نیز حالا دامن مینی ژوب را به دارشرعیت آویخته بود وحجاب دو منزله را در سر و روی ماسکو درس خوانده اش پوشانیده بود، نی بُرد ونی آورد ، گفت : او بچه ها ! دیگر کاکای تان را به نامش صدا نکنین ، بی ادبی است ، او را حاجی کاکا جان بگوید، سر از امروز دیگر او کاکا شریف نیست بلکه حاجی کاکا جان است.
از همان روز دربافتم ، که کاکا شریفم از شریف بودنش گذشته و حاجی شدن را برگزیده است.
دختران وپسران کاکایم که نام خدا به یک درجن می رسیدند ، نیز هر کدام درس خوانده وتعلیم دیده بودند.دختر ارشدش فهیمه جان دانشکده انجنیری را به پایان رسانیده بود و در شرکت طیاره سازی سرانجننیر بود و با « پیتهر مولر » المانی وکیل مدافعه آشنا شده بود و پس از چندین سال رفت و آمد بالاخره فیصله کرند تا با هم عروسی کنند.
کاکا شریفم ، که حالا حاجی کاکا جان شده بود ، دو پای را در یک موزه کرده بود . تا پیتهر مولر مسلمان شود و در مسجد در برابر همه کلمه بخواند و ختنه یا سنت نیزشود.
پیتهر به خاطری عشقی که به فهیمه داشت ، تمام خواسته های کاکایم را پذیرفت و زیر بار هر آنچه کاکایم خواسته بود رفت.
کاکا شریفم به خاطر اینکه سرش پیش خانواده خانمش بلند شود ، در شب عروسی پیتهر بیچاره را پیراهن وتنبان با واسکت و لنگی پوشانیده بود و حتا درپا های او پیزار بینی چنگ را که در پایش دو نمره کلان بود وبا آن به مشکل راه می رفت نیز کرده بود.
من دیدم ، که گلوی خرد کاکایم را سوتفاهم فشار می دهد، دستان او را محکم گرفتم و بدون انتظار با داد وفریاد گفتم:
کاکا چی می کنی ؟ می دانی من چی می کردم ! نمی دانی ؟ داماد تان می خواهد تا در تشناب رفع حاجت کند ، بند تنبانش را بجای اینکه باز کند با زور زدن های بی جا و نادرستش آن را آنقدر سخت ساخته است ، که باز نمی شود ، در تشناب زور می زد وآن را باز کرده نمی توانست، من کمک اش کردم واکنون می خواستم ، تا با دندان هایم آن را باز کنم ، که شما آمدین .
همینکه کاکایم پی برد ، که همه چیز در جای های شان هستند وچیزی از تنبان او بیرون نبرآمده است ومن مصروف کدام کار بدی نبودم ، مرا تیله کرد وگفت : دورشو ! خودم بازش می کنم.
کاکایم که حالا عمرش به سوی هفتاد سالگی قدم ارش می رفت نه تنها توان باز کردن بند تنبان داماد عزیزش را نداشت ، که بند بوت پیتهر را نیز باز کرده نمی توانست. من دوباره گفتم ، کاکا جان ! دوران زور زدن شما خلاص شده ، بگذارین تا من آن را باز کنم .
پیتهر که حالا دیگر نزدیک اس که بی آب شود و از پاچه هایش سر کند، از کاکایم خواست تا از سر کلش دست بردارد واز من خواهش کرد ، تا او را کمک کنم.
بار دوم زور زدم ، که دستم ناغلطی در مادر ذاتی اش خورد ، چیغ زد و وای گفت ! گفتم : چرا ؟
گفت : دستت در زخم ختنه شده گی ام خورد ، درم دادی ، درد باز نشدن بند تنبان کم بود ، که زخم دوشبه ام را نیز تازه کردی؟
گفتم : مگر ترا ختنه نیز کرده اند؟ گفت : بلی ! از پیش شرط های کاکایت بود .
به نظرم رسید ، که درد ، چهل سال پیش ختنه خودم دو باره تازه شده است.
هشت ساله بودم وبه صنف دوم مکتب درس می خواندم ، رخصتی های زمستانی مکتب های ما آغاز شده بود ، که در یک روز جمعه پدرم ،من ، برادر بزرگترم وبرادر کوچکتر از من را از کوچه خواست و گفت که خانه بیایم، هر سه برادر از برف جنگی و یخمالک بازی دست کشیدیم و خانه آمدیم. خلیفه نور محمد ختنه گر در اتاق سالون انتظار ما را می کشید، گفتند در اتاق خواب بنشینید آنجا نشستیم نمی دانستیم که چی روی می دهد، نخست برادر کوچکم را بردند و ختنه کردند ، سپس نوبت من رسید ، همنیکه در اتاق سالون وارد شدم متوجه شدم ، که دروسط یا میان اتاق سالون چوکی یک نفری را گذاشته اند، کاکا شریفم مرا بالای چوکی نشاند و گفت ، تنبانم را بکشم ، من مانع شدم ، گفت : اگر نکشیدی من آن را به زور می کشم ، می خواستم فرار کنم ، می شرمیدم ، مادر وخواهرانم در اتاق دیگر انتظار ما را می کشیدند ،پسران کاکای کلانم که هم سن و سال ما بودند ، نیز در اتاق دیگر منتظر نوبت بودند .
می خواستم فرار کنم، که کاکا شریفم و برادر ارشدم که هم سن و سال کاکا شریفم بود ، به زور تنبان مرا در آوردند و دودست مرا از میان دو رانم گذشتاندن و آن را به دستور خلیفه نور محمد محکم گرفتند ، برادر ارشدم سر مرا بالا گرفت وخلیفه نورمحمد گفت :
« اونه جان کاکا در چت گنجشکک طلایی است آن را ببین» ، در همین هنگام احساس کردم ، که خلیفه نورمحمد با مادر ذاتی ام مصروف است ، دردی مانند زنبور گزیده گی در مادر ذاتی ام احساس کردم ، درد به شدت زیاد شد ، چیغ زدم، برادر ارشدم ، به خاطر اینکه بالای برادر بزرگترم چیغ من اثر نکند ، دهن مرا با دستش بست ، چیغ هایم که باید بیرون می جهیدند در درون گلویم گیر کردند، درد آنقدر زیاد شد، که فکر کردم بود ونبود مرا بریدند.
چون من کمی شوخ بودم و شاید هم از اثر تماس با مکروب ، زخم من آپسه کرد و پندید ، آن را مکروب گرفت و درست یکماه در جای افتادم،
با چیغ زدن پیتهر ، سر و گردن همان درد یک ماهه چهل سال پیش در وجودم خله زد و پیدا شد و روح مرا در قبضه خود گرفت ، چنان احساس کردم ، که درد گزک کرده گی چهل ساله ای من تازه شده است .
درست یک ماه در جای افتاده بودم . مرا نزد دکتر بردند برایم انتی بیوتیک داد. یک ماه رخصتی های من زار شده بود، همه بازی می کردند ومن زهر درد جانگداز ختنه را می کشیدم.
این درد در روان من چنان اثر کرده بود ، که تا سال ها هرکسی را که ختنه می کرند ، درد ختنه در وجود من زبانه می کشید. حالا نیز همین که پیتهر واخ گفت و برایم از ختنه کرده گیش شکایت کرد زخم چهل سال پیش من شگفت .
به نظرم رسید که ختنه یعنی عذاب کُش کردن انسان ، ختنه یعنی یک بخش بزرگ انسان را بریدن، ایا واقعآ این ختنه از اصول دین اسلام است ؟
پرسش های ذهن مرا در میان آتش سیال شک می کشانید، به نظر می رسید ، که آیا پیامبر اسلام پس از آنکه در چهل سالگی مبعوث شد ، خودش را ختنه کرد؟ به ذهنم می رسید ، که آیا ابوبکر صدیق وعمر فاروق وبه ویژه حضرت عثمان در سن ۴۵سالگی خود را ختنه کردند ؟ آیا هزار ها انسانی که در همان روز های نخست پیدایش اسلام به دین اسلام گرویده بودند ، همه ختنه شده بودند.
به نظرم می رسید ، که در جنگ های احد ، بدر و خندق مسلمان ها ختنه شده گی چاک ،چاک راه می رفتند وچاک ، چاک جنگ می کردند.
آیا زخم های آنها به زودی جور شد، آیا زخم های آنها را نیز مکروب گرفته بود؟ یا این که آنها ختنه نشدند ، و ختنه پسان ها در اسلام رواج یافت ؟
این پرسش ها در مغزم یکی پی دیگری رسم وگذشت می رفتند. اندیشیدم ، که چرا خداوند آیین ختنه کردن را در قران بیان نکرده است ؟ چرا آن را سنت می گویند؟
پیتهر چیغ می زد و کمک می خواست و من هک و پک مانده بودم و هیچ کاری از دستم ساخته نبود ،خود را به خاطر اذیتی که به زخم او رسانیده بودم ، سخت نفرین کردم .
کاکایم ، که وضع پیتهر را چنین خراب دید ، به من گفت :
برو او بچه یک قیچی یا کارد پیدا کو تا بند تنبان او را ببریم ، اگر نی در این شب عروسی از پاچه هایش سر خواهد کرد. بینی ما را خواهد براند.
من رفتم تا قیچی ویا کارد پیدا کنم ،
هنگامی که می خواستم از تشناب بیرون شوم ، متوجه شدم ، که پشت دروازه تشناب تعداد زیاد مردم جمع شده اند وداستان کورگره بند تنبان شاه جوان پیتهر آهسته آهسته در سالون می پیچد.
نزد آشپز رفتم و از او خواستم تا یک کارد و یا قیچی بدهد ، گفت:
- برای چی می خواهید؟ اجازه نداریم تا برای کسی کارد و یا قیچی بدهیم ، پولیس ممنوع کرده است .
گفتم ، که برای بند تنبان شاه جوان می خواهم.
گفت: برای تان نمی دهم ، کسی را به نام فرید صدا کرد و و برایش کارد را داد و گفت: که برو با این آغا هرچه را که می خواهد ببرد خودت ببر؛ و کارد را به کسی دیگر ندهی !
درهمین هنگام به یاد چند لحظه پیشتر افتادم که پیتهر و فوزیه آهسته برو می شند،
هنگام آهسته برو پیتهر و فهیمه از منزل دوم ، آهسته آهسته پایین می شدند، پیتهر آهسته و چاک چاک پایین می شد، هوش و گوشش به سوی درد جانگداز ختنه بود ، که مبادا، دوباره آسیب پذیرد.
چون شماره پیزارش ده وپایش هشت بود ، با پیزار نیز به مشکل راه می رفت. هنوز چند پته پایین نشده بودند ، که پیزارش از پایش پیش پزکی کرد و مانند کشتی تیتانیک فرزده از پایش برآمد و پیش از شاه و عروس به زمین رسید.
پیتهر و فهیمه از این حالت سرخ شدند.
آهنگ زیبای آهسته برو جریان داشت وشاه جوان پیتهر به جای آهسته ، چاک ، چاک راه می رفت،
به نظرم رسید ، که چرا پیتهر پیش تر به جای آهسته برو چاک ، چاک راه می رفت با خود گفتم ، کاش آهنگ خوان بجای :« آهسته برو ماه مان آهسته برود »: می خواند « چاک برو شاه جوان چاک چاک برو.»
به نظرم رسید، که تمام سالون چاک ، چاک راه می روند و همه سالون تازه ختنه شده اند،
به نظرم رسید ، که شاید تمام مسلمانان جهان امشب چاک ، چاک راه می روند.
به سوی چند عکسی که در دیوارهای سالون آویزان شده بودند ، نگرستم به نظرم رسید که تابلو های را نیز سنت کرده اند و چاک ، چاک راه می روند .
به نظرم می رسید ، که در جنگ های احد ، بدر وخندق مسلمان ها ختنه شده گی چاک ، چاک راه می رفتند و چاک ، چاک جنگ می کردند.
با خود گفتم : اگر ختنه کردن از اصول دین اسلام است ، پس چرا خداوند آن را در قران نیاورده است؟ آیا باور کنم ، که پیامبر اسلام در سن چهل سالگی پس از آنکه مبعوث شد ، خودش را ختنه کرده باشد؟
آیا باور کنم ، که یاران او که همه در سن های پیری وجوانی مسلمان شده بوند ، پس از مسلمان شدند خود را ختنه کرده باشند.
ختنه کردن در کتاب مقدس یهودیان دو بار ذکر شده است و از فرایض دین یهودی می باشد، دین مسیحیت درمورد ختنه کردن هیچ اشاره ای نکرده است، در دین اسلام هم ختنه کردن در قران عظیم الشآن نیامده است .
درتاریخ طبری نیز در مورد ختنه شدن پیامبر اسلام و یارانش چیزی نگفته است ، به نظرم رسید که شاید این عمل را یهودان پسان ها در دین اسلام شامل ساخته باشند؟
دوباره به یاد دردی افتادم ، که یک ماه تمام به خاطر ختنه شدند ، مانند موریانه مرا می خورد.
در فکرم گشت ، که شاید پیتهر را بیهوش کرده باشند ، مگر مرا بیهوش نکرده بودند، من درد ختنه شدن را با تمام تار وپودم احساس می کردم ، دردی که مانند زنبور گزیده گی بود.
در فکرم رسید ، که در دوران پیامبر اسلام نیز دوایی بیهوشی نبود ، ایا آنها هم آن درد را چشیدند ؟ آیا ساحه زخم آنها هم مکروب گرفته وگزک کرده بود؟ آیا آنها هم یک ماه در خانه تب کرده وافتاده بودند؟ در آن زمان ها انتی بوتیک نبود ، چگونه تداوی شده بودند؟
دکتر پس از آنکه ساحه ختنه شده گی مرا دیده بود به پدرم گفته بود : که اگر او را نزد من نمی آوردین ، شاید ، برای همیش او را از دست می دادین؟
این سخن دکتر مانند گرس آتشین دوزخ مغز مرا به خود مصروف ساخته بود . به نظرم می رسید که شاید هزار ها کودک در سال های قدیم ، از اثر زخم ومکروب گرفته گی ختنه مرده باشند.
به نظرم رسید ، که پیتهر مانند زخمیان ترور وانتحاری افغانستان در خون ختنه شده گی اش می تپد، به نظرم رسید ، که پوست بدن او را مانند پوست مادرذاتی اش بریده اند.
من با جوان آشپز خانه ویک کارد تیز داخل تشناب شدیم ، پیتهر مانند مار زخمی خود را کلوله پیچ کرده بود وکنجلک در گوشه تشناب نشسته وبا دو دستش مادر ذاتی اش را محکم گرفته بود.
کاکایم مانند بدری خورده گی ها متاثر و آشفته معلوم می شد، شاید از این کرده اش و از این جنایت اش پشیمان شده بود وتری ، تری سوی پیتهر می نگریست. با دیدن من خون لخته شده وجدانش به حرکت افتاد ، خواست کارد را از من بگیرد ، که پیتهر دخالت کرد وبه زبان المانی از کاکایم خواست ، تا از سر کل لنگی پوشیده گیش دست بردارد، از من خواست تا از شر این بند تنبان لعنتی نجاتش بدهم.کارد را با هزار مشکل داخل تنبانش کردم وبا بریدن آن آغاز کردم ، چند لحظه طول کشید ، تا بند تنبان پیتهر را بریدم.
پیتهر تنبانش را کشید ، به مادر زاتی اش که مانند طالب بچه های مدارس پاکستان لنگی سپید بسته بودندش ، دیدم ، به یادم آمد ، که مادر ذاتی من نیز یک ماه لنگی سپید پوشیده بود.
پیتهر تنبان گیبی اش را کشید و در روی تشناب انداخت وبا یک خیز خودش را داخل اتاق کمود رسانید و هر آنچه که او را اذیت می کرد دور ریخت.
با خود گفتم: ترا از شر بند تنبان کورگره خورده گی نجات دادم ، ای کاش یک کسی دیگری مانند من پیدا شود تا افغانستان را از شر بند کورگره خورده گی طالبانی نجات بدهد.
( پایان )
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۱۷ـ ۱۸۰۹
سخنی چند درباره سازماندهی و مدیریت
« جلسات افغانی »
... در مقابل هر دقيقه وقتی كه صرف برنامه ريزی می كنيد، معادل ده دقيقه وقت درحين انجام كار صرفه جويی می نمایید .
دکتر اسد محسن زاده
سازمانهای سیاسی و موسسات اداری ، اقتصادی و اجتماعی برای پیشبرد امور روزمره و تدوین و کنترول از برنامه های کاری و اماج های تعین شده شان پیوسته جلساتی را در سطوح مختلف مسوولیت سازماندهی می نمایند. سازماندهی و مدیریت در اقتصاد بخش جداگانه وبا اهمیت علمی را تشکیل داده ؛ و پیوسته درهمین میدان پژوهش های فراونی صورت گرفته و می گیرد. دانشمدان این میدان با تکیه بر دستاوردهای دانشی ، انقلاب فنی ، و اندوخته های انسانی پیوسته از ابزارهای تازه و سودمند تری برای سازماندهی و مدیریت جلسات استفاده نموده ؛ می کوشند تا با صرف هزینه کم ( پولی و زمانی ) دستاوردهای کاری شان فزونتر، و بهره اقتصادی شان بزرگ تر گردد.
آنچه مرا واداشت تا حرف رک و راست درباره این مساله گفته ؛ و چیزی درمورد بنویسم ، سطح نازل سازماندهی و مدیریت « جلسات افغانی » است ، که من بعضا درآن شرکت می نمایم . البته این جلسات با ده ها جلسه و نشستی که اروپایی های سازماندهی و مدیریت نموده ومن در آن شرکت می نمایم ؛ با هم تفاوت ماهوی دارند.
از دید من بزرگ ترین کاستی « جلسات افغانی » عدم « برنامه ریزی » دقیق این جلسات می باشد. بیشتر جلسات « برنامه کاری» ، یا اجندا نداشته ؛ و مشکل مدیریت این کاستی را چند برابر می سازد.
شرکت کننده گان اکثرا پیش ازحضورشان درنشست نمی دانند برای چه دعوت شده ؛ و روی چه مساله ای درجلسه بحث و گفت وگو صورت می گیرد. آنها بدون آماده گی قبلی روی موضوع بحث و تصمیم گیری، در جلسه حضور ؛ و وقتی درجریان جلسه می خواهند چیزی بگویند به کلی گرایی و بی برنامه گی روبرو بوده ؛ و درصحبت ها هرچه دل تنگ شان خواست می گویند. این شیوه برخورد زیاد زمان گیر بوده و برای همین هم «جلسات افغانی » ساعت ها به درازا می کشد.
در کنار نبود اجندا ،«جلسات افغانی » چوکات زمانی نداشته ؛ وهرکی ، هر قدرکه خواست ، درهر باره ایی که دلش می شود صحبت می نماید. یعنی در«جلسات افغانی » وقت چیز بی ارزش بوده و پايبندی به جدول زمانی در آن وجود ندارد.
شرکت کننده گان « جلسات افغانی » با نشست های قبلی هیچ ارتباط و پیوندی نداشته ؛ و درهرجلسه روی همان مساله قبلی ، دیدگاه ها و برداشت تکراری و یک نواخت خود را با دیگران درمیان می گذارند ، که دلیل آن نبود میکانیزم ثبت و رونوشت صورت جلسه (پروتوکول ) در مورد صحبت ها و تصامیم اتخاذ شده درنشست های قبلی ؛ وعدم بررسی و پيگيری ازمصوبات می باشد. البته درنشست اروپایی ها دربخش آغازین هرجلسه از دسترسی و درستی پروتوکول ، و صورت اجراات از تصامیم نشست پیش تر توسط مسوولین تعین شده گزارش داده می شود.
در«جلسات افغانی » به دلیل بی ارزش بودن وقت ، برای سخن رانان چوکات زمانی مشخص تعین نشده ؛ و هرکس هرقدرکه می خواهد می تواند صحبت نماید. در حالیکه اروپایی ها برای هر سخن ران زمان معینی را از پیش تعین ، و درجریان پیشبرد جلسه کوشش می شود تا بیش تر شرکت کننده گان در گفتمان شرکت ، و اندیشه و دیدگاه های خود را پیش کش بدارند. برخلاف در« جلسات افغانی » بیشتر یک یا چند نفرمعین سخن رانی ؛ و دیگران منحیث شنونده فقط در وقت رای دهی دست شانرا بالا وپایین می نمایند.
در«جلسات افغانی » زمان برای آغاز و انجام جلسه تعین نگردیده ، و جلسات حد اقل یک ساعت دیرتر شروع ؛ و بیش تر اوقات بنابرمشکلات و نارسایی های تخنیکی و فنی انتظار برای برپایی جلسات طولانی ترهم می شود.
برای پیشبرد «جلسات افغانی » اسناد و گزارشات درباره مسایل مورد بحث و تصمیم گیری از قبل آماده نشده ؛ و اگرهم شده باشد در دسترس شرکت کننده گان جلسه قرار نمی گیرد.
در کنارکاستی های شمارمند دربرنامه ریزی «جلسات افغانی» ؛ مساله گرداننده گی و مدیریت جلسات نیز درخورتوجه می باشد. گرداننده گان جلسه در ختم صحبت هرسخن ران خود را « مجبور » می داند تا تبصره و نظرخود را درباره نظر پیشکش شده بیان بدارند. به گونه مثال اگر درنشست ده نفرسحن رانی نماید ، گرداننده جلسه حد اقل ۱۲ بار باید صحبت کند. ( صحبت افتاحیه و اختتامیه خودش؛ و تبصره برصحبت های ده سخن ران !).
گرداننده «جلسات افغانی » منحیث ثالث بالخیر عمل نموده ؛ وجلو صحبت های بی ربط با موضوع تعین شده را نمی گیرند. برای همین هم درهرجلسه ، برسی وعملکرد حکومت ها ، سازمان ها و شخصیت های سیاسی قدیم و جدید ؛ و تکراراخبار شنیده شده جهان، منحیث « تحلیل از اوضاع بین المللی ؟ » وقت زیاد شرکت کننده گان را می گیرد.
از دید من ادامه ؛ وتکرار شیوه های ناقص و ناکارای سازماندهی ومدیریت «جلسات افغانی » باعث دلزده گی وسرگیچی شرکت کننده گان؛ و بی نتیجه گی جلسات شده ؛ نمی تواند با نیازهای جنبش و جامعه همخوان باشد. برای برکنار ساختن این کاستی ها پیشنهاد می نمایم تا مسوولین نهادهای سیاسی و اجتماعی افغان با تکیه براندوخته های علمی معاصر اقدامات عملی در بخش های:
ـ مدیریت قبل ازجلسه ،
ـ مدیریت جریان جلسه و ،
ـ مدیریت بعد از جلسه ،
را روی دست گرفته ؛ و با رویکرد به نظریات هموندان خود راه حل این نقیصه را جست وجو ؛ و گام های عملی در راه افزایش کیفیت فعالیت شانرا بردارند. زیرا قناعت به وضع موجود مانع پیشرفت و ترقی درفعالیت بیش تروبهتر سازمان میگردد.
دراین اقدام منافع بیش تر برایمان متصوراست . به باورکارشناسان : « ...در مقابل هر دقيقه وقتی كه صرف برنامه ريزی می كنيد، معادل ده دقيقه وقت درحين انجام كار صرفه جويی می نمایید».
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۷ـ ۲۰۰۹
دختران و زنان جوان پناه جوی سوری که از جنگ این کشور به ترکیه پناهنده شدهاند در برابر ۵ تا ۶ هزار لیره ترکی * به عنوان همسر دوم به شهروندان ترکیه فروخته می شوند…
نشریه جمهوریت در گزارشی به وضعیت دختران و زنان آواره سوری در ترکیه پرداخته که بخشی از آنها برای رهایی از وضعیت اسفبار خود به عنوان همسر دوم به عقد شهروندان ترک درآمدهاند.
در این گزارش که منبع اصلی آن تایمز انگلیس عنوان شده، آمده است: دختران و زنان جوان پناه جوی سوری که از جنگ این کشور به ترکیه پناهنده شدهاند در برابر ۵ تا ۶ هزار لیره ترکی به عنوان زن دوم به شهروندان ترکیه فروخته می شوند.
بنا براین گزارش مردان مسن ترک ، دختران جوان سوری را از خانوادههای آنها خریداری می کنند. برای این اساس قیمت این دختران با توجه به ظاهــر، قــد، رنگ چشمان و سن قیمت گذاری می شوند.
بسیاری از این دختران بعد از چند ماه زنده گی که با سختیهایی برای آنها همراه است جدا شده و خانه های این افراد را ترک می کنند.
در حال حاضر ۳ میلیون پناهنده سوری در ترکیه حضور دارند که این رویداد در بخشی از این پناهنده گان در جریان است. بنا بر گفته یکی از واسطه ها این ازدواجها، بعضی دختران سوری تا ۱۱ هزار لیره نیز به فروش رسیدهاند که جوانترین آنها ۱۳ سال داشته است.
از آنجا که همسر دوم در ترکیه چندان مرسوم نیست، این ازدواجها به صورت مخفی انجام می گیرد و بعد ازمدتی این مردان دچار مشکلاتی می شوند که مجبور به رها کردن دختران سوری می شوند. بیش تر این دختران هنگام فروش ۱۳ تا ۱۸ ساله بوده؛ و به مردان مسن ترک فروخته می شوند.
این دختران بعد از جدایی از مردان ترک از روی خجالت و شرمساری به سمت خانواده خود باز نمی گردند و بر این اساس به شهرهای بزرگ ترکیه رفته و کار می کنند که برخی از آنها مسیرشان به کلوبهای شبانه می افتد.
بیش از ۶ سال از بحران سوریه می گذرد که حاصل آن دهها هزار کشته و میلیونها آواره سوری است. در این بحران برخی کشورهای همسایه و جهان به ویژه امریکا اقدام به حمایت از تروریستهای سوری و خارجی و نیز تسلیح آنها کردند تا نظام سوریه هر چه زودتر سقوط کند اما با مقاومت ارتش سوریه و حمایت بخش اعظم مردم این کشور از دولت دمشق چنین اتفاقی رخ نداد. با این وجود آثار مخرب این جنگ ۶ ساله که از همه دنیا تروریستها با حمایت عربستان و اردن و امارات در آن حضور دارند ؛ و کشورهایی نظیر امریکا و ترکیه نیروهای نظامی خود را بدون اجازه دولت دمشق وارد این کشور کردهاند ویرانی سوریه را در پی داشته است. دستگاه ولایت مطلقه فقیه و حاکمیت دینی نیز در این جنایت و ویرانگری سهیم است.
مردم سوریه نیز که دارای تمدنی کهن هستند ، مجبور به کوچ به کشورهای دیگر شدهاند شرایط خوبی را در کشورهای میزبان ندارند. / ص م