ای زن بپا بخیز!
گاه  درنگ نیست
دشمن« همیشه فاتح میدان جنگ نیست »
خیز و سریر ظلم و جهالت بهم بریز
با هر کی ضد حق زن است بی امان ستیز
فرصت مده زکف
با چشم باز از پی دیو سیه بتاز
برخیز خصم سفله بخاک سیه فگن
در هر کرانه شور و قیامت بپا بکن
دام  و قفس شکن
سهم تو نیست گوشه ای با غم نشستنت
بر دوش خسته بار قساوت ، شکستنت


ای زن بپا بخیز!
آگاه درفش عزت وآزاده گی بدوش
با دشمنان ستیز
دربی بسوی جاده آینده باز کن
دل را بپای عشق وطن سرفراز کن
بی باک پر بزن
بال خیال خویش گشا تا کران دور
تا پهنه ای به وسعت یک آسمان نور
تااوج ، پرغرور
بیمی مدارظلمت شب های اضطراب
زین کوره عذاب
ای زن بپا بخیز!
مهر سکوت و درد بچین از لبان خویش
مواج بی شکیب
فریاد کن نوای دل غم رسیده را
شب را به عزم بانگ سحرگه قدم بزن
آینده را به باور دل ها رقم بزن
جز آرزوی سبز شگفتن درین چمن
هرگونه نقش زشت پلیدی بهم بزن
تا با گل شگفته خورشید صبحدم
ظلمت زپا فتاده و شب ها سحر شود
پژمرده بذر مزرعه عشق و آرزو
از نو دوباره سبز شود ، بارور شود
دنیا تهی ز درد و پریشانی وستم
حال و هوای زیستن اینجا دگر شود.

( نورالدین همسنگر )