جناب موسی فرکیش از شمار داستان نویسان ومنتقدان برازنده ادبی کشور می باشد که داستان ها و نقدهایش مورد پسندش ادب دوستان کشورقرار دارد. داستان « آتش و طراوت برگ » را برای آن برگزیدیم که دارای سوژه عالی ، شیوه بیان دلاویزبا ترکیب واژه های پر معنا می باشد .او خود در باره همین داستان می نویسد : « یکی از داستان های کوتاهم که خیلی دوستش دارم. دراین پرداخت داستانی، درد و شعر ساختار واژه ها را تا درون قصه غم رقم زده اند. حین نوشتن، فریاد و رهایی بر رخش چیدمان حس و واژه می تاخت و هنوز تلاش خوش نمادینه کردن آن حس، از نوک قلمم نخشکیده است.» ـ بامـداد
ایستاده برلبه بام ، آبشارموهایش را بدست امواج باد سپرده بود. نگاهش آن سوی دیوارها پریده بود ، بالای درختان ، لای شاخچه ها. هوس پرواز و چرخیدن زیر طرب انگشتان درخت را می کرد و اشتیاق چهچه سرایی با گنجشکان را داشت. پایین بام را دیگر نمی نگریست. چند بار خانه چشمانش رنجمایه حویلی را نگریسته بود و بعـد عطش زده به بیکرانه دشت و درخت خیره مانده بـود.
این آسمان خدا تا کدامین مژه لبخند چتر شده است؟ شاید پرسیده بود در گنگی سخن. و این باد و درخت چه آزاد بر سر و روی هم بوسه می زنند. و چشم انتظار کودکان خاک چه تشنه است. و بر خاک زیر بام نگریست، که افتاده در خلوت بی خیال، تنگستان حویلی را نیشخند می زد. چادر از سرش افتاده بود و او ایستاده بر لبه بام، پروایش نبود که باد نامحرم چنگ بر شبستان گیسوانش بزند. راضی از دست بازی باد، خاک افتاده را مین گریست. می خواست از همان بالا روی شیون خاک بپرد و در خلوت بی خیال، شبساره رنجش را نیشخند زند. می خواست خودش را باندازد پایین. می خواست سرش را با آنهمه فریاد های دوره گرد صحرای کله و نابرآمده از گلو؛ مهمان سنگ و خاک کند تا آرام گیرند، تا دیگر آنهمه نیازارندش؛ تا دیگر مروارید چشمانش را روی دامن اش تسبیح نسازند. و خاک چه بی خیال است و آن دور ها، آن شوخی باد و درخت چه وسوسه انگیز حیات اند و این آسمان خدا تا کدامین کوه و دریا ، آبی است؟
بر لبه بام نزدیک تر شد وباد، دریای گیسوانش را به آغوش هوا سپرد. دختر بار دیگر بر دشت و درخت نگریست به بهانه وداع. و یک پایش را از لبه بام برکند با نیت خیز به روی خاک وسنگ، با نیت پرواز به سوی مرگ. چشمانش بسته بود و پایش ازلبه بام برکنده شد؛ نفس اش در سینه گیر کرد ، چرا بزمین نم یرسید؟ چرا جابجا مانده بود و شبستان مرگ او را به آغوش نمی گرفت؟
احساس کرد که کسی پنجه بر دریای گیسوانش انداخته و او را پس می کشد. چشمانش را باز کرد و تن و روانش در آتش چشمان پدرش سوخت. پدر او را از لبه بام پس کشید. دختر بازی گوشی شاخه ها را می نگریست که باران ضربه های درد انگیز او را به خاک افگند. مزه خون در دهانش فریاد میکرد و حلقه گیسوانش در قلاب دست های خشن کنده می شد که دختر افتاده روی خاک، از حال رفت. و چه بهتر، درد را به قهقه نسیان سپرده بود.
***
برگ ها عجب طراوتی دارند و شوخی باد با برگ و گیسوانش عجب لذتی را در رگ رگ جانش می دواند. صدا در صدای باد، خرامان پرواز برگ را سفر می کند. این بالا ها رهایی است؛ آزادی است وهیچ زهری صفای برگ ها را کدر نمی کند. درخت چه شاد است با رقصِ شاخچه هایش و چهچه مرغکانش. آسمان آبی است و پرواز سوی آبی بیکران شوری دارد از جنس عشق و سوختن. چرا می سوزد؟ دردی از ژرفا، رویایش را شب می کند. تاریک است و درد از ذره ذره وجودش سر بالا می کند. چرا رقص برگ در آبی بیکران نماند؟ چرا نسیم می رود و غضب طوفان میآید؟ شب را چه شجره ای از نسلِ ماندن است که روز را می خورد ؛ که آفتاب را می بلعد در عطش پر دوام سیاهی؛ که روشنایی را تا اندرون خواب می کشد در فریفته گی بی خودی؟ شب نبود، چشمانش را که گشود، خروش درد آنها را دو باره بست. در پرواز روی آبی بیکران نبود، همدم رقص باد و برگ نبود؛ افتاده بود روی غمستان درد با تن کوفته و کبود. اینجا زمین خشن وسخت بود و طراوت عشق ، آنجا لای شاخچه ها مخفی شده بود و از ترس بی چون پایین نمی آمد. از درد که فریاد زد او را نشاندند و شنید که می گفتند:
ـ شوی نمی کنی؟
سر و کمرش را درد بهم پیچاند و در تاریک ، روشن اتاق، شعله اریکین را دید که می لرزید.
ـ میخواستی خوده بکشی؟
شعله اریکین می مرد و زنده می شد و اتاق تار می نمود. عشق از آنجا کوچانده شده بود و عنکبوت خشم، هشت پای و هزار تارش را روی دروازه روشنی پیچانده بود. دهن و چشم دختر خشک بود و درد توانش را ربوده بود. افتاد و سر بر زمین گذاشت که بلندش کردند. شیشه شکسته اریکین سیاه بود و روشنی را مجال پرواز نمی داد.
ـ سبا طوی ات اس!
شعله اریکین عجب سخت جان می تابید و تاریکی را می خواست بخورد که نمی توانست. تاریکی مایه سنگین و تیره داشت در تقلای جدل روشنایی ، دامن اش دراز تر پهن می شد. تاریک در تاریک پرخاش بود و سر و دل دختر تار می شد. دنیا را نمی شناخت ، دنیا او را می شناخت؟ وشب، صدای باد را روی دستان درخت می گذاشت. شب آمده بود تا آن اندک شعله را هم با خود ببرد. ژرفای شب، روشنی را می گشت و اریکین در جدل ناهمسان از دست می شد.
ـ سبا تره صوفی میبره!
تاریکی آمده بود و اریکین مرده بود.
ـ زن صوفی میشی !
دود اریکین بالا شده بود و بوی سوخته گی از قفس اریکین فرار می کرد. درد، دختر را با خود برد و آهی از سرزمین ناگفته های سوختن، لای تاریکی خزید و گم شد. شب آمده بود و دختر می نالید در آرامشی که خواب به تن و بدن کبودش بخشیده بود. خوابیده بود وچه بهتر، درد را به قهقه نسیان سپرده بود.
***
و این باد و بازی با برگ برگ درخت، چه لذت بخش است. این باد چه کودک شوخ و نترسی است ، لای موهایش می دود و آنرا یگان یگان و دسته دسته روی طراوت مست هوا می گذارد. و او خود خوش است و می خواهد آن بالا برود : روی شاخچه ها، روی دست هوا، سوی آسمان خدا. می رود ، می پرد و دست در دست باد، در آغوش نامحرم درخت می خزد و می لولد. واین جا چه صفایی است. های، دیوانه کجایی؟ پوست در پوست درخت می شود، سبز می شود و شاخچه وار می رود بالا؛ می پرد سوی آسمان خدا. چشم در چشم با ملکوت رهایی، تا سلامِ مرغکان بهشت می رود. و آن پایین سنگ است و سخت است و شب است. و آن پایین ایستاده او، همسان پدرش، همصدای پدرش:
ـ می گیرمت !
دستان برگ چه ضعیف اند، تاب او را ندارند و پاره می شوند و دختر پایین کشیده می شود. نمی خواهد و اما کشیده می شود. و چشمان اشک آلود درخت ، در خونابه ناچاری غرق است. میافتد و می نشیند. بازهمان درد، همان سوختن. نشانده شده است روی فرش کهن. روی چشمان نور، چادر انداخته اند و اما کلکین ها با لرزشی شیشه یی، نور را داخل اتاق می فرستند. نور به بوسه پاهایش آمده و پیراهنی گلدار بزرگ، روی زانوانش خوابیده است. همان صدا، صدای خشم و شکست:
ـ خلاص کنید، می بریش !
پرده، چشمان آفتاب را می بندد و نور از روی پاهایش رفته است. پیراهنش را می پوشانند ، گلدار و بزرگ. پر از گل و همه رنگ. دختر بیرنگ است و بوی هیچ گلی به مهمانی بوستان شبابش نیامده است. گل ها روی دامن دختر، با هیچ بویی؛ همه رنگ بر بدن دختر، هیچ رنگی در تاریکنای زیست. خواب است یا بیدار؟ زنده هست؟ نمی داند، بر می خیزد و میایستد و پس می نشیند. بی همه است و با درد است ومی خواهد بپرد روی دستانی درخت، برود بالا روی عرش طراوت. می خواهد اندوهش را بگرید روی چشمان آسمان و می گیرید. کسی اشکش را می زداید و نور به بوسه پاهایش می آید. همان صدا، همان خشم وشکست:
ـ خلاص شوین !
و نور، بوسه پاهایش را با سر انگشت سوی آفتاب میفرستد. پرده ، روی کلکین، روی چشمِ آفتاب و لرزش شیشه یی کودکان نور روی زانوان دختر. او را بر می خیزانند که بر می خیزد و می برندش بیرون. اما زود داخلش می کنند در اتاقی دیگر. ساز است و دایره. شب را می سرایند در تمسخری جانب روز. او را چرا اینجا آورده اند؟ نشسته است مات و گل های دامن ها چه بیرنگ اند و این سبز های پیراهن… یاد طراوت سبزِ درخت و برگ، دردناک، در دشت سرش می دود. چیزی درون سینه اش گیر کرده و اشتیاق گریه، چشمانش را می سوزاند. این آواز زنان که غمنامه او را فاش می کند؛ چه پر درد و غریب است.
ـ پرده کنید شاهدا آمده اند !
پرده گرفته اند، مگر نگرفته اند؟ پس کجاست آفتاب، کجاست آسمان خدا؟ مگر آن کودک نور که به بوسه پایش آمده بود؛ از لای پرده نگریخته بود؟
ـ پرده گرفتن !
آفتاب برای کی میتابی در شبستانی که گرفتن نامت ممنوع است؟ ترا پرده گرفته اند!
ـ قبولش داری؟
از او می پرسند؟ نه از او نپرسیده اند، هیچگاهی از او نپرسیده اند. کسی با او و او با کسی سخنی نگفته که تا چیزی باشد تا پرسیده شود. و او پرسش دارد و گفته های از جنس فریاد. پرسش هایش روی لبانش خوابیده اند وسینه ای پر از پرخاش و خشم، خودش را خورده و دور گلویش گره زده است. اجازت پرسش اما نداشته است. آسمان را قصه کرده بود و خدا را تا انتهای ناتوانی روی سجاده دعا گریسته بود. با اشک هایش خوابیده بود و آنوقت بالای شاخچه ها رفته بود تا خدایش را صدا زند. آه که آن خواب سبز سبزه ها چه کوتاه بودند و درد دوامدار او چه دراز.
ـ قبول داره !
و قبول کرده بود که زنده گی زندانی است با دریچه تنگ رو در رو با سراب. قبول کرده بود که از آن زنده گی باید گریخت تا بالای شاخه ها رفت، که تا برگ با برگ درخت ، بودن را فریاد کرد و خدا را. رفته بود و از زنده گی همین را داشت: خاطره سبز یک خواب.
می خواست برود به سرزمین همان خواب آبی. همانجا بماند و برنگردد، همانجا بمیرد و دق دلش را در تار، تار رها یله کند. می خواست رها از درد و کوب تا خود شفافیت صاف خدا رود، تا عرش عشق و برگ.
و این صدای غریب زنان، چه طعنه زنان او را به گریه می اندازد. برخواست که برخواستند و دو باره او را سر جایش نشاندند. تسلای باد و شوخی دستان او با گیسوانش چه دور است، نیست. برخواست و ننشست، رهایش کردند که برآمد. به حویلی شد و به بام نظر کرد. از آنجا می توانست به برگ و درخت بنگرد، از آنجا می توانست به آنها پیام بدهد؛ از آنجا می توانست از آنها وداع کند.
به کنج حویلی دوید. آنجا زیر سه دیوار پوسیده چند بوجی بود و چند قطی آهنی. یکی آنرا برداشت و بازش کرد. بوی پترول روی گل های دامنش دوید. تازه عروس آنرا روی سرش ریخت که تا پاهایش ، بوسه گاه نور، آبشار شد. قطرات هنوز به فریاد زمین نرسیده بودند که آتش گوگرد باغ انگشتانش را سوختاند. این دریای آتش چه داغ است، ندانسته بود که این درد بیکران سوختن، وجودش را تا عمق فریاد و درد می برد. چیغ زنان برآمد و به طرف بام دوید. این اشک هایش چقدر کم اند، نه هیچ نیستند و دریای آتش گل ها و برگ ها را چه هولناک تباه می کند. زنان از عقبش می دوند و آبشار آتش روی بام رسیده بود. دختر دیگر نیست، برگ در دستان هیولای داغ؛ گل بر بستر آتش که سوخته و کباب شده است. چیغی نیست و ناله دلخراش ازسینه درخت. تمامِ قوت سوختن روی روح دختر. جهان سوخته و آفتاب بیتاب فروزان روی بام. او از لای تنگ چشمانش به دور ها نگریست، درخت و برگ کجاست؟ باد چرا نیست تا آبشار موهایش را روی دستان هوا بگذارد. هوای برگ و درخت را داشت و هوای پرواز سوی ملکوت آسمان.
اما این تنور داغِ آتش، برگ و درخت را می سوزاند. باد دیگر نیست و برگ ها بوی گوشت سوخته می دهند. اگر بالای شاخه ها برود، شاید طراوتی باشد ، شاید کودک شوخِ باد آنجا رفته باشد. شاید با برگ و درخت در آن بالا بازیگوشی دارد و آبشار زلفانش را از خاطر برده باشد. او هم باید آنجا برود ، آن بالا، لای شاخه ها، روی پوست درخت. این جا آتش است؛ سوختن است و برگ ها بوی خون می دهند. باید آنجا برود ، روی حریر بازی باد و برگ؛ روی طراوت رهایی. و رفت. پایش از لبه بام خطا خورد و چشمان سوخته اش آن دورها، برگ و درخت را می پالید که سقف حویلی را آتش پرکرد. آن سوخته بین دامن های پر گل افتاد. گل های روی دامن سیاه شده بود ، آسمان خالی بود و برگی گریان به سوی کفن زمین می رفت./
بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۱۲۰۹
بنده پیــــــــر خراباتـــم که لطفش دایـم است
ورنه لطف شیخ وزاهد گاه هست و گاه نیست
( حافظ )
گذرها وکوچه های کابل قدیم درکنارهم،چنان نزدیک هم قرارداشتند که تفکیک « سرحد» یک گذرازگذردیگر راهمان ساکنین محلات می توانستند بدرستی بدانند، واگر شخص بیگانه ایی وارد محل میشد جوانان وباشنده گان آن گذر وکوچه وی را تشخیص وبسا اوقات مورد سوال و جنگ و جدال هم واقع می شد . مردمان این کوچه ها که اکثراٌ راه های شان یکی بوده باهمیگر آشنایی داشتند و بدون هیچ گونه تعصب مذهبی ، قومی، دینی ،...ازهرملیت و قوم ویا ازهر مذهب و دینی که بودند درکنارهم دوستانه وصمیمانه زنده گی داشتند. این خانه ها وکوچه طوری پهلوی هم قرارگرفته بودند که جوانان هنگام برفپاکی یا کاغذپران بازی تا آخر کوچه ها بام به بام می توانستند بدون کدام مشکلی بروند.
گذرخرابات دربین گذرهای درخت شنگ ، بالاحصار ، «شهدای صالحین» ، هندوگذر، شانه سازی، آهنگری، تخته پل و شوربازار واقع شده ، معروف است که درگذشته ها این منطقه بنام خواجه خوردک هم یاد می شد.
درمورد نام این گـذر( خرابات) روایت های مختلف وجود دارد:
۱ ـ عبادتگاه و نیایشکده ی آیین میترایی را در اساس خورآبه و مهرآبه می گفته اند که معنا چشمه خورشید را می رساند. از آنجایی که در آیین میترا شادی، جشن و سرور ارزش فوق العاده یی داشت، مراسم عبادت در خورآبه ها با خوانش سرودهای نیایشی و نوشیدن نوشابه مستی آور برگزار می گردید .چند قرن بعد که دین اسلام در سرزمین ما اشاعه یافت، مبارزه بر ضد ارزش های میترایی شدت گرفت و در چنین اوضاع و احوال، طبیعی است که خورآبه ها ارزش کاملاً منفی یافتند و به عنوان مراکز گریز ازهنجارهای دینی و عقیدتی شناخته شدند.همچنان به علت وارد آمدن تغییرات و تحولات در زبان و واژه گان آن، خورآبه را خورآباد و خورخانه می خواندند. زبان عربی که زبان مسلط شده بود صورت جمع (خورابه) رابه (خورآبات وخورآباد) تبدیل نمودند ودرهر محلی که موسیقی، رقص وآواز و استفاده از مسکرات بود خورآباد وخرابات نام ماندند. این سروده ی خواجه عصمت بخارایی ـ سخنور اواخر سده هشتم و اوایل سده نهم هجری بازشناسی خرابات آن دوره ها را در بر دارد :
سرخوش از كوی خرابـات گـذر كـردم دوش
بـه طـلـبـگـاری تـرسـا بـچـه ی بــاده فـروش
پـیـشـم آمـد بـه سـر كـوچـه پـری رخـســاری
كـافـرانـه شـکــن زلــف چــو زنــار بـــدوش
گفتم این كوی چه كوییست ترا خانه كجاست؟
ای مـه نـو خـم ابـروی تـرا حـلـقـه بـه گـوش
گـفـت تـسـبـیـح بـه خـاك افـگـن و زنـار بـبند
خرقه بیرون فگن و کسوه ی رنـدانـه بـپـوش
تـوبـه یـک سـو بـنـه و سـاغـر مستانه طلب
سنگ بر شـیشه ی تقوا زن و پیـمانـه بـنـوش
بعد از آن سوی من آ تا به تـو گـویـم خـبـری
کاین چی کویست؛ اگر بر سخنم داری گـوش
رنــد و دیــوانــه و ســرمسـت دویـدم پـی او
تا رسیدم به مقامی كه نه دین ماند و نه هـوش
دیدم از دور گروهـی هـمـه دیـوانـه و مـست
از تف باده ی شوق آمـده در جـوش و خروش
بی دف وساقی ومطرب همه دررقص وسماع
بی می و جـام و صراحی همـه در نــوشانوش
چـون سـرِ رشـتـه ی نـاموس برفت از دستـم
خواستم تا سخنی پرسم ازاو، گفت : خموش!
نیست این كعبه كه بی پا وسـر آیی به طـواف
وین نه مسجد كه درآن بی خبر آیی به خروش
ایـن خـرابـات مـغـانـســت، در آن مـسـتانـند
از دم صــبـح ازل تـا بـه قـیـامـت مـدهـــوش
گـر تـو را هـسـت درین شیوه، سر یک رنگی
دین ودانش به یكی جرعه چوعصمت بفروش
۲ ـ امیرشیرعلیخان بخاطرتاجپوشی وتعین شهزاده عبدالله بحیث ولیعهد، یک دسته از رامشگران راازهند برتانیوی به کابل خواست ، نخست درمحوطه بالاحصارکه منزلگاه اعیان و اراکین دولت بود موقتاً محل بودوباش داد. بعد محل اقامت هنرمندان هندی درمحوطه زیارت چارده معصوم تعیین گردید. قرار قصه هایی که ازگذشته ها وجوددارد درمیان این هنرمندان چند تن هم عیاش بودند که ازاثرشکایت محترمه صوبی مادر خانم اول استاد قاسم به دربار شیرعلیخان ، سرای گلشاه را که محل اقامت هنرمندان هندی ودیگر هنرمندان که درسال ۱۲۷۱ خورشیدی(۱۸۹۲) ازکافرستان (نورستان فعلی) آنوقت آورده شده بودند، اختصاص دادند واین منطقه را که بنام خواجه خوردک یاد می شد بنام کوچه خرابات نام نهادند.
۳ ـ گذر خواجه خردک مکی که در سالیان اخیر در محاوره عامه مردم خرابات خوانده می شد. اساساً به علت اقامت اهل طرب درآن کوچه که در حدود دو صد سال پیش صورت گرفته است، بدین نام مسما نگردیده، بلکه قرن ها پیش ازآن عارف بزرگواری به نام خواجه خردک مکی دراین محل می زیست که در کنار اقامتگاهش مسجدی و خانقاهی دایر نموده بود که هر دو به اسم خود ش یاد می شد. مسجد خواجه خردک مکی و خانقاه خواجه خردک که آنرا خرابات خواجه خردک مکی نیز می نامیدند. بعـد از وفات آن صوفی صافی، جسد شان را در صحن خانقاه دفن کردند. خانقاه یا خرابات خواجه خردک و قسمتی از مسجد ایشان در جریان جنگ اول افغان و انگلیس تخریب گردید، زیرا محل تجمع و تصمیم گیری مجاهدین ملی برای مبازره با اشغالگران بود.
محترم عبدالوهاب مددی خاطرات و زنده گی نامه هنرمندان موسیقی کشوررا درکتاب (سرگذشت موسیقی معاصر افغانستان ) ثبت نموده است که براساس آن می توان گفت :« هنرمندان از زمان ها دوردر این مکان سکونت اختیارنموده اند ازآنجمله ستارجو پدر استاد قاسم ، عطا حسین پدر استاد غلام حسین ، استاد غلام جیلانی سارنگ نواز (مامای استاد غلام حسین) استاد قربانعلی آوازخوان ( پدر استاد نتو)، کریم حسین (برادر استاد غلام حسین) نیز از جمله ی هنرمندان و استادان معروفی بودند که از هند وارد کابل شدند و با ورود اینان موسیقی هندی رنگ و رونق تازه یی به خود گرفت و کوچه خواجه خردک که صرفاً هنرمندان موسیقی در آن سکونت داشتند، به نام کوچه ی خرابات و یا گـذر خرابات شهرت یافت که تا امروز به همین نام معروف است.» دراین اواخراستادان بزرگ موسیقی افغانستان چون استادقاسم، استاد غلام حسین، استاد رحیم بخش، استاد شیدا ، استادهماهنگ، استادمحمد عمر،استادهاشم و برادران و دیگرهنرمندان ساز وآواز زنده گی میکردند.
دراین کوچه هم مانند دیگر محلات حمام ومسجدی بنام مسجد سفید وجود داشت. درختم کوچه خرابات زیارت های چارده معصوم و شاه طاوس پاچا ، که به باور مردم مسوول درد دندان بود ومیخ های زیادی بدین منظور درساحه آن کوبیده بودند واقع شده بود. دردامنه کوه شیردروازه و ساحه این گذر دو برف دان یا یخدان(*) بود که درزمستان آنها را ازبرف پُرمی کردند ودرتابستان بشکل کنده ها دردسترس دکان های شیریخ و ژاله و مردم عوام درمقابل پول قرار می دادند.
بطرف غرب گذرخرابات و دردامنه کوه شیر دروازه و کاسه برج گردنه « شهدای صالحین» ، کول حشمت خان، زیارت پنجه شاه، قبر «بابه چهل گزی» ، «زیارت شاه قطب حیدر» و زیارت سه هوغر(**) واقع شده بود که از سالیان بسیاردورمحل تماشایی ومیله جای مردمان به خصوص جوانان بود. درماه های حمل و ثورمردم کابل درپنجه شاه وموقع گل ارغوان میله های قیماق چای را برنگ ارغوانی برپا می نمودند. به استناد گفته ظهیرالدین محمد بابر شاه، در روزگار پادشاهی او در کابل، اهل طرب در محله سنگ کش ها زنده گی داشتند که تا روزگار تیمورشاه نیز چنین بود. این محل که آخرین نقطه شهر شمرده شده ، هنوزهم موجود بوده و به عین نام یاد می شود این نقطه ی شهر در عهد بابرشاه یعنی پنجصد سال پیش (سده دهم هجری) محله یی بود مجزا از شهر؛ زیرا باغ قاضی و باغ نواب که باغ های بزرگی بودند، این نقطه را از شهر کاملاً جدا می ساختند و اهل طرب نیز این محله خلوت را برای آن به عنوان اقامتگاه خویش برگزیده بودند که از شر جهل و متعصبین در امان باشند.
چشمه خضر درشمال غرب «زیارت جابرالانصار» و« تمیم انصار» واقع شده است که محل دید وبازدید مردم بخصوص درروزهای جمعه ( مردها) وشنبه ( زن ها ) میباشد . «اسطوره های میترایی حاکی از آنست که مهر، سنگی را هدف تیر قرار داد. از محل اصابت آن تیر، آب فوران زده در جهان جاری گشت. محل فوران آب را مهرآبه و آب جاری شده از سنگ را نوشابه نامیدند که از دو جز ترکیب یافته است : نوش یا انوش که معنای جاودانه دارد وآبه یعنی چشمه. همین چشمه آب جاودان است که بعد ها در فرهنگ عهد اسلامی ما چشمه آب حیات و آب حیوان خوانده شد که آن را چشمه خضر نیز گفته اند.»
درتزک بابری آمده است که :« درجنوب قلعه و شرق شاه کابل ، کول بزرگی وجود دارد که گرداگردش حدود یک شرعی می باشد. ازکوه شاه کابل سرچشمۀ کوچکتر به طرف کابل سرازیرشده که دوتای آن درناحیۀ گلکنه[؟] قرار داشته وبالای یکی ازاین چشمه ها مزارخواجه شمو و بالای آن دیگرقدم گاه خواجه خضرموقعیت دارد.این دومحل گشت گاه مردم کابل است.چشمه سومی بنام خواجه روشنایی معروف است .
ازکوه شاه کابل یک پوزه جدا شده که عقابین نامیده می شود،غیرازعقابین نیزپارچه گگی کوه جداشده که ارگ قلعه کابل (بالاحصار) بالای آن موقعیت دارد[ تپه زمرد]، قلعه بزرگ درشمال ارگ واقع شده است، ارگ عجب منطقه مرتفع وخوش هوا بوده به کول بزرگ و سه اولنگ ( اولانگ )[سبزه زار ومرغزار] سیه سنگ وسونگ قورغان وچالاک مشرف می باشد...تابستان ها نسیم شمالی درکابل کمتر می وزد وآنرا نسیم پروان می گویند. آن تعداد اتاق های ارگ که به سوی شمال دریچه دارند بسیار خوش هوا است.»
ملا محمدمعمایی درتعریف ارگ [بالاحصار] کابل بیتی را بنام بدیع الزمان میرزابسته خواند .آن بیت این است :
بخور در ارگ کابل مـی، بگردان کاسـه پی درپی
که هم کوهست وهم دریا وهم شهر است وهم دریا
مردمان خرابات مردمان پاک دل وپرازصفا وصمیمیت بودند.با اینکه ازنقطه نظر اقتصادی اکثر خانواده ها به مشکل مواجه بودند ولی هیچگاهی ازهیچکس توقع نداشتند وباپیشانی باز از دوست و رفیق خود پذیرایی می کردند .مرحوم استاد رحیم بخش چه مقبول این شعر را خوانده است :
نمیدانم که خــرابــات را چــه بنیـاد است
که اهل خانه خراب است وخـانه آباداست
ازهمینجاست که درمحلات وگذرهای دیگرکسانی که به چنین اوصاف آراسته می بودند آنها را مردمان خراباتی میگفتند .
پاورقی ها :
(*) برف دان : دردامنه کوه ، اجاره داران گودال های طبیعی یا مصنوعی را درقسمت هایی که کمتر آفتاب به آنجا می تابید حفرمی کردند و در زمستان برف را در آن گودال ها ذخیره و در تابستان ها آنرا به شکل کُنده ها به مردم وبخصوص برای شیریخ و ژاله سازان می فروختند.
(**) سه هوغر یا اوغر: این« زیارت» بنام (سه الغ ) هم یاد شده است و آن به این مناسبت که اولاده سلطان الغ بیگ درآنجا مدفون است.دربین گنبد پنح قبر است دریکی آن قبرها تاریخ وفات آق بیگم بنت سلطان الغ بیگ سنه ۹۱۲ حک گردیده است.سنگ قبر پنجم قبر فخرالنسابیگم بنت سلطان الغ بیگ سال وفات ۹۱۱ می باشد. به گفته مجاورین این محل سه قبر دیگرمربوط پادشاهان غور است که درکابل وفات نموده اند.
ماخذ:
ـ داکتراسدالله شعور، سایت کابل ناتهـ ، کوچه ها وگذرهـای تاریخی کابل افغانستان ،
ـ تزک بابری ،
ـ افغانستان درمسیر تاریخ و
ـ یادداشتهای شخصی.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۷ـ ۰۸۰۹
سروده های تازه عیدی از دو شاعر توانا و متعهد کشور ، نورالدین همسنگر و عبدالوکیل کوچی
این عیـد چـه عیـد است؟
این عید چه عید است که دلی شاد نسازد
ویرانه دل ها زغم آزاد نسازد
رحمی نکند حال پریشانی ما را
این خانه تهی ناله وفریاد نسازد
بابی به رخ خسته ای مردم نگشاید
شور وطربی شهر دل ایجاد نسازد
از دام وقفس خیل قناری نرهاند
ماتمکده ای لانه صیاد نسازد
هر خار وخس دامن گلزار نچیند
این باغ وچمن پر گل وشمشاد نسازد
گلبانگ تبسم نشود دیده ای گریان
آشفته شب راحت بیــــداد نسازد
این عید چه عید است؟که دلی شاد نسازد
این خـاک زهـر قید غــم آزاد نسازد.
( نورالدین همسنگر )
عیــد قــربان
با ز عید آمده عید قــربان
عید تبریک به پاکیزه دلان
حرمت عید گذشت ویار یست
صلح و آشتی و ایثار گریست
درس اعیاد نیکو کاری است
شادی و همدلی و یاری است
لیک هر دل نشود شاد از آن
آنکه گیر آمده در جنگ گران
این نشد عید که ریزد همه جا
خون انسان بد ست دد ودام
حاجی آغاشنواین حرف نخست
حج مروکج مروازراه درست
خدمت خلق حج پاکان است
کجروی کار ریا کاران است
بگذ ر از کعبه طواف دل کن
دل ما تم زده را حا صل کن
ریختن خون که قربانی نیست
شهرت وکذب مسلمانی نیست
آتش تفرقه را خا مش کن
توده را رسته ازین چالش کن
دروطن آتش خون جنگ است
آخراین بستن کشتن ننگ است
تو که ازجنگ زر اندوخته یی
عطش توبهر طواف سنگست
بسته کن دام فریب و تزویر
باز کن پای وطن از زنجیر
بسکه اوضاع وطن خونینست
قتل و کشتا ر بنام دین است
در فلسطین و دمشق و بغداد
خاک ازخون بشررنگین است
حاجی آغا شنواینحرف نخست
حج مروکج مرواز راه درست
بس کن افسا نه عیدی گفتن
در چنین ما تم و شادی کردن
هرزمانی که شوم رسته زجنگ
عید ما می شود آنگاه پر رنگ
(عبدالو کیل کوچی)
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۷ـ ۳۱۰۸
یادی از لیــلا کـاویان شاعـر نستـوه
شیرین نظیری
لیلا کاویان دخت داکترعبدالله ناصری است، درسال ۱۳۲۹ خورشیدی دریک خانواده روشنفکر، درشهرکابل زاده شد ونظربه استعداد خارق العاده ی که داشت در ده سالگی به سرایش چکامه آغازکرد و با به نظم کشیدن قطعات زیبا ولطیف،طبع خود را تجربه کرده وبه رشد وانکشاف ذوق خودافزود و دراین راستا ازجانب خانواده و دوستانش مورد تشویق وترغیب فراوان قرارمی گرفت. لیلا کاویان دوره های ابتدایی ، ثانوی ولیسه را موفقانه درمکتب رابعه بلخی به پایان رساند وسپس وارد دانشکده طب دانشگاه کابل شد. ولی بنا به معاذیری که داشت. نتوانست تحصیل خود را دراین رشته ادامه بدهد.سپس او شامل دارالمعلمین روشان گردید و دوره تحصیلی خود را دراین موسسه به پایه اکمال رساند و دیپلوم فراغت کسب کرد.او پس ازختم دوره تحصیل راهی دیارآموزش و پرورش فرزندان کشورگردید وباگام های ثابت ومصمم، صدها دانش آموز را دریک دهه با زیورتعلیم وتربیت آراست وتقدیم جامعه خود کرد.
لیلا کاویان درسال ۱۳۶۰ خورشیدی نظربه لزوم دید اتحادیه نویسنده گان جمهوری دموکراتیک افغانستان به سمت منشی بخش ادبیات کودک مقررشد.هم چنان او درسال های بعدی به حیث مدیردرمجله زنان افغانستان به فعالیت آغاز کرد.او با قوت وتوانمندی زیاد دراین بخش کارکرد ومانند ستاره درخشید وگوشه های تاریک فرهنگ قبیله یی و ریشه های فقروعقب مانی درکشوررا به وسیله قلم توانای خود برملا کرد.
لیلا کاویان به آزادی زنان باور داشت ودرسروده های خود ازوضع ناهنجار زنان در دهات کشوربه ویژه محلات که درتحت سلطه کوردلان دورازفرهنگ قرارداشت وخشونت علیه زنان، جهل و بیسوادی وعدم آگاهی زنان ازحقوق شان رابا نوشته های ناب خود رساتر نمود.
باتاسف بایدگفت؛ درمورد دیوان شعرلیلا کدام اطلاعی دردست نیست. ولی اوهمواره سروده های خود را جهت نشربه مطبوعات کشورفرستاده است. پس ازیک دهه سکوت بنابراصرارمجله سباوون و وعده این که سروده اش را با امانـتداری به دست نشر خواهند سپرد، سروده «قاب بی تصویر» خود را با نام مستعار«پروا» برای چاپ؛ به آن نشریه فرستاد.این سروده در شماره بیست وهشتم مجله سباوون (سال ۱۹۹۰ ترسایی) به نشررسید.پس ازآن اوگاه گاه با نام مستعار «پروا» شعرهایش رابه دست نشر می سپرد.
لیلا کاویان با داوود کاویان ازدواج نمود و ثمره این ازدواج یک دختر و سه پسراست. لیلا کاویان باخانواده خود،مانند هزاران هموطن ما، با بوجود آمدن حکومت زن ستیز طالب ها،میهن خود را ترک وعازم کشورهای بیگانه شد.او بودن و زیستن را درغربت با بسیاردشواری تجربه می کرد و روزهای سیاه را به شب های سیاه ترتحویل می داد.غم ودرد ودوری دردیارغربت ودرکنج تنها برای لیلا بسیارطاقت فرسا شده بود.سرانجام دردها وغم ها بر لیلاغلبه نمود واو را ازگفتن وسرودن باز داشت.
لیلا کاویان شاعر نسل آرمان گرا،عصیانگر،جسور و با انرژی بود.نسلی که با امید وباوربزرگ به حرکت آمد و اما نیازی نیست که بگوییم پندارگرایی ها،این نسل را با چی فاجعه یی روبروساخت .چه ترانه های که برلبانش نیامده خاموش گشت وخشکید. دیگر لیلا زمزمه وصدا نداشت ،لیلا کاویان قلم نداشت ولیلا نفس هم نداشت. لیلا را ازما وازهمه فرهنگیانش ربودند وجایش رادریک لحظه کوتاه، ولی برای همیش درمیان همه خالی گذاشتند. جنازه اش را دوان دوان در۱۴ اپریل ۱۹۹۸ ترسایی که تنها چهل وهشت سال داشت دربسترخاک سپردند.او درهجرت نیز برای وطن ویران وملت خود که از دو دهه غرقه درخون وعزا بود، بسیار خون دل خورد و بسیار گریه کرد. درسوگ ویادی ازاین شاعر پارچه شعر چاپ نه شده اش را به نام « گریه » با مقدمه کوتاهی که خود بر آن نوشته بود.« در سوگ مرگ های نسلم وآنانی که باهم بزرگ شدیم، یاد گرفتیم و اندیشیدیم، رزمیدیم، بحث کردیم، آموختیم و حالا یکی پی دیگر مرگ فرا می رسد برای بُردنِ مان.» او گویی مرگ را نزدیک دیده بود که سروده است « وحالا یکی پی دیگر مرگ فرا می رسد برای بُردنِ مان.»
گـریـه
برای نسل خویش گریه می کُنم
برای نسل رزم، نسل جنگ،
نسل سال های خوب و بد
برای ملتی که خون گرم شان هنوز در رگان ماست
برای ملتی که خون ما: که خون گرم ما برایشان چو جویبار سرد یک جدایی است
آه چه بد که ما ز دست رفته ایم و می رویم .
برای نسل خویش گریه می کنم
که یک وطن وشهر ومردمی یگانه داشت
که کودکان و نوجوانان و مردمی عزیز ونازدانه
داشت
برای نسل سربلند وخوب خویش گریه می کنم
چسان به خاک اوفتاده ایم؟
بخش دوم :
گفت و شنید لیلا کاویان مدیرمجله زنان افغانستان با شیرین نظیری مسوول کمسیون آموزش سیاسی و توده یی شورای مرکزی سازمان دموکراتیک زنان افغانستان
پرسش: ازچند سال به این سو؛ درکدام بخش های سازمان دموکراتیک زنان افغانستان کارکرده اید؟
پاسخ: دو سال در شورای نواحی دوم و دهم شهرکابل به سمت مسوول شعبه تشکیلات کار کردم. پس از آن جهت فراگیری بیشتر کارسازمانی وتوده ای به المان شرق اعزام گردیدم، زمانی که دوباره بوطن برگشتم ،در ناحیه دهم شورا زنان بکارم ادامه دادم. اما پس از شش ماه نظر به لزوم دید شورای مرکزی سازمان دموکراتیک زنان افغانستان به کمسیون آموزش سیاسی و توده ای شورای مرکزی س.د.ز.ا تبدیل شدم. درابتدا به سمت مربی و پس از مدتِ کوتاهی در جلسه اجراییه سازمان د.ز.ا به سمت مسوول کمسیون انتخاب وتصویب شدم. تا همین اکنون درهمین پست مشغول کارهستم.
پرسش:چند نفر همکار دارید؛ آیا با این نیرو که دیده می شود. به کارهایتان درسرتاسر کشور رسیده گی نموده می توانید یا خیر؟
پاسخ: با صراحت بگویم نه!
شما بهتر می دانید که کار پرجنجال و رو در رو به ویژه دربخش « سواد آموزی » با مردم داریم. گاهی آنها ما را می پذیرند . زمانی هم با چوب و تبر بدرقه ای مان می کنند. با آنهم ما با جسارت ومرحمت بسوی شان می رویم ،از ایشان نمی هراسیم و باور داریم که به اهداف مان که کمرنگ ساحتن و محو بیسوادی است، می رسیم.
در باره همکاران عزیزم باید بگویم که یک تایپست وپنج مربی « مربی های سکتور ها » در کمسیون ما مصروف کارهستند. یکی از ایشان ازکشور همسایه ایران است. اما درپروسه سواد آموزی ما شمارزیادی از دختران متعلم ومحصل داریم که بصورت رضا کارانه در این بخش سهم گرفته اند. همکاران قابل افتخارم طبق « پلان های کوتاه مدت و طویل مدت » ،هر کی سرگرم کارخودش است. اما به مناسبت روزهای مهم ملی وبین المللی ، پلینوم های سازمان دموکراتیک زنان افغانستان ، سیمینارهای سرتاسری برای شورا های زنان، مارش های خیابانی، برگزاری هشتم مارچ روز همبستگی زنان و..." کار ما ازمسیر اصلیش فرا تر می رود.
در چنین رویداد های بزرگ، جلسه کمسیون تدارک شعبه را دایر و تقسیم وظایف می کنم. تا زمان برگزاری امور همکاران را نظارت می کنم.اگر به مشکلی برخوردند . خودم در ساحه به همراه شان می روم ومشکل شان را حل می سازم.
این شعبه وظایف زیادی دارد ما هیچگاه وقت خالی نداریم.حتا بعضی وقت ها نان خود را تا به آخر صرف کرده نمی توانیم. اگر دست کم دو نفر دیگر به تشکیل ما اضافه گردد. ما بهتر ازاین به وظایف خویش عمل کرده خواهیم توانست.
پرسش: شما از مربی های سکتور ها یاد نمودید. اگر ممکن باشد؛ درباره این سکتور ها به خوانندگان مجله معلومات دهید. خالی از دلچسبی نخواهد بود.
پاسخ: شعبه آموزش سیاسی توده ای « تبلیغ وترویج » دارای هفت سکتور است.که توضیح وتشریح هریکی ازآنها از حوصله این مصاحبه بدور است. بازهم سعی می کنم بصورت خیلی فشرده مطالبی را درزمینه بیان دارم.
بخش تبلیغات
سازمان دموکراتیک زنان افغانستان بیشتر فعالیت های خود را در قالب بخش های اجتماعی وفرهنگی ارایه می دارد. به همین دلیل، سیاست های خود را در زمینه های مختلف اعم از فعالیت های چاپ و نشر و تهیه برنامه تبلیغاتی در رسانه های صوتی و تصویری هماهنگ می سازد.
چاپ اوراق تبلیغاتی ،چاپ پوسترها و پلاکاردها،بروشورها ،کتاب ها، شعار های روی تکه ، پرچم ها، برگزاری نشست ها، مارش ها، راه اندازی میله های عنعنه وی ، محافل شعر وموسیقی و... از مسیر همین بخش صورت می گیرد.
بخش مبارزه با بیسوادی
بیسوادی زنان را همچو موم درچنگ مردان زن ستیز آب می سازد و در سرتاسر زنده گی آنان را از آگاهی بر حقوق شان دور نگه می دارند،زیرا زن با کسب سواد و دانش می تواند به صورت علمی به حقوق خود آگاه شود، در غیر آن راهی جز سرماندن بر تمام سنت ها و باور های زن ستیزانه و سنگ شده که زنده گی را چون برزخی برای زنان رقم زده، برایشان باقی نمی ماند. ازاین رو سازمان دموکراتیک زنان افغانستان جنبش سواد آموزی برای زنان را درسرلوحه فعالیت های خودقرار داده تاگراف بیشترین رقم بیسوادی در بین زنان « ۹۸ » در صد را کم رنگ تربسازد. برای نابودی این دردی که زنان را به بردگی می کشاند.تحت شعارهر عضو سازمان وظیفه دارد.تا « سه تن از اعضای بیسواد خانواده خود را باسواد بسازد» . کار گسترده ای را در سنگر درس وقلم آغاز نمودیم .حتا با ریاست سواد آموزی پروتوکول مشترک را برای محو بیسوادی به امضا رسانیدیم.
زیاد ترین فشار کارما درهمین بخش مهم و حیاتی « سواد آموزی» برای زنان متمرکز گردیده است. زیرا زن محروم ازسواد کمتر می تواند فرزندان سالم به جامعه تقدیم نماید.
دربخش امحای بی سوادی ما گروه های سیار تبلیغاتی داریم. این گروه های داوطلب ساحه محل زیست خود را بررسی می کنند، کورس سواد آموزی ایجاد می کند و تدریس آنها را نیز رضا کارانه به پییش می برند. مربی بخش همه روزه طبق جدول کاری خود به کورس ها سرمیزند جریان تدریس و رضایت دانش آموزان را از چگونگی تدریس بررسی میکند اگر مشکلی وجود داشت آنرا به اسرع وقت مرفوع می سازد. این جنبش درحقیقت پیش زمینه یک حرکت سرتاسری به خاطرتامین حقوق برابرزنان بامردان درزمینه آموزش سواد نیزاست. درنتیجه فعالیت های دلسوزانه اعضای این سازمان، هزاران زن ومرد این سرزمین خواندن ونوشتن را درسراسر کشورفرا گرفتند.ازآنجایی که آموزگاران کافی در پیشبرد این امربزرگ در وزارت تعلیم و تربیه « ریاست مبارزه با بیسوادی » وجود ندارد ،اعضای سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، افتخاری ومجانی کورس های این ریاست رانیز تدریس می نمایند.
درنتیجه سعی وکوشش سازمان زنان درامر مبارزه با بیسوادی ،سازمان موفق به دریافت مدال یونسکو گردید. ولی این مدال را به ساده گی نه ؛ بلکه به خون ده ها زن و دخترجوان وهزاران دشواری به دست آوردیم.
بخش رسانه های جمعی
رسانه ها ابزارهای مهم استند که به وسیله آن پیام های تصویری، صوتی و یا نوشتاری به طور مستقیم به مخاطبان انتقال داده می شود. تلویزیون ها، رادیو ها، مجله ها، روزنامه ها، جراید، بروشورها و کتاب ها از جمله رسانه های جمعی شناخته می شوند.
رسانه ها از انحراف های اجتماعی نظیر تجاوز، خشونت علیه زنان، کشتارها، انفجارها و یا رویدادهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یاد می کنند و گاهی زوایای پنهان یک رویداد جنایی را برای مخاطبان خود آشکار می سازند . بنا به ارزشمندی رسانه ها ما این سکتور را برای زنان ایجاد کردیم و در برنامه های زن و زنده گی نو در رادیو ، زن و جامعه در تلویزیون همچنین به مناسبت های مختلف برخی از برنامه پاسخ چیست « برنامه آموزگاه ذهن » همکاری داریم. بانوان که از ولایت ها به مرکز می آیند.درباره عملکرد ها، پیروزی ها و چالش های شان در این برنامه های تلویزیون گفت و گو می کنند. در هر گردهمایی های که از سوی شورای مرکزی سازمان دموکراتیک زنان برگزار می گردد. از رسانه ها دعوت می کنیم تا رویداد را بدون کم وکاست ازمسیر برنامه های شان انعکاس بدهند و با مسوولین و دعوت شونده گان گفت وشنید هایی هم داشته باشند.
جهت تنویر و آگاهی دهی بانوان درسرتاسر افغانستان، در تحت نظر این کمسیون مجله زنان افغانستان بدست نشر سپرده می شود.مجله زنان افغانستان که شما " لیلا کاویان" مدیریت آنرا بعهده دارید. من در حضور شما گستاخی نمی کنم .اگر ممکن باشد، شما درزمینه همکاران و طرزالعمل مجله در این قسمت کمی معلومات ارایه دارید. تا خوانندگان عزیزراجع به نحوه کارتان آگاهی حاصل نمایند.
لیلا کاویان: مجله زنان افغانستان ماه یک بار از زیور چاپ می برآید. دفترمجله ما در بلاک مطبعه دولتی قرار دارد. در این دفتر مدیرمسوول مجله ،معاون، خبرنگار،ویراستار و...کار می کنند. ماهمه مطالب را جمع آوری ،ویرایش و بسته می کنیم.بعد ازآن جهت کنترول نهایی به شعبه آموزش سیاسی توده ای ارسال می داریم. پس از ارزیابی و مطالعه دقیق ،مطالب را به ما می فرستند.در این صورت ما اجازه نشر را بدست می آوریم. مجله زمانی که نشر شد. آنها را به مشترکین مجله و شورا های زنان ارسال می داریم.
بخش آموزش سیاسی و توده یی
این بخش برای بلند بردن سطح آگاهی سیاسی زنان کار می کند. ما در هرهفته گزارش ها ،مصاحبه ها، زنده گینامه ها ،مقاله ها و رویداد های داخلی و خارجی در باره زنان افغانستان وجهان جمع آوری ، تکثیر ودراختیار منشی های گروهی قرارمی دهیم. تا از مسیر جلسه ها به اطلاع زنان رسانده شود. برای جلب زنان به کتاب و کتاب خوانی ما کتابخانه بزرگی را درسطح شورای مرکزی زنان ایجاد نمودیم. تا زنان کتاب های مورد علاقه خود را دریافت و مطالعه نمایند. هر عضو سازمان دموکراتیک زنان افغانستان وظیفه دارد تا گزارشی از مطالعه خود را با اخبارداغ داخلی و خارجی درجلسه ارایه نماید. سازمان دموکراتیک زنان افغانستان بخاطر ارتقای سطح دانش کادر های حرفوی خود، دانشکده زنان را در جنب انستیتوت علوم اجتماعی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک زنان افغانستان ایجاد نموده است. در این دانشکده کادر ها از سرتاسر افغانستان دعوت می شوند و دوره های سه ماه و شش ماه آموزشی را دراین دانشکده سپری می نمایند. در کنارآن اعضای علاقه مند سازمان زنان برای آموزش تجارب سازمان های زنان در سایر کشور ها از بورسیه های کوتاه مدت این سازمان ها مستفید می شوند.
برای منش های شورای های ولایتی ما در ختم هر رویدادی که بکابل دعوت می شوند. سیمینار های کاری دایر می کنیم. همچنین در هر سفر که به ولایت ها می رویم باز هم نظر به ضرورت شان سیمنار های آموزشی برگزارمی کنیم.
بخش لکچر ها
لکچرها « بیانیه ها » نظر به موضوع گرم و داغ روز نوشته می شود ودرحدیک شعار باقی نماند.بیانیه های به روشنی جهت حرکت سازمان را در آینده توصیف می کند، آن را به وضوح از سازمانهای دیگر متمایز می کند و توجیه قانع کنندهای برای نیازهایی که سازمان به آنها پاسخ گو است ارایه می دهد.بیانیه ها پس از نوشتن، تایپ ، ویرایش ،چندین کاپی می شود. این کاپی ها بدسترس روسای کمسیون ها گذاشته می شود. در یک روز واحد همه در محلات که پیش از پیش زنان در آنجا بسیج و سازماندهی شده اند. روی آن صحبت می شود. البته با این ساده گی که من توضیح داده ام نیست.گاهی از سویی موسسه ها مشکل تراشی صورت می گیرد. نمی خواهند که نیم روز ویا چهار ساعت کارشان تلف شود. زمانی هم بیانیه دهنده گان مشکل خانواده گی پیدا می کنند و درهمان روز بالای کارحاضرنمی شوند. گاهی هم مشکل بی موتری است. اما ما با حوصله مندی و خواهش دوستانه همه را راضی نگه می داریم. این شیوه کارازموثریت زیادی برخورداراست. افزون به پاسخ ارایه داشتن بر پرسش های زنان ؛به مشکلات زنان در محل کار شان نیز رسیدگی می شود. گروه سخنرانان مستقیماً با رییسان موسسه تماس می گیرند و مشکل کارمند و یا کارگر را مرفوع می سازند.
بخش تبلیغ ضد تبلیغ
4امروزه کارشناسان صنعت تبلیغات با تحقیقات فراوان متوجه شده اند نقش ضد تبلیغ برای تبلیغ موثرتر و پیچیده تر و در عین حال بسیار تاثیرگذارتر از انواع تبلیغات مستقیم است. بنابرآن ما هم خواستیم از این شیوه مستفید شویم ودر وقت کم « فوری» جلو تبلیغات زهر آگین دشمن رابگیریم. به همین منظوراین سکتور را ایجاد کردیم.
لیلا: درست متوجه نشدم اگر ممکن باشد کمی بیشتر توضیح دهید.
البته! زمانی که کورس های سواد آموزی ما جنب و جوش بیشتر گرفت. یعنی این که کمیت زیاد زنان به کورس های سواد آموزی جذب شدند و درس خواندن آغاز کردند.
مجاهدین درهمه جا دست به تبلیغ زدند که زنان و دختران تان را به کورس ها نگذارید. زیرا درآنجا موضوعات ضد دین اسلام درباره « لینن ،مارکس ، شوروی وحکومت کارگری، بی حجابی و...» سخن زده می شود. اما ما با نرمش و خیلی ساده برای زنان توضیح دادیم که اگر شما باسواد شوید. سرویس های سمت خانه ای تان را به اشتباه نمی گیرید. اگر کودک تان بیمار شود ، شما منتظر شوهر نمی مانید. می توانید که لوحه دوکتور را بخوانید و کودک را از خشک شدن آب وجودش تا سرحد مرگ نجات دهید. به همین ترتیب ما به دختران که مسموم شدند واز مکتب رفتن هراس داشتن و یا تبلیغات که مانع سهم گیری زنان در بخش های اجتماعی می شد.کار زیادی نمودیم. گروه های سیار تبلیغاتی ما به حمام های زنانه، فاتحه خانه، محافل نذرو نیاز بانوان، در زیارت ها ،خلاصه در هرجای که مرکز تجمع زنان است، می روند وبشکل خودمانی و عامیانه بدون معرفی خود صحبت می کنند. گاهی هم صحبت ها بشکل گفت وگو بین دو مبلغ سازماندهی می شود و درعطف توجه قرارمی گیرد.
بخش محصلان ومتعلمان
با وصف پیشرفت های وزارت معارف در این چند سال پسین، دشواری ها و کاستی های نیز در فرایند تعلیم و تربیه دانش آموزان وجود دارد. به عنوان نمونه، هنوزهم میلیون ها کودک دخترکه سن مکتب را دارند،به نسبت تا امنی در روستاها و شهرهای شان از رفتن به مکتب محروم هستند. برای سرگرمی های کودکان شهری حتا « شهرکابل» پارک های سبز با سامان آلات بازی وجود ندارد.
از آن جای که کشور در حال جنگ اعلام ناشده است. شرایط زنده گی برای کودکان وجوانان خیلی دشوار شده است. ما برای این که سطح دانش دوشیزه گان را بلند برده باشیم. کانکور های مقاله نویسی، داستان نگاری، شعرنویسی ، نقاشی، مجسمه سازی، گلدوزی، بافت ،کارهای دستی و ... را درمیان مکتب های شهرکابل ودانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل/ پوهنتون سالانه دو بارسازماندهی می کنیم وبرای تشویق سبقت گیرنده گان جوایز نیز اهدامی کنیم . برای متعادل سازی سطح تحصیل دختران با پسران ، رقابت های سالم درسی و معلوماتی را درمیان جوان تحت عنوان مسابقات ذهنی « پاسخ چیست؟ » از مسیر تلویزیون راه اندازی می کنیم. شماری زیادی از جوانان در این مسابقه ها اشتراک می کنند و هر دو جناح زیاد مطالعه می کنند و معلومات آفاقی بدست می آورند. تا در رقابت پیشی بگیرند. به برنده گان هم جوایز و تحایف اهدا می کنیم وهم بهترین ها را به بورسیه های تحصیلی معرفی می داریم . برای قدر دانی و تشویق شعرای جوان ما محافل شعر و موسیقی را در خانه علم و فرهنگ شوری دایر می کنیم. «همین دیروز۲۵ سنبله » ما محفل بزرگی داشتیم.
به تعداد ۵۰۰ تن از دانش آموزان ممتاز از مکتب های شهرکابل اشتراک نموده بودند. شعرهای زیبا عاشقانه و حماسی خود را سرودند.فضای خیلی گوارا و پرکیف بود. درختم محفل میرمن پروین و سیما ترانه هم آهنگ های خیلی زیبا اجرا کردند.
میرمن پروین آوازخوان پیشکسوت از دختران جوان خواست .تا به موسیقی رو آورند و جاهای خالی آوازخوانان قدیمی را پرکنند.
افزون برفشرده معلومات که در باره چگونگی عملکردهای شعبه آموزش سیاسی توده ای پرسیدید. این شعبه تمام پیام های سازمان دموکراتیک زنان افغانستان را به مناسبت های مختلف، رویدادهای احزاب، سازمان ها ، اتحادیه ها، انجمن ها و... نوشته و عنوانی مراجع مربوطه ارسال می دارد.
پرسش: سالانه چندبار جهت کار و بررسی به شورا های ولایتی میروید؟
طوریکه دربالا توضیح دادم. ما بخش های هفت گانه داریم. بنابر حجم زیاد کاردر هرماه یک بارسفر به شورا های ولایتی داریم. نخست کارشورا را بصورت دقیق بررسی و روی کاستی ها ومشکلات آنها سمینارهای آموزشی برگزار می کنیم. حتا گاهی درمسایل حقوقی هم پا درمیانی نموده قضایا راحل و فصل می کنیم. در اخیر گزارش کاری خود را در جلسه هیت اجراییه سازمان ارایه می داریم.
رفیق شیرین عزیز، اگر بصورت خلاصه درمورد پروبلم های کاری تان بگویید.شمارکارمندان حرفه وی در این شعبه انگشت شمار است. البته درامور روزمره گی با تجربه و ورزیده هستند. اما این شعبه به دو نفر نویسنده نیاز دارد تا بیانیه ها،پیام ها، موادسمیناری،اوراق تبلیغاتی و ... را بنویسد. همچنین منابع مالی ما خیلی کم است.در نشرپوسترها بعضا"با مشکلات روبرو هستیم. با وصف که ۸۰ درصد کارما درساحه است. شعبه ما موترمستقل ندارد.همکاران ما با مشکلات جدی روبرو هستند.زیاد تر وقت ها به موقع به جلسات شان رسیده نمی توانند.
لیلا کاویان: بخش های فعالیت تان خیلی دلچسپ و در ضمن ارزشمند و موثر است.از این که با این همه تراکم کاربه مصاحبه ام پاسخ دادید. جهان سپاس موفق باشید.
شیرین نظیری: سپاس از این که با حوصله مندی سخنان مرا شنیدید./ کابل ، ۱۳۶۲
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۶/ ۱۷ـ ۰۷۰۹
پیام تسلیت دارالانشای حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در مورد حمله وحشیانه تروریستی بر مسجد امام زمان
هموطنان عزیز و شرافتمند!
تروریستان وحشی، این مزدوران بیگانه و دشمنان انسانیت بار دیگر در شهرکابل پایتخت کشورمحبوب ما افغانستان حادثه آفریدند و با انجام حمله تروریستی خونبار روزجمعه ۳ سنبله ۱۳۹۶ بر نمازگزاران بی دفاع ایکه مشغول ادا نماز جمعه؛ و عبادت خداوند در مسجد امام زمان شهرکابل بودند، ملت متدین افغانستان و تمام انسان های با احساس را در سراسرجهان سوگوار ساختند، و با انجام این جنایت ضدبشری بار دیگر چهره قبیح و زشت خویش را به نمایش گذاشته و ثابت ساختند که پابند هیچ نوع موازین اخلاقی و انسانی و ارشادات دینی نمی باشند.
دارالانشای حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان ضمن تقبیح شدید این جنایت بزرگ ، مراتب تسلیت عمیق خویش را به خانواده های شهدا ابراز نموده ،برای شهدا بهشت برین و به مجروحان شفای عاجل از بارگاه خداوند بزرگ استدعا می نماید.
از همه هموطنان عزیز تمنا دارد تا همچو همیش بدون در نظر داشت تعلقات مذهبی و قومی در کنارهم چون مشت واحد قرار داشته در راه مبارزه برضد تمام ناملایمات؛ و تامین صلح ، ترقی و تعالی در کشور از هیچ نوع سعی وتلاش دریغ نورزند. ضمن قدردانی از تلاش ها و جانباری های نیروهای فداکار امنیتی کشور از این دلاورمردان سرزمین خویش می خواهیم تا با هوشیاری و دقت هرچه بیش تر در راه تامین امنیت کامل درکشور؛ و جلوگیری از تکرار همچو حوادث تلاش همه جانبه نمایند.
بااحترام
پوهاند داکترمحمد داوود راوش
رییس حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۲۶۰۸