با عبوراز خط قرمز وضع جهانی شکننده تر می شود!

 

اسد کشتمند

طوریکه در یاداشت های قبلی تذکر داده شد، به موازات تشدید مخاصمت ها در سوریه، وزنه جنگ وحضور نیروهایی که تا اکنون در جنگ افغانستان به مثابه نیروهای متعارف درگیرنبوده اند، بیشتر می شود. بتاریخ  ۷ اپریل بعد از هدف قراردادن بخشی از سرزمین سوریه به وسیله راکت های کروز امریکا سوالاتی به میان آمد که د رنوشته کوچکی آنرا چنین فورمول بندی کردم: «  آیا این تجاوزآغاز دور وحشتناک رودررویی با روسیه نخواهد شد؟ برخورد تلافی جویانه برحق روس ها چه خواهد بود؟ راکت های تدافعی ۳۰۰ S  و۴۰۰ S  درسوریه وارد عمل نخواهند شد؟ اوضاع جهانی چه مسیری را درپیش خواهد گرفت؟ پس ازاین تجاوز خیره سرانه، مگرنیروهای تجاوزگرعربستان سعودی دریمن درتیررس موشک های روسی قرارنخواهند گرفت؟ حضور امریکا درافغانستان چه وضعی را تجربه خواهدکرد؟ تجاوز امریکا بر سوریه این سوالات را درسرلوحه اوضاع کنونی جهان قرار می دهد. امریکا با این اقدام جنایتکارانه بی بند و بارانه خود جهان را به سوی تباهی سوق میدهد.» تحولات روزهای اخیر وضع را درزمینه جواب به این سوال ها کمی روشن تر ساخته است. حوادث بعدی بدون تردید به همه سوال ها جواب خواهند گفت.
امر مسلمی است که پیشرفت نیروهای سوریه ومتحدین آن درجنگ برعلیه تروریستهای وهابی وتکفیری باعت بالا گرفتن خشم وعصبانیت اداره رئیس جمهور ترامپ گردید ؛ تاجائیکه با عجله صحنه سازی غم انگیزی به وسیله متحدین پنهانی امریکا درجهت استفاده از مواد شیمیائی سرهم بندی شده ومورد استفاده نامشروع وزورگویانه امریکا در جهت بمباران پایگاه هوائی الشعیرات سوریه قرارگرفت. به طور طبیعی این تجاوز آشکار که بدون حداقل ثبوت قابل قبول ودر غیاب یک تحقیق همه جانبه (که د رچنین موارد ی یک امر الزامی است)، صورت گرفت، نمیتوانست با واکنش خشم آلود مسکو مواجه نشود. در ورای تحرکات دیپلوماتیک، مسکونشان دادکه تلاش میکند درآینده جلو وقوع چنین تجاوزاتی را درعمل بگیرد. در این راستا دو حادثه یا دو موضع گیری مسوولین روسی امریکا را دربرابریک انتخاب خطرناک قرار داد : ادامه تجاوز آشکار برحریم سوریه و رفتن هرچه بیشتر بسوی یک درگیری خطرناک جهانی ویا تجدید نظر براین شیوه برخوردغیرمسوولانه. تا اکنون علایم روشنی مبنی بر تصمیم امریکا در این زمینه دیده نمی شود ولی بهرحال راه دیگری جزاین دو، وجود ندارد. یکی ازاین دوحادثه اعلام جنرال کوناشنکوف سخن گوی وزارت دفاع روسیه در جهت تقویت قابلیت  دفاعی سوریه دربرابرتهاجم احتمالی مجدد امریکا بود. این خود گویای دنیایی از رمز وراز دیپلوماتیک و اقدام عملی است. طوری که می دانیم درعرصه های با اهمیتی  چون جنگ سوریه نیروهای مخاصم هم، در بند تعاملات گوناگون درگیر هستند. به عبارت دیگرخط قرمزها  و ناگزیری هایی برای هردوطرف وجود دارد که باید رعایت گردد. در گذشته ها این خطوط قرمز با قرادادهای رهبران هردوگروه جنگ سردتعین میشد؛ زمانی برای راکت های میان برد حدی را تعین می کردند، درشرایطی داشتن تعداد معینی ازسرگلوله های اتمی را تعین می کردند، گاهی برای ختم آزمایشات هسته ای قراداد می بستند ویا پیمان ها یا میثاقهای بین المللی را به میا ن می آوردند( مانند پیمان منع آزمایشات هسته در هوا وبحر و زیرزمین وغیره).... در کنار این پیمان ها وقرار دادها، خط قرمزهای « طبیعی » دیگری هم وجود داشت که از ماهیت تناسب نیروها برمیخاست. مثلاً هیچگاهی امریکا نمی توانست در صورت وجود اتحادشوروی ، آنچه را درعراق ولیبیا ویوگوسلاوی وافغانستان انجام داد، حتا خوابش را هم ببیند زیرا به عکس العمل متقابل مواجه می شد. نتیجتاً حفظ تناسب معین در این فض او مجموعه عرف روابط بین قدرت های بزرگ، خود خط قرمزی بسیار درشت وحتا تعین کننده بود. بیاد بیاوریم گروگان گیری کارمندان سفارت امریکا در تهران را که در اوایل انقلاب ایران رخ داد. درآن وضع، امریکا نمی توانست از خط قرمز حمله به ایران علیرغم اینکه ایران روابط تیره ای با شوروی هم داشت، عبورکند. وقوع چنین صحنه هایی در اوضاع کنونی، حتا در مخیله انسان های امروزی هم نمی گنجد. در شرایط امروزی اگر کسی به امریکا بگوید که بالای چشمت ابرو قراردارد، ( به اصطلاح مردم ما ) خاکش رابه توبره باد می کند. دیروزدر فضای جنگ سرد و با پشت گرمی اتحاد شوروی بود که ایران ، لیبیا ، سوریه ، عراق ،یمن جنوبی و ایتیوپیا و.... قد راست دربرابرامریکا می ایستادند. ولی این مخالفت ها ومقاومت ها دربرابر نیروی قهار امریکا، با فروپاشی اتحادشوروی وبا از بین رفتن خطوط قرمز آن دوران، به تاریخ پیوست. فروپاشی شوروی تنها خود این فروپاشی نبود، بلکه خطوط قرمز آن دوران را نیزبا خودبه دهلیزهای تاریخ برد.
درشرایط امروزی درطول نزدیک به یک دهه اخیر، قیام روسیه برای اظهار وجود ودفاع از منافع حیاتی خود، به تدریج عکس العمل کشور های غربی عمدتاً اعضای ناتورا برانگیخت؛ جنگ سرد جدیدی دراین اواخربا ادامه وضع به وجود آمده در روابط امریکا وروسیه به میان آمد وکشور های متحد امریکا درناتو واتحادیه اروپا بی چون وچرای جدی در پی امریکا د راین وادی وحشت انگیزروان شدند. خطوط قرمز نوینی عرض وجود کردند وبه هر اندازه ای که در این جنگ سرد جدید، دیوار ها برای جدائی ها بلند تر شوند، خط های قرمز ناشی ازصحنه عمل ، روابط  وهمچنان عرف بین المللی هم برجسته تر خواهند شد. این خط های قرمز کنونی فقط در آن عرصه هایی وجود دارد که مانع تشدید بی سابقه وضع روابط میان دوطرف عمده سیاست های جهانی (امریکا و روسیه ومتحدین هریک آنها ) می گردد ومتکی برتفاهم و پیمانی نانوشته است. چنین خط قرمز ها به پیشرفت درگیری ها وباتراکم  تجربه های عملی هردوطرف، شکل می گیرند. جنگ جبارانه ای که برعلیه یوگوسلاویا وبه طریق اولی برعلیه صربستان به راه افتاد، نقش بسیار بزرگی را در شکل گیری جنگ سرد نوین ایفانمود. یوگنی پریماکوف صدراعظم وقت روسیه برای یک سفررسمی روانه امریکا بود که بیل کلینتون دستور بمباران صربستان را صادرکرد. با شنیدن این خبر، پریماکوف دستورداد تا هواپیمایش از فراز اتلانتیک به سوی مسکو عقب گرد کند. این اقدام ساده ای نبود. علیرغم اینکه فردی چون یلتسین رییس جمهور آن وقت روسیه بود، ولی اقدام بمباران صربستان به اندازه ای برای روس ها ناخوشایند بود که حتا همین رییس جمهور دایم الخمر امریکا زده هم نتوانست آنرا کم اهمیت سازد. اقدامات تعرضی امریکا با توسعه ناتو تا سرحدات روسیه و براه انداختن حوادث اوسیتیای جنوبی وضعی رابه وجود آورد که نمی توانست ازآغاز جنگ سرد جلوگیری کند. حتا تا اینجا هم برای حفظ ظاهر هردوطرف ادای دوستی وهم صدایی رادربسا مسایل بین المللی در می آوردند؛ علیرغم اینکه دراین سال ها امریکابا بی اعتنایی بی سابقه ای به اشغال افغانستان وعراق وکشتار صدها هزارتن از مردم عراق برای ویران ساختن « اسکلت کشوری » عراق مبادرت ور زید. کودتای فاشیستی در اوکرایین به رهبری امریکا کاسه صبر مسکو را لبریزساخت و دست درازی امریکا به طور جنون آمیز به سوریه که روسیه در آنجا منافع  بزرگی داشت، دیگر هیچ جایی برای تحمل روس ها باقی نگذاشت.
درچنین شرایطی که رودررویی در تمام عرصه ها( سیاسی، دیپلوماتیک، اقتصادی، فرهنگی، هویتی) عمومیت یافته است، خطوط قرمز روشن تر می شوند.

در اوضاع واحوال کنونی خطوط قرمز یعنی همان نقاطی که حساسیت فوری برمی انگیزند وبا سیستم دفاعی وجنگی هر دوطرف رابطه دارد. مشخصاً اگرامریکا نمی تواند برای داعش و دیگر مخالفین سوری سلاح های خطرناک ضدهوایی (آن سان که درافغانستان دردهه هشتاد میلادی قرن گذشته برای دست پرورده گان خود پیشرفته ترین سلاح ضدهوایی یعنی راکت سرشانه ای استینگر را آماده ساخت) رافراهم کند، دلیل آن اینست که روسیه عین کاررادر نقاطی دیگر دربرابر امریکا انجام خواهد د اد . از این جا است که هردوطرف در این عرصه دروضع دست وپاگیری قراردارند وترجیع میدهند عدم ارسال چنین سلاحهائی رادرعمل به مثابه خط قرمز بپذیرند. این خود پیمان بسیار مستحکم ولی نانوشته ای است که هر دوطرف رعایت آنرالازمی می پند ارند. برپایه همین الزام دربرابر خط قرمز ودرمقیاسی دیگر بوده است که روسیه سلاحهای بسیار پیشرفته ضد هوایی رابرای سوریه فراهم نکرده بود ولی اطمینان داشت که امریکا خط قرمزی راکه جدیداً با حضورنیروهای روسی در سوریه به میان آمده بود، رعایت خواهند کرد. اماچنین نشد و آقای ترامپ نوبه  دوران رسیده نخواست خط قرمزی راکه برای هر سیاستمداری وضع کنونی در سوریه با حضور روسها به طور طبیعی در برابر امریکائی ها شکل داده است، به بیند. تجربه سالهای اخیر نشان داده است که هربار با عبور امریکا از خط قرمز است که روسها هم دیگر به آن اعتبار قایل نمی شوند، این بار هم روسیه از طریق جنرال کوناشنکوف از عبور بی باکانه امریکا از این خط قرمز، حداعلای استفاده ممکن را برد واعلام کرد که ارتش سوریه رادربرابرتجاوزات احتمالی مجدد امریکا از دید پدافند هوایی تقویت می کند. در این جملات کوتاه یک سیاست بزرگ نهفته است: روس ها از یک خطای متکبرانه امریکا بزرگترین مانع را از سرراه تقویت قدرت دفاعی سوریه برداشتند. آنها می توانند پیشرفته ترین سیستم های دفاعی را دراختیارسوریه قراربدهند. به این ترتیب دروضعیت خاص این منطقه ویژه خاورمیانه که تا اکنون تقویت حدبالای قدرت دفاع هوایی سوریه یک خط قرمز« مفهوم شده » را تشکیل می داد، با همین اشتباه متکبرانه امریکا تغییری بسیار با اهمیت واردشده است. دیروزدر رسانه های روسی خبر با اهمیت عظیمی با نحوی « عادی گرفتن موضوع » و بدون سروصدا؛ نه به وسیله وزیر دفاع یا وزیر خارجه بلکه به وسیله رییس کمیته  شورای فدرال دفاع و امنیت روسیه انتشاریافت:
«  روسیه آماده تحویل سیستم پدافند هوایی به عنوان یک اولویت به سوریه میباشد».
به گزارش اسپونتیک،  ویکتور اُزروف  رییس کمیته شورای فدرال دفاع و امنیت روسیه گفت؛ حجم مورد نیاز ( پدافند هوایی ) را می توان به عنوان یک اولویت قرار داد و نیازی به صنایع دفاعی بیشتری ندارد. به گفته وی، در این مورد اگر تصمیم گیری لازم صورت پذیرد، روسیه به سهولت می تواند این تجهیزات را در اختیار سوریه قرار دهد، به این دلیل که سوریه در حال جنگ با تروریست ها می باشد و روسیه برای کمک در مبارزه با تروریزم به این کشور کمک می کند. ازروف تاکید کرد، این موضوع قوانین بین المللی و( فیصله ) شورای امنیت سازمان ملل را نقض نخواهد کرد، سیستم پدافند هوایی سلاح تهاجمی نبوده و بلکه یک سیستم دفاعی محسوب می شود.
پیش از این بشار اسد رییس جمهور سوریه در مصاحبه با اسپونیک اعلام کرده بود که دمشق علاقمند به آخرین نسل از« سیستم پدافند هوایی » می باشد و مذاکرات در این زمینه بین وزرای دفاع دو کشور به عنوان بخشی از برنامه روزانه در جریان است.
به این ترتیب در صورتی که سوریه راکت های رعب آور اس ۴۰۰ را دریافت نماید، آیا امریکایی ها بازهم به خود اجازه خواهند داد سرمیز شام رییس جمهور و مهمان عالیرتبه خارجی اش، برایش اطلاع بدهند که راکت های کروز برای نشانه گرفتن نقاطی در سوریه آماده است ویا اینکه قبل از چنین ماجراجویی هائی صدبار گز خواهند کرد تا ببینند می توانند ببرند یانه؟ دیده می شود که رییس جمهور ترامپ با بی خیالی هایش در عرصه با اهمیت دیگری باخت را برای خود رقم زد.
موضع گیری ویا حادثه با اهمیت دیگراظهارات اخیر ولادیمیرپوتین است که ابراز آرزومندی کرد روسیه مجبور نشود با قوای نظامی مساله افغانستان راحل نماید. این گفته معنی پوشیده با اهمیتی دارد؛ یعنی اینکه اگر امریکا ازخط قرمز بابی مبالاتی عبور میکند و به خود اجازه می دهد علیرغم حضور روسیه، به سرزمین سوریه تجاوزنماید، روسیه هم می تواند از « ناخن افگار» امریکا در افغانستان بگیرد. طوری که دیده می شود، درهرموردی پیشینه عملکرد یک طرف، طرف دیگر را از ملامتی عمل بالمثل می رهاند.
درهمین راستا خیلی ها معتقدند که هدف استفاده از « بمب مادر» در ولایت ننگرهار، ارسال پیامی بود برای روسیه به خصوص که این اتفاق بعد از اظهارات ولادیمیر پوتین رخ داده است.
دیده می شود که امریکا، قدم به قدم از یک سو به تحریک همسایه های افغانستان می پردازد و ازجانب دیگر احتمال تبدل افغانستان به نقطه داغ درگیری ها را بالا می برد.

بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۷ـ ۲۳۰۴

سیاست « چرچیلی » نخست ‌وزیر بریتانیا

 اردشیر زارعی ‌قنواتی

تصمیم غیرمنتظره  ترزا می ،  نخست ‌وزیر محافظه ‌کار بریتانیا، در روز سه‌ شنبه ۱۸ اپریل برای برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی در ماه جون احزاب اپوزیسیون این کشور را غافلگیر کرد. در تاریخ ۲۳ جون سال ۲۹۱۶ مردم بریتانیا در همه ‌پرسی برای خروج از اتحادیه اروپایی موسوم به « برگزیت » شرکت کرده و با رای موافق ۵۲ درصد به تصمیم خروج رأی موافق دادند. بعد از فرونشستن التهابات ناشی از پذیرش برگزیت خانم ترزا می ‌در تاریخ ۲۸ مارچ ۲۰۱۷  ترسایی با ارسال نامه رسمی به شورای اروپایی به صورت قانونی طبق ماده ۵۰ « پیمان لیسبون » مذاکرات برای خروج را آغاز کرد. تصمیم جدید نخست ‌وزیر برای برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی از یک طرف ناشی از سختی روند خروج و اختلافات دولت و اکثریت اعضای پارلمان درخصوص برنامه و شیوه اجرای همین مکانیسم ماده ۵۰ و منافع بریتانیا خواهد بود که همه احزاب اپوزیسیون دولت را به پنهان ‌کاری و دورزدن پارلمان متهم می ‌کنند. به‌همین ‌دلیل این تصمیم در پی تشدید تنش‌ها در پارلمان حول برنامه نخست‌ وزیر برای اجرایی ‌کردن مکانیزم خروج از اتحادیه اروپایی اتخاذ شده است. خانم می‌ ضمن انتقاد از احزاب اپوزیسیون و تاکید بر این نکته که با اکراه به این جمع ‌بندی رسیده است، می ‌گوید « در هفته‌های اخیر حزب کارگر تهدید کرده علیه توافق نهایی که با اتحادیه اروپا داشتیم رای دهد. لیبرال‌ دموکرات‌ ها گفته ‌اند می‌ خواهند بر سر تلاش‌های دولت مانع‌ تراشی کنند و حزب حاکم اسکاتلند می‌ خواهد ضد قانونی که رسما عضویت بریتانیا در اتحادیه اروپا را لغو کرده، رای دهد. اعضای غیرمنتخب مجلس اعیان هم نشان داده‌اند در هر مرحله با ما سر جنگ دارند».  بدون تردید تمام این نکاتی که خانم ترزا می ‌به آن اشاره می ‌کند واقعیاتی است که هم ‌اکنون فضای سیاسی این کشور را به ‌شدت تحت ‌تاثیر خود قرار داده و در ذات اجرایی ‌کردن برگزیت و به تعبیری توافق طلاق بین جزیره بریتانیا و اتحادیه اروپایی از قبل نیز پیش ‌بینی می‌ شد. اما دراین میان یک سیاسی‌ کاری و فرصت ‌طلبی حزبی هم خود را به رخ می ‌کشد و آن اینکه حزب محافظه‌ کار و خانم می ‌که می‌ دانند در جریان مذاکرات بسیار سختی که در پیش است به ‌مرور اعتبار خود را از دست می‌ دهند، از هم ‌اکنون تصمیم گرفته ‌اند انتخابات زودرس پارلمانی را در شرایطی برگزار کنند که بخش بزرگی از افکار عمومی اعتقاد دارند در وضعیت کنونی باید یک دولت با ثبات و قدرتمند در مقابل اتحادیه اروپایی برای مذاکرات و توافقات وجود داشته باشد.
مذاکرات حول خروج از اتحادیه اروپایی بدون شک بسیار پیچیده و مشکل خواهد بود به ‌ویژه از آنجا که در همان ابتدا رهبران اروپایی به خواست دولت لندن مبنی بر مذاکرات هم‌ زمان حول خروج و آینده روابط بین بریتانیا و اتحادیه اروپایی جواب منفی دادند. هم ‌اکنون موضوعات مورد اختلاف دو طرف از اهمیت زیادی برخوردار است و برای هر کدام از طرفین مذاکرات توافق حول آنها بسیار سخت خواهد بود. موضوع جایگاه حقوقی سه ‌میلیون اتباع کشورهای عضو اتحادیه اروپایی در خاک بریتانیا و یک ‌میلیون بریتانیایی ساکن در حریم اتحادیه، مناقشه حول وضعیت حقوقی منطقه « جبل ‌الطارق » که به گفته اروپاییان باید مذاکرات جداگانه بین لندن و مادرید برای توافق حول آن انجام گیرد، توافق ‌نامه تجاری و بازرگانی بین بریتانیا و اتحادیه اروپایی و درخواست پرداخت مبلغی حول ۲۵ تا ۶۵‌ میلیارد یورو از طرف بریتانیا به اتحادیه به‌ عنوان بدهکاری‌های معوقه و جریمه خروج از جمله این مسایل است . به‌همین ‌دلیل خانم می ‌که با روی ‌کارآمدن  دونالد ترامپ  درامریکا موقعیت بین‌المللی خود را تثبیت ‌شده ‌تر می ‌پندارد، تهدید کرده است چنانچه اتحادیه اروپایی بخواهد در جریان مذاکرات سخت ‌گیری کند؛ لندن نیز به همکاری ‌های خود با اتحادیه حول مبارزه با جرایم و تروریزم پایان می ‌دهد.

تصمیم اخیر نخست‌ وزیر برای برگزاری انتخابات پارلمانی بدون تردید در راستای تقویت مواضع دولت و حزب محافظه‌کار بریتانیا در پارلمان انجام شده است. خانم می ‌برای این تصمیم روی تشتت موجود در «  حزب کارگر » به‌عنوان اصلی ‌ترین حزب اپوزیسیون و افول اعتبار حزب ملی ‌گرای « استقلال » حساب ویژه‌ ای باز کرده است. وی به ‌خوبی می ‌داند در شرایط کنونی که مذاکرات با اتحادیه برای خروج در پیش است بخش بزرگی از رای‌ دهنده گان نگران از بی‌ ثباتی و نقض منافع گرایش به یک دولت قدرتمند خواهند داشت و امروز نیز تنها گزینه پیش ‌ِروی آنان دولت تحت رهبری حزب محافظه ‌کار است. از آنجا که مواضع ترقی‌ خواهانه  جرمی کوربین ، رهبر حزب کارگر، بیشتر منافع طیف چپ، طبقات پایین و سندیکاهای کارگری را نماینده گی می ‌کند و الیگارشی حزبی در مقابل وی به ‌صف شده‌اند، رقیب محافظه ‌کار روی این تشتت و اختلافات درونی حزب رقیب حساب ویژه‌ای باز کرده است. دوران رشد و اقبال بخشی از رای‌دهندگان به راست افراطی از جمله حزب استقلال هم بعد از برگزیت به پایان رسیده است و هم ‌اکنون افول شتابنده این حزب و کناره ‌گیری   نایچل فاراژ  از رهبری آن تقریبا هیچ شانسی را برای کسب کرسی ‌های پارلمان برای آنان باقی نمی ‌گذارد. نظرسنجی ‌ها هم نشان می ‌دهد هم ‌اکنون حزب محافظه‌ کار نسبت به رقبای خود از اقبال خوبی برخوردار است و سیاست ‌مداران روباه ‌صفت انگلیسی به‌ خوبی می‌ دانند در هنگامه یک جنگ یا تصمیم بزرگ فقط یک دولت مقتدر خواهد توانست منافع بریتانیا را در مقابل رقبا حفظ کند. اما این تنها یک وجه از مساله است که به‌ شدت مورد توجه ترزا می ‌و حزب محافظه ‌کار قرار دارد در صورتی که پوتنسیال کوربین برای بسیج افکار عمومی حول یک برنامه مترقی می ‌تواند بسیاری از این معادلات را برهم ریخته و قمار بزرگ خانم می‌ را به یک باخت یا حداقل ناکامی از یک پیروزی بزرگ تبدیل کند.

 بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۷ـ ۲۰۰۴

فرانسه در آستانه یک انتخابات تاریخی

بی ‌اعتباری ٢ قطب سنتی

 

ا. ز. ‌قنواتی

انتخابات ریاست‌ جمهوری فرانسه در روز یکشنبه ٢٣ اپریل یکی از مهم‌ ترین و شاید تاریخی‌ ترین انتخابات در این کشور خواهد بود چرا که این ‌بار انتخابات از رقابت دو قطبی سنتی بین راست میانه و چپ میانه به سمت رقابت بین راست افراطی، پوپولیست مستقل و چپ رادیکال در دور اول در حال شکل ‌گیری است.

در این انتخابات موضوع مهم در بنیان قضیه عدم اعتماد رای ‌دهنده گان به « وضع موجود » و بی‌اعتباری هر دو جناح اصلی کشوراست که به نظر می ‌رسد دیگر نماینده افکار عمومی و منافع توده‌ های رای‌ دهنده نیستند. در جناح بازنده گان بزرگ از یک طرف  فرانسوا فیون ، نامزد راست میانه، به دلیل رسوایی‌ های مالی و فساد خانواده گی توان جلب رای ‌دهنده گان سنتی حزب جمهوری ‌خواهان را هم به صورت کامل ندارد. از طرف دیگر  بنوا آمون ، از حزب سوسیالیست که همیشه ضلع دوم قدرت در فرانسه بوده ‌اند، به دلیل انشقاق و چند دسته گی در بین راست و چپ درون حزب که در انتخابات درونی حزب برای گزینش نامزد نهایی آنان انجام شد و امیدواران اصلی در مقابل آمون که از طیف چپ این حزب بود، شکست خوردند و سپس با خیانت رهبران و چهره‌ های کلیدی حزب به وی، با سقوط جایگاه روبه ‌رو شده است. آمون در چنین شرایطی که فقط جناح چپ حزب سوسیالیست را نماینده گی می ‌کند در کنار خیانت هم‌ حزبی ‌های خود که به کمپ  آمانویل ماکرون، نامزد مستقلی که با زیرکی از سقوط اعتبار حزب سوسیالیست از درون این حزب به ‌عنوان کاندیدای مستقل در انتخابات ورود کرد، پیوسته بودند، با یک رقیب سرسخت و جنس اصل برای رای ‌دهنده گان چپ فرانسوی با نام آشنای  ژان لوک ملانشون روبه ‌رو شد که به ‌مرور با ناامیدی طیف چپ حزب سوسیالیست از احتمال پیروزی وی به سمت اردوی ملانشون سمت ‌گیری می‌ کنند.
در این میان وضعیت در سه ضلعی اصلی رقابت این دوره، با راست افراطی « جبهه ملی » با فرستادن  مارین لوپن  به میدان، مستقل میانه با ماکرون، وزیر اقتصاد دولت سوسیالیست ، فرانسوا اولاند  و « چپ رادیکال » با آس برنده و جذاب خود ملانشون برای رای ‌دهنده گان ترقی ‌خواه و طبقات کارگری در جریان است.  راست‌ افراطی جبهه ملی در فضای سیاسی فرانسه همیشه یک رقیب و ضلع سوم رقابت ‌ها بوده است که حتا در یک دوره رهبر کهن ‌سال و پدر مارین امروز ژان ماری لوپن، در رقابت با ژاک شیراک به دور دوم راه یافت؛  ولی با اراده تمامی احزاب و جناح‌ های سیاسی که بسیاری از آنان با تعبیر « با دستکش رای ‌دادن به شیراک » برای پس‌ زدن لوپن پدر در دور دوم رقابت برای حمایت از شیراک پای صندوق حاضر شدند، دچار یک شکست تاریخی شد. این بار نیز دختر بنیان ‌گذار جبهه ملی که قبلا پدر خود را از حزب اخراج کرده بود و خود بر صندلی وی تکیه زد تا قبل از آخرین نظرسنجی ‌های اخیر همیشه پای ثابت رقابت در دور دوم با بیش از ٢٦ درصد آرای رای ‌دهنده گان شناخته می ‌شود اما این‌ بار عرصه بازی را ظاهرا ملانشون قرار است که به‌ هم بریزد و به‌ همین ‌دلیل هرچند وی هنوز با ٢٢ درصد رای در نظرسنجی‌ ها پیشتاز است، اما با افول جایگاه روبه ‌رو شده است. آمانویل ماکرون که ظاهرا از قبل تمام امید های اتحادیه اروپایی و جناح سرمایه ‌داری نیولیبرال روی وی متمرکز شده بود این ‌بار که حزب سوسیالیست را به ‌دلیل عملکرد بسیار بد رییس ‌جمهوری معمولی ( اولاند ) بدون شانس می ‌دید، با فرصت ‌طلبی تمام‌عیار به‌ عنوان نامزد مستقل وارد عرصه رقابت‌ ها شد و در ابتدا نیز خوب جلو رفت به ‌ویژه با خیانت و پیوستن اعضای ارشد حزب سوسیالیست که به جای حمایت از بنوا آمون کاندیدای رسمی حزب سوسیالیست به وی به نظر می ‌رسید ستاره اقبال او برای ریاست‌ جمهوری بلندتر از همه است. اما آس بزرگ این دوره از انتخابات ریاست‌ جمهوری فرانسه  ژاک لون ملانشون ظاهرا می ‌رود تا رویاهای همه رقبا را به کابوس تبدیل کند. سورپرایز انتخابات ریاست‌ جمهوری فرانسه با توجه به آخرین نظرسنجی ‌ها و به‌ ویژه نظرسنجی روز شنبه « لوموند» که ملانشون را همپای خانم لوپن و ماکرون نشان می ‌داد و مهم‌ تر از همه رشد جهشی روزانه وی در نزد رای ‌دهنده گان در حال شکل ‌گیری است. در این نظرسنجی هرچند لوپن و ماکرون همچنان با ٢٢ درصد پیشتاز هستند، اما ملانشون با ٢٠ درصد که در طول ١٠ روز گذشته یک رشد ١٠ درصدی داشته است، می ‌رود تا از دیگر رقبای خود پیشی بگیرد. در این نظرسنجی فیون با ١٩ درصد و آمون با ٧,٥ درصد کاملا از قافله رقابت‌ ها برای رسیدن به دور دوم جا مانده‌اند.
موضوع بسیار بااهمیت در این میان افول همه رقبای معروف از راست افراطی تا چپ و راست میانه است که در مقابل رشد جهشی آرای ملانشون در طول یک هفته مانده به زمان رای‌ گیری دور اول در کنار حدود ٣٥ درصد از آرای مردد و احتمال سرریزشدن بخش بزرگی از آرای آمون که وی نیز با شعارهای چپ وارد کارزار شده و دیگر بدون امید است، به طرف صندوق رای ملانشون خواهد بود که یک احتمال نزدیک به یقین است. ملانشون در دو دور مناظره تلویزیونی آن‌ چنان قاطع، کوبنده و نماد مطالبات مردم ناراضی فرانسه ظاهر شد که بسیاری از بیننده گان و مخاطبان را قانع کرد و کمپین « فرانسه نافرمان » وی توانست فضای انتخابات این دوره ریاست‌ جمهوری را به سمت مواضع خود جلب کند. هم ‌اکنون در محافل سیاسی فرانسه به ‌صراحت گفته می ‌شود اگر ملانشون به دور دوم راه پیدا نکند، تنها مقصر آن بنوا آمون است که پیشنهاد رهبر حزب کمونیست فرانسه را برای دعوت از وی برای ایتلاف با ملانشون هنوز نپذیرفته است. چنانچه آمون این پیشنهاد را در روزهای آینده بپذیرد پیروزی چپ رادیکال در ایتلاف با جناح چپ حزب سوسیالیست حداقل در دور اول قطعی خواهد بود اما حتا در صورت عدم ‌پذیرش این پیشنهاد نیز رای ‌دهنده گان پشت سر آمون که صحنه رقابت ‌ها را دنبال می‌ کنند با مایوس ‌شدن از امکان پیروزی وی بسیاری از آنان به اردوگاه چپ واقعی خواهند پیوست. روزهای آینده برای فرانسه روزهای سرنوشت ‌سازی است که می ‌تواند در تاریخ این کشور یک فصل تازه را رقم بزند و یک زلزله سیاسی را در اتحادیه اروپایی موجب شود. چنانچه ملانشون به دور دوم راه یابد اگر در رقابت با مارین لوپن قرار گیرد پیروزی نهایی وی قطعی خواهد بود و اگر با ماکرون روبه ‌رو شود یک رقابت تنگاتنگ را موجب می ‌شود که بسیاری از معادلات در عرصه سیاسی فرانسه را به ‌هم خواهد ریخت. اما اگر پیش ‌بینی حضور ملانشون در دور دوم تحقق نیابد و رقابت در این دور بین لوپن و ماکرون رقم بخورد باید منتظر یک رییس ‌جمهوری مشابه اولاند بود که این‌ بار در تصویر ماکرون به منصه ظهور می ‌رسد ولی در هر حالتی احتمال پیروزی لوپن در دور دوم بسیار کم ‌رنگ خواهد بود. مصاحبه فرانسوا اولاند با هفته ‌نامه « لوپوان » که به‌ صراحت می ‌گوید از انتخابات این دوره بوی خوشی به مشام نمی ‌آید و امکان بدترین سناریو مبنی بر راه‌ یافتن لوپن و ملانشون به دور دوم وجود دارد، ناشی از همین وضعیت است. به نظر می ‌رسد ملانشون را باید پدیده این دوره از انتخابات فرانسه دید.

بامداد ـ سیاسی ـ ۴/ ۱۷ـ ۱۸۰۴

 

ترزا می نخست ‌وزیر بریتانیا که بارها گفته بود مخالف برگزاری انتخابات زودهنگام است، روز گذشته خواهان برگزاری انتخابات زودهنگام در هشتم  جون  شد؛ درخواستی که برای اجرایی ‌شدن به موافقت دو سوم اعضای پارلمان این کشور نیاز دارد و با توجه به کاهش محبوبیت حزب کارگر (حزب اصلی مخالف )  بسیاری آن را کودتای ترزا می برای تقویت جایگاه  خود و تضعیف  دیگر احزاب خوانده‌اند. نخست ‌وزیر بریتانیا  در سخنرانی صبح  روز گذشته خود مدعی شد احزاب مخالف، آماده گی مذاکرات  دولت برای خروج این کشور از اتحادیه اروپا را به خطر می‌اندازند: « در جریان این مذاکرات بریتانیا به ثبات و رهبری قدرتمند نیاز دارد، اما احزاب مخالف به جای وحدت،  دچار تفرقه هستند ». او ضمن اشاره به اکثریت شکننده محافظه‌ کاران در پارلمان گفت اجازه نمی ‌دهد احزاب رقیب، موقعیت دولت را در مذاکرات تضعیف کنند.
به باور تحلیل گران نتیجه نظرسنجی‌ های اخیر به ترزا می جسارت برگزاری انتخابات زود هنگام  را داده است. در این نظرسنجی ‌ها حزب محافظه‌ کار حاکم با حدود ٤٤ درصد در صدر است، یعنی ٢١ درصد بیش تر از حزب کارگر به رهبری جرمی کوربین. ترزا می امیدوار است با به ‌دست ‌‌آوردن اکثریت پارلمان، روند خروج بریتانیا (برگزیت) را آسان ‌تر و سریع‌ تر به پیش ببرد. از دیگر سو به نظر می‌ رسد ترزا می  در محاسبات خود به این نتیجه رسیده که  با برگزاری انتخابات  زودهنگام می‌ تواند تا سال ٢٠٢٢ ترسایی بر بریتانیا حکومت کند. برپایه نظرسنجی موسسه  یوگاو، پس از درخواست ترزا می برای برگزاری انتخابات زودهنگام، ٥٠ درصد کسانی که در نظرسنجی شرکت کرده‌اند، بر این باورند که ترزا می بار دیگر نخست ‌وزیر خواهد شد و تنها ١٤ درصد به جرمی کوربین رای داده‌اند. در این میان ٣٦ درصد هم گفته ‌اند که نمی ‌دانند چه کسی بیشتر شایسته نخست ‌وزیری است.
حزب کارگر پیش ‌تر گفته بود که در صورت درخواست ترزا می برای برگزاری انتخابات زودهنگام در پارلمان به آن رای موافق خواهد داد و این یعنی دوسوم آرای لازم برای تصویب برگزاری انتخابات زودهنگام به دست خواهد آمد. همان‌ طور که انتظار می ‌رفت، جرمی کوربین  رهبر حزب کارگر، حزب اصلی مخالف دولت، پس از سخنرانی ترزا می گفت که این حزب از انتخابات زودهنگام استقبال می‌ کند و در پارلمان رای به برگزاری آن خواهد داد. برخی از تحلیل گران بریتانیایی با کودتا خواندن اقدام ترزا می، استقبال جرمی کوربین از برگزاری انتخابات زودهنگام را اشتباه بزرگ رهبر حزب کارگر خوانده‌اند و می‌ گویند با توجه به شانس کم حزب کارگر برای پیروزی در این انتخابات که تنها سه هفته دیگر برگزار می ‌شود، این حزب باید در برابر خواست ترزا می برای برگزاری انتخابات سراسری زودهنگام می‌ ایستاد و مقابل  روند خروج بریتانیا  از اتحادیه اروپا سنگ ‌اندازی می‌ کرد. در این میان تیم فرون، رهبر حزب لیبرال ‌دموکرات هم  از برگزاری انتخابات استقبال کرده و آن را فرصتی برای « تغییر مسیر»  بریتانیا دانسته است: « اگر می ‌خواهید از فاجعه برگزیت جلوگیری کنید،  اگر می‌خواهید بریتانیا در بازار واحد باقی بماند، اگر بریتانیایی  باز، مقاوم و متحد می‌ خواهید، اکنون این شانس را دارید ».حزب استقلال پادشاهی متحد ( یوکیپ ) نیز از برگزاری انتخابات زودهنگام استقبال کرده است اما به گفته رهبر این حزب، این تصمیم  ترزا می نه به خاطر خیر و صلاح کشور؛ بلکه بیشتر به خاطر ضعیف ‌شدن حزب کارگر است.

نخست ‌وزیر بریتانیا پیش از این گفته بود که با برگزاری انتخابات زودهنگام مخالف است، اما امروز گفت « اخیرا با اکراه » به این نتیجه رسیده که باید انتخاباتی  زودهنگام برگزار شود. او گفت حزب کارگر می ‌گوید ممکن است با توافق نهایی خروج مخالفت کند و لیبرال‌ دموکرات‌ها  و حزب ملی اسکاتلند هم مخالف دولت هستند  و اعضای « غیرمنتخب » مجلس اعیان نیز می‌ خواهند قدم به قدم با مذاکرات خروج دولت درگیر شود. می ‌گفت: « اگر اکنون انتخاباتی سراسری برگزار نکنیم، بازی سیاسی آنها ادامه پیدا می ‌کند و مذاکرات ما با اتحادیه اروپا در آستانه انتخابات بعدی به دشوارترین مراحل خود می ‌رسد».


پس از رای سال گذشته اکثریت بریتانیایی‌ ها به خروج از اتحادیه اروپا ، دولت بریتانیا کمتر از یک ماه پیش روند رسمی خروج و مذاکرات مربوط  به آن را آغاز کرد. احزاب مخالف می ‌گویند هرچند خروج از اتحادیه اروپا رای آورده، جزییات و چگونه گی رابطه آینده با اتحادیه اروپا به رای گذاشته نشده بود و بنابراین دولت اختیار آن را ندارد که مذاکرات را به هر ترتیب که می‌ خواهد، پیش ببرد. حال می در صورت پیروزی در انتخابات زودهنگام می ‌تواند آن را به مشروعیت استراتیژی مورد نظرش برای خروج از اتحادیه اروپا تعبیر کند.
با توجه به درپیش ‌بودن مذاکرات خروج بریتانیا  از اتحادیه اروپا، به نظر می ‌آید موضوع  برگزیت و نگرش احزاب به شیوه اجرای آن در انتخابات پیش ‌رو به محور اصلی رقابت تبدیل شود. احزاب مخالف دولت به‌ خصوص آنهایی که با خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا مخالف‌اند، از هم ‌اکنون در تلاش‌اند که رای‌ دهنده‌ها را به « برگزیت نرم » تشویق کنند تا از این راه پیروزی خود را در انتخابات آتی تضمین کنند./ شرق

 بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۷ـ ۱۹۰۴

نشست مسکو؛ و پس منظرهای آن در حل بحران افغانستان

 

فاروق فردا


سومین نشست مسکو با اشتراک نماینده هایی از کشور های روسیه ، افغانستان، هند، ایران، قزاقستان، قرقیزستان، چین، پاکستان، تاجیکستان، ترکمنستان  و ازبکستان در حالی برگزار گردید که مردم افغانستان شاهد پرتاب بزرگترین بمب یازده هزار کیلویی امریکا بر ولسوالی اچین ولایت ننگرهار بودند.
این بمب بدون توجه به تلفات حقیقی و جانی آن به هرمنظوری که بود، می توانست از لحاظ زمانی بسیار وقت به اجرا درآید و یا هم مدتی فراخور توجه پسان تر از این نشست.
نکته فراخور توجه دیگراین است که سفر مک ماستر، مشاور امنیت ایالات متحده امریکا نیز درپی این قضیه به افغانستان، با نشست یازده جانبه مسکو بی ارتباط نمی نماید.
درمقدمه این نبشتار، فراخور تذکر است، که موجودیت هفده ساله ایالات متحده امریکا و متحدان آن در افغانستان، در این آواخر بسیار بحث برانگیز شده است. در هفده سال گذشته، فریادهای هزینه شدن میلیارد ها دالر کشور های ذی علاقه به بحران افغانستان، گوش های مردمان سراسرجهان را کر کرد، اما خشتی به خاطر ساختمان بنیاد های فر ریخته افغانستان گذاشته نشد.اهدافی که ایالات متحده و هم پیمانانش به منظور آن به افغانستان آمده بودند، نه تنها برآورده نشدند، بل بیش تر از پیش در جهت منفی انکشاف کردند. ضریب تروریزم در افغانستان ازنام طالب و القاعده به هزارن فرد ناشناخته بالا رفت و گونه هایی از نماد انتحاری، تروریزم دولتی و کشتارهای زنجیره یی بر آن افزود گردید .این مساله به دشواری سراسری و هراس عمومی مبدل شد.
جامعه افغانی دستخوش گونه های مزیدی از فساد گردید. افغانستان ،کشوری با ذخایر غنی، چون گرسنه ای نشسته بر خزانه، به مراتب فقیر تر، درمانده تر و ناتوان تر از آن شد که بود. در چپاول پول های باد آورده، هستی های مادی ومعنوی خود افغانستان نیز به تاراج رفت.
شالوده های قوای مسلح کشور افزون بر بیش از ۷۰۰ بال طیاره جنگی ، باربری وبم افگن همراه با دیگر تجهیزات نظامی، معادل به میلیارد ها دالر نیست ونابود شدند. صفوف قوای مسلح کشور با وجود میلیون ها جوان بیکار ، ناتکمیل است  ودر سطحی قراردارد که نمی تواند در رویارویی با دشمن مشترک فایق آید.
نکته اهم دیگر ، فرهنگ و قرارداد های غنامند اجتماعی است.این شاخصه ها ، نماد های بلاانتزاع بقای جوامع متمدن شمرده می شوند. اما ارکان مثبت این دو پدیده در افغانستان خط خط و مکروه شده اند، که بر جای پذیرش وهمدگر پذیری در میان مردمان کشور، روح رد همدگرو بی باوری رشد یافته است . سطح فرهنگی جامعه به مراتب از حدی که بود پایین رفته و این مامول با شدت جریان دارد.
نیازی به توضیح نیست که افغانستان بر اثر حکومت داری ضعیف و بی بنیاد حامد کرزی، فساد گسترده در انبوه کادرهای نظام او، از جمله اعضای نزدیک خانواده اش ونداشتن سواد کافی سیاسی و مدیریتی در کادرهای برگزیده شده ایتلافی ، آشفته گی و شتاب برای بدست آوردن رشوت در حلقه های نزدیک کادری وی و معاملات محافظه کارانه با گروه ها و تنظیم های خایین  به ملت، کشور را با بی سامانه گی ها مواجه ساخت.

افغانستان، افزون بر آن دستخوش نمایش های مضحک گردید. نظام هیچگاه بیز اجتماعی برایش یافته نتوانست. در برابر پاکستان و مداخلات صریح دشمن منافع ملی ما، که هم پیمان به اصطلاح ضد تروریزم با امریکا نیز بود جایگاه سیاسی اش را نیافت. افغانستان درحالی به منبع خطر کشورهای منطقه از جمله آسیای میانه و فدراتیف روسیه مبدل گردید که نه « ۹» پایگاه نظامی ایالات متحده امریکا در کشور نیز مستقر هستند.
درهفده سال حکومت جدید در افغانستان،کشور به عوض بهبود یابی در زنده گی مردم و تقویت هویت ملی، به سوی بی ثباتی گرایید ، وافزون بر تقویت دوباره ی طالب، مسلح شدن کتله های مجاهدین و قوماندان های محلی و به قدرت رسیدن آنان که خطر مشهود به  نظام و سیاست کشور شمرده می شوند، داعش، گروه هایی به نام خراسان، نصر وغیره هم وارد افغانستان شدند و در کنار عرب و پاکستانی از بازمانده های مجاهد و طالب نیز برای نیرومندی گروه های شان سرباز گیری کردند.
این گروه ها امروز سراسر افغانستان را در برگرفته اند. هیچ منطقه از خطر آن در امان نیست. این هیبت به حدی گسترده شده است ، که به جز پاکستان ،سایر همسایه های دور ونزدیک افغانستان از آن احساس خطر می کنند و احتمال صدور تروریزم از افغانستان را در وجود این گروه ها به چشم سر می بینند.
فدراتیف روسیه ودیگر کشورهای منطقه ، ایالات متحده  و متحدین آن را در پشت این خطرمشاهده می کنند .این کشورها نگران هستند که مبادا تجارب تلخ عراق، مصر، لیبیا ، تونس و سوریه در دامن خودشان تکرار گردند و به فدراتیف روسیه نیز درد سرهای جدید بیافرینند .
از این رو فدراتیف روسیه، ابتکار عمل را به دست گرفت و به خاطر بلند کردن صدای کشورهای منطقه ، کار همصدایی با آنان را، به منظور عملکرد مشترک در برابر خطر مشترک را آغاز کرد.
سومین نشست این همصدایی با اشتراک یازده کشور منطقه از جمله افغانستان هفته گذشته در مسکو دایر گردید.
نشست مسکو، وضعیت کنونی افغانستان را بر بنیاد پژوهش های اشتراک کننده های آن ، به تحلیل گرفت و تصویر جامعی از امروز و فردای آن را ارایه داد. این نشست درحالی که هیاتی از افغانستان نیز در آن شرکت کرده بود، تاکید کرد که بحران افغانستان راه حل نظامی ندارد. تنها مذاکرات و گزینش راه صلح وتفاهم می تواند این گره را باز نماید.
اعلامیه نشست مسکو ، هرچند طرح ابتکاری و جدید نیست، اما به گونه ای، اتهامات حلقات روسی دشمن و منفی نگر به روابط دو کشور در افغانستان  را، نادرست ثابت می سازد.از جانب این گروه ها،که هنوز بر روال جهادی شان سخن می زنند، روسیه را در پشت گروه های طالب به خاطر آماده ساختن آنان در جنگ با داعش می بییند.این سخنان در حالی پیش کشیده می شوند که روسیه می گوید ، در قضیه ی افغانستان جز صلح منظوری دیگر ندارد.همچنان مقامات بلند پایه فدراتیف روسیه اذعان می دارند که اگر نشست مسکو، جز این هدفی می داشت، بلا ریب امروز برون می آمد و پیش از همه هیات اشتراک کننده ، خود افغانستان آن را بر ملا می ساخت.
نکته دیگر قابل توجه در نشست مسکو این بود، که تلاش های دولت افغانستان به خاطر مذاکرات بامخالفین مورد تایید واقع گردید و به آن ارج گزاری شد. حال این گونه مذاکرات در اصل وجود دارد یا خیر؟، موضوعی است دیگر که به بحث دیگر نیازمند است،اما نشست مسکو، نخواست موضوع حضور قوی دولت افغانستان را در حل مسایل و مشکلات کشور یا نادیده بگیرد و یا از آن به کلی طفره برود، که در آن صورت، همین نشست ، خواهی نخواهی، گونه ای از مداخله در امور کشور ما شمرده می شد. چه پیش از آن علی رغم توجه سیاسی کشورهای اشتراک کننده به این مساله ، بازهم سر و صدای برخی از مقامات افغانستان بلند شد که روسیه درامور کشورما مداخله می کند.
به نظر من روسیه و هر کشور دیگر حق دارد در زمینه ابراز نگرانی کند، ولی یگانه نکته منفی مسکو ، حضور پاکستان در این نشست بوده، که خود زادگاه تروریزم و وارد کننده آن به افغانستان است. امروز که این کشور گویا درکنار کشورهای نگران شونده، از خطر تروریزم جغرافیای افغانستان قرار دارد امریست شګفت انگیز. حضور پاکستان در زمره ی این کشور، فریبی بیش نیست . به نگر من بزرگترین  دستاورد نشست مسکو این می تواند باشد، که کشورهای اشتراک کننده، پیش از همه بر پاکستان فشار وارد کنند، که از تربیه تروریست ها  و اعزام آن به کشورهای دیگر دست بکشد. حضور پاکستان در نشست مسکو، صداقت مساله رابه این دلیل زیر سوال می برد، که درحال حاضر، فراوان تروریست های شهروند فدراتیف روسیه، تروریست هایی از شهروندان کشورهای آسیای میانه و چین در حوزه های بزرگ تروریستی در وزیرستان شمالی پرورش می یابند. آیا روسیه و سایر کشور های دیگر این را نمی دانند؟. اگر نمی دانند ،خود را فریب می دهند و اگر می دانند، نقده را حاصل کنند، نسیه را به خودی خود به دست می آرند.
به هر حال پاکستان نمی تواند که این همه کشور ها را در حالی بفریبد که دو کشور متضرر از آن، یعنی هندوستان و افغانستان نیز در این نشست ها حضور می داشته باشند . بدون شک روزی تخته رسوایی پاکستان چپه می شود.
با موجودیت این سوال و برجسته بودن آن تا دیر مدت، نشست مسکو را نمی توان با دید منفی نگریست وانگاشت که پاکستان می تواند بر این همه کشور ها دست بلند بیابد.
نشست مسکو، که  اگر همچنان با نیت ایجاد صلح در افغانستان ادامه یابد، تاثیرهای ذیل را از خود برجا می گذارد.


در سطح ملی:
دولت افغانستان  درمبارزه با تروریزم، از حمایت منطقه یی برخوردار می گردد و شماری از کشورها که همسان با افغانستان خود را در تیررس خطر می بینند، با کشورما در مبارزه همصدا می شوند. نیرو های متمرد مسلح غیرمسوول درافغانستان از جانب این کشورها مورد تحریم واقع می شوند و ناگزیر می گردند که به خاطر بقای خود، یا با دولت افغاستان در روند صلح کنار بیایند؛  و یا از افغانستان برون شوند. برون شدن آنان از افغانستان جز پاکستان جای دیگری نیست. در آن صورت باز پاکستان با زیر سوال رفتن ، زیر فشار کشورهای منطقه در قضیه افغانستان واقع می گردد.

گروه هایی که درمذاکره با افغانستان همسوی دولت می شوند، از یک طرف ازمحالفت دست می کشند و از طرف دیگر می توانند در قلع و قمع تروریزم داعشی ، خراسانی ، نصری وغیره به مثابه نیروی رزمی کشور خود شان عمل کنند.
راه های افغانستان،از خطر مصوون می گردد، مواصلات به وضعیت عادی برمی گردد و رفت آمد شهروندان افغانستان به شهرها  و لایات کشور با خاطر آرام صورت می گیرد. بدین وسیله زمینه های گسترده کارهای انفرادی فراهم می شود و مردم به گونه ای به زنده گی شان و ارتقای سطح آن مصروف می گردند.
دولت به خاطر تقویت قوای مسلح فرصت می یابد و می تواند آن را تا سطوح بلندی ارتقای دهد. دیگر هیچ کس و هیچ کشور به افغانستان به مثابه مرکز تروریزم نگاه نمی کند.کشور و مردم آن صاحب هویت می شوند.


تاثیرهای منطقه یی:
نشست مسکو، کشور های منطقه را در برابر خطر مشترک متحد و همصدا می سازد. این همصدایی کشورهای اشتراک کننده را به اقدامات مشترک فرا می خواند.اقدامات مشترک این کشورها، درسی خواهد بود نه تنها به تروریست ها و سازمان های آنان، بل که ،به حامیان شان نیز.
کشورهای منطقه درمساله ی افغانستان بیش تر از پیش متحرک می شوند و تاثیر شان در انکشاف اوضاع افغانستان قابل توجه می گردد.
هر قدر کشورهای منطقه در مسایل افغانستان نقش مثبت بازی کنند ، افغانستان به همان اندازه در حسن همجواری با همسایه گان قرار می گیرد، مناسبت نورمال تجارتی،اقتصای، نظامی  و فرهنگی میان آنان با باور و اعتماد برهمدگر پیش برده می شود. مناسبات  و دوستی از سطح دولت ها به سطح مردم ارتقا می کند و زمینه های گسترده ی تبادل تجارب مثبت  پیشرفت وانکشاف در عرصه های مختلف فراهم می گردد.
کشورهای منطقه از صدور تروریزم خود را در امان احساس می کنند.دولت های این مناطق یا کشورها مانند سوریه، عراق و لیبیا خود را از تلاش های براندازی نجات یافته می بینند.این مساله سبب می گردد که همکاری های منطقه وی نه تنها نیرومند گردد ،بل گسترش هم بیابد.


در عرصه بین المللی:
روسیه در مدت هفده سال در مساله افغانستان در انزوا بسر برد. این انزوا به دلایلی به جانب خود روسیه مربوط می شد و به دلایلی امریکا عامل آن بود. تا این کشور نتواند درافغانستان پا پیش کند. پیامد دیگر نشست مسکو این است که روسیه در مساله افغانستان از انزوا برون می شود. از این رو به خاطر ابراز نقش درپشت دروازه های بسته نمی ایستد، ره برای خودش از کلکین ها نیز جست و جو می نماید. بلند کردن سر و صدای روابط با طالبان، اگر تا حدی هم راست باشد، بیشترینه به خاطر بلند کردن صدای روسیه در قضیه افغانستان تلقی می گردد که دیدگاه های ضد و نقیصی را درجامعه  افغانی بلند کرد و روسیه را در قضیه افغانستان بر سر زبان ها قرار داد. روسیه با سازمان دهی سه نشست در رابطه به صلح افغانستان توانست برای خودش در این سیاست جایی مشخص نماید. پس از این امریکا مجبور خواهد بود که درمسایل افغانستان حضورگرم روسیه را به هیچ وجه نادیده نگیرد. اما این مساله در حال حاضر نمی تواند به دو پرسش پاسخ بدهد.

آیا ایالات متحده به راستی می خواهد که تروریزم ازافغانستان نابود گردد؟

و اگر می خواهد چرا تا حال نقش فدراتیف روسیه رانادیده گرفته بود؟  

سوال دیگر این است، که اگر امریکا این جام زهر را بالا کشد و به حضور فدراتیف روسیه در مسایل افغانستان تن دهد، این همه هزینه هایی که تا کنون کرده و تلفات مالی و جانی را که هم خود متقبل شده وهم بر مردم افغانستان وارد آورده، تا بتواند به اهداف استراتیژیک خود در منطقه برسد، چی می شود؟.
برخی ها عدم حضور امریکا را در نشست مسکو، دال بر بی اهمیت بودن این نشست تلقی می کنند. خود ایالات متحده نیز منتظربود تا چند کشور دیگر هم با شنیدن خبرعدم حضور امریکا از شرکت در این نشست ابا ورزند و نشست را به گونه ای با دشواری مشروعیت مواجه سازند. اما روسیه و کشور های اشتراک کننده،  تدویر این نشست را بدون حضور امریکا، اظهار حضور و جسارت اخلاقی در قضیه می شمارند که به امریکا گوشزد می کنند، بود و نبودش بر تصامیم  آنان تاثیری ندارد.
از نشست کنفرانس این هم واضح بر می آید، که افغانستان ومردم این کشور ذاتا با تروریزم پیوند و رابطه ای ندارند، اما متاسفانه افغانستان امروز بستر و یا جغرافیای تروریزم ومواد مخدر قرار گرفته است، اما این کشورها عامل نیرومندی ترویزم را به ایالات متحده امریکا مربوط می دانند، کشوری که ۹  پایگاه نظامی در افغانستان دارد.اگر افغانستان این صلابت و اجازه را یافته نتواند که با کشورهای منطقه همصدا گردد، بلاریب این کشورها وارد عمل می گردند و پیش از آن که مورد تهاجم دشمن واقع گردند، آن را در نطفه می زنند. در آن صورت نخستین مناطق مورد ضربه پایگاه های نظامی خود امریکا خواهد بود که در افغانستان به خاطر امنیت قرار دارند. امریکا بهتر می داند که افغانستان در میان کشورهایی واقع شده است که هر کدام آن مثل خود امریکا صاحب نیروی اتمی می باشند.
اما کشورهای نشست مسکو، باید پیش از همه مشکل شان را با پاکستان یک طرفه سازند.

بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۱۷ـ ۱۸۰۴