قفقاز کانون حساس ژیوپولیتیک جهان
رابرت کاپلان
خاورمیانه و آسیا را فراموش کنید. نبض ژیوپولیتیک جهان و تحولاتی که سرنوشت قدرتهای بزرگ را رقم میزند، در قفقاز است؛ منطقهای که پیچیده گیهای قومی و زیبایی نفس گیرش آن را به منطقهای کم نظیر در جهان تبدیل کردهاست.
اگر کارشناس منطقهای باشید، قفقاز منطقه ای است که زیر و بم زیادی برای اکتشاف و تحلیل دارد.اولین نکته قابل توجه درباره قفقاز این است که روسیه قدرت سیاسی ژیوپولیتیک منطقه و جهان است و آمریکا قدرتی در حال افول. هر چند ممکن است این وضعیت دایمی نباشد اما فعلا که اینطور است. در دهه ۱۹۹۰، بسیاری می گفتند که با فروپاشی شوروی، روسیه، قفقاز را از دست داده و کشورهایی مانند گرجستان و آذربایجان چارهای جز پیوستن به اردوگاه غرب ندارند.
در آن زمان گفته میشد که حتا ارمنستان با وجود همپیمانی با روسیه بعد از شوروی، مهرهای تعیین کننده در این بازی است اما تحولات یک دهه گذشته نشان داد که واقعیت جغرافیایی بر همه گمانه زنیهای دیگر درباره دموکراسی و جامعه مدنی مسلط میشود و خود را به آنها تحمیل میکند. واقعیت جغرافیایی این است که روسیه بیشتر از غرب به قفقاز نزدیک است. نزدیکی جغرافیایی، دیگر واقعیتها را مغلوب میکند.
قفقاز، قفقاز است و شاید در نگاه اول بسیار ساده به نظر برسد اما در همین تصویر ساده نکته های فراوانی هست. قفقاز شمالی، بی ثبات ترین بخش روسیه بعد از شوروی است. این منطقه ترکیبی از اقوام و قبایل و گروههای قومی است که در منطقه ای کوهستانی از چچن تا آوارز و نقاط دیگر گسترده شدهاند. روسها تاکنون دو جنگ خونین با جدایی طلبان چچن داشتهاند. اولی در اوایل دهه ۱۹۹۰بود که به یک بن بست نظامی و در نهایت شکست سیاسی روسها تبدیل شد زیرا چچن بعد از این جنگ به نوعی استقلال بالقوه دست یافت.
دومین جنگ در اواخر دهه ۱۹۹۰ روی داد و برای روسیه یک پیروزی بود. ولادیمیر پوتین نخست وزیر وقت روسیه در ریاست جمهوری بوریس یلتسین، عامل این پیروزی بود. پوتین در آن جنگ برخلاف جنگ اول، به جای استفاده صرف از قوای نظامی، از استراتیژی هوشمندانه « تفرقه بینداز و حکومت کن » استفاده کرد. او از گروهها و افراد ملیگرا در مقابل گروههای جهادی و آنها که رویکردی بینالمللی داشتند حمایت کرد و آنها را در مقابل هم قرار داد. تحت رهبری قدیروف ملی گرا در چچن، این منطقه بار دیگر تحت کنترل روسیه درآمد. خشونتها درسطحی محدود ادامه یافت اما گروههای شبه نظامی قفقاز شمالی مانند امارت چچن، همچنان به تهدید خود ادامه دادند و ازجمله المپیک سوچی را تهدید کردند.
شیوهای که به وسیله آن تاکتیکهای سخت روسیه باعث تحکیم کنترل آن بر قفقاز شمالی شد، نشان میدهد که چطور روسها گام به گام کنترل مناطق فراتر از قفقاز در جنوب را دوباره بهدست گرفتند. در این منطقهای که ذکر شد، سه کشور مهم واقع است: ارمنستان، آذربایجان و گرجستان. این کشورها در حقیقت واسطه میان ترکیه و ایران با روسیه و قفقازهستند. این منطقه بهخاطر منابع غنی انرژی برای قدرتهای خارجی هم اهمیت فراوان دارد. اتحادیه اروپا و آمریکا سالها تلاش بیهوده کردند تا ارمنستان را از اردوگاه روسیه جدا کنند اما همین اواخر و وقتی ارمنستان اعلام کرد که به اتحادیه گمرکی روسیه با مشارکت بلاروس و قزاقستان میپیوندد، امید اروپا درباره ارمنستان بر باد رفت و نقش برآب شد. روسیه در حقیقت اقتصاد ارمنستان را تحت مالکیت خود دارد و پنج هزار نیروی نظامی روسیه درخاک ارمنستان مستقر هستند. به این ترتیب ارمنستان مهره قابل توجه و مهمی برای روسیه است. موضع ارمنستان در قبال روسیه البته بدون منطق نیست.
ارمنستان در مرزهای غربی و شرقیاش با دو دشمن تاریخی یعنی ترکها و آذربایجانیها هم مرز است. روسها در واقع نوعی حمایت استراتژیک از ارمنستان میکنند و به این کشور امکان میدهند که در ماجرای دعوای « قره باغ » بر موضع خود پافشاری کند. آمریکا با وجود اینکه ارتباط خوبی با ارمنستان دارد اما هرگز چنین حمایتی از ارمنستان نکرده است.
آذربایجان برخلاف دیگر کشورهای قفقاز، غنی از نفت و گاز است. به این خاطر میتواند مستقلتر از دیگران و مثلا بهتر از ارمنستان و گرجستان بازی کند. آذربایجان از دوستی ترکیه و همپیمانی اسراییل برخوردار است و با روسها و ایرانیها رابطه خوبی ندارد. البته این مانع از مناسبات انرژی با هر دوی این کشورها نمیشود. ترکیه بزرگ ترین مشتری منابع انرژی آذربایجان است. روابط آذربایجان با ایران پرتنش بوده و حالا که روابط باکو با اسراییلیها نزدیک تر شده این تنش بیشتر هم شدهاست.
در ارتباط با روسیه هم باید گفت که آذربایجان به نسبت ارمنستان، از کرملین استقلال بیشتری دارد. آذربایجان مورد توجه سیاسی اتحادیه اروپاست و این توجه بهخاطر موقعیت منابع انرژیاش و همچنین نزدیکیاش به روسیه است. آذربایجان در رابطه اش با اروپا و روسیه به یک توازن رسیده و توانسته رقابت کشورهای مختلف برای بدست آوردن نفوذ در داخل این کشور را مدیریت کند.
درحالیکه ارمنستان طرفدار روسیه است و آذربایجان میان غرب و روسیه وضعیتی خنثی برای خود تعریف کرده، گرجستان بهعنوان کشوری ترانزیتی برای عبور انرژی آذربایجانیها در دو دهه گذشته حکومتی طرفدار غرب داشتهاست. گرجستان، پایگاهی برای غرب بوده و همواره خواستار عضویت در ناتو و اتحادیه اروپاست. دولت ساکاشویلی نتوانست گرجستان را به عضویت ناتو درآورد و سیاست نزدیکیاش به غرب و دشمنی با روسیه موجب شد که در سال۲۰۰۸ مسکو به این کشور حمله نظامی کند.
در اینجا هم درسی از جغرافیا میآموزیم: با وجود ادعاهای کمک از سوی امریکا، روسیه چون به گرجستان نزدیک است توانست علیه این کشور وارد عمل شود و امریکا هم هیچ کاری نتوانست بکند. گرجستان همچنین مغلوب این واقعیت شد که روسها مناطق سابقا متعلق به گرجستان یعنی «ابخازیا » و « اوستیای جنوبی » را به محل نفوذ و عملیات خود تبدیل کردند و به آنها هم نیروی نظامی فرستادند.
نفوذ روسیه در گرجستان با قدرت گرفتن یک الیگارش مورد حمایت مسکو در این کشور قوت گرفت. این الیگارش در سال ۲۰۱۲ نخست وزیر گرجستان شد. اکنون در گرجستان نخست وزیر و رییسجمهور در قدرت هستند که هر دو از اردوگاه روسها بهحساب میآیند. تحولات گرجستان اکنون کشورهای دیگر منطقه مانند آذربایجان را نگران کرده و آنها منتظر اتفاقاتی هستند که توازن قدرت درمنطقه را برهم بزند.
ولادیمیر پوتین رییسجمهور روسیه از زمانی که در جایگاه نخست وزیر یلتسین، در جنگ چچن به پیروزی رسید، راه زیادی را طی کردهاست. او اقمار جدیدی برای روسیه در منطقه ایجاد و آذربایجان را نسبت به پیامدهای استقلالش از روسیه هوشیار کردهاست. البته دورشدن توجه امریکا از تحولات خاورمیانه و قفقاز، در این راه به پوتین کمک زیادی کرد اما این حقیقت را نباید فراموش کرد که قفقاز کانون تحولاتی است که آینده قدرتهای بزرگ را رقم می زند.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۵ ـ۲۴۰۳
جمهوری کریمه به روسیه پیوست
ولادیمیر پوتین ازچیـن و هنـد به خاطر حمایت از موضع شبه جزیره کریمه قدردانی نمود
در سایت کرملین نوشته شده که شبه جزیره کریمه به فدراسیون روسیه پیوست.طبق این خبر، جموری کریمه از تاریخ امضای توافق نامه در ساختار فدراسیون روسیه وارد می شود. پیشتر روز سه شنبه در مسکو قراردادی میان فدراسیون روسیه و جمهوری کریمه در خصوص پذیرش این منطقه از طرف روسیه و تشکیل واحد جدید فدرال به امضا رسید. این قرارداد توسط ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه، ولادیمیر کنستانتینوف رییس شورای دولتی جمهوری کریمه، سرگی آکسیونوف رییس شورای وزیران کریمه و الکسی چای رییس شورای هماهنگی شهر سواستوپول امضا شد.
روز سه شنبه ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه در خطاب به نماینده گان مجلس گفت که همه پرسی در کریمه مطابق با موازین و استانداردهای حقوقی بین الملل انجام گرفته است. نتیجه همه پرسی به این صورت بود که ۹۶ و ۷۷ درصد شرکت کننده گان موافق پیوستن کریمه به ساختار روسیه بودند.
پوتین اظهار کرد که در اوکراین هنوز دولت قانونی وجود ندارد و بسیاری از ارگان های دولتی زیر نظر عناصر رادیکال قرار دارند. علاوه بر این، روابط با برادران اوکرایینی همیشه برای روسیه مهم بوده و هست. روسیه آماده است تا به اوکرایین کمک های بین المللی ارایه نماید، اما مردم باید خودشان برای برقراری آرامش در کشور اقدام کنند. ولادیمیر پوتین همچنین خاطر نشان ساخت که روسیه همیشه حافظ منافع مردم روس در اوکرایین است.
رییس جمهور ولادیمیر پوتین گفت که روسیه از چیـن و هنـد به خاطر حمایت از موضع اوکرایین و شبه جزیره کریمه قدردان است. مسکو از همه کسانی که اقدامات روسیه در خصوص کریمه را درک می کنند، تشکر می کند. پوتین همچنین انتقادات امریکا و کشورهای غربی در رابطه با کریمه را رد کرده و می گوید که روسیه اظهارات غرب درباره تحریم و تشدید مشکلات داخلی در فدراسیون روسیه را بدون پاسخ می گذارد.
متن کامل را میتوانید در نشانی زیر بخوانید:
http://persian.ruvr.ru/2014_03_18/269794311/
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۱ ـ۱۹۰۳
ارزیابی کیسیجر از بحران اوکرایین
هنری کیسینجر مشاور اسبق امنیت ملی امریکا نوشت:
غرب و روسیه این واقعیت را بپذیرند که راه حل بحران اوکرایین این نیست که کیف یا به شرق بپیوندد یا به غرب، اوکرایین می تواند پلی میان شرق و غرب باشد.
هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سالهای دور امریکا (۷۷-۱۹۷۳) در یادداشتی در شماره روز پنجشنبه روزنامه امریکایی واشنگتن پست نقطه نظرات و راههای پیشنهادیاش را برای حل بحران اوکرایین به شرح ذیل مطرح کرده است:
همه بحثهایی که راجع به راه حلهای بحران اوکرایین مطرح میشود، منحصرا حول محور تقابل نظامی است. اما آیا ما واقعا خودمان میدانیم به کجا می رویم؟
من در طول دوره زنده گی سیاسی خود چهار جنگ را تجربه کردهام که همه با اشتیاقی وصف ناپذیر و پشتوانه محکم حمایت مردمی آغاز شد، در حالی که در هیچیک ما نمیدانستیم چگونه آنها را به پایان ببریم. در سرانجام کار، در همه آنها منهای یکی، ما به طور یک جانبه مجبور به عقب نشینی شدیم.
اصل مهم در هر سیاست گذاری برای جنگ، این است که چگونه آن را ختم کنیم، نه اینکه چگونه آن را شروع کنیم.
هم اکنون محور همه بحثها در مورد سرنوشت نهایی بحران اوکرایین این است: آیا اوکرایین در عاقبت امر به شرق ملحق میشود یا غرب؟ آیا واقعا تنها راه حل برای آنکه اوکرایین بقای خود را حفظ کند و شاهد پیشرفت و کامیابی باشد، این است که یا به دامن شرق بپیوندد یا غرب و مانند پاسگاه مرزی دور افتاده علیه طرف مقابل رفتار کند؟ نه هرگز اینطور نیست. اوکرایین میتواند، پلی میان شرق و غرب باشد.
روسیه باید این واقعیت را بپذیرد، وادار کردن اوکرایین به اینکه کشور اقماری مسکو باشد و به تدریج به سمت مرزهای روسیه حرکت کند، حاصلی جز تکرار تاریخ چرخه خود محوریهای مسکو در قبال فشارهای متقابل اروپا و امریکا نخواهد داشت. غرب هم باید قایل به درک این حقیقت باشد که اوکرایین برای روسیه فقط یک کشور بیگانه نیست.
مبدا تاریخ روسیه منطبق بوده است با آنچه که «کیوان - راس» خوانده میشود. مبدا انتشار مذهب روسیه نیز از همینجا بوده است. اوکرایین برای قرون متمادی جزیی از خاک روسیه بود و تاریخهای آن دو حتا در هم تنیده شده است. پارهای از مهمترین نبردهای تاریخی در راه آزاد سازی روسیه با «نبرد پولتاوا» در سال ۱۷۰۹ رقم خورده است که در خاک اوکرایین اتفاق افتاد.
«ناوگان دریای سیاه» روسیه که انگیزه غایی آن طرح قدرت نمایی روسیه در مدیترانه است، بر اجاره دراز مدت «سواستوپول» در شبه جزیره کریمه استوار است.
حتا معارضان نام آوری چون «آلکساندرسولژنستاین» و «ژوزف برودسکی» هم به طور اخص بر این نکته صراحت داشتند که «اوکرایین جزلاینفک تاریخ روسیه و در حقیقت متعلق به روسیه است». در اینجا خوب است نظری هم به نقش اتحادیه اروپا در این منازعه بیافکنیم. اتحادیه اروپا باید گناه بی تدبیری هایش در این زمینه را به گردن بگیرد.
اگر این اتحادیه سستی نمی ورزید و مذاکرات استراتژیک حول محور رابطه اوکرایین با اتحادیه را این قدر در پیچ و خم های طویل اداری سیاست های داخلی اش به تاخیر نمی انداخت، مذاکرات هرگز تبدیل به یک بحران نمی شد.
هنر بیبدیل درهرسیاست خارجی این است که در ابتدا نگاهمان به اولویتها باشد.
عزم اوکرایینیها جدی است. آنها در کشوری زنده گی میکنند که تاریخی پیچیده و چند زبانه دارد. غرب این کشور در سال ۱۹۳۹ در واقع با شوروی یکی شد یعنی در مقطعی که «استالین» و «هیتلر» برای یغماگری هایشان، خاک اوکرایین را تقسیم بندی کردند.
کریمه که ۶۰ درصد جمعیتش روس هستند در سال ۱۹۴۵ تحت قلمرو روسیه درآمد. «نیکیتا خروشچف» زاده اوکرایین به مناسبت سیصدمین سالگرد توافق روسیه با قزاقها، کریمه را به روسیه هدیه کرد. بخش غرب نشین اوکرایین کاتولیک مذهب هستند و شرق ارتدکس روسی است که بر جز دیگر تسلط دارد.
همین مساله اختلاف مذهب و قومیت، در همیشه تاریخ، عامل و مقدمه ای برای بروز جنگ های داخلی و یا حتا تجزیه کشورها بوده است.
اینکه بیاییم و بحران اوکرایین را جزیی از تقابل شرق و غرب به حساب آوریم، نتیجهاش این است که همه موفقیت هایی را که در عرض چندین دهه در راه همراه ساختن روسیه و غرب و به خصوص روسیه و اروپا در نظام همکاری بین المللی بدست آورده ایم، به یکباره تخریب کنیم و هـدر بدهیم.
اوکرایین تنها ۲۳ سال است که استقلال خود را کسب کرده است. این کشور از قرن ۱۴ ترسایی به بعد تحت حاکمیت سلطه خارجی قرار داشته و بدیهی است که رهبران آن هنر کافی برای سازش کردن ندارند، حتا در مقایسه با چشم انداز تاریخی خود.
سیاست اوکرایین بعد از استقلال، تحمیل اراده سیاسی سیاستمداران بربخش های متمرد و سرکش کشور بوده است، هر جناحی که روی کار آید، همین رویه را درپیش میگیرد.
همین رویه، روح و درونمایه اصلی منازعه میان « ویکتور یانوکوویچ» و «یولیا تیموشنکو» رقیب سیاسی اصلی او بود. هریک از این دو معرف و نماینده دو جناح اوکرایین هستند و هرگز حاضر به تقسیم قدرت با یکدیگرهم نیستند.
حال در این منازعه، سیاست معقولی که امریکا باید در پیش گیرد چیست؟
سیاست مدبرانه واشنگتن باید این باشد که هر دو جز متفاوت کشور را به همکاری با یکدیگر راهنمایی کند. نقش امریکا باید آشتی میان دو جناح باشد، نه سلطه بر یکی از طرفین دعوا.
در این منازعه، نه روسیه، نه غرب و نه هیچیک از گروه های مختلف موجود در اوکرایین، هیچ یک دستور کارشان این نبوده است. هر یک با دخالت های نامعقول خود فقط اوضاع را بدتر کردهاند.
روسیه هرگز نمی تواند دخالت نظامی کند و از خطر منزوی شدن برهد، آن هم در برهه ای که بسیاری از مرزهایش پر خطراند.
غرب هم با سیاست لعن و تکفیر « ولادیمیر پوتین» راه به جایی نخواهد برد. غرب چون خودش به این رفتار ورود نکرده است، این چنین بهانه تراشی میکند.
پوتین هم باید درک کند که دنبال کردن سیاستی ظالمانه و ستم پیشه «جنگ سرد»ی دیگر را تکرار خواهد کرد.
امریکا هم باید به نوبه خود از این نوع نگاه که روسیه را گمراهی می شناسد که لازم است به او صبورانه رفتار و سلوک مورد خواست واشنگتن را تعلیم دهـد، دست بردارد.
پوتین یک استراتژیست جدی است. تاریخ روسیه چنین حکم می کند. پوتین رهبری نیست که منویات امریکا و یا ملاحظات روانشناسانه برای سیاست هایش اصل و مبنا باشد.
خوب طبیعی است، امریکا هم همینطور است. برای واشنگتن هم مهم نیست برای سیاست گذاری هایش، کاری به منویات تاریخی روسیه و یا ملاحظات روانشناسانه داشته باشد.
رهبران هر دو طرف باید بنشیتند و با دقت عاقبت رفتارهایشان را بسنجند، نه اینکه بیایند و در قبال یکدیگر موضع تقابل بگیرند.
از دیدگاه من، حل بحران اوکرایین به شیوه ای که منطبق با ارزش ها و منافع امنیتی همه طرف ها باشد طبق اصول زیر قابل اجراست:
۱ - اوکرایین باید حق آن را داشته باشد که آزادانه نهادهای اقتصادی و سیاسی خود و الحاق به اروپا را انتخاب کند.
۲ - اوکرایین نباید هرگز به ناتو ملحق شود. من هفت سال قبل هم که مشابه همین ماجراها اتفاق افتاد، همین ایده را مطرح کردم.
۳ - اوکرایین باید آزادانه دولتی با کفایت را روی کار آورد که اراده قابل بیان مردم آن را روی کار آورده است.
رهبران دارای عقل و تدبیر اوکرایین پس از آن باید آشتی میان بخش های مخلتف کشور را برقرار سازند و در بعد بین المللی منشی چون فنلاند را پیشه خود سازند.
فنلاند می تواند الگویی کاملا مناسب برای اوکرایین باشد. هلسینکی ضمن آنکه استقلال خود را حریصانه حفظ کرد، اما باغرب هم دراغلب زمینه ها همکاری دارد و درعین حال سخت مراقب است به خصومتی نهادینه با روسیه ورود نکند.
۴ - نظم امروز جهان، ضمیمه شدن کریمه به روسیه را تاب نمیآورد.
اما این مشکل راه حلی دارد. می شود روابط کریمه با اوکرایین را تا حد امکان کم کرد.
با این دستور کار، روسیه هم تمامیت ارضی اوکرایین را به رسمیت خواهد شناخت. اوکرایین هم بایستی خودمختاری کریمه را با برگزاری انتخاباتی با حضور ناظران بین المللی استحکام ببخشد.
به موازات این اقدامات، لازم است هرگونه ابهام راجع به وضعیت ناوگان روسیه در دریای سیاه واقع در «سواستوپول» رفع شود.
همه این نکات مطرح شده صرفا اصول پیشنهادی اند، نه امریه ای برای اجرا.
هرکس کمترین شناختی با این ناحیه دارد، خوب می داند مردم منطقه ابدا دغدغه اصلی هیچیک از طرفین ذینفع نیستند.
بحران اوکرایین، آزمونی مطلقا رضایت بخش نیست، یک نارضایتی متعادل است. اگر راه حلی بر مبنای اصول پیشنهاد شده یا اصول مشابه آن بدست نیاید، خطر یک تقابل نظامی اوج می گیرد. زمان برای آنکه نگذاریم این رخداد واقع شود، چندان هم طولانی نخواهد بود.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۱ ـ۱۳۰۳
افول قدرت امریکا از نظر مردم و نخبگان
بیش از دوسوم افکار عمومی بر این باورند که واشنگتن همچنان قدرت برتر نظامی جهان است اما اکثریت بر این باورند که چین به قدرت اقتصادی برتر جهان تبدیل شده است.
برای اولینبار بعد از پایان جنگ ویتنام، هم افکارعمومی امریکا و هم نخبگان سیاست خارجی درباره اینکه واشنگتن نقش کمتری در جهان ایفا میکند هم نظر هستند.
به عقیده هر دو گروه، نقش و حضور امریکا در عرصه جهانی نسبت به یک دهه پیش کمرنگتر و کمنفوذتر شدهاست. نظرافکارعمومی و نخبگان سیاست خارجی در نتایج تحقیق شورای روابط خارجی امریکا و همچنین نظرسنجی موسسه « افکارسنجی پیو» آمده است.
این پژوهش نشان میدهد که ۵۳درصد پاسخدهنده گان درباره جایگاه امریکا در جهان گفتهاند که امریکا نسبت به سال۲۰۰۴ کماهمیت تر و کمقدرت تر شده است. ۶۲درصد از اعضای شورای روابط خارجی امریکا قبول دارند که قدرت واشنگتن نسبت به سال۲۰۰۴ کمتر شدهاست. اعضای این شورا، نخبگان سیاست خارجی امریکا هستند. اعضای شورای روابط خارجی امریکا را سیاست گذاران فعلی یا سابق این عرصه، دانشگاهیان، مدیران تجاری، روزنامه نگاران و حرفهایهای رسانه تشکیل میدهند. مجموعه این افراد دستگاه سیاست خارجی امریکا را تشکیل میدهند.
این \ژوهش که بهتازه گی انجام شده، نظرات درباره نقش جهانی واشنگتن در جهان امروز را نشان میدهد. از یک سو ۵۲ درصد از مردم این را قبول دارند که امریکا باید به فکر منافع خودش بوده و در عرصه جهانی سرش به کار خودش مشغول باشد و بگذارد که کشورهای دیگر، مشکلاتشان را خودشان حل کنند. آخرین باری که از مردم درباره چنین موضوعی پرسش شد در خلال جنگ ویتنام بود که تنها ۴۲ درصد چنین پیشنهادی داشتند. ۸۰ درصد از شرکتکننده گان در این نظرسنجی قبول داشتهاند که واشنگتن باید بیشتر بر مشکلات داخلی متمرکز شود نه معضلات جهانی. این رقم در سال۲۰۰۴، یازده درصد کمتر بود. در سال۲۰۰۳، دوسوم شرکتکننده گان در یک نظرسنجی عمومی که بین ۳۰ اکتبر تا ۶ نوامبر انجام شده بود گفته بودند که مشارکت امریکا در اقتصاد جهانی نکته خوبی است. ۵۵ درصد، این مساله را که امریکا باید در عرصه جهانی راه خودش را برود رد کرده بودند. این بالاترین تعداد افراد با چنین دیدگاهی از نیم قرن گذشته تاکنون بود.
جیمز لیندسی، نایبرییس ارشد شورای روابط خارجی امریکا در این باره میگوید: امریکاییها درباره نقش امریکا در دنیا دچار نوعی سردرگمی هستند، از یک طرف افکار عمومی به شدت از سیاست خارجی دولت سرخورده شدهاند و از سوی دیگر برای استقبال از یکجانبه گرایی یا کنار گذاشتن جهانی شدن آماده گی ندارند. نظرسنجیهای اخیر که با پرسش های بسیار مفصل و جزیی همراه بوده، شکاف قابلتوجهی را میان نظرات افکار عمومی و نخبگان امریکا، بر سر بعضی مسایل سیاست خارجی نشان میدهد. البته این موضوع جدیدی نیست و در گذشته هم این اختلاف نظر و شکاف در امریکا وجود داشتهاست.
درباره نقش واشنگتن در جهان، ۱۲ درصد از افکار عمومی و نخبگان سیاست خارجی بر این باورند که امریکا باید تنها رهبر جهان باشد. اما ۷۲ درصد افکار عمومی و ۸۶ درصد اعضای شورای روابط خارجی بر این مساله تاکید دارند که این نقش رهبری باید به صورت مشترک با دیگران باشد. از میان کسانی که به رهبری مشترک امریکا در جهان اعتقاد دارند، ۵۵ درصد از نخبگان گفتهاند که امریکا باید قدرتی قاطع و مدعی باشد. اما تنها ۲۰ درصد افکار عمومی چنین اعتقادی دارند. ۵۱ درصد از افکار عمومی گفتهاند واشنگتن باید نسبت به قدرتهای دیگر جهان کم و بیش قاطع باشد. همین تعداد گفته اند که امریکا در رسیده گی به مشکلات جهان بیش از حد مداخله میکند.
وقتی از این دوگروه سوال شد که اولویتهای سیاست خارجی امریکا چیست؟ هر دو به حفاظت از امریکا در مقابل حملات تروریستی و جلوگیری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی بهعنوان دو اولویت اول تاکید کردند اما درباره موضوعات دیگر میان این دو گروه اختلاف نظر جدی وجود دارد. مثلا ۸۱ درصد از افکار عمومی حفاظت از شغل کارگران امریکایی را بهعنوان اولویت اول دولت مطرح کردهاند. این موضوع، اولویت تنها ۲۹ درصد از نخبگان سیاست خارجی بودهاست. همچنین ۵۷ درصد از افکار عمومی مقابله با قاچاق موادمخدر را اولویت مهمی برای دولت خواندهاند اما این تنها اولویت ۱۷ درصد از نخبگان بودهاست. مقابله با مهاجرت غیرقانونی اولویت ۴۸ درصد از افکار عمومی امریکا و تنها ۱۱ درصد نخبگانبوده است. تقویت سازمانملل برای ۳۷ درصد از افکار عمومی و ۱۷ درصد از نخبگان مهم است. برای نخبگان، موضوع تغییرات آبوهوایی سومین اولویت اصلی است اما این مسئله برای تنها ۳۷ درصد از افکارعمومی امریکا اهمیت دارد.
۶۹ درصد از اعضای شورای روابط خارجی امریکا و ۵۶ درصد از افکار عمومی براین باورند که تصمیم واشنگتن برای استفاده از زور درافغانستان درست بودهاست. در سال۲۰۰۹ بیش از ۸۷ درصد از نخبگان از این تصمیم حمایت میکردند. از سوی دیگر، تنها ۱۴درصد از نخبگان گفتهاند که حمله سال۲۰۰۳ به عراق را تصمیم درستی میدانند، درحالیکه ۴۹ درصد از افکار عمومی این تصمیم را درست دانستهاند.
در پاسخ به این سوال که میان دمکراسی و ثبات کدام یک برای سیاست خاورمیانهای امریکا مهم است، هر دو گروه تقریبا هم نظر بودهاند و ثبات را عامل مهمتری خواندهاند. کمتر از یک سوم از پاسخدهنده گان هر دو گروه، دولت دمکراتیک را به ثبات در منطقه ترجیح دادهاند و بیش از دوسوم گفتهاند که دولت باثبات حتی به بهای نبود دمکراسی، در اولویت است.
اگر چه شورای روابط خارجی امریکا اغلب منتقد عملکرد دولت اوباما در موضوعات خاص سیاست خارجی است اما این نظرسنجی نشان میدهد که این شورا، بهطور کلی عملکرد دولت اوباما را بیشتر از افکار عمومی تایید میکند. ۶۰ درصد از اعضای شورای روابط خارجی امریکا عملکرد دولت اوباما را تایید کردهاند اما تنها ۴۱ درصد از افکار عمومی این عملکرد را قبول داشتهاند.
در بعضی حوزههای خاص سیاست خارجی، اکثریت نخبگان حتا نمرهای بالا به دولت اوباما میدهند و اختلاف نظر آنها با افکار عمومی به ۲۰ درصد میرسد. مثلاْ درباره افغانستان، ایران، چین، تروریسم، مهاجرت و مسایل تجارت جهانی، نخبگان به فاصله ۲۰ درصد بیشتر از افکار عمومی عملکرد دولت اوباما را تایید کردهاند. درباره این موضوعات، نظرات، به نظر حزبی میرسد. دمکراتها بهطور طبیعی بیشتر از جمهوریخواهان از اوباما و سیاستهایش حمایت میکنند.
۵۲درصد از نخبگان گفتهاند که اوباما به اندازه کافی در سیاست خارجیاش قاطع نبودهاست. ۵۱ درصد از افکار عمومی هم همین نظر را دارند. در همین حال، اکثریت نخبگان برخلاف افکار عمومی از کاهش بودجه دفاعی حمایت میکنند. برای نخبگان، سیاست اوباما در قبال سوریه به ویژه ناکامیاش برای پیگیری تهدید به حمله نظامی بعد از استفاده از سلاح کیمیاوی در سوریه بسیار ناامیدکننده بوده و این برداشت را ایجاد کرده که قدرت امریکا رو به افول است. تقریبا از هر چهارعضو شورای روابط خارجی امریکا سه تن آن گفتهاند که این ماجرا امریکا را تضعیف کرده و ۵۹ درصد اساسا اقدامات اوباما در قبال سوریه را تایید نکردهاند.
از هر ۱۰ نخبه سیاست خارجی امریکا ۴ نفر مشکلات رو به رشد و ناآرامیهای اخیر دنیا را به کمنشدن نقش و حضور امریکا نسبت دادهاند و ۱۹ درصد هم گفتهاند که ابتکارات و پیشنهادهای اخیر امریکا برای مسایل مختلف جهانی کافی نبوده است. با وجود این برداشت کلی که قدرت و نفوذ امریکا رو به کاهش است، بیش از دوسوم افکار عمومی بر این باورند که واشنگتن همچنان قدرت برتر نظامی جهان است اما اکثریت بر این باورند که چین به قدرت اقتصادی برتر جهان تبدیل شده است.
آی پی اس
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۴ ـ۱۷۰۳
شکاف میان اعراب خلیج
سرانجام اختلافات پشت پرده میان کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس چنان بالا گرفت که به فراخوانی سفرا و انعکاس در رسانههای رسمی منجر شد.
آنچه درماههای گذشته به صورت زمزمههایی در میان ناظران سیاسی رد و بدل میشد، به طور علنی و از طریق صدور بیانیه از جانب سه کشور عضو شورای همکاری خلیج بیان شد.به گزارش خبرگزاری فرانسه، کشورهای عربستان، بحرین و امارات در اقدامی مشترک، سفرای خود را از قطر فراخواندند و بدینترتیب رویای تشکیل اتحادیه کشورهای حوزه خلیج هم برباد رفت. این سه کشور در بیانیهای مشترک اعلام کردند که تلاشهای فراوانی را برای ارتباط با قطر در تمامی سطوح به منظور دستیابی به توافق درباره اتخاذ سیاستی واحد و یکپارچه در شورای همکاری خلیج به کار گرفتند. بنا به این بیانیه، سیاست واحد و یکپارچه کشورهای حوزه خلیج متکی بر تعهد به توافقات امضا شده و التزام و تعهد به اصول تضمین کننده عدم دخالت مستقیم یا غیرمستقیم در امور داخلی کشورهاست.
عربستان، بحرین و امارات دربیانیه مشترک خود که نخستین واکنش رسمی این کشورها علیه قطر تلقی میشود، تاکید کردهاند که تلاشهای مستمر این کشورها سرانجام باعث شد شخص امیر جدید قطر یعنی شیخ تمیم بن حمد آلثانی و تمامی رهبران کشورهای حوزه خلیجفارس توافقنامهای را در ماه نوامبر۲۰۱۳ امضا کنند. موضوع این توافقنامه، تعهد دولتها برای عدمدخالت در امورکشورهای دیگر و مقابله با گروههایی است که در امور کشورهای دیگر دخالت میکنند.
در این توافقنامه اشارهای به گروه اخوانالمسلمین نشدهاست اما منظور اصلی این توافقنامه، مقابله با فعالیت اخوان المسلمین در کشورهای عرب است. با شروع اعتراضهای مردمی در کشورهای عربی از سه سال پیش و بعد از سرنگونی چند دیکتاتور در این کشورها، حکومتهای عربی دیگر به شدت نسبت به فعالیت مخالفان به ویژه وابستگان اخوانالمسلمین حساس شدند. امارات در یک سال گذشته دهها نفر را به اتهام همکاری و عضویت در جنبش اخوانالمسلمین به حبسهای طولانی محکوم کردهاست.
عربستان و بحرین هم با اعتراضهای داخلی و تظاهرات خیابانی روبه رو هستند. این حکومتها، قطر را به حمایت از اخوانالمسلمین در منطقه متهم میکنند. این اصلیترین عامل اختلاف و نارضایتی کشورهای عربی در مقابل قطر است. مثلث عربستان، امارات و بحرین درقبال رویدادها و تحولات منطقه خاورمیانه پس از درگرفتن انقلابها و درگیریها، هرچند درقبال تمام کشورهای انقلاب کننده سیاست واحدی را اتخاذ نکردند اما مشخصا درباره سه کشور سوریه، مصر و عراق سیاستی واحد را در پیش گرفتهاند.
صرف نظر از عراق و سوریه، مصر کشوری محوری در ترسیم سیاستهای این کشورها تلقی میشود و اهمیت آن بیش از همهچیز ناشی ازآن است که قاهره خاستگاه و منشا شکلگیری جنبش اخوانالمسلمین است که نه تنها در پی کناررفتن از قدرت، یکی از تهدیدهای اصلی برای حاکمیت جدید در مصر شده، بلکه همواره یکی از دغدغههای حکومتهای عربی منطقه در سالهای گذشته بوده است. در این بین، قطر اما سیاستی متفاوت درپیش گرفت و برخلاف عربستان، از اخوانالمسلمین حمایت کرد و ازاین رو، همواره مورد خشم این سه کشور بوده است. البته پرونده اخوانالمسلمین تنها محور اختلافات این کشورها نیست. انقلاب یمن و رقابت عربستان و قطر بر سر آن یکی دیگر از محورهای اختلاف این دو کشور بوده است. در نخستین واکنش به این بیانیه، مقام های قطری ضمن ابراز تاسف ، تاکید کردند که اقدام مشابهی را صورت نخواهند داد.
از سوی دیگر و تنها یک روز پیش از صدور این بیانیه مشترک که حامیان اخوانالمسلمین را هدف گرفت، دادگاهی در قاهره هم یکی از متحدان و هم قطاران اخوان یعنی جنبش حماس را از هرگونه فعالیت در مصر منع کرد. همزمانی این بیانیه و صدور حکم نشانگر همسویی و همگرایی حاکمیت جدید مصر و کشورهای امارات، عربستان و بحرین در سرکوب هرگونه حرکت احتمالی اخوانالمسلمینی و اسلامگرایانه در خاورمیانه است.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۲ ـ۱۲۰۳