بحثی پیرامون « رابطه » قدرت های بزرگ با جنبش های اسلامی بنیادگرا و« اداره » آنها در اوضاع کنونی جهان
اسد الله کشتمند
دراین روزها بیشتر از هر وقت دیگری، یک حقیقت مبرز یعنی رابطه بین سردمداران امریکا وگروه های تندرو وبنیادگرای اسلامی درهمه جا مطرح می شود تاحدی که حتا دونالد ترمپ؛ یکی از کاندیدان ریاست جمهوری امریکا، اوباما را متهم به ایجاد داعش نموده است.
امروز این یک امر پوشیده نیست که ایالات متحده امریکا با گروه های مختلف بنیادگرای اسلامی روابط عمیق پنهانی وعلنی دارد وازاین وسیله خدادادی به پیمانه وسیعی در جهت اعمال سیاست های بزرگ منطقه وی سلطه جویانه خود استفاده می کند؛ همه در این باره شنیده اند؛ ضمن اینکه به تبلیغات رسانه های امریکایی هم عده ای باوردارند ودر نتیجه بسی، ازاین ناحیه درفضای سردرگمی قرارمیگیرند. بغرنجی آزاردهنده، پرده ابهام کلفتی دورا دوراین معما کشیده تا جایی که افراد سطحی نگردر ادعای همدستی بنیادگرایان و امریکا، رنگ و رخ « تیوری توطیه » رامی بینند. راستی چه گونه باید به این معما پاسخ گفت که این امریکایی که برعلیه بن لادن و « القاعده » وطالبان ازاین سر دنیا به آن سرآن فاتحانه لشکرکشی کرده وهمه روزه از واردکردن ضربه به « داعش » سخن می گوید، می تواند درعین زمان دوست وهمراه آنها باشد وچه ضرورتی به این کار دارد؟
متاسفانه تا اکنون تنها به ارایه مثال های فراوان که اتفاقاً گویاهم استند، اکتفا صورت گرفته و توضیح منطقی ولازم داده نشده است. چرا چنین است وچه نوع استدلال منطقی در این مورد می تواند وجود داشته باشد؟
به این پرشس فوق العاده عمده واساسی نمی شود تنها (به گفته زنده یاد به آذین) به « گواهی چشم وگوش» و ادعاهای ظاهری اتکا کرد و پاسخ داد. به نظرمن درهمه این رویدادها وعرصه ها، ردپای منافع حیاتی بازیگران صحنه حوادث، زمینه زمانه، ویژه گی های طرف های مورد بحث ، راه ها وامکانات بازی های ممکن پشت پرده ؛ وهمچنان فرجام وفرآیند این بازی ها رابایدجست وجوکرد تا رشته اساسی پیوند سیاست های پشت پرده امریکا با جنبش های افراطی وبنیادگرای اسلامی، بدست آید.
بعدازفروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، امریکا درتلاش شد برای خود حریفی بتراشد تا زمینه ای برای استفاده از سلاح های انبار شده زرادخانه های دوران جنگ سرد وهمچنان فعال نگهداشتن کارخانه های آماده تولید کمپلکس های نظامی ـ صنعتی انحصارات بزرگ راتضمین کند ؛ وهمچنان به تحکیم آقایی خود برجهان بپردازد؛. چنین حریفی در آن شرایط اسلام ( دقیق تر : بخشی از اسلام ) وجنبش های افراطی اسلامی از آب درآمد.(در این زمینه ۱۳ سال قبل مقاله مفصلی نوشته ام که در سایت های انترنتی تحت عنوان«دیدی نامتعارف درباره یک مساله متعارف » منتشرشد و پایه استدلال در نوشته کنونی را تشکیل می دهد). به صورت مشروع ومنطقی این سوال مطرح خواهد شد که اگر چنین است که امریکا اسلام وجنبش های اسلامی را دربرابرخود قرار داده است، پس چرامی گویند که امریکابا جنبش های اسلامی بنیادگرا رابطه دارد وچه نیازی است که چنین رابطه ای وجود داشته باشد؟ اتفاقاً بغرنجی وگره مساله در همین جا است وپایه ابهام هم همین است. باید کوشید سرنخ این معما را پیدا کرد.
در واقع امکان تعبیرهای متفاوت از نصوص واحکام اسلام ، وجود مذاهب مختلف وعدم تجانس (به ویژه فرهنگی) عظیم میان کشورهای مختلفه اسلامی و در نتیجه موجودیت طیف های رنگارنگ و وسیع اسلام تعبیرشده، زمینه استفاده های گوناگون و بازی های متنوع را درپهنای دنیای اسلامی به میان می آورد. امریکا با استفاده از چنین فضایی به « بازی » با بخشی ازدولت ها وجنبش های اسلامی برای تامین اهداف خود متوسل می شود. امریکا باجدا کردن « اسلام » کشورها وجنبش های مخالف امریکا و« اسلام » دوستان امریکا ، توانست به طور کلی دو نوع برخوردار درعرصه «اسلام شناسی » وبرخورد با « اسلامی ها » به شیوه خودش، متداول سازد: یکی اسلام « معتدل » و دیگری « اسلام بنیادگرا وتروریست».
گرچه از لحاظ ظاهر امر ودید منطقی این تصنیفِ تعریفی عیبی ندارد ولی هنگام چسپاندن این نام ها به کشورها وجنبش های مختلف اسلامی است که عمق مغالطه و تخطئه واقعیت ها برملا می گردد؛ این جا است که پایه سیاست امریکا در برخورد با اسلام وجنبش ها و دولت های اسلامی شکیل می گیرد. در این تصنیف کلی امریکایی ها ، کشوری چون عربستان سعودی مسلماً به مثابه یک کشور اسلامی « معتدل » جا زده شد وکشوری چون ایران، « بنیادگراوپشتیبان تروریست ها » تلقی شد. از یاد نبریم که این شیوه برداشت در سالها ی پایه دید امریکایی ها را تشکیل داد که جهان در وضع دیگری قرارداشت؛ در ایران انقلاب وخیزش عظیم توده ها به راه افتاده وحاکمیت گوش به فرمان امریکا راسرنگون ساخته بود وشعله های خشم عظیمی در برابرهر آن چه امریکایی بود زبانه می کشید و اندکی بعد در لبنان حضور نیروهای اشغالگر خارجی وبه ویژه امریکایی ها رامردم لبنان باکشتن بیش از دوصد سرباز امریکایی فقط در یک انفجارجواب داد و درعراق ، سوریه ولیبیا رهبرانی وجود داشت که تابع اوامر امریکا نبودند ولی در گوشه دیگر همین خاور میانه حاکمان عربستان سعودی و دیگر شیخکهای عرب در سایه حمایت امریکا در مستی وعیاشی می لولیدند و ظاهراً وضع آرام و« معتدل » داشتند و بازهم درگوشه دیگری ازهمین منطقه، یعنی در افغانستان در دوران جنگ اعلام ناشده علیه کشورما، بنیادگراهای دوست امریکا، با حربه اسلام (که ما آنرا« اسلام امریکایی » نامیدیم ) در زیر اداره سی آی ای و آی اس آی دمار از روزگار مردم ما در می آوردند. در چنین وضعی مردم وانقلابیون وهمچنان حاکمیت های ایران ، سوریه ولیبیا و.... تروریست از آب در آمدند وضد انقلابیون افغانستان مدافعین اسلام وآزادی قلمداد شدند، کشورهایی چون ایران و سوریه جز « محورشرارت » نام گرفتند ومسلماً عقب مانده ترین و وحشی ترین حاکمیت کشور اسلامی یعنی عربستان سعودی ودیگر شیخک های عرب منطقه ، نورچشم ایدلوگ های امریکایی بودند. در این مقطع به عنوان برهان دید امریکایی از اسلام دوران ما، گفت و گوی برژنسکی مشاور امنیتی اداره رییس جمهور کارتر با مجله « نوول اوبسرواتور» فرانسوی به اندازه کافی گویا است که شهره عالم شده است. امریکایی ها بالاخره همان حریفی راکه بعد از فروپاشی شوروی جست و جو می کردند در وجود همین اسلامی که در برابرش قرار داشت، یافتند و به سرکوبی آن کمر بستند و در این راه به حدی پیش رفتند که صحبت از « جنگ های صلیبی » به میان آمد. می بینیم که در این سال های اخیربعد ازفروپاشی شوروی عمدتاً مردمان کشورهای اسلامی است که در آتش جنگ های امریکایی می سوزند. (جنگ های بالکان را باید از منظرنابودی آخرین بقایای سیستم سوسیالیستی در اروپا دید)
***
امریکا رابطه باجنبش های اسلامی بنیادگرا را با چنان مهارتی مدیریت واداره می کند که ظاهراً، گویی این دو، دشمن خونی همدیگر هستند. این رابطه به اندازه ای ماهرانه وبا در نظر داشت نزاکت های کوچک و بزرگ اداره و تنظیم می گردد ( واین ناشی ازچندین دهه تجربه سی آی ای درجهت کارباجنبش ها و محافل و دولت های اسلامی است که به ویژه بعد ار فروپاشی سیستم جهانی سوسیالیستی این کار با دست باز و بدون خلل انجام یافته است) که حتا در بین افراد عادی این شک وشبهه را بمیان می آورد که گویا « رابطه امریکا باداعش وطالبان » ، یک تِم یا موضوع تبلیغاتی و دروغ محض است زیرا دلایل ظاهری فراوانی هم برای نشان دادن عکس ادعای همدستی امریکا در این زمینه وجود دارد ( از تبلیغات ضد طالبانی و ضد داعشی وایتلاف های ضد داعشی امریکا گرفته؛ تا وارد کردن ضربات هوایی درسوریه و عراق ... وغیره). اما موضوع به همین ساده گی نیست؛ زوایای مختلف این معما را باید کاوید. این که امریکاعملاً ومستقیماً به اصطلاح مجاهدین را در افغانستان به نیرومبدل کرد و تحت اداره خود درآورد وبعداً به وسیله پاکستان وعربستان سعودی، طالبان را به میان آورد وفعالیت های آنرا به طور کلی « اداره » کرد، تقریباً مورد قبول اکثریت است و پذیرش آن مشکل چندانی ندارد امامساله ایجاد داعش ازیک سو و برقراری رابطه و ازجانب دیگراداره ( منجمنت) پدیده های طالبان و داعش ازجانب امریکا در روزگار کنونی، در روندی بسیار پیچیده تر ازآن قراردارد که بتوان تصو رکرد ودر نتیجه دور از دید « عامه » قرار دارد.
از سال های متمادی، عمدتاً از اشغال افغانستان به این سو، برخورد و« رابطه » امریکا با طالبان افغانستان ( نه طالبان پاکستانی که این خود مبحث بکلی جداگانه ای است !) واکنون با داعش به یک معمای واقعی مبدل شده است. برای ورود تیوریک درعرصه این مبحث گنگ ، تحرکات امریکا دررابطه با این گروه ها واستفاده از آنان را برپایه دومقوله؛ دوترم « رابطه » و « اداره » (منجمنت) می توان ارزیابی کرد.
هیچ رابطه ای نیست که پابند میکانیزم های معینی نباشد. پس ببینیم امریکا در این عرصه چه گونه عمل می کند:
« رابطه » می تواندعلنی باشد؛ مانند رابطه به اصطلاح مجاهدین افغانستان که عملاً سی آی ای به کمک پاکستان وعربستان صعودی از شروع تا حالا آنان را زیر اداره مستقیم خود در آورده است. این حقیقت به هیچ نوع توضیحی نیاز ندارد.
« رابطه » میتواند نامریی باشد که رابطه فعلی امریکا با داعش را می توان از آن زمره دانست. کافی است اشتراک منافع آنان رادر سوریه، آسیای مرکزی ، ایران و ماحول آن دید تا به موجودیت نامریی این« رابطه » معتقد شد. درچهارچوب همین نوع « رابطه » بزرگ ترین نقشه های سیاسی وعملی وعملیاتی را می توان سازمان داد. در این مقطع باید تذکر داد که نقشه های متناسب با این نوع « رابطه » ، همیشه نامریی و پنهانی است و در ذهن افراد عادی نمی تواند خطور کند؛ مگر نه این است که انسان معمولی و متوسط ازلحاظ درک حوادث بغرنج بین المللی ارزیابی های حوادث را در چهارچوب امکانات انسانی ( دراین جا انسان یعنی خودش) می سنجد؟ (مسلماً اهل سیاست از روی تجربه واندوخته های سیاسی خویش می تواند در این عالم تصورات دور از امکانات افراد عادی سیرکند).
در دنیای امروزی، « رابطه » می تواند بدون هیچ نوع تماس و نزدیکی فزیکی انجام شود. در این صورت نیروی اداره کننده چنین « رابطه » هایی زمینه های چنین « رابطه» ای را مهیا می سازند. مثال زنده وگویای این امر را، « رابطه » نانوشته و نامریی امریکا و داعش درعراق وبه ویژه در سوریه نشان می دهد.
به طور مشرح تر، مثال عمده این نوع « رابطه » وکمک نامریی وغیرمستقیم، اعمال سیاست هایی ازجانب امریکا است که به ایجاد داعش درعراق منجرشد و بعداً ایجاد فضای مناسب برای استقرار آن در سوریه مهیا گردید وهم اکنون با استفاده از شیوه های مختلف به « اداره » نامریی و ماهرانه تحرکات آن می پردازد. برای اهل سیاست هم، به چنین نتیجه ای رسیدن مستلزم مطالعه سیستماتیک اوضاع و شناخت ماهیت بازیگران صحنه وانبوهی از ویژه گی های معتنابه مربوط به این عرصه است. درمقیاس این نوع « رابطه »ها، داشتن تماس و دست فشردن وبه آغوش کشیدن هامطرح نیست. نمونه زنده این نوع « رابطه » بین امریکا وداعش را می توان در صحنه های جنگ نیروهای سوری وعراقی برعلیه داعش دید؛ لازم نیست برای تضعیف ارتش سوریه ویا عراق تماس و دیداری بین امریکایی ها و داعش صورت بگیرد تا باهم قراری بگذارند و این رابطه برملاگردد؛ هریک از این دوطرف در جست و جوی لحظات مناسب برای انجام تحرکاتی هستند که باییستی به سهم خود انجام بدهند.
هردوطرف دراین مقیاس باهم « رابطه » دارند یعنی اینکه چنین تحرکاتی استثنایی وبرای یک بارنیست وبرپایه « رابطه » نامریی صورت می پذیرد. دراین نوع رابطه هردوطرف، همدیگر رادرک میکنند بدون اینکه تماسی باهم داشته باشند.
مثلاً هنگامی که ارتش عراق به سمت رمادی به پیشروی تعین کننده می رسد، ناگاه نیروی هوایی امریکا ارتش عراق و نه داعش را به طور سنگینی بمباردمان می کند؛ ویا هنگامی که داعش در سوریه به کمبود نیرو ومهمات مواجه میشود گویی از آسمان برایش نیروی جنگی آماده وتعلیم دیده به وسیله امریکایی هافرود می آید ودر موقع ضرورت مهمات واقعاً از آسمان به وسیله پرتاب پراشوتی از جانب هواپیماهای امریکایی میرسد ویا هنگامیکه هواپیماهای روسی به حملات کمرشکن بر علیه داعش میپردازند این فریاد امریکا است که به بهانه های مختلف به آسمان بلند می شود تا اگر شود که این ضربات صورت نگیرد ویا کمتر باشد.
دیگر اینکه، « رابطه » می تواند تنها برپایه عقیده وایدلوژی بنا گردد که متبارز ترین نماد آن دید تکفیری وسلفی وهابیت و داعش است که براین بنیاد، بی هیچ شک وشبهه ای با هم عمیق ترین وجه اشتراک منافع را دارند. دراین برهه مسلماً بیاد داریم که عربستان سعودی درهمه ماجراهای خاورمیانه از امریکا نیابت کامل دارد. پس امریکا به طور غیرمستقیم و بالوسیله وهابیت رابطه ای بسیار تنگاتنگ با داعش و دیگر سلفی ها دارد واین رابطه ای بسیار مستحکم است زیرا بربنای ایدلوژی استوار است. در کنار این نوع رابطه کار همه جانبه وسیع اوپراتیفی و استخباراتی سی آی ای برای با زنمودن درهای گوناگون « رابطه » عملی با داعش را نباید ازیاد برد.
از لحاظ سیاسی « رابطه » هابه ساده گی ایجاد می شوند وگاهی هم به ساده گی از بین می روند ؛ ولی « اداره » یا « منجمنت » رابطه ها از ضابطه های دیگری پیروی می کنند که عمدتاً برخورد اوپراتیفی یا استخباراتی نقش بسیار با اهمتی درآن بازی می کند. متبارز ترین نمونه آن ایجاد رابطه بین امریکا و القاعده در زمان جنگ اعلام ناشده ضد انقلابی علیه افغانستان بود ( القاعده به وسیله امریکا وهمدستانش ایجاد شد)؛ چنانچه این « رابطه » برای اندک مدتی (احتمالاً به شیوه تاکتیکی) اندکی قبل وهنگام اشغال افغانستان به وسیله امریکا ونشاندن به اصطلاح مجاهدین افغانستان براریکه قدرت درسال۲۰۰۱ ترسایی، معکوس گردید. دیدیم که به تدریج، بعداز اشغال افغانستان وجابجایی قدرت، « رابطه » امریکا با القاعده و به خصوص طالبان با سرعت وبا مهارت خارق العاده دوباره از حالت بحرانی بیرون ساخته شد و در سایه «منجمنت » امریکایی قرار گرفت. برای اثبات این گفته کافی است تذکرداده شود که دراین پانزده سالی که از اشغال افغانستان به وسیله امریکا می گذرد، به استثنای خود پدیده آغاز اشغال که بدون جنگ نمی شود، ماشاهدماه عسل واقعی درروابط بین طالبان وامریکا بوده ایم. دراین مقطع بحث توجه خواننده گرامی رابه نازکی هایی جلب می کنم تامبادا این تصور ایجاد شود که گویادوراز صحنه وبدون در نظرگرفتن حوادث خونین داخل کشور، بحث به سفسطه وگزافه گویی ومغالطه کشیده میشود:
امریکابا استفاده از خلایی که در عرصه بین المللی بعد از فروپاشی شوروی به میان آمده بود، بی اعتنا به تمام موازین وقواعد بین المللی افغانستان رابه مثابه یکی ازپربهاء ترین طعمه های جنگی اشغال کرد زیرا موقعیت استراتیژیک افغانستان این وسوسه داغ را دربرابرش قرارداده بود. برای استمرار اشغال افغانستان وداشتن بهانه کافی برای ماندن در کشور ما، امریکایی ها به بهانه و دلیل محکم نیاز داشتند. (در اینجا باید صراحت داد که : نه اینکه سردمداران امریکا در برابرما و همسایه های ما جوابده باشند، بلکه دربرابرمردم خود که مالیه می پردازد، چرخ اقتصاد کشور را به حرکت در می آورد و در انتخابات تصمیم نهایی را می گیرد ودولت را ملزم به جواب گویی می داند، جواب ده هستند.) از یاد نبریم که افغانستان زمانی اشغال شد که امریکایی ها درجهان به هیچکس وکشوری اعتنا نداشتند وکسی را یارای ایستادن در برابرآنها نبود. همان گونه که با سرعت به قدرت طالبان پایان بخشیدند وهمه دیگرباصطلاح مجاهدین وهمچنان خاک افغانستان را به سان متاعی کم بها خریدند، می توانستند بقایای طالبان را یا مانند زمان اشغال لِه کنند ویا اینکه آنها را بخرند و جنگ را تمام شده اعلان کنند. این یک فرضیه محض نیست. هرکسی می تواند حدس بزند که چنین کاری از امریکا ساخته بود ومی توانست بی هیچ مشکلی آنرا انجام بدهـد. در آن صورت مالیه دهنده ومادران و پدران سربازان امریکایی توقع می داشتند تا سربازان امریکایی؛ فرزندان شان به کشور آرام خود برگردند. واین همان بلیه ای می توانست باشد که به نحوی دیگر هنگام جنگ ویتنام سردمداران با آن مواجه بودند. ازجانب دیگر، با چنین فرضیه ای نمی توانستند مردم افغانستان را هم به ادامه موجودیت خود در کشور ما متقاعد بسازند. لذا لازم بود مردم ما را مصروف و درگیر نگهدارند. در نتیجه سردمداران سیا و پنتاگون اتش کم سویی را در افغانستان همچنان مشتعل نگهداشتند؛ آنها با ایجاد « رابطه » های مخفی وعلنی ومریی ونامریی بارهبری طالبان طوری این جنگ ضرور برای توجیه استمرار وجود نیروهای نظامی امریکا در افغانستان رادر سطح معینی آغازکرده وتداوم بخشیده و"اداره" و "مینجمنت" کردندکه تا امروزمردم افغانستان در اتشی مستمر می سوزد تا دلیل کافی برای ماندن اشغالگران در کشور ماتضمین گردد. کافی است یادآوری شود که حتی کرزی گاهگاهی ازرسیدن کمکهای نظامی امریکابه طالبان می نالید.
جان مطلب ونکته نازک اینجا است که رهبری طالبان در اختیارامریکایی ها است نه صفوف آن. همین صفوفی که علیرغم وحشتی که براه انداخته اند انگیزه عمیق درونی آنان مبارزه با اشغالگران است. این « رابطه » نامیمون واهریمنی بین امریکا ورهبری طالبان، چنان ماهرانه« اداره » می شود که این صفوف بیچاره طالبان که از میان جاهل ترین افراد کشور تشکیل یافته است، به طور واقعی به گوشت دم توپ مبدل شده اند؛ آن انتحاری ای که از روی جهالت محض زنده گی دیگران را می گیرد وخود راهم نابود می کند، نمی داند که رهبرانش او را برای اینکه امریکا به اشغال کشور ما تداوم ببخشد، به کشتن خود و دیگران می رانند وخودهمین رهبران زنده گی آرامی دارند؛ در قطر و دیگر محل های امن بسر می برند. می خواهم در این مقطع به طور روشن بگویم که رهبران طالبان در چنبره « اداره » با امریکا از جانب سی آی ای وپنتاگون ماهرانه « اداره » می شوند وهیچگاهی در میدان جنگ دیده نشده اند. ولی افراد پایینی آنها با اعتقادی کورکورانه و به نام این که رهبران شان مدافعین اسلام اند از آنها پیروی می کنند وهرنوع کار وگناهی را انجام می دهند ولی بی انصافی خواهد بود اگر نگوییم که یکی ازمهمترین انگیزه های کلی همین صفوف بی چاره ای بی خبر از دنیا وجاهل، وطن پرستی است. خون بی هوده و ناروایی که دراین میانه می ریزد ضمانت کننده تداوم اشغال افغانستان است. به کمک این خون « کم بها » که کماکان جاری وهمزمان بسیار قابل ترحم است، این آتش جنگ (که مسلماً قدرت حاکمان تحت اشغال را به طور واقعی تهدید نمی کند ومردم عادی قربانی های همیشه ناگهانی آن هستند )، همچنان به وسیله امریکا شعله ور نگه داشته می شود. دراین « جنگ زرگزی » آن چنان آسیبی هم به امریکایی ها نمی رسد واگر هم برسد، چنان منفعتی از این وضع می برند که هرنوع قربانی را جوابگو است. در واقع در وضع کنونی واقعیت وحشتناک و دردآلود موجود اینست: یا ادامه همین جنگی که هر روزه مادران و پدران و خانواده های معمولی وطن ما را داغدار می سازد ؛ یا ختم اشغال افغانستان و بیرون شدن نیروهای نظامی امریکا از افغانستان.
در یک کلام « اداره » یا « منجمنت » طالبان افغانستان به سان یک نیروی وحشت انگیز چنان با مهارت از جانب امریکا صورت می گیردکه حتا چپ ترین افراد هم گاهی تصور می کنند که خوب است که امریکایی ها درکشور ما هستند ورنه طالبان کشور را تباه می کردند. یعنی اینکه امریکا طالبان را مهار کرده اند. همه باید بدانیم که موجودیت طالبان هیمه چرب وچرکینی است که آتش جنگ امریکا برای باقی ماندن نیروهایش در افغانستان را فروزان نگه می دارد. این چنین موجودی در شرایطی که چنین ضرورتی مطرح نباشد، دیگر علت وجودی نخواهد داشت، ومی توان نتیجه گرفت که پایان اشغال افغانستان پایان پدیده نامانوس طالبان به عنوان نیروی تاثیرگذار برتحول اوضاع افغانستان خواهد بود. درصورت بیرون رفتن امریکایی ها از افغانستان، این طلسم در شرایط جدید مانند حباب می ترکد. طالبان به مثابه یک پدیده سیاسی قابلیت حیاتی در آینده افغانستان را ندارد. طالبان از دید سیاسی، منطقه وی وملی در شرایطی که از اداره امریکا بیرون شود، یک ورق سوخته وغیر قابل استفاده خواهد بود. مگر اینکه با تحولی منفی، فقط به مثابه نیروی تک قومی به حیاتش ادامه داده شود که در آن صورت هم، در اوضاع جدید کارایی چندانی نخواهد داشت؛ از روی منطق، هیچ قوم وقبیله ای خود را محدود به « طالبیزم » نمی سازد.
بالاخره هر پدیده ای زاده شرایط وضرورت های مشخص سیاسی واجتماعی هر دوران است. امروزدر صورت عدم وجود نیروی جدی ضدامریکایی در افغانستان، به طور تراژیک وغم انگیزی طالبان « وطنپرستی تبعه افغانی » را به گروگان گرفته اند.
تنها طالبان هستند که پایان اشغال را مطرح می سازند. این یکی از غم انگیز ترین مضحکه های تاریخ معاصرکشور ما است. دراین جنگ ومناقشه وبربادی مردم افغانستان « رابطه » امریکایی ها با رهبری طالبان و« اداره » تحرکات آنها، تنها نیم رخ این بازی وحشتناک با زنده گی وسرنوشت مردم ما است؛ نیم رخ دیگر آن بازی بانیروهایی است که مطلقاً گوش به فرمان امریکا اند وبرسرنوشت مردم ما حکم می رانند. فضای سیاسی را امریکایی ها باچنان مهارتی به فراز ونشیب می برند که حتا نیروهای سیاسی نیمه اپوزیسیونی حاضر درکشور هم فراموش می کنند که صحنه سیاست داخلی افغانستان چه سیرک خشک وخنک وبی مزه ای است وحتا گاهی وارد این بازی های مسخره هم می شوند. در نهایت امریکایی هابا امتزاج « رابطه » و « اداره » این دو رکن (در حال حاضر) فعال سیاسی جامعه مایعنی حکمرانان ومخالفین در حال جنگ، یک سناریوی دقیقاً سنجیده شده را تطبیق نموده وهردو بخش را با ظرفیت کامل برای ایجاد نوعی تعادل دایما شکننده فعال نگه می دارد. امریکا در طول پانزده سال اخیر توانسته است با دست باز و راحتی کامل این بازی مهم و حیاتی برای منافعش را مدیریت کند. وضع تعادلی کنونی می تواند هر لحظه به اراده امریکایی ها درهم برهم وحتا واژگون شود.
فرود وفرازی که در فعالیت های طالبان در این یک ونیم دهه اخیر دیده می شود وبه ویژه نفوذ پررنگ اخیرآنان در شمال افغانستان، همه وهمه ناشی از ضرورت به کارگیری تشدیدی نیروی طالبان در آسیای میانه وهمچنان داشتن دست باز در جهت آوردن هر نوع تغییری در اوضاع شمال افغانستان است؛ که همزمان ترفند ماهرانه دیگری را درجهت تداوم بازی درون حاکمیت دست نشانده وحفظ تعادل در هنگام بروز خطرات احتمالی، رقم می زند.
می خواستم نکته ای راهم درباره طالبان پاکستان تذکربدهم. زمانی که گفته می شد طالبان پاکستانی ازطالبان افغانستان فرق دارند، عده ای اتهام می بستند وبه آن می خندیدند. امروز دیگر برکسی پوشیده نیست که این دواز هم فرق دارندونه تنها رهبری آنهایکی نیست بلکه در حقیقت وبه طور واقعی دارای اهداف مشترک هم نیستند . من بارها این سوال را سالها قبل مطرح ساخته ام که چگونه می شودکه رهبران طالبان پاکستانی به طور سیستماتیک، سلکتیف وپیهم به وسیله امریکایی هانابود می گردند در حالیکه یک موی سر رهبران طالبان افغانستان هم کم نمی شود؟
به نظر من دلیل آن اینست که رهبری طالبان افغانستان تحت « اداره » محکم امریکایی ها قراردارند ولزومی ندارد که آنها ازبین برده شوند در حالیکه از بین بردن طالبان پاکستانی گرچه مشکل تر است اما به علت اینکه تحت « اداره » و« منجمنت » امریکا قرار ندارند، بطور منظم نابود می گردند. تااکنون همه رهبران طالبان پاکستانی به وسیله امریکایی ها کشته شده اند.در این میان نکته بسیار با اهمیت عبارت است ازدرک به موقع پاکستانی ها از تغییرات جیوپولیتیک منطقه ای که در آن حضور دارند؛ توضیحاً لازم است گفته شود که بعد از فروپاشی شوروی بربازیگران طراز اول صحنه سیاسی در کشور های اسلامی پوشیده نبود که برخورد امریکاهمواره پراگماتیک بوده وبعد از این فروپاشی به دستیاران اضافی وقعی قایل نیست. پاکستان یکی از این دستیاران اضافی در وضع جدید بود که حتا به مزاحم نیرومند بالقوه، برای امریکا تبدیل شده بود و این را زمامداران پاکستانی به خوبی درک کرده بودند و از اینجا است که اشغال افغانستان به وسیله امریکا را درهمجواری خود، برای حتا بقای خود خطرناک می دید. از اینجا است که بازی با امریکا را در اولین فرصت های اشغال افغانستان براه انداختند؛ بازی ای که امریکا توان و امکانات درک دقیق آنرا داشت و چاره ای نداشت جزاینکه بازی متقابل را به راه اندازد که این بازی تا اکنون ادامه دارد. در این بازی بغرنج پاکستان به مخالفت پوشیده در برابر حضور نیروهای امریکایی در افغانستان برخاست وامریکا هم به جهت کمایی نمودن زمان مناسب وتلاش متداوم جهت انتقال جغرافیایی جنگ از افغانستان به سوی پاکستان، روابط عادی با پاکستان را ادامه داد. دیدیم که امریکا توانست جنگ را از لحاظ جغرافیایی به پاکستان منتقل کند. چرا چنین شد؟ به نظر من عامل تعین کننده دراین زمینه را باید درتغییر وبهتر گفته شود، وارونه شدن ضرورت اتحاد های قبل از فروپاشی شوروی دید: در شرایط نوین پاکستان با در دست داشتن بمب هسته ای به رقیب بالقوه نزدیک امریکا مبدل شدبه این تعبیرکه : ترکیب فوق العاده عمیق دینی تمام ارکان جامعه پاکستان از مردم گرفته؛ تا ارتش و اداره عمومی کشور همه وهمه، خطری جدی را برای اسراییل که تاثیر بسیار بزرگ بر مسیر سیاست گذاری های امریکا دارد، به میان آورد. امکانات جدید پاکستان در مواقع بحران می توانست با تهدید اسراییل به مثابه نقطه ضعف سیاست خاور میانه ای امریکا در برابرآن،بازدارنده باشد. (به خصوص اینکه تاهمین یک سال قبل امکان اینکه ایران به نیروی هسته ای دست یابد یکی از واریانت های اوضاع منطقه وی بود وامکان یکجا شدن این نیروی جدید با نیروی هسته ای پاکستان می توانست به مثابه « نیروی ضربتی بازدارنده اسلامی » تبارزنماید). بالاخره در نتیجه دشمنی های پنهان امریکا وپاکستان کاربه جایی کشید که کاروان های انتقالاتی نظامی امریکادر درون خاک پاکستان مورد حملات پیهم قرار گرفت .امریکا مجبور شد، مسیر انتقالات را تغییر بدهد وبیشتر به روسیه وآسیای میانه تکیه نمایدکه این روزگارطلایی برای امریکایی ها دیر نپایید و امکانات آن به طور پیهم در روسیه وقیرغزستان تاجیکستان وازبکستان از دست رفت.
در تمام این ماجرا ها پاکستان میخواست امریکارا به وسیله طالبان وطنی خودزیرفشار قراردهدوامریکا هم پیهم طالبان آنهارا با هواپیماهای بی سر نشین نابود میکرد. (سیزده سال قبل در نوشته فوق الذکرتحلیل مفصلی در این زمینه نوشته بودم . پاکستان نیز برپایه همین انواع « رابطه»ها و « اداره » طالبان از آنها استفاده کرده است. )
در اوضاع کنونی نکته بااهمیت دراین رابطه اینست که بازیگران جدیدی وارد عرصه سیاست های پنهانی افغانستان شده اندکه عمده ترین آن روسیه است. به طور مسلم نوع « رابطه » و « منجمنت » امریکایی ها بر طالبان تابع تغییراتی جدی خواهد شد ( دراین مورد بحث مفصلی به زودی تقدیم خواهدشد). ملا محمد اختر منصور اولین قربانی رهبری طالبان است که برپایه همین تغیر اوضاع به وسیله امریکایی ها کشته شد. این ملا جراات کرده بود از زیر « اداره » امریکایی ها بیرون رفته ومستقل عمل نماید. نباید از نظر دور داشت که در آینده هرچه بیشتر امکان بازی مستقل و جداگانه طالبان وجود دارد واین امر معادله اوضاع داخلی افغانستان را به مراتب بغرنج تر خواهد ساخت. تا اشغال افغانستان ادامه دارد، بازی ازهر طرف با طالبان ادامه خواهد داشت.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۲۲۰۸
نجات افغانستان مرهون وحدت نیروهای مترقی و وطن پرست است
داکتر آرین
« حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان » پی ریزی یک حزب وسیع و سراسری و فراگیر مترقی را که دربر گیرنده ای تمام احزاب مترقی و میهن پرست باشد شرط بنیادی دستیابی به دموکراسی واقعی و خوشبختی مردم افغانستان می داند، برنامه این حزب : « نه تنها ایجاد یک حرکت ترقی و دموکراسی را به خاطر بیرون رفت از وضع موجود، بلکه تفاهم با احزاب ملی و دموکرات را به عنوان یک ضرورت جدی مطرح می کند »؛ و با تامین تفاهم با احزاب ملی دموکرت آرزو مند است تا به خلای ناشی از نبود یک حزب قوی، نیرومند و سرتاسری پایان بخشد.
گفتنی است که از یک طرف ریشه های عمیق ایجاد یک حزب مستحکم، قوی و سرتاسری را باید در تاریخ جنبش های آزادی خواه وعدالت خواهانه یک قرن اخیر جست وجو کرد و از جانب دیگراساس گذاری حزب واحد و فراگیر بیانگرتحول و پخته گی نیروهای سیاسی ترقی خواه و عدالت پسند میهن ما و خواست تحولات سیاسی ـ اجتماعی شرایط تاریخی کشور است. وحدت تمام نیروها ی سیاسی و مترقی در یک سازمان سیاسی و تکامل آن به یک حزب واحد دستاورد شگرفی برای مردم افغانستان و بازتابی از عملی شجاعانه و میهن پرستانه سیاسیون کشور و حقیقتی چیره شدن احزاب مردمی و انسان دوست بر جدایی ها و پراگنده گی های نزدیک به سه دهه اخیر می باشد، با درک این حقیقت است که در این اواخر شعار های وحدت طلبانه و نزدیک شدن احزاب همسو و همگرا رفته رفته در صفوف و در رهبری با گام های عملی بازتاب می یابد، تجربه های تلخ سه دهه ای اخیر ثابت ساخت که شرط پیرورزی بر تفرقه و پراگنده گی ها نه تنها برای احزاب ملی و دموکرات و مترقی زیان آور است، بلکه خلق های زحمتکش و بی دفاع افغانستان را تا سرحد نابودی کشانده و میهن ما را به پرتگاه نیستی سوق می دهد.
آنچه که درمتن اعلامیه مشترک حزب پیشین متحد ملی افغانستان و حزب پیشین ملی ترقی مردم افغانستان توجه نگارنده را به خود جلب نمود در آنجا آمده است: « معتقدیم که وحدت دو حزب بدون شک و تردید در وهله کنونی یک گام سترگ در امر پایان بخشیدن به تشتت و پراگنده گی موجود میان نیروها و احزاب ملی دموکراتیک و ترقی خواه در کشور و زمینه ساز تامین وحدت سازمانی و تشکیلاتی با سایر احزاب سیاسی فعال و همسو منتج خواهد شد. » به این ترتیب به باور نگارنده تمام احزاب همسو و همگرا از این « فرصت طلایی » هم از رهبران و هم از صفوف همه و همه در یک روند نفاق شکن و پیروزی آفرین در یک مبارزه ناگزیر و برگشت ناپذیر، در پرتو کوشش های وحدت جویانه، در یک پیکار مشترک جهت ایجاد یک حزب واحد و سراسری باید استفاده کرد. تا آنکه صلح و امنیت را به افغانستان باز گردانیده، فساد را نابود و دست سیادت جنایت کاران و مستکبرین و تاراج گران را از جان و مال مردم افغانستان کوتاه گردد.
آشکار است که وحدت تمام احزاب مترقی و پایه گذاری حزب واحد ضرورت به یک میکانیزم علمی، عملی و قابل قبول برای تمام رهبران احزاب مختلف و اعضای حزب دارد، تا در یک روند واقعا دموکراتیک و در یک میکانیزم واقعاً صادقانه و عملی تمام رهبران احزاب که نماینده و برگزیده گان احزاب خویش اند از حق انتخاب به حیث رهبر و رییس حزب نوین درکنگره برخوردار باشد، این میکانیزم از یک طرف می تواند ضامن وحدت و پیوند گسست ناپذیر اعضا و رهبری آن شود ؛ و از جانب دیگر شخصیت که برازنده تر و با اعتبارسیاسی بیشتر خواهد بود بصورت آزاد انتخاب می گردد.
درس اساسی که از تاریخ جنبش عدالت خواهانه افغانستان باید آموخت این است: حزب تنها هنگامی می تواند رسالت تاریخی خود را ایفا نماید که نیرومند، قوی، فراگیر، سراسری، دارای وحدت آهنین و با توده ها پیوند ناگسستنی داشته باشد، اما این که دریک حزب سیاسی طرح و نظریات مختلف در تاکتیک ها و رسیدن به استراتیژی آن باشد این یک امر طبیعی است، آنچه که مهم است نظر اکثریت و مبارزه مشترک به خاطرتحقق اهداف استراتیژیک و سهم گیری در ایجاد تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می باشد، در جهان کنونی کثرت احزاب که در نتیجه وحدت جناح های مختلف تشکیل شده اند فراوان است به طور مثال حزب جمهوری خواه ایالات متحده امریکا، حزب روسیه واحد و... جالب است که این جناح ها حتا در ایدلوژی و اعتقادات شان از هم متفاوت اند در حالیکه احزاب مترقی در افغانستان شاخه های جدا شده از حزب مادر « حزب دوموکراتیک خلق افغانستان » است و 90 در صد وجوه مشترک دارند.
معمای « وحدت » اکنون برای همه گان یک معمای حل شده و فهم آن نهایت آسان و بالای هر زبانی است، اما آسان بودن آن به معنای گشودن و تحقق آن در عمل نیست، پس تمام احزاب سیاسی و رهبران گرانقدر آن باید به اعلامیه مشترک حزب پیشین متحد ملی افغانستان و حزب پیشین ملی ترقی مردم افغانستان که آمده است: « معتقدیم که وحدت دو حزب... زمینه ساز تامین وحدت سازمانی و تشکیلاتی با سایر احزاب سیاسی فعال و همسو منتج خواهد شد» ، توجه نمایند.
ناگفته می ماند اگر تذکر ندهم که، اینجا دیگر نه تنها حکم تاریخ ضرورت وحدت تمام احزاب سیاسی را ناجی و حتمی می داند، بلکه این روند باید به یک فراخوان عمومی و یک جنبش توده ئی تبدیل گردد، اتحادیه های کارگری و دهقانی، سازمانهای جوانان و زنان، اتحدیه های روشنفکران و سازمانهای مدنی، جوانان مسلمان مترقی، شخصیت های مستقل، رهبران سیاسی حاکمیت دموکراتیک، اعضای جدا مانده حزب موکراتیک خلق افغانستان، احزاب و گروه های مترقی اسلامی و روحانیون وطنپرست و دیگر نیروهای مترقی و دادخواه با حاصل نمودن عضویت « حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان » به صورت جمعی و انفرادی با حقوق برابر و مساوی با تمام اعضای حزب در مبارزات انتخاباتی حزب فعالانه سهم گرفته و در یک کنگره واحد بزرگترین و نیرومند ترین حزب سیاسی را در تاریخ میهن خویش پایه گذاری نمایند. این اتحاد که عناصر آن را اعضای دارای عقاید و ایدلوژی های گوناگون با خواستگاه های اجتماعی متنوع از طبقات مختلف و ملیت ها و زبان های متفاوت تشکیل می دهد به خاطری امکان پذیر است که مبارزه سیاسی بیشتر از این دارای کدام ایدلوژی مخصوص و جانبدارانه نیست، بلکه بر اساس و بنیاد حقوق بشر، دموکراسی، منع خشونت، عدالت اجتماعی و ترقی و پیشرفت جامعه استوار است و این شعار خواست تمام احزاب و تمام آنانی که خویش را مترقی، میهن پرست و طرفدار حقوق بشر و دموکراسی میدانند می باشد.
به این ترتیب نجات افغانستان در گرو وحدت احزاب مترقی و دیگر نیروهای وطن پرست است، تنها اتحاد و وحدت تمام نیروهای سیاسی تحول طلب، دموکرات و ترقی خواه می تواند آینده ساز باشد، در غیر آن از « چپن و چکه چور از چارصدو بیست و چپاولگر از چارکلاه و چارسو خوان» در بیست و پنج سال اخیر که چیزی جور نشده در بیست و پنج قرن آینده هم چیزی جور نخواهد شد، بلکه دست شان در غارت جان و مال مردم و تاراج بیت المال دراز تر می شود نه کوتاه تر، مردم را به نابودی کامل و کشور را به لانه تروریزم مبدل خواهند کرد که در آن صورت افغانستان و مردم آن هزاران مرتبه بیشتر تاوان این نفاق و پراگنده گی ها را خواهند پرداخت. همچنان برای نیروهای مترقی بیشتر از این ضرور نیست تا با آنان « سرجوال را بگیرند » و یا در این « لحاف بد نام » خویش را بپیچانند، بلکه خود کاندید مستقل خود را داشته باشند، از طرف دیگر در کدام ماده ای از قانون اساسی نوشته شده است که همیشه یک دزد و خیانت کار رییس کمیسیون مستقل انتخابات و رییس کمیسیون شکایات و یا از همین قماش آدم ها اعضا، مشاهدین و ناظرین در کمیسیون های انتخاباتی در مرکز، ولایات، علاقه داری ها و ولسوالی باشند، بسیار مسخره است که در اسناد کمیسیون مستقل انتخابات می خوانیم: « مبنای هر گونه عملیات انتخاباتی قانون است، مادامی که قانون انتخابات مشکل داشته باشد، هرگونه تلاش برای کاهش تقلبات بی نتیجه خواهد بود.» این به این مفهوم است که هیچ تضمینی برای جلوگیری از تقلب در انتخابات آینده هم وجود ندارد و هیچ تصمیمی هم جهت مبارزه با تقلب گرفته نمی شود در این صورت تنها راه جلوگیری از تقلب گسترده و سراسری، عضویت و حضور پنجاه فیصد از اعضای احزاب مترقی در کمسیون های مستقل انتخابات و کمیسیون شکایات در تمام سطوح آن است. به هر ترتیب این بحث جداگانه ای است که باید به آن به موقع مناسب پرداخت.
باید واضح سازم که در این جا مقصدم از نجات افغانستان کدام عمل نظامی خشونت بار نیست، هنوز دو سال به انتخابات ریاست جمهوری افغانستان مانده است و این مدت برای نیروهای مترقی که یک مکتب بزرگ سیاسی را پشت سر گذشتانده اند و از تجارب سرشار سیاسی برخوردار اند یک زمان کافی برای آماده گی و اشتراک در انتخابات است و بزرگ ترین چانس هم از وطن پرستان می باشد، زیرا شرایط ملی و بین المللی، به خصوص تغییرات سیاسی در اطراف افغانستان زمان را به نفع نیروهای مترقی و ضد تروریزم مساعد ساخته است و راه های رفت و آمد و اکمالاتی تروریستان و فرستادن نیروهای تازه نفس تقریبا بسته شده است و کشور های دونر تروریزم هم از فرستادن کمک های لجام گسیخته و بی پروا اکنون دچار تردید و ترس شده اند، از هفت کشور همسایه تنها یک کشور در حال حاضر به تصمیم نهایی در مورد قطع مداخلات خویش در امور داخلی افغانستان نرسیده است که امید واری های فراوان در زمینه قطع و توقف مداخلات وجود دارد.
اکثرا بعضی از حلقات سیاسی با یک تحلیل نادرست پیروزی نیروهای تحول طلب و مترقی را باعث قطع کمک های جامعه جهانی برای افغانستان می دانند، در حالیکه چنین نیست جامعه جهانی بیشتر به استقرار یک دولت صادق نه فاصد در افغانستان ذینفع اند تا کمک های شان برای مردم افغانستان قابل لمس و دید باشد و باعث تغییرات بنیادی و اساسی در افغانستان گردد، آنها نمی خواهند با زمامداران دزد و دولت های فاصد سروکار داشته باشند، اما شور بختانه در میدان سیاست و نبرد سیاسی افغانستان هنوز نیروی که توانایی رهبری و مبارزه با مفسدین و عقبگرایان را داشته باشد ظهور نکرده و از خود این قدرت را نشان نداده اند، تنها یک نیروی قابل اعتماد و یک حزب قوی با داشتتن سیاست واقعبینانه و صلح جویانه و مسالمت آمیز که در جهت برقراری مناسبات دوستانه با تمام کشورهای جهان به خصوص کشورهای دوست در صحنه بین المللی و حسن همجواری با ممالک همسایه و کشورهای منطقه عمل نماید می تواند مورد پشتی بانی، کمک و همکاری جامعه جهانی قرار گرفته و با استفاده از این کمک ها پیروزمندانه بسوی ساختمان افغانستان نوین گام بردارد.
با این وصف ضرور است که شرایطی را به خاطر وحدت ها و میکانیزمی را برای ادغام و تشکیلات واحد به وجود بیاوریم تا همه با هم به سوی تدویر کنگره با شکوه، تابناک و آینده ساز افغانستان عزیز برویم، تشکیل موفقانه ای کنگره حزب واحد رویدادی تاریخی و آینده ساز در زنده گی سیاسی مردم و تمام زحمتکشان افغانستان خواهد بود؛ و حزبی را به وجود می آورد که به مثابه یک سازمان رزمنده، دارای ساختار مستحکم و بهره مند از تجارب مبارزاتی و اعضای میهن پرست و ترقی خواه می باشد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۲۱۰۸
اعتراف تاریخی پدرفساد دریک نیم دهه اخیرافغانستان
سرکشید بیــدل امـــروز از بنــای اعتبار
آنقدر پستی که نتوان از دناهت عار کرد
( حضرت بیدل )
میر عبدالواحد سادات
آقای حامد کرزی درمصاحبه با نیویارک تایمز که امروز تلویزیون طلوع یک قسمت کمی آنرا نشر نمود ، ضمن پذیریش فساد گسترده در حکومت خود ، اعتراف می نماید که آگاهانه وبه حساب سنجش سیاسی به فسادسالاران اجازه فساد داده ؛ وبه اصطلاح وطنی اشپلاق چور را زده است وعذربدتراز گناه را مطرح می نماید که درزمینه دو راه داشته است :
اول : حمله بر فسادسالاران که به انارشیزم وهرج مرج وبی ثباتی می انجامید.
دوم : اینکه نادیده بگیرم ، اما مطمین بودم که این پول ها درداخل مصرف می شود وکشور را به جلومی برد.
این متخصص امور ترویج فساد با تبختر می گوید که درین ارتباط مثال های کشور های مالیزیا ، کوریای جنوبی و ... را مطالعه نموده است.
این اعتراف تاریخی می رساند که ترویج فساد ومبدل ساختن آن به یک فرهنگ ، پلان آگاهانه آقای کرزی و شرکای قدرت او ( مافیایی جهادی و طالبی ) در تبانی با حامیان طراز اول جهانی شان پیاده گردیده است ، ورنه کدام عقل سلیم می پذیرد که که امریکا با یکصدوپنجاه هزار عسکر که درهجوم نظامی خود دریک هفته طالبان را سقوط داد ، از چند جنگ سالارترس داشته باشد.
نتایج این پلان فساد کرزی و امریکا ایجاد بازارفساد به عوض بازار آزاد و دزدی و چپاول ده ها میلیارد دالر پول های سرازیرشده به کشور وغارت بیت المال ودارایی های عامه ، معادن و غضب میلیون ها جریب زمین و ...که در اختیار شبکه مافیایی خطرناک خانواده های کرزی ، مارشال و سایربلند پایه گان می باشد که تا به چند صد فامیل( لارد وارها و تاجران دین وتیکه داران قوم ) درسراسرکشور تخمین می شوند وسرنخ تمام ارکان چورغارت را در اختیار دارند ، ودمار از روزگار اکثریت فقیر ومظلوم و بینوا بیرون نموده اند.
اعمال این دولت پوشالی ودموکراسی انجویی ( کلیپتوکراسی ) که تا اکنون دوام دارد ، زمینه آنرا مساعد نمود که به قیمت حیثیت و آبروی وطن ومردم ، افغانستان در فساد ، شهره آفاق گردد ودرجهان مقام اول را داشته باشد.
فاعتبرو یا اوالابصار
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۶ـ ۱۱۰۸
https://www.youtube.com/watch?v=RqvZBn79-gU
گذری بر برداشت های امروزینه «همایش اجتماعی جهانی »
دکتراسد محسن زاده
همایش جهانی جنبش ها و شخصیت های اجتماعی که با نام « فورم اجتماعی جهان » نام و ننگ یافت ، باگذشت بیش ازیک ونیم دهه پایش را به کشور کانادا ، یکی از کشورهای بزرگ سرمایه داری و عضو کلوپ ( جی ۷ ) رسانید. تا حال همایش های جهانی این فروم بااعتبار و مهم جهان بیشتر در قاره امریکای جنوبی ، افریقا و آسیا برپاشده ؛ و این بار نخست است که گردهمایی نهادها و شخصیت های اجتماعی جهان درنیم قاره شمالی راه اندازی شده و نگاره های واقعگرا از روحیه زمان و چهره نظام سرمایه داری را به دست می دهند. دربرهه زمانی پانزده سال شرکت کننده گان این همایش که از طیف گسترده نیروهای اجتماعی جهان نماینده گی می نمایند با حفظ تنوع دردیدگاه و برداشت ها ؛ منحیث جنبش پویا پاسخ های عقلانی و قابل پذیرش برای حل پرابلم های بی شمار در گوشه و کنار جهان و مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی را پیشکش داشته است.
امسال درکار دوازده همین همایش یا فورم اجتماعی جهان ( ۹ الی ۱۴ اگست ) بیش از ۵۰۰۰۰ فعال از سراسر جهان در حالی اشترک می نمایند؛ که دولت کانادا برای گروهی از فعالین جنبش های اجتماعی از جمله از کشورهای افریقا و آسیا ویزه مسافرت به این کشور را نداد. در تاریخ پانزده ساله جنبش* برای اولین بار امسال فورم در انتقاد از سرمایه داری و گلوبالیزیشن در نیم کره شمالی و آنهم در یک کشور سرمایه داری عضو گروه ج ۷ برپا، و توپ پارچه عملکرد و اثرات نظام سرمایه داری را در برابر چشم جهانیان باز می نماید. در کنفرانس شش روزه امسال فعالین جنبش های اجتماعی از ۱۱۸ کشور جهان شرکت داشته و در سیزده بخش که به مسایل عمده اجتماعی و اقتصادی اختصاص داده شده است، موضوعاتی چون : مبارزه با فقر، دفاع از داعیه صلح جهانی، حفظ محیط زیست ، برخورد با معضل مهاجرت ها ، نظام بانکی و مالی غیرعادلانه ، اثرات کشنده برنامه های ریاضت کشی و ... سایر مسایل مبرم جهانی مورد برسی و کنکاش قرارگرفته ؛ در برابر برنامه های نیولیبرال راه حل هایی به سود لایه های نیازمند و ناتوان پیشکش می گردد. گشایشگر همایش حاضر راه اندازی مارش بزرگ به روز سه شنبه در خیابان های مونتریال با شرکت هزاران شرکت کننده همایش از سراسر جهان ؛ و شهروندان کانادا بود. قرار است ۱۲۰۰ برنامه دیگرهمایش شامل گفت وشنود ها ، شناسایی سازمان ها و اقدامات اقتصادی و اجتماعی ، برنامه های فرهنگی ، نمایش های هنری و ... برنامه این همایش را مکمل سازد. از روزی که در سال ۲۰۰۱ ترسایی در شهر پورتو الیگروی برازیل برای نخستین بار نهاد ها و شخصیت های اجتماعی از سراسر جهان در برابر کنفرانس تجارت جهانی گردهم آمدند ، تا به حال دگرگونی و تحولات زیادی در شیوه کار و اندوخته های جنبش و سازمان های اجتماعی جهان پدید آمده؛ و این جنبش ها توانسته اند پیوند تنگاتنگی با سندیکا های کارگری ، نهاد های جوانان و زنان ، ابتکارات حفظ محیط زیست ، نهاد های فرهنگی و سایر ابتکارات مردمی در سراسرجهان برقرار؛ و به جایگاه و اعتبار جهانی خود بیفزاید.
امروز این فورم با اعتبار جهانی که درآن نهادها و شخصیت های اجتماعی علمی از کشورهای مختلف ، با دیدگاه های متفاوت سیاسی و دینی شرکت دارند، به وزنه ایی دربرابر دست اندازی ها ، تازش ها و فرمانروایی سازمان تجارت جهانی ، فورم اقتصادی جهانی در داووس ، کنفرانس سالانه سران کشورهای «جی ۷ » و سایر نهاد های جهان خوار تبدیل شده است .
همایش مونتریال سیزده موضوع یا تم را مورد بررسی قرار خواهد داد که :« راهکارهای همبسته گی اجتماعی ـ اقتصادی جایگزین در برابر بحران سرمایه»، « دمکراتیزه سازی سازی نهادهای آموزشی و ارتباط جمعی »، « فرهنگ صلح، مبارزه برای عدالت، و خلع سلاح »، « استعمار زدایی و حق تعیین سرنوشت مردم جهان» ، « دموکراسی ، جنبش های اجتماعی و شهروندی»، « فرهنگ صلح و مبارزه برای عدالت و غیرنظامی سازی» ، « مبارزه جهانی وهمبسته گی بین المللی » ، « مبارزه در برابر تبعیض نژادی ، بیگانه ستیزی ، پدرسالاری و بینادگرایی » از شمار این تم ها می باشد. دراین سیزده کنفرانس مساله نابرابری اجتماعی ، فرار ومهاجرت و آموزش در هفت کنفرانس مورد بررسی قرار می گیرد. در همایش مونتریال شخصیت های نامدار اجتماعی کشورهای سرمایه داری چون :
ناوومی کلین ، نویسنده امریکایی ، ادگار مورین فیلسوف فرانسوی ، ریکاردو پیتریلا سیاست شناس و فعال حقوق بشر از ایتالیا ، پروفیسور دومینیک پیلون سخن گوی سازمان اتک ـ فرانسه و... شرکت می نمایند.
در فورم مونتریال به مساله حرکت های انسانی و مهاجرت ها به اروپا ، بحران محیط زیست ، بهشت فرارمالیاتی ، اقتدار سرمایه مالی ؛ و قرارداد های جنجال برانگیز تجارتی چون : CETA, TPP, TTIP, TiSA. جایگاه بلندی داده شده ، و قراراست این مسایل مورد ارزشسنجی و نقد قرارگرفته ؛ و برنامه های الترناتیف در برابر آنها پیشکش گردد.
در خوریاد است که تحمیل سیاست های خشن ریاضت کشی و زورگویی سرمایه مالی در بسا کشورهای سرمایه داری دراروپا و امریکا از جمله در کانادا وسایر نقاط جهان زمینه ساز کاهش دستمزده های ، صرفه جویی و یا قطع خدمات بهداشت و آموزش اجتماعی ، بی باوری و کاهش سطح همبسته گی اجتماعی ، تخریب محیط زیست انسانی و سایر موارد شده است. این سیاست ها و برنامه ها با ناهمسازی عمومی روبرو بوده؛ ودرمبارزه با اثرات این سیاست های ضد انسانی و درمبارزه مشترک دربرابر اثرات جنگ ، به خاطرقراری صلح جهانی ، حقوق اجتماعی زحمتکشان ؛ چیره گی مردمسالاری وبرقراری یک جهان دیگر ازهمایش مونتریال تکانه هایی تازه ای انتظار می رود.
در باره فعالیت های پانزده ساله « فورم اجتماعی جهان » می توان گفت که این همایش از سال ۲۰۰۱ تا سال ۲۰۰۷ ترسایی سالانه یک باربرگزار گردید، ولی به دلیل مشکلات هماهنگی و حجم عظیم کاری درسال های پسین این فورم هر دو سال یکبار برپا می شد. قرار برآن شده است تا با راه اندازی همایش مونتریال ، این گردهمایی بزرگ جهانی همه ساله برپا گردد.
بدون تردید پاسخ ها و یافته های این همایش برای کشورها و مردمان جهان ؛ از آن شمار افغانستان که در دو راهی ادامه سیاست های ناکام و ضد مردمی نیولیبرال دهه گذشته ، و پذیرش سیاست های اقتصادی ـ اجتماعی مردم سالارانه و آینده نگر؛ قرار دارد از ارزش فراوانی برخوردارمی باشد. جا دارد تا نیروهای هوادارمردم ازیافته های این همایش « فورم اجتماعی جهان» به سود توده ها و آینده رشد تحولات اجتماعی درکشور بهره بگیرند.
*کشورهای میزبان نشست های دوازده گانه « فورم اجتماعی جهان » :
۲۰۰۱ـ پورتو الیگرو ، برازیل
۲۰۰۲ـ پورتو الیگرو، برازیل
۲۰۰۳ ـ پورتو الیگرو ، برازیل
۲۰۰۴ـ بمبی، هند
۲۰۰۵ـ پورتو الیگرو، برازیل
۲۰۰۶ ـ باماکو ـ مالی، کاراکاس ـ ونزویلا و کراچی ـ پاکستان
۲۰۰۷ـ نایروبی ، کنیا
۲۰۰۹ ـ بیلیم ، برازیل
۲۰۱۱ ـ داکار، سنیگال
۲۰۱۳ـ تونس ، تونس
۲۰۱۵ ـ تونس، تونس
۲۰۱۶ـ مونتریال ، کانادا
برای دریافت اطلاعات بیشتر در باره جریان همایش مونتریال به نشانی زیر مراجعه نمایید :
https://fsm2016.org/en/sinformer
بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۱۶ـ ۱۱۰۸
نیم نگاهی به دیدگاه خیال پردازانه «هشتم صبح »
عارف عرفان
روزنامه هشت صبح چاپ کابل اخیراً به قلم آقای میرویس تحت عنوان « آیا کرزی کارمل امروز است؟» به طرز ناشیانه و غیرمنصفانه شخصیت فقید ببرک کارمل یکتن از شخصیت های بزرگ و کاریزماتیک و دولتمرد بیهمتای افغانستان را در یک محاسبه و مقایسه هزیان گونه، با جناب حامد کرزی رییس جمهور پیشین افغانستان مورد مقایسه قرار داده و به طرز توهم انگیز پارچه های نامتجانس سیاسی را باهم تنیده و به طور مضحک نتیجه گیری می نماید .
اما آزمونگاه زمان، حافظه تاریخ و آیینه تمام نمای خلق تصویر متضادی را با آنچه «هشت صبح» ارایه می دارد به ماندگار می گذارد.
در محوریت نخستین مبحث نبشته نویسنده هشت صبح می توان مکث نمود که فقید ببرک کارمل قبل از مراحل اقتدارش کارمل شده بود. او با بدوش کشیدن پرچم عدالت و دادخواهی در یک مبارزه بیداری بخش در یک شبستان تاریک و وحشتزا به بازوی توانای رزم و پیکار خویش در راهی رهایی خلق از چنگ استبداد و بیعدالتی در یک معبرگاه مرگ بار، در اسکان گزینی سلولهای زندان، در مبارزات خیابانی، در مبارزات پارلمانی و سرودن درد زحمتکشان از ستیژ و سکوی پارلمان، در جنبش محصلین رهبر شده بود و به قلوب مردم راه باز کرد و دو بار ملت او را به نمایندهگی خویش در پارلمان وقت فرستادند.
اما حامد کرزی از یک خاستگاه سیاسی ارتجاعی افراطی و از درون گروه طالبان، از آغوش پاکستان سر بدر آورد و بدون هیچ پیشینه هدایت گری و رهبریت سیاسی بر جامعه دیسانت شد و بر رکاب اقتدار گام گذاشت.
مدیریت:
فقید ببرک کارمل به حیث یک لیدر پرگماتیک در زیر سایه تهاجم بیش از هفتاد کشور جهان و ریزش و تهاجم سی و پنج هزار تروریست آدم خوار عرب و مجاهدین افغانستان نظام قانون مدار را در افغانستان با بی بدیل ترین نظم سیاسی به مثابه بهترین الگوی دولت مدرن ملی و مردم سالار با زدایش همه گونه های رنگ قومی، سمتی و زبانی و بر بنیاد شایسته سالاری اساس گذاشت، چیزی که در تاریخ افغانستان بی سابقه بود. در تاریخ میهن یگانه زعیم کشور که تا اکنون تعلقیت ملی و مذهبیاش در پرده ابهام باقی مانده است فقید ببرک کارمل است . او با همه اقوام، ملیتها و مذاهب کشور بدون شمه یی از تبارز تبعیض و تمایز ملی و مذهبی متعلق بود.
نظام فقید کارمل مبتنی بر عدالت، تقوا و برنامه خدمتگزاری برای زحمتکشان و بینوایان افغانستان استوار بود.
درعصر او یک وجب خاک وطن، سرمایه ملی، زمینهای دولتی و بیتالمال غارت و تاراج نگردید و همه به طور یکسان به دولت و ملت تعلق داشت .
در عصر زعامت فقید کارمل دهها هزار کادر مسلکی پرورش یافت و مقتدرترین اردوی مجهز رزمی با عالی ترین روحیه ملی و وطن پرستی در سطح منطقه تاسیس شد.
تمامی کمکهای خارجی در عصر زنده یاد ببرک کارمل برای انفراستکچر و زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی بکار رفت و از هرگونه دستبرد مبرا بود.
ببرک کارمل از جمله فقیرترین زمامدار جهان بود و بر قول محترم حامد علمی ژورنالیست ممتاز کشور زمانی که فقید کارمل در وقت بازنشسته گی در اطاق کانتینری در حیرتان اسکان گزیده بود، حتا از نوشیدن آب سرد محروم بود و در فقر کامل می زیست.
دولتمداری جناب کرزی:
اساساً بر حسب استندردهای دولت سازی، نظام کرزی را نمی توان « دولت » نام گذاشت . یک ساختار کاملاً مافیای اختاپوتی که بر پایه چپاولگری و تاراج سرمایه های ملی و مناسبات قبیله وی استوار بود.
برای شناخت کامل کرزی و نظام او بهتر است تا به صفحات مجله موسوم به «پیل ویت مانی» نگاه نموده و دریابیم که بر پایه تحقیقات این مجله در میان ده سیاست مدار جهان در سال ۲۰۱۶، جناب حامد کرزی با انباشت هشتاد دو میلیون دالر « سالانه » یعنی محض (مارچ ۲۰۱۵- مارچ ۲۰۱۶) رتبه نخست را از آن خود ساخت . گفتنیست که این مبلغ عایداتی بخشی از سرمایه میلیاردی اوست. در زمان کرزی تمامی فابریکات افغانستان و زمینهای دولتی و سرمایههای ملی که با خون فرزندان وطن در عهد فقید ببرک کارمل از آن حراست و پاسداری شد همه چور، چپاول و غارت گردید. روح اصلی نظام کرزی را تبانی با تروریسم و دشمنان مردم افغانستان تشکیل می داد در حالی که ارمان مبارزه فقید ببرک کارمل را مبارزه با دشمنان آشتی ناپذیر مردم افغانستان به ویژه پاکستان تشکیل می داد.
کارمل عاشق و شیفته ارزشهای انسانی و انقلابی بود . چون او خود نهال حزب و اهداف آرمان گرایانه ملی را بدست خود غرس نموده بود و نمی خواست تحت هیچ شرایطی شاخه آن بشکند ازین رو به همه هواداران خویش در عهد حاکمیت شهید داکتر نجیب الله مشوره می داد تا با همه نیرو از آرمانهای حزب حاکم و نظام موجود در برابر دشمنان وطن دفاع نمایند، بر پایه همین تعالیم دوراندیشانه او بود که تمامی هوادارانش مستدام از سنگرهای داغ خویش در برابر تهاجمات گسترده دفاع می نمودند. برعکس کرزی ظاهراً برای هم پیمانان خویش نسخه واژگونی نظام غنی و زدایش سیطره قومی آن را تجویز نموده و درین راه از لشکر نیابتی پاکستان یعنی طالبان که خشن ترین محصول زمامداری اوست، مدد می جوید.
بر قول ژورنالیست آگاه، ریالیست و وطن پرست کشور محترم رزاق مامون، زنده یاد ببرک کارمل بااینکه « با نیمی از جهان می جنگید » توانسته بود تا در حدود معین در قلمرو حاکمیت خویش صلح و امنیت را چیره سازد اما حامد کرزی نتوانست تا در زیر حمایت بیش از ۵۰ کشور مقتدر جهان صلح و امنیت را در قلمرو خویش، حتا در شهرها و پایتخت کشور تامین نماید.
روابط بین کارمل و هواداران او در هر زمان، بر اصول مناسبات « آرمانی » با جوهر دادخواهی استوار بود اما این مناسبات در محوریت کرزی بر پایه « اقتدار »، مناسبات قومی و قبیله وی و تقسیم غنایم استوار است.»
هشت صبح مینگارد: « داکتر نجیب از کارمل می ترسید». برعکس پندار هشت صبح، شهید داکتر نجیب الله با برداشت از اعتقادات و وفاداری کارمل به آرمانها و اندیشههای دادخواهانه، و آگهی او از اتمسفیر جهانی و منطقه وی و شکننده گی نظام تحت آماجهای گسترده داخلی، منطقه وی و جهانی و نقطه تقابل آن با کرملین همچنان اثرات قطع کمکهای نظامی اتحاد شوروی بر روال موجود، و مسیر ذوبان دولت، خوب می دانست و ازین رو هیچ گونه ترس و دلهره گی نسبت به رفتار واکنشی فقید کارمل به خود راه نمی داد.
فقید ببرک کارمل در مناسبات با ماسکو در پایانی ترین خط قرمز رسیده بود و سبکدوشی او بر بنیاد دسیسه بینالمللی به وسیله « ایتلاف دوستانه یا «friendly coalition» به مشارکت ماسکو، واشنگتن و اسلام آباد تحت پوشش « پلینوم هژده » تحقق یافت؛ اما پایان زمامداری کرزی بر اساس قانون اساسی کشور و ختم ماموریت او عملی شد.
اقتدار کارمل در اوج تظاهرات اعتراضی و گسترده مردمی علیه دسیسه بینالمللی و مداخلات ماسکو با درهم شکسته شدن درب قصر ریاست جمهوری در برابر یورش مردم برای نجاتش به پایان رسید اما پایان نظام کرزی با پایکوبی مردم به حیث پایان دولت فاسد و تروریست پرور همراهی شد.
در حالی که برای این قلم دشوار است تا بپذیرد تا در پیچیده گی بازیهای استخباراتی و کاربست روشهای تاکتیکی غرب، در نمایشهای شعار گونه کرزی و پراتیک همسوی او با غرب و ناتو، بینش متضاد کرزی نمایان باشد. هردو مسیر واحد و تاکتیک متضاد را برای تحقق اهداف استراتیژیک غرب در پیش گرفته اند. در زیر سایه حمایت ناتو و حضور استراتیژیک امریکا در افغانستان چگونه عقل سلیم می تواند بپذیرد که امریکا گویا در یک جو آشفته، دار و ندار خویش را به طور حراج روی کف دست « تریاک سالار » افغانستان و قدیمی ترین مهره سیاسی خویش جناب حامد کرزی قرار داده و از نقش او برای انهدام تهداب نظامی که خود معمار آنست تغافل نماید؟
کرزی یک مهره ماهر سیاسی، همراستا به تاکتیکهای متعارف استخباراتی از او به حیث « مترسکی » در برابر نظام و تعین قطب حرکت آن در بازیهای دوگانه و متنوع استفاده به عمل میآید. او هرگز ضد پاکستان و ضد امریکا، نه شده می تواند و نه جسارت آن را دارد. او درخت خشکیده پاکستان را در زمان اقتدارش آبیاری نمود و به حامی سرسخت لشکر نیابتی پاکستان یعنی طالبان مبدل گردید.
به حیث کلام اخیر و برحسب گواه تاریخ، فقید ببرک کارمل تا پایان عمر در کنار مردم افغانستان ایستاد شد اما، حامد کرزی از آغاز تا انجام و تا همین اکنون در کنار دشمنان مردم افغانستان ایستاد است.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۱۰۸