ف .عبادی هم از جمع ما رفت !

چهاردیوال

بادرد و دریغ دیروز خبر درد بار درگذشت هنرمند برجسته سینما و تیاترکشور محترم  ف .عبادی را شنیدم.

ف .عبادی هنرمند مردمی ما سال های فراوانی را با خلاقیت و پشتکار درخدمت به هنر و مردم گذشتاند که به همین دلیل هم مورد حرمت و احترام مردم ، و جامعه فرهنگی کشور قرارگرفت . وی در مهاجرت درکشوراتریش نیز فعالیت های پرثمر فرهنگی و اجتماعی را انجام داد.

لازم می دانم به پاس ارجگذاری به این شخصیت برجسته فرهنگی کشور خاطره ایی از او را بادوستان شریک بسازم. برای این فرهنگی پرتلاش کشور روح شاد و فردوس برین آرزو نموده ، برای بازمانده گان و جامعه فرهنگی کشورصبروشکیبایی آرزو دارم.

خاطره از اولین ملاقات و دوست شدنم با محترم ف .عبادی

سال ۱۳۷۱ خورشیدی من همچو صدها هموطن دیگر نظربه دلایل معلوم آنزمان عزم هجرت نمودم که از بخت خوب ویا بد با فامیلم مسکن گزین شهرعظیم و بی سر وپای مسکو گردیم. آن شهر زیبا  و با عظمت از دست خاینین و وطنفروشان همچو یلتسن ، گرباچف و ده ها سگ و سوگور دیگرش در حیرت و پریشانی قرارداشت و مردمان آن در بلاتکلیفی مطلق قرارداشتند و همه نظارگر مردان بودند که تا دیروز حرف اول را درکرملین می زدند و داد از انقلاب ، کار وکارگر ومارکس و لن ین و.... ، همه یک شبه در دفاع از سرمایه وغرب ، سرمایه داری ودوستی با غرب وامریکا قرار رفتند. خوب به هر صورت اصل داستان را باید تعریف کرد . در چنین هوا و فضا شهر مسکو روزی در یکی از واگون های  مترو  نظرم به مرد با چهره آشنا و صمیمی افتاد که البته قبلا از نزدیک وی را هیچگاهی نه دیده بودم و صرف از پرده تلویزیون و امواج رادیو با چهره و آوازاش شناخت کامل داشتم. این مرد با وقارمحترم عبادی صاحب بود و من واقعا خوشحال گردیم که ایشان را از نزدیک و در پهلو خود می بینم . خلاصه به ایشان سلام گفتم که اوهم درجواب سلام وعلیک گفت و بعد در صبحت بین ما باز گردید که نکات عمده صحبت ما را سقوط حاکمیت ، آمدن مجاهدین ، چور و چپاول داری عامه توسط آنها ، آغاز جنگ های تنظیمی قومی ، و مهاجرت مردم مظلوم کابل به نقاط مختلف جهان بود . بحث و صحبت ما دوام داشت و من بیچاره بی خبر از این که عبادی صاحب در مسکو چه می کند و مصروف چه و در کجا می باشد ؟ واقعا از صمیم قلب برای شان صادقانه گفتم که ; حیف وطن ما که همچو شما هنرمند عزیز ومردمی از دست این « اشرار وحشی و بی فرهنگ و بی کلتور » آواره و سرگردان گردیده است . ایشان بعد از شنیدن این جملات خاموشانه طرفم دید و گفت شما راست می فرماید اما چاره چیست ؟

بعد از لحظه مترو توقف کرد و هر دو با هم از مترو خارج گردیم تا پی کار خویش رویم و زمان خداحافظی رسید و طبق عادت ما اکثر افغان ها خواهان تماس بعدی با یک دیگر و گرفتن آدرس و حد اقل شماره تیلیفون خواستیم . من و عبادی صاحب هم شماره ها را به هم دیگر دادیم و خداحافظی میکردیم ، در حالیکه عبادی صاحب دستم را به خاطر خداحافظی می فشرد به خنده وکنایه برایم گفت ;  دوست عزیز اگر در سفارت ما کدام کار و مشکل داشتی بنده در خدمتم چون من « اتشه کلتوری و فرهنگی »  سفارت می باشم . من بازهم به خنده برایش گفتم  : « زنده باشی عبادی صاحب شما همیشه طنزهای جالب و به موقع می گوید » . از هم جدا گردیدیم و من یکی دو روز بعد خبر گردیم که عبادی صاحب شوخی نه میکرد بلکه واقعا در همان پست سفارت کارمیکرد. این بود آغاز دوستی ما که بعدا بسیار با هم صمیمی گردیدیم ولی همیشه شروع آشنای و صحبت من را یاد می نمود و می خندید.

روح و روانش شاد باد ، یاد و خاطره آان همیشه با ما است !

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۱۸ـ ۱۷۰۵

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 Copyright ©bamdaad 2018