وضع سینما یا هنرهفتم درافغانستان   

 نوشته : عزیزه عنایت

افغانستان وطن زیبای مان که دارای طبیعت ومنابع سرشار،آب وهوای گوارا است  ودردوره های مختلف شاهد فرود و فراز های زیادی بوده که بارباربهمت وتلاش فرزندانش دوباره به پا ایستاده و از ورطه تلاطم های جانکاه برآمده است که تاکنون درجنگ های بیشتر از۳۵ سال نفس آرام نمی کشد ونسبت به هرزمان دراین دوره صدمات زیادی را متحمل شده ، دارونداراین مرزو بوم توسط دشمنان وطن ازبین رفته است. هرروزازطریق رسانه ها خبرانفجار،کشته شدن هموطنان بیگناه، انتحار آدم رباییو... شنیده میشود که این موضوعات بارها ازجانب نویسنده گان محترم  نوشته شده است که بیشتر روی این معضله بحث نمیکنیم.زیرامسایل سیاسی وطـن آنقدرپیچیده شده است که بجزخدای بزرگ دیگرکسی حسابش را نمیداند.

قبل از جنگهای خانمان سوزازجمله هنرهای که درافغانستان تا حدودی رشد کرده بود یکی هم میتوانم  سینما (هنرهفتم ) را درافغانستان بشمارآورد که درآن زمان فیلمهای که توسط فیلم سازان محترم ساخته میشدنداین فیلم ها ازیک سو به معرفی وداشته های افغانستان درجهان وازسوی دیگراستعداد های فیلم سازان، دایرکتران،هنرمندان افغانی را بدنیای برون مرزی وداخل کشوربه نمایش می گذاشت که میتوان ازشهکار های آندوره فیلم عشق و دوستی که مشترکاً باسینمای هند ساخته شد، فیلم عقاب، فیلم روز گاران،عشق من میهن من،اختر مسخره، مردها را قول است، فیلم رابعه بلخــی اندرز مادرو.... با هزاران فیلم های مستند دیگری که دردوری ازوطن با امکانات  محدود ازجانب هموطنان مان ساخته شدند که این فیلم ها بعضاًجوایز ومدالهای را  نیز برای افغانستان کسب کردند. ولی طی سالهای جنگ چنانچه که همه داشته های میهن به باد فنا و نا بود شد سینما هم درکناردیگرهنرهای وطن نیز صدمه زیادی دید.

بعد ازبوجودآمدن دولت کرزی و ریختن عساکر۴۳ کشور به سرزمین ما، با آنکـه جنگ وخونریزی دراین دوازه سال جریان داشت مردم وطن که ازوطن مهاجرشده بودند دوباره با هزاران امید از کشورهای پاکستان وایران بوطن برگشتند که دراین برگشت ها استعداد های جوان نیزبا والدین شان واردافغانستان شدند.که ازاین جمله جوانان شاعر، نقاش، آوازخوانان،هنرمندان ،فیلم سازان وهمچنــان درعـــرصه های ورزش که با کمی صیقل دادن استعداد های شان درداخل وطن، تعداد ازاین جوانان چون ستاره های درخشنده برای فروزان ساختن خویش دست بکارشده، چنانچه کـه  اعضای تیم ورزشی افغانستان با آوردن مدالها وجوایز پی درپی ازکشورهای مختلف نیزباعث افتخارمردم و وطن شده اند که میتوان روی همه این ها حساب کردوبالید.   

 با آنکه دراین مدت دوازه سال ،قسمی که لازم بود چندان توجهی ازجانب دولت بحال جوانان نیزصورت نگرفت تا زمینه های کار برای جوانان مهیا میشد و همچنان در رشد استعداد ها و نیرمند ساختن جوانان باید اقداماتی صروت میگرفت. که نگرفت مگربازهم جوانان با استعدادازهیچ گونه سعی وتلاش بخاطرتبارزدادن استعداد های شان دریغ نکردند ورد پای برای خویش درجامعه آشفته افغانستان پیدا کردند .

اکنون بخاطریکه ازاصل مطلب دورنشده باشیم وبحث مان روی فیلمهای افغانی است بایدگفت که درقسمت ساختن فیلمهای افغانی دراین مدت دوازده سال چندان توجه نشده است چه دراین اواخرسینما گران ارجمند فیلم های را تهیه میکنند که اکثراًصحنه های پولیسی،صحنه های کشتن و بستن، اختطاف، ناله وفریاد مظلومی درزیر لگــد های افراد مافیایی وغیره که بیننده این فیلم ها بیشترمردم وطن میباشند که در وطن سالهای متمادی راباجنگ و خونریزی، زد وبندها،انتحار، ربودن اعضای خانواده های شان توسط مافیای منطقه ،خشونت برعلیه زنان همه وهمه را چون ممثلین فیلم هـابا گوشت و پوست لمس کرده اند.ازاینجاست که نسبت به دیدن صحنه های تکان دهنده این فیلمها، به فیلم های هندی ویا فیلم های کشورهای دیگرلحظات خویش را سپری می کنند، چه زمانیکه فیلمهای افغانی ازطریق تلویزیون های افغانی به نماش گذاشته میشودبسیاری ازفامیل های افغان، دیدن فیلم های هندی ویا از کشوری دیگری را نسبت به پرمصرف ترین فیلم افغانی ترجیح میدهند. این بخاطری است که ازجنگ وخونریزی ودیدن صحنه های ظلم واستبداد و وحشت د یگرخسته شده اند. دراثر جنگ های طولانی دچار ناراحتی های عصبی ومتاثرهستند که نمیخواهند تکرار آنرا تحمل کنند.

قرار اطلاع بیشتراین فیلمها توسط جوانان دورازمیهن درکشورهای اروپایی ویا امریکا بشکل تجارتی ساخته میشود. که ازداستان های شیرین،موضوعات وطنی درآن کمترکارگرفته میشود. بنا به دلایل فوق فیلم های افغانی علاقه مندان کمتری را بخود جلب میکندواز نمایش می افتد وجای خود را نزد بیننده خویش نمی یابد .

افغانستان که دارای تاریخ کهن و شاهان نامدار است علاوه ازآن ۳۴ ولایت کشوردارای قصه های فورکلور، داستانهای جالب وهزاران مطالب میباشد فیلمسازان گرامی میتوانند که ازسوژه های خوب، داستان شاد کننده برای ساختن فیلم اقدام وبه نوآوری وابتکارات جدیدی دست یابند.

نا گفته نباید گذاشت شاید فیلم سازان محترم امکانات ودسترسی کمتری داشتـه باشند که با ارتباط با ارگان های دولتی میتوانند توجه دولت را بیشترجلب ودست به کارشوند وقسمیکه دیده میشود فیلمهای تهیه شده نیزبا مصارف هنگفت تهیه شده که میتوان بجای آن فیلمهای که توجه درقسمت  انتخاب رنگها ،لباس های کلتــوری ، برازنده گی چهره ها، که رول مهم دارد، مناظرزیبای وطن اقدام کرد.که ازیکسو توجه بیینده را بخود جلب کند و از سوی دیگرجهان و جوانانـیکه دوراز میهن بـه کشورهای میزبان زنده گی میکنند ازداشته ها و افتخارات میهن شان آگاهی حاصل کنند زیرا این جوانان اند که آینده سازان کشورمیباشند واز همین اکنون توجه آنانرا به موضوعات میهنی باید جلب نمود. بادرود

۱۸/ جنوری/۲۰۱۴


بامداد ـ فرهنگی ـ ۲/ ۱۴ـ ۲۱۰۱

 

سنان شب پرستان

 

چه گویم زین فضای وهم، ادای زورگویان را

سلاح فتنه در آستین، بسرکوبند نکویــــــان را

 

نه  آیین وفا در کیش نـه راهِ انبیا در پیـــــــش

کشند برهانِ دین برخلق، سنان وتیغ عریان را

 

برند بر دار سر حلاج  به رسـم فتنه  الحــــاد

ندارند آن صفای دل چو بینند اصل ایمــان را

 

اسیر ظلمت موهوم به ویرانگاه چـوجُغـد شوم

گریزانند  ز راه نور، ندارند دید عرفـــــان را

 

زقیل و قال بی مفهـوم گرفتار ره  افســــــون

زحال شـان نمی یابی صفا و مهرانســــان را

 

به پای عشرت دونان بشد بر خـاک  مظلومان

ندارند دید انسانی چو بینند خلق حیـــــران را

 

حذر دارند زراه حق نمی خواهند ندای حــق

که زاهد در نمی یابد طریق و رسم رندان را

 

ازین فتنه « بری» سوزد، وزین آشوب درعالم

مگر چــرخ زمان بر کام فتــاده نسل دیـوان را

( ف. بری )

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱/ ۱۴ـ ۲۰۰۱

آی همجنسان و همزنجیران من!

به قلم الهه افتخار

برای کاکای محترم، معلم و آموزگار دلسوز خود می نویسم، جناب سلیمان کبیر نوری. و خیال میکنم همه انسانیت همین حالا در وجود نازنین ایشان جمع شده و ایشان که فریاد زده اند: « زنان، مادران و دختران وطنم؛ به پا خیزید

با درود گرم ، به امید سلامتی شما متفکر بلند نظر، هادی و حامی زنان و دختران افغانستان زمین.

از خوانش ارشادات شما بی اختیار این حالت بر من پیدا شد و با خود داد زدم:

آه آه آه،آه که سوختم... و احساس کردم، هزار بار شمع وار آب شده و نابود و نابود شدم. هزارها هزارنفرین بر این نامردی ها.

 محتوا این نوشته خیلی سنگین، پردرد ، جان سوز و تن گدازاست. هر سطر آن پر ازاشك،  پر ازآه و پرازناله ها وافسوس است. راستی که جامعه من دیگر مسلخِ  تمام عیار، برای زنان این سرزمین شده است. هرروزوهرسو خبر زن است که سنگسار، تیرباران، حلق آویزمیشود، وجودش تكه و پاره میشود، زبان در كامش بریده میشود تا فریاد نزند؛ هر سو مانند جنگل پرازشیران درنده است. شیران زن خور، شیران آدمخور.

 امروز از خودم میپرسم، از آن روزنه كه هرروز به بیرون نگاه میكردم دیگر مكانی برای بالیدن وشگوفایی من هم یافت خواهد شد؟

 راستی مكانی برای بالیدن وشگوفایی زن هم یافت خواهد شد؟

مخصوصاً که همین طوربه پیش برود؛ همینطور رگبارظلم و وحشت درهرگوشه این شهر و ده بیداد كند، همینطورسكوت شب، هرشب وهرچه شب است وهرچه روز که هم خودش شب است پرازضجه های درگلو خفه گردانیده شده زن باشد؟

درست است که ما جمیله بوپاشا ها، کلا رازتکین ها،  اندیرا گاندی ها نداشته ایم و لیکن رابعه بلخی ها، مخفی بدخشی ها، محجوبه هروی ها، مستوره غوری ها، ملالی ها داشته ایم که با خون های خود تاریخ محکومی ومظلومی وبی حقی وانسان نشناخته شدن زن را رقم زده اند. آنها همانقدر میتوانستند؛ آیا ما همانقدر نمیتوانیم و بیشتر و متفاوت تر با تمام امکانات شرایط معاصر هم، نمیتوانیم؟

دکتر هلاکویی میگوید و آفتابی و علمی ثابت میکند که « خواستن، توانستن است، خواستن داشتن است.»

البته اوهمه را در مورد انسان میگوید و بدبختانه نامردان، ما زن ها را « انسان» نمی شمارند، قرن ها انسان نشمردند، حتا با مقدسات شان انسان نشمرده اند و لیکن آیا ما خودمان خودمان را انسان و بالاتر از انسان: مادر و ایجاد کننده و پرورنده  انسان نمیدانیم؟ مادروایجاد کننده وپرورنده انسانیت، قهرمانان انسانیت، پیغمبران و پادشاهان و رهبران و افرینشگران نمیدانیم نباید بدانیم؟

پس اگر چنین است همه باهم باید فریاد زد:

 دیگر كافیست!

دیگرنامردی ها وناانسانی ها بس است!

آی همجنسان و همزنجیران من!

 آیا شما هم به من میگویید چرا زن، چرا دختر، چرا سنگ نیستی ؟

از این احتمال سخت می ترسم... و می لرزم... و ای « وای»  و ای  «وای» که دیگر توان نوشتن ندارم....

فقط مدد می گیرم از پدربزرگوارم، پدری که گمان میکنم تنها پدر من نیست، مانند جناب سلیمان کبیرنوری برای نسل های جوان امروز و فردا مقام مسلم پدری و معلمی و آموزگاری دارد، از مردی که تمام عمر و تمام توان و حتا بالاتر ازتوانش را برای زن و اصالت و آزادی و کمال زن نفس کشیده، قلم زده و فریاد برآورده است. کسی که مانند سعدی بزرگ در تمام زمان ها و مکان های گذشته و حال و آینده آدمیان را از یگ گوهر، از «گوهر اصیل آدمی» دیده و میبیند . جان میکند و خاک میخورد تا اساسی ترین ریشه فاجعه پیش آمده برای انسان را پیدا کند و نشان دهد که چرا آدمی ی صاحب یگانه گوهر فطری؛ دچار اینهمه « بدگوهری » های حیرت انگیز و فلاکتبار شده است.

ببخشید؛ چونکه میگویند: فکر هرکس به قدر همت اوست! نشود که فکر های دیگر به وجود بیاورم فقط به همین شعر سالها پیش که پیش از تماس ایشان حتا با مادرم، سروده شده است؛ توجه بفرمایید و فقط همینقدر انصاف کنید که این جنگل عنقا و عقاب هم داشته و هم دارد و هم خواهد داشت:

اگر زن نیست ؛ انسان چیست ؟

بگو بر من !

بگو بر من ؛ کدامین جنگل است آخر که اندر آن ؛

زنان و خواهران تحقیر می گردند ؟

به جرم زن بودن زنجیر می گردند ؟

                    ***

بگو بر من ؛

درین دنیای پر پهنا ،

ددان و وحشیانی هست ؛

که دانند مادران و خواهران خویشتن را پست ؟

که زن را ننگ بشمارند؟

غلام و برده پندارند ؟

             ***

بگو بر من !

کدامین جنگل است آخر که اندر آن ،

ددان و وحشیان حتی ،

زنان و مادران و خواهران خویش بفروشند ؟

           ***

نمی پرسی سخن از چیست ؟

سخن از ننگ دهشتزای انسان است !

سخن  از بی تمیزی های انسان است !

         ***

بگو بر من !

اگر زن نیست ؛ انسان چیست ؟

اگر زن نیست ؛

این گردنکشان تیره مغزِ کور وجدان را کی می زاید ؟

اگر زن برده است ؛ آزاده گیی آدمیان چیست ؟

اگر زن ها حقیر و پست و ناچیز ند ؛

آنگاه ؛

این جلال و این غرور و این توانمندیی مردان چیست ؟

        ***

دریغ و درد ؛ کاین اندیشه های شوم و نامیمون ؛

کنون از قرن های دور بر ارواح انسان  سخت پا بر جاست !

همین اندیشه های شوم و نامیمون

  که حتی ننگ جنگل هاست !

        ***

ترا میگویم ای خواهر !

مکن باور!

مکن باور که  نا چیزی  و  بی جانی .

تو انسانی !

تو انسانی ، جهانسازی ، جهانبانی !

اگر تو نیستی ؛ انسان و آدم  نیست ؛

اگر تو نیستی ؛

دیگر جهان پر شکوه و سبز و خرم نیست !

تو دنیا را فروغ  سرنوشت استی !

بهار استی ، بهشت استی !

      ***

تو ای خواهر!

 بیا دیگر !

بیا  زنجیر های شوم و ننگین خرافات و ستم  بگسل !

بیا  زندان  تاریک  قرون  را  بی امان بشکن !

تو خورشیدی !

دلت از نور ظلمت سوز سرشار است .

طلوع کن ؛ چهره بگشا !

تا شب اندیشه های شوم انسانان نا انسان به سر آید !

در خشان شو ، فروزان شو !

که انسانیت از گند جهالت ها  بدر آید !

  شبرغان ـ دلو ۱۳۵۳ ـ مطابق سال ۱۹۷۴ترسایی

عالم افتخار

                          

  اجتماعی ـ بامداد۱۴/۱ـ۱۸۰۱

 

 

دوسروده تازه از رفیق عبدالوکیل کوچی

       

کوچی صحرا نشینم

کوچی صحرا نشینم

غیرت افغان زمینم

سر زمین نا زنینم

تکیه گاه اولین و آخرینم

منزلم دامان صحرا

میروم چون موج دریا

در مزار خون عاشق

در دیارلاله های سرخ زیبا

عاشق این خاک و آبم

قله پیما چون عقابم

گرچه بال من شکسته

همنشین آفتابم

وحدت ملی شعارم

تاجیک ، ازبیک یا هزارم

یا بلوچ و پشه یی ام

خادم این ملت هردم شهیدم

من زاخلاف خراسان

از دیار قهرمانان

خوستی ام یا ز پروان

انسانم ، فرزند انسان

خاک پای مردم افغانستان

گرد راه میهنم  افغانستان  

عبدالوکیل کوچی

المان، دهم جنوری ۲۰۱۴

 

                          شرار عشق

 

بازهم جوشنی به برزده یی     به گل وگلشنی  شرر زده یی

می روی بهر کشتن عاشق      فکرعاشق کشی بسرزده یی

                    با ده در خرمن شکر زده یی

                    تیر عشقی که برجگرزده یی

 از غمت بی قرار و نا لانم      چشم خونین و دل پریشانم

 درپی  شوق وصل دیدارت     در همه زنده گی به ارمانم

                  شعله در کوه  بحر بر زده یی

                   جلوه درلعل ودرگهر زده یی

 بی توبرمن جهان نمی زیبد     باراین سربجان نمی زیبد  

 بی رخت ماه اختر خورشید     به تن  آسمان  نمی  زیبد

                   پرده بر اختر و قمر زده یی

                   خنده بر قله و صحرزده یی

 ایرخت جان جان و جانانم     دین وآیین وکفر و ایمانم

 چونتوهستی پناه زندگی ام     فارغ از کافر و مسلمانم

                  تا به باغ دلم توسر زده یی

                  سوی این آشیانه پرزده یی

 

عبدالو کیل کوچی 

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱/ ۱۴ـ ۱۹۰۱

دانای یگانه ی مقهور کننده...

 

 

با وجود این روزگارغرغه در نابهنجاری
و افیون،
و اعتیاد،
با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
و از عطرها
و رنگ ها.
با وجود این دوران گریزان
از پرستش یزدان
به پرستش شیطان،
با وجود آنان که سال های عمرما را به سرقت بردند
و وطن را از جیب ما ربودند
با وجود هزار خبرچین حرفه ای
که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها  طراحی کرده است
با وجود هزاران گزارشی
که موش ها برای موش ها می نویسند


من می گویم: تنها خلق پیروز است !
هزارمین هزار بار می گویم
تنها خلق پیروز است!
و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده...

نزار قبانی

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۲/ ۱۴ـ ۱۶۰۱