زما ګرانه وطنه

زمــــا ګــــرانه وطنـــه، په څه تــــوره بـــلا پریوتې

د غـــلو شـــوکمـــارو په لاس، تالا والا پـریــــــوتې

له پامیره تر سپین غــــــره، لــــه خیبره تر بــــولانه

د جګړی اور کې سوځیږی، په ستره  واویلا پریوتې

ټول  ټپي  ټپي یې، پرګنې دې خــــوارو زاری  شـــوی

لور په  لور ماتم  دی، د هـــر چــا له تســـلا پــریـوتې

د چم ګاونډ له لاسه، تورتمــونو کـې راګیر  شوی ته

لرو بر تیاره  ده، د پـــوهنـــې له  ځـــلا پـــریـــوتــې

ځوانی ککرۍ  دې، هـــره ورځ  ګــــور ته روانی دي

د استکبار ظالم  له  لاسه، په  دویمـــه کـــربـلا پریوتې

ځار  دې  شــــــــم  وطنــه، قـــــربان  دې  شــــم  وطنــه

د استعمار په  تـــور زندان کــې، لکــه  مندیلا  پریوتې

ټپوس خړوس سرونه، د  ډالرو  غـــــلامــان  دې  ټــول

ته شوی خوارو زار، په  دردونو  مبتـــلا پــریـــوتــې

سره  یو شـــــئ  افـــغــانانــــو، ګـــني  ورک به  شـــئ

د ملی  نفاق  له  لاســــه، پرګنـــي بیلـــی جــلا  پریوتې

زما  ګرانه وطنه، په  څه  تــــوره  بــــلا  پــــریــوتــــې

 

شاعر  :  بسم الله اکبري

ترتیب کوونکی  :  انجنیر عبدالقادرمسعود

 

فرهنگی ـ بامداد۲/ ۱۴ـ ۰۷۰۱ 

 

     تنهایی

کس نیافتم ز غم  دل  قصهء را  سر کنم

قیل وقال  زنده گی گفته  لب  جام  تر کنم

تو  نبودی  او  نبود سجادهء  تقوا  نبود

پس کجا سجده  به  خاقانی  ان  دجال  کنم

کس که چیز فهم ، همدم  بود و دلنواز شب

پیوست به غیرچه سان یادی ازان کافر کنم

شاه خوبان که نزاکتش چه بیداد میکرد

یکدم از یادش چه سان این غمسرا شاد  کنم

کس برفت کاشان برفت شیرازه دودمانبرفت

عمردوتایی بماند شکوه زتنهایی کنم

روهی مینالد در این  طومار سر بستهء دیر

تا به کی غم زده از سوزدلم فریاد کنم

ح،کرنزی

 ۲۹-۰۸-۲۰۰۸  

 

فرهنگی ـ بامداد۱/ ۱۴ـ ۰۷۰۱

 

 

 گفت وگوی ویژه رجاءعالم با روت رنی رایف

 

 میگویند مکه شهریست که در آن نام زنی را در جمع به زبان آوردن شرم است .اما  « رجاء عالم » نام زن مکی دیگر مایه ننگ نیست و همه نه تنها  او را میشناسند بلکه به شهرتش میبالند. این زن  رومان ها ، داستان های کوتاه و نمایشنامه هایی چون « راه ابریشم » ، « خانه شیشه یی » ، « ۳۶۰ داغ چهره یک زن » ، « دریای جانوران» ، « لقب » ، « مُهرانگشتری » ، « آذرگاه پرنده » ، « راز » ، « هزار و یک شب من » دارد. « گردنبند کبوتر » و برخی دیگر را به زبان عربی کلاسیک نگا شته و سبک زیبای خود را آفریده است.در نوشته های او، واژه ها در شادمانی اند وهوشمندی و لطف بیمانند او را بیان مینمایند .رجأ عالم مکه را با چشمان دیگرمینگرد ، چادر بسرنمی گذارد و به تصوف اسلامی عشق میورزد.او که در سال ۱۹۵۶ ترسایی زاییده شده و ادبیات انگلیسی را آموخته است، آثارش تا هنوز درسرزمین ما ناشناخته است. بامداد برای آشنایی با ا ین چهره ادبی گفت  وگویی را برگزیده که به همین تازه گی با ژورنالیست اتریشی خانم روت رنی رایف انجام داده است .امید که انگیزه ای برای خوانش بیشترنوشته های زنان روشنگر باشد . ( بامداد )

 

متن گفت وگوی رجاء عالم  با روت رنی رایف

برگرداننده : بامیک

پرسش : خانم عالم ! شما ده ها رومان ، نمایشنامه ، داستان و مقاله نوشته اید. چه انگیزه های سبب شد که اکنون میخواهید تا خواننده گان المانی زبان نیز شما را بشناسند ؟

پاسخ : ناشرها باید به کتاب هایی اعتماد کنند که خواننده گان زیادی را به سوی خود بکشانند .برپیشانی ادبیات عربی پیشداوری ها و کلیشه های  فراوانی چسپانیده شده اند .ناشر ها دردرون این کلیشه ها خود را مصوون احساس میکنند .آنها از کتاب هاییکه از این چارچوب بیرون اند دوری میگزینند. رومان های من در ژرفای روح زادگاه من ، شهرمکه ، ریشه دارند.من از اسطوره ها و تاریخ آن مایه میگیرم و آنرا بزبانی میگویم که باید مانند متن های تصوفی نخست بازگردند .این امر به دشواری قابل برگردانی اند.                                                                                    

پرسش : مکه شهر مقدس اسلام است .آیا نیروی معنوی این شهر شما را به نوشتن کشانیده است ؟ 

پاسخ : این نیروی معنوی به فانتزی من پروبال می بخشد. من مینویسم تا آنرا پژوهش کنم ؛ مرزهای نهایی آنرا بشناسم و با آن جاری شوم . رومان های من گسترش « خود » من اند.من با آنها به دنیا هایی میرسم که خیلی کهن ولی همزمان با آن آینده گرا اند .من خوشوقتم که ازمرزهای گذشته ، حا ل وآینده ، زنده گی و مرگ میگذرم . من از پنجره های سقفی خانه پدر بزرگم میلیون ها حاجی را نظاره میکردم و آنها را بمثابه نقطه های نوررنگین میدیدم. آنها در مجموع یکی بودند .من در رومان هایم میخواهم همه را ازاین امراگاه بسازم .

پرسش  : رومان های شما در کشه ای غصه ناپدید شدن مهندسی کهن و با شکوه مکه و خیال پردازی شهرسازی آینده آن قراردارد.آیا این کیفیت گزارنده شگاف جامعه عربستان سعودی است ؟

پاسخ : زمانیکه به نوشتن « گردنبند کبوتر » آغاز نمودم به گذشته نگریستم. اما وقتیکه این کتاب را به پایان رسانیدم خود را در یک اندیشه دیگر یافتم . چگونه میتوان ادعا نمود که که سنگ ها معنوی تر اند نسبت به شیشه و یا فولاد ؟ ریشه های ما در دیوارها قرار ندارند بلکه آنها درمرکز اند واین همان کعبه است و ما باور داریم که خانه خدا است .نه تنها سعودی ها بل همه انسان های سراسر جهان در جنبشی نسبت به  نوعی از واقعیت معنوی بسر میبرند. ما دیگر محدود به گونه اندیشیدن و یا شیوه زنده گی نیستیم بلکه خود را به موجود های همگانی و معنوی مبدل میسازیم و آهسته آهسته دریک بخش معنوی ریشه میدوانیم که درآن زادگاه و ارثیه فرهنگی بمثابه  یک بخشهنری آرایش دهنده و مشترک همه ونه بمثابه  ژرفنا های مناقشه بر انگیز دیده میشوند .

پرسش : شما در رومان های خود از فساد و برخورد خشونت آمیز دربرابر مهاجرین غیر قانونی سخن میگویید . آیا اینها همان پرابلم هایی اند که جامعه سعودی با آن دست و پنجه نرم میکند ؟

پاسخ : مفهوم « مهاجرین غیر قانونی » در رابطه با مکه غیرنورمال میباشد ؛  زیرا در خانه خدا مقدم همه انسان ها ، همه نژاد ها و رنگ پوست ها خوش است .در آوان کودکی ام پذیرایی از حاجی ها مکلفیت افتخار آمیزهمه بود .مکه ازمهاجرین ، غربا و اغنیا تشکیل یافته است .آنها با ایمان ، خوشی و رنج به اینجا میآیند .این همه تضاد ها درونمایه کتاب های مرا میسازند.اکنون مکه شهری با بلند ترین قیمت زمین درجهان است ؛ گدا ها و ثروتمند ها را همسان بسوی خود میکشاند. مکه مکان معنوی و درعین زمان تجارتگاه بزرگ است .بازارهای مکه که درآنها شاعرها شعرهای خود را میخواندند ،گذشته تاریخی دارند.مکه مرکز خلاقیت است .

پرسش: مساله حقوق زن ( درعربستان ـ بامداد ) همواره درغرب مطرح میگردد.اما نوشته های شما بیانگر کرکترهای بسیارخود اگاه زنان ( عربی ) است . چرا ؟

پاسخ  : من همواره میخواستم در باره مادرکلانم و خاله ها وعمه هایم بنویسم .آنها نمونه های ایده آل و مُدرن برای من بوده اند .آنها زنانی قابل ستایش اند که درهمسایگی های ما با زنان زیرستم بسرمیبرند. این مساله مانند جا هایی دیگراست ؛ جاهاییکه در آنها زنان و مردان به تامین برابری موفق گردیده و یا اینکه حکم های اجتماعی سدی در برابر آنها بوده اند . این مبارزه ، زنده گی  و چلنجی است که باید آماده آن باشیم . من بیاد ندارم که این امر آسان بوده باشد ؛ اما ناممکن هم نبوده است.من همیشه در جاهاییکه درها بسته بوده اند به پیش تازیده ام . من خوشبختم که پدرم کلیدی بود که با آن درهای بسیاری را بازنمودم. اما من خود نیزکلید های را ساخته ام که برایشان قیمت گزافی پرداخته ام.

پرسش : مساله « حجاب » هم به موضوع یاد شده بسته گی دارد.کریستینی فن براون دانشمند فرهنگ شناس ، باور دارد که برهنه سازی زنان دربرابر همگان هیچگونه رابطه ای با آزادی زنان ندارد. برای شما « حجاب » دارای چه اهمیتی است ؟

پاسخ : زمانیکه جوان و هنوز به بیرون کشور سفر نکرده بودم درخیابان های مکه  چادر « آباجه » می پوشیدم و « طرحه » نازک ابریشمین بر روی میگذاشتم .قانون حجاب چنین بود.دختران عفیف هیچگاهی رخسار خود را نشان نمیدادند و با یک چادریکه خطوط چهره آنها را مینما یاند راضی نمی شدند . من درهمسانی با موقف خانواده ام چهارچادرمیپوشیدم و حتا به آن میبالیدم. آما در پس چادری مغزم با انقلابیونی چون کانت ، هگل ، هاید گر ، نیتچه ، پینوزا ، سارتر ، داستایفسکی ، ویکتورهوگو ، لورنس ، تولستوی و یا سو ناری کایاتا می خروشید .

پرسش : زمانیکه شما به نوشتن آغاز نمودید فضای ادبیات سعودی چگونه بود ؟

پاسخ  : الگوهای من همه در نقشه بزرگ بین المللی و درهنروادبیات بیرون قرار داشته اند .کتاب های کهن عربی چون آثار صوفی های بزرگ ، النافری ، مولانا جلال الدین رومی ـ بلخی ،ابن عربی، سهروردی و یا حلاج که برای گذاراز مرزها کشته شد بر من تاثیرزیادی داشته اند. نا اگاهانه سبک من از آثاری چون کتاب « جانوران » الجاحظ یا کیهان نگاری القزوینی « اعجاز موجودات زنده و چیز های دیگر » شکل گرفت .این آثار درواقعیت ساینس فیکشن ( خیال پردازی دانشی ) بودند که پیش از آنکه درغرب رواج پیدا کنند آفریده شده بودند . درعربستان سعودی رومان ها تا اکنون عرصه ای پژوهش نا شده اند. شبه جزیره عرب سرزمین شاعرها وشعر کتاب تاریخ ما بوده است . تنها درزمان واپسین نسلی پدید آمد که شیفته نوشتن رومان بود .

 پرسش : اگر کتاب « دختر ریاض » نوشته رجا الصانع نادیده گرفته شود آثار دیگری به زبان المانی وجود دارند.کدام پهنه موضوع ها دارای اهمیت بارز است ؟

پاسخ : در رومان های سعودی بیشتر بیان « فردیت » مطرح اند. نویسنده گان انسانها ی می آفرینند که آزاد اند ؛ مسوولیت کلی کارکرد های شانرا به عهده میگیرند و درکار خود نه از جامعه بلکه از خود نماینده گی میکنند. آنها از مرزها میگذرند و آماده اند تا قیمت این کار خود را بپردازند .

پرسش : شما درگفت و گوهای خود همواره بیان مینمایید که  بمثابه یک روشنفکر به در یافت شناسایی رسیده اید درحالیکه  نویسنده گان دیگر پیوسته مورد پیگرد و دستگیری قراردارند.درشرایط کنونی وضع سانسوردرعربستان سعودی چگونه است ؟

پاسخ  : من در رابطه با کار های نویسنده گی ام که همه چیز را زیر سوال میبرند و مبین معنای ژرفی اند هیچگاهی مورد بازرسی قرار نگرفته ام. البته این امر بدین معنا نیست که سا نسور وجود ندارد.این پهنه خیلی فراخ است.بطور عادی مجاز نیست که دین و ارزش های انسان مورد توهین قرار گیرند.اما من زمانیکه مینویسم هرگز به سانسور نمی اندیشم ؛ درهنگام نوشتن در جایی میباشم که درآنجا امرمجاز یا غیرمجاز با من تماس ندارد.من آزادوار مینویسم مانند اینکه درخواب پروازنمایم .اما من توهین و تحریک هم نمی کنم .نقش من منحیث  نویسنده تنها اینست که بپرسم ولی داوری نکنم .

پرسش : نویسنده مصری جمال الغیطانی در گفتگویی به سانسوری اشاره میکند که از فضای اجتماعی بیرون میشود و نویسنده را در برابر چلنج بزرگتری نسبت به سانسور واقعی میکشاند.شما با این امر چگونه برخورد مینمایید ؟

پاسخ : بنا برهمین امرمن « گردنبند کبوتر » را نخست به زبان انگلیسی نوشتم وسپس به عربی برگردانی نمودم. من میخواستم تا از سانسور درونی رهایی یابم .من زبان انگلیسی را بکارمیگیرم تا مکه را با چشمان بیگانه نگاه کنم و آنرا رام ناشده و آزادوار  بنگرم.من در هرسطری انسان های واقعی را می بینم  و این گفته من به ویژه روی با دو زن ، عایشه و أسا ، دارد.من نمی خواستم که درآغاز کار، زمانی که درافشای این جهان تلاش میکردم ، صدای هوشدار دهنده مادر کلانم مانع کنکاشم میگردید.همچنان زبا ن عربی بنام « شرم » یا « ترس » توان کشاندن آن دنیا های مرا بدور دست ها داشت.

روزنامه اشتاندارد، ۲۱ دسامبر  ۲۰۱۳

اجتماعی ـ بامداد۱۴/۱ـ۰۲۰۱ 

  دو سروده زیبا از ف. بری                    

بازیچه اهریمنان

قلب آسیا گشته مجــــروح از فتن      صلح و آرامش شفــای این وطن

تیر زهــــر آلود تبعیــــض ونفاق      می خراشـــد سینه اش از افتراق

ازخود و اغیار بر او دارنـد نظـر      سود خود سنجند ز اوضاع یا ضرر

آنکه نفعش درکشاکش مضمراست     آتش افروز وشیاد و مخبـــراست

آنکه او بــــــر صلــح دارد مدعا       ســــــعی دارد در ره امن و دغا

ملت افغان ازین فســــــانه رنگ       گشته اند آماج صــــد تیر خدنگ

ازفریــــب و خدعه و از ماجرا       درخروش و در تلاطـــــــم دایما

گشته اند گمراه دربحــــــر نفاق        الفـــــراق والفــــــراق و الفراق

گاه شوند دردین ومذهب درعناد       می شـــــوند بازیچه  دست شیاد

گاه شوند مجذوب قـــوم ومنطقه        سرگران درگیرو دارو معضـله

دور مـــــــانده از رونــــد ارتقا         گاه نیاسودیم درامـــــــن و رفا

فقر و بیداد است نماد این وطن        درفســـــاد دارد نشــــان مبرهن

آخـــــرانسانیــــم واز نسل بشر         تا به کی نشناسیم خیر را زشـر

دیده های عقـــــل گر بینا شوند       فتنه و شیـــــــاد خود رسوا شوند

بر فروزیم نور عرفان در وطن       وهم و ظلمت را بدورداریم زتن

با تمـــــــدن همره و همپا شویم        پرده  جهل بر دریـــم  بینا شویم

ساز هستی درنــــوای علم وفن       غیرت و شان است بهر هموطن

کی روا باشد ازین بیش اینچنین      خوار ومحتاج وحقیــر و دستبین

همتــــــی درکار می باید نمود        زین حقارت جان وتن باید زدود

فخــــر می باید بری بـر ملتی         کاز رفا و امـــــن دارند راحتی

 

تکیه گاه

پدربــــا فرزنـــد در راه روان بود         زپیری موســــم عمرش خزان بود

نهاده دســـــت بر دوش پســــر تا          نبینــــــد لطمه  از لـــــــــرزش پا

پــــــدر گفتا پسر ای نور چشمان          بــــــود مهر تو دایم بر دل و جان

تــــــرا قوت بود بیش یا مراهـــم          ز تــــــو بیشتر بود نیرو فراهــــم

 بگفت فـــرزند، مراقــوت بود بیــــش           نه جای پرسش است نی جای تشـــویش

پدر بـــــــار دگر بنمــــود پرسان          همان پاسخ شنید از نورچشمــــان

گرفت دستش پدر از دوش فرزند          دلش بــــگرفت ازین گفتــار دلبند

به خود گفتا پسـررا چه هوایسـت           زاخلاص وادب دورخود نمایست

پدربازهم بگفتــــــا ای پسر جان            ترا بیش است زپدر قدرت وشان

پسر گفت نه پدر، مـن خاک پایم            زتــــــو باشـــــد نوا و هر ادایـم

چو دست تو مرا اندر قفـــــا بود           از آنم کــــوه قدرت تکیه گاه بود

مرا قدرت بودی چون کوه فولاد           رضامنـــــــدی پدر نیروی اولاد

پدر دامان مهرت پر توان است            مرا پشت و پناه درهرزمان است

تو بودی ای پدر از آنکه هستم           مرا هستی زتوست هرآن که هستم

بری مهر پدر لطــف خدا است          دعایش مظهــــر مجــد و رفا است

 

زنان سرشناس افغانستان

شیرین نظیری

در یك سپیده دم صبح گاهی موسم بهار در خانواده ای روشن فكری دیده به جهان گشودم ، نامم نادیه متخلص به ارس فرزند سید داود و متولد شهرپلخمری ولایت بغلان میباشم . پدرم داكتر طب بودند كه در اوایل دوره ای سیاه حكومت حفیظ الله امین توسط ارگان های دولتی آنوقت در جمع از قربانیان پنج هزارشهید آن دوره پیوسته و جام شهادت را لبیك گفت و مادرم كه افتخارات كنونی ام را وابسته به او میدانم ، اولین آموزگار من بوده است . زیرا وی از آوان طفلیت مرا با كلام شعرای بزرگ زبان دری همچون حافظ شیرازی ، بیدل و مولانای كبیر معرفت بخشیده است . حكایاتی از شاهنامه ای فردوسی را در ایام كودكی از زبان پر مهر و شفقتش شنیده ام . و سخنان ارزشمند و زنده گی سازش از كودكی الی اكنون به گوش هایم طنین انداز است كه میگفت :

             تنت با تار مو گر بسته باشد                      بپایت صد جهان خار رسته باشد

             نویسایم  !  بگو  الام  انسان                      كتابت  در جهان  گل  دسته باشد

زیباست " مادر " یعنی اولین آموزگاران عشق ، محبت ، راستی و صداقت و اولین موجود قدیسی كه ما را با جهان هستی معرفت میدهد .

زیباست احساسی كه در قالب " شعری " از دلی برخاسته و بدل ها جا گزین میگردد ، زیبایی ها ، زشتی ها و حقایقی را برملا میسازد .

مینویسم تا هر خواننده ای با مرور آن به روح مطهر همه مادران رنجدیده ای گتاه درود بفرستند و عشق میورزم به واژه ای زیبا و مقدس " مادر " . اكنون با درود بی پایان به همه مادران جهان میخواهم پیامم را از طریق این چكیده ام تحت عنوان " غفلت خواب " كه شعر استقبالیه است از شهر " هدیه به مادران " استاد خلیل الله " خلیلی " به فرزندانم برسانم :

 

                                                        خواب غفلت

           مادر  غم    پرورم   تاج     سرم                   بیتو  با  دا خاك عالم بر سرم 

           یاد  دارم  آن   شب   تاریك    ده                   آخرین حرفت " بیا داروبده "

           خواب غفلت عقل وهوشم درربود                   چون بپا خاستم مرا مادر نبود

           روح  پاكت در سما  پرواز داشت                   آن شب یلدای من آغاز داشت

           با  ستم  های   زمان   آذین   شدم                   از زمین تا آسمان نفرین شدم

           سال  ها   گشتم   بیابم    مهر   تو                   یا  مگر  یابم  مثال  چهر  تو

           نی  وفا  دیدم نه  مهرت  در جهان                   نام پاكت روز وشب وردزبان

           از  دبستان   وفا   سازم  " ارس "                   مینهم  بر  دیده  تا  دارم  نفس

           هر كی بر وجدان خویش داور شود                  بی  تغافل  خادم   مادر  شود

            " اشك مادر گنج  گوهر  زا شود "                 "مردازآن یك قطره ای دریاشود"

مرگ یك پدیده ای تحمیلی و اجباریست برای انسانها . و مرگ والدین میراثی است به فرزندانش . تمنا مینمایم هر فرزندی یكبار این چكیده ای قلب مرا مرور نماید ، تا مبادا آینده ای مملو از درد ندامت را در قبال داشته باشد .

 تحصیلاتم را در سال ( ۱۳۶۰ ) به رشته ای كیمیا و بیولوژی در پوهنحی علوم طبیعی(  ساینس ) پوهنتون كابل به اكمال رسانیده ام . بعد از فراغت از سال ( ۱۳۶۱- ۱۳۸۷ ) در لیسه های مختلف شهر كابل به صفت آموزگار مصروف تعلیم و تعلم فرزندان كشورم و مدتی هم مصروف سفر های تجارتی در كشور های همسایه بوده ام .

از سال ( ۱۳۹۱- ۱۳۸۸ ) در دفتر ولایتی ( UN ) هبیتات ولایت بغلان مسولیت بخش جندر را داشتم .

 جنگ های تحمیل شده ای میهنی نه تنها تلفات جانی بلكه اثرات ناگوار مادی و معنوی نیز بر كانون خانواده گی من گذاشته است . كه با كمال تاسف میتوان گفت بعد از سال ( ۱۳۷۲ ) با پیروزی حكومت اسلامی در وطن هیچ آثار و یا نشانه های از گذشته ها به جز سه فرزندم برایم باقی نمانده . با ازدست دادن همسرم از سال هاست كه جاده های هولناك زنده گانی را به تنهایی می پیمایم . او یگانه مردی بود كه به مقام والای زن ارج میگذاشت و نمونه ای مثالی از مردان نیكو سیرتی بود . كان عشق ، كان محبت . لهذا روحش را شاد میخواهم و بیاد اولین دیدارش میگویم :

                                                         انوار فلك

      ای  ماه  بگو قصه ای  مهتاب  شبی  را               آن  شب كه به خرگاه  تو دیدم عجبی را

      از   پرتو  انوار   فلك   نوری   درخشید               رخشید  چراغ  دل  و آورد  طربی  را

      من  بودم و او  بود ،  نور  مصفی   بود               صورتگرگیتی كه بساخت مصحوبی را

      آن شب كه دودل بادل شب تاب همی خورد             حاسد شدی  بر عشقم ، بستی دربی  را

      آئین   مقدس  به   دل  شب  چو  نگنجید                خورشید به پاخاست كه جوید سببی  را

      از فیض  و  كرم  كن  مددی  خالق  یكتا                مخروبه  نما خانه ای هربی نصبی را

      محفوظ بدار عشق " ارس " از ره  تاران                دیوانه ای عشقی زتوخواهدعصبی را

آغاز برنامه های علمی و ادبی ام را میتوان از سال های بعد از ( ۱۳۷۰ )محاسبه نمود كه همواره انعكاس دهنده ای درد و اندوه مردمان رنجدیده و ستم كشیده ای سر زمینم از طریق تحریر اشعار ( رعبایات ، دوبیتی ها ، غزل ، قصیده و ....) ، داستان های كوچك و مقالات علمی و ادبی بوده ام و با صلاح قلم خویش الی اكنون علیه جنگ سالاران در مبارزه و مجادله میباشم .

شرایط ناگوار جامعه ، زنده گی خشونت بار زنان ، كودكان و جوانان و محرومیت های آنان از هرنوع مزایای خدا داد زیست ، مرا وا داشته تا اكثرا" تحریراتم را در رابطه داشته باشم .

 به آثار پُربها و ارزشمند همه نویسنده گان و شعرا ارج میگذارم و اما به غزلیات عشق میورزم و دوست دارم آن سروده های را كه بیانگر آلام بشریت باشد .

علاقمندی هایم : به مطالعه ای كتب ، موسیقی آرام ، كار اجتماعی ، مخصوصا" خدمت به زنان كه محروم ترین قشر جامعه بوده ، كودكان و جوانان كه آینده سازان یك جامعه اند علاقمندم .

آرزوی من : محو جنگ ، محو بیسوادی ، محو فقر و محو انواع واشكال خشونت ها در وطن آرزوی من است ، و تمنا دارم فرزندانم كه از داشتن تحصیلات عالی نسبت شرایط ناگوار زنده گی محروم اند بتوانند ادامه دهند .                                                                                                                                            

             

             برادر با   برادر جنگ  دارد               زمین از خون آدم رنگ دارد

              شیون  وناله  و فریاد  طفلان               به هرجاگر روی آهنگ دارد

                                          *            *             *

            چی میشد جنگ دردنیا نمیبود               به عالم  ماتم و غوغا  نمیبود

            جهان یك كشتی غم زن ملاحش             ز اشك  كودكان دریا  نمیبود

                                     *             *              *

            بدل غم  های  عالم  لانه  كرده              سرشكم دیده ها  پیمانه  كرده

            ندارم      آشنای     تا    بگویم              غم  فرزند مرا  دیوانه  كرده  

 اكنون جهت سرور هر چه بیشتر شما عزیزان دور از میهن مژده ای را به شما میرسانم كه از تحریر آخرین آثارم  دارم . و آن دو كتاب داستانی ام تحت عناوین (  اشك پیروزی ) و ( نوای بینوایان ) میباشد كه می خواهم بعد از طبع آن دو فلم فیستوالی از این حكایات عینی و واقعی جامعه ای افغانی تهیه نمایم كه اكنون شما را با چند كلام آن معرفت می بخشم :

 ۱ـ اشك پیروزی : نام كتابیست كه انعكاس دهنده ای انواع و اشكال مختلف خشونت ها علیه زنان ، دختران و كودكان بوده و از تجاوز جنسی هشت تن مرد مسلح بالای دختر پنج ساله ای حكایت می نماید :

            ای مظهر حقیقت و ای عشق واپسین             هر صفحه را بنام  تو آغاز میكنم

            گر مشتی ازایام نخورم بر رخ حزین             صد لعنتی به عالم این راز میكنم 

 مظهر حقیقت اولین صفحه ایست از داستان اشك پیروزی كه هم اكنون قلم نیز از افشاء این ( راز ) در انگشتانم خجل میگردد ولی صد ها افسوس كه . . . . . . . .

 آخرین سطورش  دعای مادر داغ دیده ایست به فرزند فنا شده اش ( شمعراز ) .

              الهی  همتی  بخشا به  شمعراز              ز آب  رحمتت  بر  دجله  انداز

              شود صداهاهزاران قطره هایی               و هم سیلاب راه ( عامل راز )

 ۲ـ نوای بینوایان : كه شامل دو بخش است :

        ۱ ـ معرفت با زنده گی فلاكت بار مریضان معتاد ، علل و عوامل آن .

        ۲ ـ غصب ملكیت های شخصی توسط جنگ سالاران و غاصبین زمین .

رهین كوكنار عنوان چكیده ایست كه میتواند بیانگر زنده گی فنا شده ای یك نوجوان بوده و بخشی است از كتاب نوای بینوایان :

 

                                                        رهین كوكنار

 

            ساقی  بریز باده  ای نابی  بساغرم              گوهرفشان دل  كنم از دیده ای  ترم

            دامان  دل  به  اشك یتیمانه   بسترم              آشا  گذر  كند  ز  پیش  گاه   مادرم

            آنجا رود  به  وادی  برباد  رفته ای              صد ها هزار بوسه  زند پای  مادرم

            گوید  دلم  زیاد  تو  غافل  نمی  طپد             درهركجا خیال تو با خود همی برم

            رفتم چوكاغذی كه به بادش رهاكنند              پرپر زنان ز پیش تو با دیده ای ترم

            تاران  شب  وداع   تو  یادم  نمیرود              دست  تهی  و چشم  امیدت  بهاورم

            در موج آتشی كه  ترا شعله ور نمود             رفتم  كه  مدعای  ترا خود  بر آورم 

            رفتم  بنزد   حاكم    عالی  مقام  شهر            گفتا  برو –  برو من آن غافل  كرم

            بر سفره ای نشاط غم  از دل  بدر نما             درمان غم به داروی من كن برادرم

            مادر  رهین  دانه  كوكناری  گشته ام             صاحبدلی كجاست بنزدش یخن برم

            با  حلقه های  دود  پدر   را  رقم  زنم            با  آتش  فنای  خودم  نقش  كشورم

            با  اهریمن  بگو !  بگیر  پیشه ای مرا            برداربساط خویش كه دیگرنمی خرم

            تو آشكار عرضه كنی هر متاع خویش            من آن متاع حرص تودزدانه میخرم

            تو  در  رفاه من  به فنا  نسخه  رو برو           تو عامل غمی كه در آن من شناورم

            رود " ارس "  براه  تو  سیلاب  میكنم            تا  مظهر فساد و  شر از پا در آورم

 

           

 اجتماعی ـ بامداد۱۳/۲ـ۳۰۱۲