رهایی ازحاکمیت متمرکز
اکسیری است برای توسعه و برنامه ایاست برای آینده
دیدگاههای نودر مورد مدیریت دولتی
گردآورد از: دکترنجیب الله مسیر
درجریان چنددهه پسین دربسیاری ازکشورهای جهان دگرگونی های گسترده درجهت ارتقای موثریت مدیریت دولتی رونماگردیده و درواقع شکل انقلاب مدیریتی را بخودگرفته است. جستجوی رویکردهای نودرزمینه سیستم مدیریت دولتی سبب روگردانی ازگونه عنعنوی تفکراداری ورویدست شدن فرایند های خودسازماندهی وخودگردانی سیستم های اجتماعی وهمچنان ارتقای موثریت اجتماعی مدیریت دولتی، گردیده است.
دیدگاه ها وتیوری های نو درزمینه ی اداره عامه ( مدیریت دولتی ) یا new public managment ورهبری governance هرچه بیشترمعطوف به ثمربخشی بلند مدیریت دولتی، پلورالیزم سیاسی درپروسه تصمیم گیری، تفویض صلاحیت ( انتقال صلاحیت ) به رده های پایینی هیرارشی اداری، بخش کردن بیلانس شده حاکمیت، مسئولیت ها وگزارشدهی، رشدوتوسعه مشارکت شهروندان می باشد.
هرگاه مودل های مدیریت سیاسی را درشرایط جهانی شدن به بررسی بگیریم، به این باورخواهیم رسیدکه پروژه دموکراتیزه کردن مدیریت ازسوی شمارزیادی ازدانشمندان وسیاستمداران درجایگاه یک هدف برای دگرسازی نظم جهانی مطرح میشود. دانش سیاسی امروزه درپیرامون مدیریت سیاسی ریشه درآثارارسطودارد - او سیاست را با ساختمان دولت یکسان دانسته ودولت را چون مناسبات سیاسی تعریف می نماید. افلاطون دولت را حاکمیت وحاکمیت را خشونت میداند.
مدیریت دردولت های شاهی مطلقه وامپراطوری ها زاده اجبارومتکی برخشونت بوده است. درین دولت ها مبارزه کاست ها برای قدرت وانحصارحق اجبارو خشونت به زیادت جریان داشت. حل تضادهای اجتماعی – اقتصادی وسیاسی ازراه مبارزه مسلحانه بخاطرنابودی ودراسارت کشانیدن ناسازگاران به روش اساسی مدیریت سیاسی وانحصارقدرت دولتی مبدل گردیده بود.
درآموزه های سیاسی – حقوقی مدیریت سیاسی با مدیریت دولتی یک مفهوم را افاده میکرد؛ حتا گذار ایدیالوژیک بخشی بزرگ ازانسانیت ازمیفالوژی به عیسویت واسلام که دربرابربرخی ازپرسش هایی مانند برابری – نابرابری، حقوق وآزادی ها پاسخ ارایه کرد ولی دربرخورد باخشونت دولتی بحیث یگانه شیوه مدیریت سیاسی تغییر وارد نکرد.
همانگونه که افلاطون گفته است: " هرحاکمیت به نفع خود قوانین وضع میکند- دموکرات ها قانون دموکراتیک ومستبدین وخودکامگان – قوانین ظالمانه واستبدادی؛ سپس آنهارا برای فرمانبران عادلانه میخواند. این همان چیزی است که به نفع حاکمیت هابوده وآنهاییکه این قوانین رانقض میکنند، محکوم به جزا میشوند که گویا قانون شکنی نموده اند وعدالت را زیرپا کرده اند".
کلیسای عیسویت به همین گونه برخوردکرد و با پیروی از آموزه های دینی که ازهمان آغاز برخاسته ازباور ها ومعتقدات بوده با وضع قوانین واحکام خود، دیگربه دنبال اشکال نوی مدیریت سیاسی نگشت و" تفتیش مقدس" را درجایگاه مدیریت دولتی دنبال کرد.
انکشاف روند سکولاریزاسیون از یکسو و ازسوی دیگر میثاق بزرگ بریتانیا بحیث آغازتقسیم قدرت یا تفکیک قوا ( حکومت، پارلمان و قضا) در ساختار قدرت دولتی، کنترول قانونی ( برمبنای قانون اساسی ) برحاکمیت پادشاه واصول معاصرمدیریت دموکراتیک ودادگستری که توام با محدودسازی شدید حاکمیت پادشاه وتضمین حقوق وآزادی های پارلمان بود، اساس شاهی مشروطه انگلستان را گذاشت و بحیث آغاز چرخش درشناخت ودرک ازمدیریت سیاسی بازشناختی میگردد.
مدیریت سیاسی روند روبه رشد جامعۀ اروپائی را شکل داد و بربنیاد درک جدید ازمدیریت سیاسی بودکه، حقوق وآزادی های انسان، در میکانیسم خودگردانی شهروندی تبارزکرد. خودگردانی اجتماعی – سیاسی شهروندان به مرورزمان بحیث گونه ی برابرحقوق مدیریت سیاسی درکنارمدیریت دولتی پدیدارگردید. پایه ای ترین مسئله در رشد و توسعه ی سیاسی غرب، گذار مرتبه دار تحولات سیاسی بر بنیاد توسعۀ نظام شهروندی بود.
درحال حاضر هیچ کس دررابطه به وظایف اداری ( مدیریت ورهبری ) وتنظیم کننده احزاب سیاسی، اتحادیه ها و... درسیستم اجتماعی شک وتردیدی ندارد. سه سده درکاربود که درتئوری وپراتیک سیاسی چنین برخورد نسبت به درک ازمدیریت سیاسی نهادینه و ته نشین گردد؛ تنها درسده بیست باپشت سرگذاشتن وتحمل دوجنگ جهانی به این نتیجه رسیدندکه، تمام تاریخ بشریت بیانگر جنگ ها ودرگیری هایی است که بنیاد آنرا روش های اجبار وخشونت درمدیریت دولتی ومدیریت سیاسی تشکیل میدهد.
سیاست و مدیریت دولتی بزرگترین دست آوردهای نظام سرمایه داری در اروپا در سه سدۀ پسین اند. مدیریت سیاسی دولت همان مفهوم مردمی ساختن اداره در مشروعیت دادن به گردش قدرت اجتماعی است. سیاست و مدیریت دوسازمایه روند پیاده سازی حاکمیت مردم در جامعه است که بدون آنها بازآفرینی مؤلفه های سیستم سیاسی متصورنمی باشد. سیاست مناسباتی است که بین افراد وگروه ها برای رسیدن به فرمانروایی وحکمرانی برپا میگردد.
سیاست دولتی چیست؟
بی آنکه به ماهیت مدیریتی دولت ها توجه داشته باشیم؛ سیاست دولتی بر مدیریت آن تقدم می یابد، هر دولت اگر خوب و بدش بگذریم، سیاست مشخصی را در پیش روی خویش می گذارد. سیاست دولتی هم در مبنا و معنا و هم در درک و اجرا؛ کارکرد هدفمند چهره ها، نهادها وحاملین حاکمیت دولتی درزمینه طرح، ترتیب و تطبیق برنامه های راهبردی برای رشد دولت وتوسعه جامعه با جلب مشارکت همه جانبه شهروندان، نهادها و ساختارهای پی ریزی شده ازسوی آنها می باشد. سیاست در هردولتی که باشد، پیش ازهمه، یک تفکرترتیب شده ی راهبردی درمورد توسعه اجتماعی می باشد. تصامیم حاکمیت سیاسی زمانی ازبالقوه به بالفعل تبدیل می شودکه ازکارگاه مدیریت دولتی بگذرد، مدیریت دولتی شکل، شیوه و روش تحقق و پیاده سازی تصامیم دولتی – سیاسی میباشد.
مدیریت سیاسی چیست؟
مدیریت سیاسی سیستم پیچیده مناسبات متقابل میان دولت و مردم در جامعه است. دیدگاه دانشمندان وتئوریسن ها درپیرامون این مفهوم، ساختارنهادهای آن، و همچنان میکانیزم های مدیریت سیاسی اِستایی نداشته و ته نشین نبوده است. درهردوره ای اززندگی انسانها تئوری نهادها ومیکانیزم های مدیریت سیاسی رشدنموده وتوسعه یافته است. اگردرباره نهادهاسخن بزنیم، باید بگوییم که درآغاز مدیریت دولتی با مدیریت سیاسی یکسان بوده ولی امروزه میان این دومفهوم رابطه رفت وبازگشت برپاشده است. این رابطه به گونه خودآگاهی اجتماعی وهمچنان دروجود نهادهای وسطی مانند خودگردانی محلی پدیدارشده و میکانیزم ها ازاجباربه اجماع وازخشونت به اقناع تحول پذیرفته اند.
دولت حق شهروندان را برای ایجاد سازمان ها ی سیاسی و مشارکت شان را درروند مدیریت به رسمیت می شناسد. تشکل سیاسی شهروندان درواقع همان رابطه بازگشتی درمدیریت بوده ودرجایگاه یک نهاد برابربا مدیریت دولتی قرارمیگیرد. بدین ترتیب نهاد های مدیریت دولتی – تشکل سیاسی شهروندی(مدیریت سیاسی) ونهاد وسطی خودگردانی محلی درروند سیاسی معاصر پدیدارمیشود.
از آنچه در بالا گفته آمدیم، چنین برمی آیدکه سازوکاراجتماعی روانی( اقناع ) به جای اجبار ووادار سازی ( خشونت ) بحیث میکانیزم اساسی مدیریت سیاسی پذیرفته میشود؛ شهروندان این امکان را بدست میاورند که درروند سیاسی مشارکت ورزند. درواقع جامعه دموکراتیزه میشود. حق انتخابات همگانی برسمیت شناخته میشود. احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی درمیدان سیاست به چهره های مستقل مدیریت تبدیل میشوند.
بدین ترتیب درآستانه سده بیست و یک، مدیریت سیاسی تناسبی میان مدیریت دولتی وخودگردانی های شهروندی و محلی که متکی به اصول و میکانیزم دموکراتیک می باشند، شناخته شده ودرک گردیده است.
خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی برمبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ و میثاق ۱۹۸۵ کشورهای اروپایی درزمینه مدیریت دولتی وحقوق منطقوی شهروندان، اساسات فهم هرساختار دموکراتیک را تشکیل میدهد.
خودگردانی محلی مانند بیشترینه مفاهیم درعلوم اجتماعی دارای بیان دقیق و یگانه ی علمی نبوده وازجانب نویسندگان ومولفان برداشت های گوناگون نسبت به این مفهوم وجود دارد. درانگلستان درقرن هفده میلادی تاحدودی توضیحات گسترده ای درین باره ((selfgovernment ارایه گردیده ودرسده بیست درجرمنی بکاربرده شده است. دلچسپ است که درفرانسه چنین واژه ی وجود ندارد. درین کشوردرعوض ازمفهوم (decentralistion) یا (pouvoir municipal) کارگرفته میشود.
ماده سوم اعلامیه اروپایی پیرامون خود گردانی محلی چنین توضیح می داردکه، ارگان های خود گردانمحلی حق دارند ومی توانند که درزمینه بخش چشمگیر امورعامه بربنیاد قوانین و مقررات، لوایح وضع کنند وآزادانه وبا قبول مسئولیت به نفع مردم محل این بخش را مدیریت نمایند.
خودگردانی محلی درحقیقت سازماندهی کارشهروندان برای قبول مسئولیت و حل مستقلانه ی مسایل مربوط به محل بادرنظرداشت ویژه گی های مردم محل( به شمول ویژه گی های قومی ) ومنافع آنان، برطبق قوانین نافذ کشورمی باشد.ازتعریفی که دراعلامیه اروپایی پیرا مون این مفهوم ارایه گردیده برمی آید که خودگردانی محلی به مثابه ی حق وتوانایی مردم محل درنظرگرفته شده و بحیث یک انستیتوت جامعه شهروندی درمدیریت وتصمیم گیری درعرصه های منحصربه دولت سهم ارزنده دارد.
خودگردانی های محلی ورهایی ازحاکمیت متمرکز
درشرایطی که رفورم های اجتماعی واقتصادی روز تاروز گستره ی جدیدی پیدا می نمایند، نقش خودگردانی های محلی به مثابه ی عامل برپایی جامعه مدنی بالا می گیرد. همین اکنون خیلی طبیعی به نظر می خورد که جامعه ی ما درمبارزه با پرابلم ها ومشکلاتی که دربرابرش قراردارند پیروز نخواهد بود تا اینکه خود گردانی های محلی برپانشوند. چون رشد این ساختارها دررابطه به حل مسایل مربوط به سازماندهی مدیریت منطقوی اهمیت زیاد عملی دارد.
خود گردانی های محلی یکی از سازمایه های بنیادین قانون اساسی کشورهای دارای نظام دموکراسی است. این ارگان ها همان شاخه ی اختصاصی قدرت اند که ازیک جانب درامرتحقق اراده دولت می کوشند وازجانبی دیگرخواست های مردم را هرچه کاملتردرنظرمی گیرند. ارگان های خود گردان محلی، قدرت دولتی را استحکام می بخشند وآنرا انعطاف پذیرتر ومؤثرترمیسازند؛ مردم بیشتر به حاکمیت دسترسی پیدا کرده ونسبت به سایرارگان ها با توانمندی زیاد ازامکانات ومنابع بخاطر برآورده شدن نیارمندی ها وخواست های خویش بهره می گیرد.
خودگردانی های محلی به امرتشکل خودآگاهی شهروندی مساعدت می رسانند. خودگردانی های محلی احساس عشق را نسبت به زادگاه درانسان ها تربیت کرده، ازسنن فرهنگی حراست نموده و مردم را ازلحاظ معنوی همبسته می سازند. رشد نیروی اندیشه و دانش، تجربه و مهارت در امر مدیریت در سطح نهاد های خود گردانی محلی، مرکزگرائی و انحصار تمرکز برای امتیازات علمی و فنی را نیز آهسته و پیوسته بر می دارد.
ساختار، کارکرد و شیوه های کارخودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مظهرحاکمیت مردم و ساختارهایی اندکه مردم را برای حل مسایل محلی به گونه آزاد ومستقل وبا قبول مسئولیت یاری میرسانند. خودگردانی های محلی درشهرها، نواحی، قریه ها، و سایرمحلات برپامی شوند. بنیادحقوقی خودگردانی محلی را قانون اساسی و سایرقوانین و مقررات کشوردرین زمینه می سازند.
بنیاداقتصادی خودگردانی های محلی را منابع طبیعی( زمین، منابع زیرزمینی، آب، جنگلات و دنیای حیوانات ونباتات)، جایدادهای منقول وغیرمنقول که شامل ملکیت خودگردانی ها می باشند، بودجه محلی، جایداد های دولتی که دراختیارخودگردانی های محلی برای اجرای برخی از وظایف دولتی قرارداده می شوند، و سایرجایدادهای که منبع عواید برای خودگردانی ها می باشند، تشکیل می دهد.
اتکای مالی خودگردانی های محلی را و جوه بودجه محلی، فوندهای بودجوی و اسعاری، و جوهیکه بخاطر جبران مصارف اضافی ایکه درنتیجه تصامیم اتخاذشده ازجانب ارگان های دولتی ایجاب می نماید، کریدت ها و سبسایدی های که ازارگان های دولتی بدست می آیند، می سازند.
ارزش خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مساهلۀ بسیاری در انکشاف متوازن ملی، بر رخ رویدادهای پیشرو روزگار این نهاد ها خواهندکشید. برهمین پایه میتوان موارد زیرین را در نتیجۀ تجربه ی ساختار های خود گردان محلی چشم براه بود.
· خود مختاری(رهایی ازمرکزیت درمدیریت سیاسی)،
· استحکام دموکراسی وبه ویژه ازپایین ودرمحلات (مشارکت شهروندان)،
· دفاع ازحقوق وآزادی های انسان (ازطریق سیستم کنترول عمودی وتوازن)
· ارتقای موثریت کارارگان های حاکمیت درمحلات ازبرکت انتقال صلاحیت ها به محلات (نزدیک شدن حاکمیت به مردم).
· ارتقای کیفیت خدمات شهری.
· ارتقای رشد اقتصادی واجتماعی.
دولت وظایف خود دررابطه به عرضه خدمات برای مردم را بدوش سازمان های غیردولتی می گذارد و برای خودصرف وظیفه کنترول وپی ریزی پالیسی و استراتیژی عمومی را نگه می دارد.
رهایی ازمدیریت متمرکز
منظورازرهایی ازمدیریت متمرکز- انتقال صلاحیت ها ومسوولیت ها ازحاکمیت مرکزی دولتی به سطوح پایین مدیریت و به ساختارهای غیردولتی می باشد. درین صورت روند تصمیم گیری درمورد مسایل مهم اجتماعی وکنترول براجرای تصامیم گرفته شده هرچه بیشتر به مردم نزدیک می شود. دانشمندان انگیزه های مرکزگریزی را درمدیریت به گونه ای که درپایین بیان میگردد، برمی شمرند:
· دگرگونی های سیاسی ایکه براساس آن به جماعت های محلی این حق را قایل شدندکه خواست های خود را مطرح و برای تحقق آن پافشاری و رای زنی نمایند.
· دگرگونی های فن آوری و همگرایی جهانی که تصور دربارة مرز میان گردانندگی( مدیریت دولتی ) وخودگردانی ( مدیریت سیاسی محلات ) را دگرگونه ساخته اند.
· دشواری های سیستم متمرکز مدیریت و ضرورت مشارکت حکومات منطقوی و محلی در پروسه های سیاسی و اقتصادی و ازجمله انگیزه های رهایی ازتمرکز گرایی و مدیریت متمرکز.
تمرکززدایی مدیریت بیرون ازدولت وجودندارد. رهایی ازتمرکزبه ابتکارحاکمیت وتحت کنترول حکومت مرکزی صورت میگرد.
دانشمندان چندین گونه ی تمرکز زدایی را برجسته میسازند:
تمرکز زدایی اداری:
ـ درین حالت حاکمیت محلی گزارشده دربرابرحاکمیت مرکزی میباشد.
تمرکززدایی سیاسی:
ـ درین حالت حاکمیت محلی از لحاظ تئوری ازدولت آزاد میباشد و دارای صلاحیت ها ومسئولیت میباشد.
تمرکززدایی بودجوی:
ـ این گونه ی تمرکز زدایی با انتقال منابع ای که برای تحقق صلاحیت ومسئولیت انقال داده شده لازم میباشد.
تمرکززدایی مارکیتی:
ـ رهایی بازار از تمرکز، درین حالت وظایف نهادهای دولتی به شمول پلانگذاری واداره به سکتور خصوصی (شرکت ها وتصدی ها) سپرده میشود.
تمرکززدایی موثر بدون خودگردانی واقعی رده های پایینی حاکمیت وهمچنان موجودیت دموکراسی بحیث شیوه پیاده سازی حاکمیت ممکن نخواهد بود. تمرکززدایی بستری است مناسب برای پرورش سیاست، مدیریت و سیاست مداران نو، مدیران وکارمندان دولتی و همچنان کاهش هزینه های مدیرت.
پرسش های اساسی
دولتهای این سرزمین دست کم در یک سدۀ پسین، چه شاهی مطلقه، چه مشروطه شاهی و چه جمهوری به اشکال و نامهای گوناگون، همه دارای نوعی ساختارغیر متمرکز ( با تفکیک زونها یا نائب الحکومه ها، ولایت، ولسوالی و علاقه داری ها ) بودند. این گونه تفکیک نه این که صلاحیت و اختیاری را بر نمی تافت، بلکه ساختار تمرکز اداری را تکثیر نموده ولی در نحوۀ اجرا هیچگونه اثر سازنده یی نداشته است. دولتهای پیشین این سرزمین اعم از اشکال گوناگون مطلقه و مشروطه، جمهوری و ... همه توتالیتر، اونیتار، استبدادی و وابسته غیر ملی بوده اند. ساختار دولت های سنتی تر ما در یک هزار سال اخیر هم با نوعی مرکزیت رهبری ولی غیر متمرکز شدن وابستگان قلمرو اقتدار را پذیرفته اند.
دولت اونیتار ناب وجود ندارد، هرکشورکم ازکم ازشهرداری ها یا به بیان دگرازواحدهای نامتمرکزمانند ولایات وولسوالی ها متشکل اند. تفویض حاکمیت به رتب پایینی حکومت مرکزی درین واحدها، ولی نه برای حاکمیت های محلی، می تواند بیانگر بهترسازی مدیریت دولتی باشد ولی هرگزبه مفهوم رهایی ازحاکمیت متمرکز نبوده و یا نام آن تمرکززدایی نمی باشد.
در فلسفۀ و جودی خود گردانیها، درواقع حاکمیت متمرکز به وسیلۀ نمایندگان حکومت مرکزی درمناطق و محلات پیاده می شود. درحالی که منظورازرهایی ازحاکمیت متمرکز انتقال حاکمیت ازسطح ملی به سطح خودگردانی محلی ( یا ازسطح نمایندگان حکومت مرکزی به محلات ) با توجه به تفکیک نهاد های خصوصی از دولت می باشد، زیرا خودگردانی های محلی مستقیمن تحت اثر حکومت مرکزی و نمایندگان ویا شاخه های آن نمی باشند.
اشکال غیر متمرکز:
نظامهای غیر متمرکز دارای ساختار های گوناگون بوده، در اشکال متفاوت قابل اجرا می باشند. در نظامهای غیر متمرکز اصل این است که، آیا این ساختار ها ی گوناگون در ماهیت نیز دموکراتیک و در محتوا مؤثریت مدیریتی را بر می تابند یاخیر؟ تفاوت عمده میان سیستم فدرال وسیستم نامتمرکز درمقام و میزان خودمختاری حاکمیت ها می باشد. واحد های دولت فدرال دارای خودمختاری معینی می باشد که قانون اساسی آنراتضمین می کند. ولی ارگان حاکمیت نامتمرکزیا آزاد ازمرکز ( نهاد ها و شوراهای دولتی محلی منتخب مردم ) ویژه گی خاص داشته ودارای خودمختاری تقنینی نمی باشند. ایالات دولت فدرال تحت کنترول حاکمیت مرکزی نمی باشد، درحالیکه خودگردانی محلی با بدست آوردن صلاحیت ها ازمرکزتحت کنترول دولت درآورده می شوند.
زمان آن فرارسیده است، بدانیم وبفهمیم که تااین حدمتمرکزبودن حاکمیت ومدیریت مانع بزرگی دربرابر همه گامهای نیکی میباشد که میتوانند برداشته شوند؛ هرقدر یک رهبربا تحرک باشد وهرقدرهم سریع به رویداد ها واکنش نشان بدهد، بازهم نمی تواند که ابتکار ملیون ها انسان را تعویض نماید.
تنها تقسیم قدرت و توزیع صلاحیت دولتی میان دستگاه مرکزی در مرکز و شوراهای ولایتی و محلی در ولایات می تواند تشنجات ودرگیری ها را درجامعه کاهش بدهد و ازمسابقات قدرت طلبی جلوگیری نماید. دیر و یا زود ما به این اصل معتقد خواهیم شد که صلاحیت و اقتدار زیادی برای مدیریت حوزه ولایات داده شود. تاریخ مدیریت درکشور و تمایلات جهانی درزمینه عدم تمرکز حاکمیت گواه این مدعاست.
مودل آرمانی یا ایدیال خودمختاری مدیریت محلی درواقع سیستمی است که اداره درسطح افقی انجام بپذیرد، این بدان معنی است که حاکمیت منطقوی دارای صلاحیت های اختصاصی خویش می باشدکه خارج ازدایره ی و ظایف و صلاحیت ارگان بالایی مدیریت دولتی می باشد.
درچنین سیستم مدیریت، کنترول ازکارحاکمیت محلی نه ازجانب ارگانهای بالایی دولتی بلکه ازطرف مردم یا ازطریق راه اندازی همه پرسی ها، انتخابات و سایرمولفه های دموکراسی و یا ازراه انتخاب آزاد ومستقیم ارگانها ومسئولین امورانجام می پذیرد. درین صورت ارگان های مرکزی حاکمیت ویاقوه اجراییه که مشتمل بر وزارت ها وادارات مرکزی می باشند، درحقیقت نقش متودیک، تحلیلی وسنجشی داشته وفیصله های آنها برای ساختار های پایینی ماهیت مشورتی را دارا خواهد بود.
قابل یادآوری دانسته می شودکه درهیچ گوشه ی جهان تنها مدیریت افقی بدون مقامات بالایی وجود ندارد، دربرخی ازموارد کارارگان های منطقوی وشهرداری هاازجانب وزارت ها وادارات مرکزی به گونه ی غیرمستقیم ازراه تمویل کلی یا نسبی برنامه های مختلف ملی تنظیم میگردد. بودجه ابزار اساسی دولت درزمینه تحقق وظایف دولتی وراهکارهای شامل مشی و سیاست دولتی می باشد. ازهمین لحاظ است که انتخاب مودل مناسب برای پی ریزی مناسبات بودجوی ازاهمیت ویژه برخوردار میباشد.
برخی ازسیاستمداران و منجمله کسانی که امروز درقدرت اند چنین فکرمیکنندکه عدم تمرکز تهدید جدی برای تمامیت ارضی کشوراست. توضیح کجمدار ویا کج اندیشانه درباب مفهوم ساختارمنطقوی دولت برای آنهایی که گرایشات خود را به قدرت مطلق وتمام پنهان نمی کنند درحقیقت زیرشعاراستحکام و حدت و تمامیت ارضی کشورتلاشی برای حفظ سیستم متمرکز مدیریت منطقوی است.
آنها شهروندان رازیر فشارروانی قرارمیدهند ودهشت افگنی میکنند وکسانی راکه بخاطر ساختارمنطقوی کیفیتن نوین حاکمیت تلاش می ورزند به تجزیه طلبی وسپاراتیزم متهم میسازند؛ این درحالی است که هیچ گونه توضیحی درباره مفهوم عدم تمرکز ومحتوی آن ارایه نمی کنند.
وضع سیاسی کشور، فرصتی را پیش آورده است که می تواند بسود آرزوهای فردا تغییرنماید؛ مشروط براینکه جامعه بتواند ازگفتارهای بی محتوا و بحث های بی مورد بگذرد و به مشخصات ذاتی ساختمان دولت توجه نماید. به این اندیشه شودکه دولت سازی چیست وچگونه میتوان آن راساخت؟
فکرمیشود زمان آن فرا رسیده است وبی جا نخواهد بودکه درمورد اساسات دولت سازی وتجاربی که پیرامون این موضوع وجود دارد گفتارآغازشود. برای این منظور بایدکمی بدور ازو سوسه های روزمره و به طورمشخص پیرامون پرسش های ساده یی از نوع آتی توجه شود:
· چرا انسان ها به دولت نیازدارند؟
· انسان ها چگونه می توانند زندگی باهمی خود را سازمان بدهند؟ این کار را درگذشته چگونه سازمان داده اند ودرحال حاضرچگونه انجام می دهند؟
· آیا نوع دولت ها وابسته به طرز تفکر انسان ها می باشد یا نه؟
· کدام نوع نظام شایسته مردم افغانستان است؟
شاید هم چنین به نظربرسد که همه ی این پرسش ها ضیاع وقت باشد، زیرا همگان میدانند که درپس پاسخ به این پرسش ها چه چیزهایی نهفته است. بلی میتوان گفت که واقعا چنین به نظر میرسد ولی واقعیت آنست که مردم بی باورشده اند...!
دربحث های فلسفی گفته میشدکه، بحران وقتی آغاز میگرددکه، کهنه می میرد و نو از تولد پرهیزمینماید. درکشورما چنان وضعی حکمفرما است که مردم دیگرنه به برگزیده ِ آسمان ها باوردارند ونه آگاهی حقوقی شان درسطحی است که حاکمیت قانون را برپا کنند. بنیاد تراژیدی مردم هم نهفته درهمین اصل است.
راه بیرون رفت ازچنین وضع خطرناک صرف با تلاش های ویژه میسرخواهد بود. بیشترینه تجارب دولت های رشدیافته نشان میدهدکه ساختمان دولتهای مدرن پیامد موضعگیری قاطع مردم آنها درجهت نورم های حقوقی بوده است. مردمی که توانستند این موضعگیری را درعمل تطبیق نماید موفق به ایجاددولت های حقوق بنیاد برمبنای قانون اساسی یا به بیان دیگرمتکی برپیمان نامه ی شهروندان درمورد حقوق وآزادی های شان، شده اند.
نخست ازهمه این بدان معنی است که درجامعه این شعورمسلط میگرددکه انسانها برابربه دنیا آمده اند وهیچ فردی حقوق بیشترنسبت به دیگری ندارد؛ درین صورت پیمان می بندند ومسئولیت می پذیرندکه به این حق مساوی و برابری درزندگی اجتماعی احترام بگذارند. فهرست وتعریف حقوق یادشده را براساس خواست اعضای جامعه ترتیب می نمایند ورعایت آن را برای همگان حتمی می سازند.
هرگاه چنین موافقتی بوجود بیایدکه آنرا به تحقیق میتوان توافق شهروندی نامید، آنگاه مردم می توانندباهم درمورد سامان بخشیدن زندگی مشترک طوری اقدام نمایند که هیچ کسی نتواند حقوق یادشده آنها را پامال کند.
آنچه درعمل می گذرد آنست که درین قرارداد ( قانون اساسی) نورم های مدیریت ورهبری جامعه واصول تحقق وپیاده کردن این نورم ها درج میگردد و ساز و کار هایی که جلو نقض این نورم هارا بگیرد، تا سرحد تعیین مجازات برای نقض کنندگان مشخص میشود، همچنان میکانیزم تحقق نورم های قانون اساسی، تشکیل وانتخاب ارگان های حاکمیت در نظرگرفته میشود. دولتی که براساس چنین طرز کاربوجود می اید، بنام دولت برخاسته از قانون اساسی ( دولت قانون نهاد ) یاد میشود.
هرگاه یک جامعه براساس نظمی برخاسته ازقانون اساسی (پیمان اجتماعی)، امکانات برابر درکارقانون گذاری، انتخابی بودن سیستم حاکمیت وارگان های سه گانه دولت، اصل اکثریت وحق کنترول مردم براجراات حاکمیت،دولتی را پی ریزی کنند وسازمان بدهند، درآنصورت میتوان گفت که درجامعه آگاهی حقوقی وجود دارد.
درچنین جامعه ساختمان دولت برخاسته ازقانون اساسی به حقیقت تبدیل میشود. در واژگان سیاسی مفاهیمی چون حق، قانون وانتخابات به مثابه میکانیزم تشکیل دولت بوجودمیآید. چنین دولت بنام دولت حقوق بنیادیادمیشود؛ درقلمروایندولت پیرامون همه چیز ازقبل برطبق نظم پذیرفته شده قرارمی گذارند؛ هرآنچه به موافقت میرسد حیثیت قانون را کمایی میکند.مقامی بالاترازقانون نمی باشد. هرچه بیرون از دایره قانون است، کار شخصی اعضای جامعه میباشد.
دیدگاه ـ بامداد ۱/ ۱۳ـ ۱۳۱۲
رهایی ازحاکمیت متمرکز
اکسیری است برای توسعه و برنامه ایاست برای آینده
دیدگاههای نودر مورد مدیریت دولتی
گردآورد از: دکترنجیب الله مسیر
درجریان چنددهه پسین دربسیاری ازکشورهای جهان دگرگونی های گسترده درجهت ارتقای موثریت مدیریت دولتی رونماگردیده و درواقع شکل انقلاب مدیریتی را بخودگرفته است. جستجوی رویکردهای نودرزمینه سیستم مدیریت دولتی سبب روگردانی ازگونه عنعنوی تفکراداری ورویدست شدن فرایند های خودسازماندهی وخودگردانی سیستم های اجتماعی وهمچنان ارتقای موثریت اجتماعی مدیریت دولتی، گردیده است.
دیدگاه ها وتیوری های نو درزمینه ی اداره عامه( مدیریت دولتی ) یا new public managment ورهبری governance هرچه بیشترمعطوف به ثمربخشی بلند مدیریت دولتی، پلورالیزم سیاسی درپروسه تصمیم گیری، تفویض صلاحیت ( انتقال صلاحیت ) به رده های پایینی هیرارشی اداری، بخش کردن بیلانس شده حاکمیت، مسئولیت ها وگزارشدهی، رشدوتوسعه مشارکت شهروندان می باشد.
هرگاه مودل های مدیریت سیاسی را درشرایط جهانی شدن به بررسی بگیریم، به این باورخواهیم رسیدکه پروژه دموکراتیزه کردن مدیریت ازسوی شمارزیادی ازدانشمندان وسیاستمداران درجایگاه یک هدف برای دگرسازی نظم جهانی مطرح میشود. دانش سیاسی امروزه درپیرامون مدیریت سیاسی ریشه درآثارارسطودارد - او سیاست را با ساختمان دولت یکسان دانسته ودولت را چون مناسبات سیاسی تعریف می نماید. افلاطون دولت را حاکمیت وحاکمیت را خشونت میداند.
مدیریت دردولت های شاهی مطلقه وامپراطوری ها زاده اجبارومتکی برخشونت بوده است. درین دولت ها مبارزه کاست ها برای قدرت وانحصارحق اجبارو خشونت به زیادت جریان داشت. حل تضادهای اجتماعی – اقتصادی وسیاسی ازراه مبارزه مسلحانه بخاطرنابودی ودراسارت کشانیدن ناسازگاران به روش اساسی مدیریت سیاسی وانحصارقدرت دولتی مبدل گردیده بود.
درآموزه های سیاسی – حقوقی مدیریت سیاسی با مدیریت دولتی یک مفهوم را افاده میکرد؛ حتا گذار ایدیالوژیک بخشی بزرگ ازانسانیت ازمیفالوژی به عیسویت واسلام که دربرابربرخی ازپرسش هایی مانند برابری – نابرابری، حقوق وآزادی ها پاسخ ارایه کرد ولی دربرخورد باخشونت دولتی بحیث یگانه شیوه مدیریت سیاسی تغییر وارد نکرد.
همانگونه که افلاطون گفته است: " هرحاکمیت به نفع خود قوانین وضع میکند- دموکرات ها قانون دموکراتیک ومستبدین وخودکامگان – قوانین ظالمانه واستبدادی؛ سپس آنهارا برای فرمانبران عادلانه میخواند. این همان چیزی است که به نفع حاکمیت هابوده وآنهاییکه این قوانین رانقض میکنند، محکوم به جزا میشوند که گویا قانون شکنی نموده اند وعدالت را زیرپا کرده اند".
کلیسای عیسویت به همین گونه برخوردکرد و با پیروی از آموزه های دینی که ازهمان آغاز برخاسته ازباور ها ومعتقدات بوده با وضع قوانین واحکام خود، دیگربه دنبال اشکال نوی مدیریت سیاسی نگشت و" تفتیش مقدس" را درجایگاه مدیریت دولتی دنبال کرد.
انکشاف روند سکولاریزاسیون از یکسو و ازسوی دیگر میثاق بزرگ بریتانیا بحیث آغازتقسیم قدرت یا تفکیک قوا ( حکومت، پارلمان و قضا) در ساختار قدرت دولتی، کنترول قانونی ( برمبنای قانون اساسی ) برحاکمیت پادشاه واصول معاصرمدیریت دموکراتیک ودادگستری که توام با محدودسازی شدید حاکمیت پادشاه وتضمین حقوق وآزادی های پارلمان بود، اساس شاهی مشروطه انگلستان را گذاشت و بحیث آغاز چرخش درشناخت ودرک ازمدیریت سیاسی بازشناختی میگردد.
مدیریت سیاسی روند روبه رشد جامعۀ اروپائی را شکل داد و بربنیاد درک جدید ازمدیریت سیاسی بودکه، حقوق وآزادی های انسان، در میکانیسم خودگردانی شهروندی تبارزکرد. خودگردانی اجتماعی – سیاسی شهروندان به مرورزمان بحیث گونه ی برابرحقوق مدیریت سیاسی درکنارمدیریت دولتی پدیدارگردید. پایه ای ترین مسئله در رشد و توسعه ی سیاسی غرب، گذار مرتبه دار تحولات سیاسی بر بنیاد توسعۀ نظام شهروندی بود.
درحال حاضر هیچ کس دررابطه به وظایف اداری ( مدیریت ورهبری ) وتنظیم کننده احزاب سیاسی، اتحادیه ها و... درسیستم اجتماعی شک وتردیدی ندارد. سه سده درکاربود که درتئوری وپراتیک سیاسی چنین برخورد نسبت به درک ازمدیریت سیاسی نهادینه و ته نشین گردد؛ تنها درسده بیست باپشت سرگذاشتن وتحمل دوجنگ جهانی به این نتیجه رسیدندکه، تمام تاریخ بشریت بیانگر جنگ ها ودرگیری هایی است که بنیاد آنرا روش های اجبار وخشونت درمدیریت دولتی ومدیریت سیاسی تشکیل میدهد.
سیاست و مدیریت دولتی بزرگترین دست آوردهای نظام سرمایه داری در اروپا در سه سدۀ پسین اند. مدیریت سیاسی دولت همان مفهوم مردمی ساختن اداره در مشروعیت دادن به گردش قدرت اجتماعی است. سیاست و مدیریت دوسازمایه روند پیاده سازی حاکمیت مردم در جامعه است که بدون آنها بازآفرینی مؤلفه های سیستم سیاسی متصورنمی باشد. سیاست مناسباتی است که بین افراد وگروه ها برای رسیدن به فرمانروایی وحکمرانی برپا میگردد.
سیاست دولتی چیست؟
بی آنکه به ماهیت مدیریتی دولت ها توجه داشته باشیم؛ سیاست دولتی بر مدیریت آن تقدم می یابد، هر دولت اگر خوب و بدش بگذریم، سیاست مشخصی را در پیش روی خویش می گذارد. سیاست دولتی هم در مبنا و معنا و هم در درک و اجرا؛ کارکرد هدفمند چهره ها، نهادها وحاملین حاکمیت دولتی درزمینه طرح، ترتیب و تطبیق برنامه های راهبردی برای رشد دولت وتوسعه جامعه با جلب مشارکت همه جانبه شهروندان، نهادها و ساختارهای پی ریزی شده ازسوی آنها می باشد. سیاست در هردولتی که باشد، پیش ازهمه، یک تفکرترتیب شده ی راهبردی درمورد توسعه اجتماعی می باشد. تصامیم حاکمیت سیاسی زمانی ازبالقوه به بالفعل تبدیل می شودکه ازکارگاه مدیریت دولتی بگذرد، مدیریت دولتی شکل، شیوه و روش تحقق و پیاده سازی تصامیم دولتی – سیاسی میباشد.
مدیریت سیاسی چیست؟
مدیریت سیاسی سیستم پیچیده مناسبات متقابل میان دولت و مردم در جامعه است. دیدگاه دانشمندان وتئوریسن ها درپیرامون این مفهوم، ساختارنهادهای آن، و همچنان میکانیزم های مدیریت سیاسی اِستایی نداشته و ته نشین نبوده است. درهردوره ای اززندگی انسانها تئوری نهادها ومیکانیزم های مدیریت سیاسی رشدنموده وتوسعه یافته است. اگردرباره نهادهاسخن بزنیم، باید بگوییم که درآغاز مدیریت دولتی با مدیریت سیاسی یکسان بوده ولی امروزه میان این دومفهوم رابطه رفت وبازگشت برپاشده است. این رابطه به گونه خودآگاهی اجتماعی وهمچنان دروجود نهادهای وسطی مانند خودگردانی محلی پدیدارشده و میکانیزم ها ازاجباربه اجماع وازخشونت به اقناع تحول پذیرفته اند.
دولت حق شهروندان را برای ایجاد سازمان ها ی سیاسی و مشارکت شان را درروند مدیریت به رسمیت می شناسد. تشکل سیاسی شهروندان درواقع همان رابطه بازگشتی درمدیریت بوده ودرجایگاه یک نهاد برابربا مدیریت دولتی قرارمیگیرد. بدین ترتیب نهاد های مدیریت دولتی – تشکل سیاسی شهروندی(مدیریت سیاسی) ونهاد وسطی خودگردانی محلی درروند سیاسی معاصر پدیدارمیشود.
از آنچه در بالا گفته آمدیم، چنین برمی آیدکه سازوکاراجتماعی روانی( اقناع ) به جای اجبار ووادار سازی ( خشونت ) بحیث میکانیزم اساسی مدیریت سیاسی پذیرفته میشود؛ شهروندان این امکان را بدست میاورند که درروند سیاسی مشارکت ورزند. درواقع جامعه دموکراتیزه میشود. حق انتخابات همگانی برسمیت شناخته میشود. احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی درمیدان سیاست به چهره های مستقل مدیریت تبدیل میشوند.
بدین ترتیب درآستانه سده بیست و یک، مدیریت سیاسی تناسبی میان مدیریت دولتی وخودگردانی های شهروندی و محلی که متکی به اصول و میکانیزم دموکراتیک می باشند، شناخته شده ودرک گردیده است.
خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی برمبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ و میثاق ۱۹۸۵ کشورهای اروپایی درزمینه مدیریت دولتی وحقوق منطقوی شهروندان، اساسات فهم هرساختار دموکراتیک را تشکیل میدهد.
خودگردانی محلی مانند بیشترینه مفاهیم درعلوم اجتماعی دارای بیان دقیق و یگانه ی علمی نبوده وازجانب نویسندگان ومولفان برداشت های گوناگون نسبت به این مفهوم وجود دارد. درانگلستان درقرن هفده میلادی تاحدودی توضیحات گسترده ای درین باره ((selfgovernment ارایه گردیده ودرسده بیست درجرمنی بکاربرده شده است. دلچسپ است که درفرانسه چنین واژه ی وجود ندارد. درین کشوردرعوض ازمفهوم (decentralistion) یا (pouvoir municipal) کارگرفته میشود.
ماده سوم اعلامیه اروپایی پیرامون خود گردانی محلی چنین توضیح می داردکه، ارگان های خود گردانمحلی حق دارند ومی توانند که درزمینه بخش چشمگیر امورعامه بربنیاد قوانین و مقررات، لوایح وضع کنند وآزادانه وبا قبول مسئولیت به نفع مردم محل این بخش را مدیریت نمایند.
خودگردانی محلی درحقیقت سازماندهی کارشهروندان برای قبول مسئولیت و حل مستقلانه ی مسایل مربوط به محل بادرنظرداشت ویژه گی های مردم محل( به شمول ویژه گی های قومی ) ومنافع آنان، برطبق قوانین نافذ کشورمی باشد.ازتعریفی که دراعلامیه اروپایی پیرا مون این مفهوم ارایه گردیده برمی آید که خودگردانی محلی به مثابه ی حق وتوانایی مردم محل درنظرگرفته شده و بحیث یک انستیتوت جامعه شهروندی درمدیریت وتصمیم گیری درعرصه های منحصربه دولت سهم ارزنده دارد.
خودگردانی های محلی ورهایی ازحاکمیت متمرکز
درشرایطی که رفورم های اجتماعی واقتصادی روز تاروز گستره ی جدیدی پیدا می نمایند، نقش خودگردانی های محلی به مثابه ی عامل برپایی جامعه مدنی بالا می گیرد. همین اکنون خیلی طبیعی به نظر می خورد که جامعه ی ما درمبارزه با پرابلم ها ومشکلاتی که دربرابرش قراردارند پیروز نخواهد بود تا اینکه خود گردانی های محلی برپانشوند. چون رشد این ساختارها دررابطه به حل مسایل مربوط به سازماندهی مدیریت منطقوی اهمیت زیاد عملی دارد.
خود گردانی های محلی یکی از سازمایه های بنیادین قانون اساسی کشورهای دارای نظام دموکراسی است. این ارگان ها همان شاخه ی اختصاصی قدرت اند که ازیک جانب درامرتحقق اراده دولت می کوشند وازجانبی دیگرخواست های مردم را هرچه کاملتردرنظرمی گیرند. ارگان های خود گردان محلی، قدرت دولتی را استحکام می بخشند وآنرا انعطاف پذیرتر ومؤثرترمیسازند؛ مردم بیشتر به حاکمیت دسترسی پیدا کرده ونسبت به سایرارگان ها با توانمندی زیاد ازامکانات ومنابع بخاطر برآورده شدن نیارمندی ها وخواست های خویش بهره می گیرد.
خودگردانی های محلی به امرتشکل خودآگاهی شهروندی مساعدت می رسانند. خودگردانی های محلی احساس عشق را نسبت به زادگاه درانسان ها تربیت کرده، ازسنن فرهنگی حراست نموده و مردم را ازلحاظ معنوی همبسته می سازند. رشد نیروی اندیشه و دانش، تجربه و مهارت در امر مدیریت در سطح نهاد های خود گردانی محلی، مرکزگرائی و انحصار تمرکز برای امتیازات علمی و فنی را نیز آهسته و پیوسته بر می دارد.
ساختار، کارکرد و شیوه های کارخودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مظهرحاکمیت مردم و ساختارهایی اندکه مردم را برای حل مسایل محلی به گونه آزاد ومستقل وبا قبول مسئولیت یاری میرسانند. خودگردانی های محلی درشهرها، نواحی، قریه ها، و سایرمحلات برپامی شوند. بنیادحقوقی خودگردانی محلی را قانون اساسی و سایرقوانین و مقررات کشوردرین زمینه می سازند.
بنیاداقتصادی خودگردانی های محلی را منابع طبیعی( زمین، منابع زیرزمینی، آب، جنگلات و دنیای حیوانات ونباتات)، جایدادهای منقول وغیرمنقول که شامل ملکیت خودگردانی ها می باشند، بودجه محلی، جایداد های دولتی که دراختیارخودگردانی های محلی برای اجرای برخی از وظایف دولتی قرارداده می شوند، و سایرجایدادهای که منبع عواید برای خودگردانی ها می باشند، تشکیل می دهد.
اتکای مالی خودگردانی های محلی را و جوه بودجه محلی، فوندهای بودجوی و اسعاری، و جوهیکه بخاطر جبران مصارف اضافی ایکه درنتیجه تصامیم اتخاذشده ازجانب ارگان های دولتی ایجاب می نماید، کریدت ها و سبسایدی های که ازارگان های دولتی بدست می آیند، می سازند.
ارزش خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مساهلۀ بسیاری در انکشاف متوازن ملی، بر رخ رویدادهای پیشرو روزگار این نهاد ها خواهندکشید. برهمین پایه میتوان موارد زیرین را در نتیجۀ تجربه ی ساختار های خود گردان محلی چشم براه بود.
· خود مختاری(رهایی ازمرکزیت درمدیریت سیاسی)،
· استحکام دموکراسی وبه ویژه ازپایین ودرمحلات (مشارکت شهروندان)،
· دفاع ازحقوق وآزادی های انسان (ازطریق سیستم کنترول عمودی وتوازن)
· ارتقای موثریت کارارگان های حاکمیت درمحلات ازبرکت انتقال صلاحیت ها به محلات (نزدیک شدن حاکمیت به مردم).
· ارتقای کیفیت خدمات شهری.
· ارتقای رشد اقتصادی واجتماعی.
دولت وظایف خود دررابطه به عرضه خدمات برای مردم را بدوش سازمان های غیردولتی می گذارد و برای خودصرف وظیفه کنترول وپی ریزی پالیسی و استراتیژی عمومی را نگه می دارد.
رهایی ازمدیریت متمرکز
منظورازرهایی ازمدیریت متمرکز- انتقال صلاحیت ها ومسوولیت ها ازحاکمیت مرکزی دولتی به سطوح پایین مدیریت و به ساختارهای غیردولتی می باشد. درین صورت روند تصمیم گیری درمورد مسایل مهم اجتماعی وکنترول براجرای تصامیم گرفته شده هرچه بیشتر به مردم نزدیک می شود. دانشمندان انگیزه های مرکزگریزی را درمدیریت به گونه ای که درپایین بیان میگردد، برمی شمرند:
· دگرگونی های سیاسی ایکه براساس آن به جماعت های محلی این حق را قایل شدندکه خواست های خود را مطرح و برای تحقق آن پافشاری و رای زنی نمایند.
· دگرگونی های فن آوری و همگرایی جهانی که تصور دربارة مرز میان گردانندگی( مدیریت دولتی ) وخودگردانی ( مدیریت سیاسی محلات ) را دگرگونه ساخته اند.
· دشواری های سیستم متمرکز مدیریت و ضرورت مشارکت حکومات منطقوی و محلی در پروسه های سیاسی و اقتصادی و ازجمله انگیزه های رهایی ازتمرکز گرایی و مدیریت متمرکز.
تمرکززدایی مدیریت بیرون ازدولت وجودندارد. رهایی ازتمرکزبه ابتکارحاکمیت وتحت کنترول حکومت مرکزی صورت میگرد.
دانشمندان چندین گونه ی تمرکز زدایی را برجسته میسازند:
تمرکز زدایی اداری:
ـ درین حالت حاکمیت محلی گزارشده دربرابرحاکمیت مرکزی میباشد.
تمرکززدایی سیاسی:
ـ درین حالت حاکمیت محلی از لحاظ تئوری ازدولت آزاد میباشد و دارای صلاحیت ها ومسئولیت میباشد.
تمرکززدایی بودجوی:
ـ این گونه ی تمرکز زدایی با انتقال منابع ای که برای تحقق صلاحیت ومسئولیت انقال داده شده لازم میباشد.
تمرکززدایی مارکیتی:
ـ رهایی بازار از تمرکز، درین حالت وظایف نهادهای دولتی به شمول پلانگذاری واداره به سکتور خصوصی (شرکت ها وتصدی ها) سپرده میشود.
تمرکززدایی موثر بدون خودگردانی واقعی رده های پایینی حاکمیت وهمچنان موجودیت دموکراسی بحیث شیوه پیاده سازی حاکمیت ممکن نخواهد بود. تمرکززدایی بستری است مناسب برای پرورش سیاست، مدیریت و سیاست مداران نو، مدیران وکارمندان دولتی و همچنان کاهش هزینه های مدیرت.
پرسش های اساسی
دولتهای این سرزمین دست کم در یک سدۀ پسین، چه شاهی مطلقه، چه مشروطه شاهی و چه جمهوری به اشکال و نامهای گوناگون، همه دارای نوعی ساختارغیر متمرکز ( با تفکیک زونها یا نائب الحکومه ها، ولایت، ولسوالی و علاقه داری ها ) بودند. این گونه تفکیک نه این که صلاحیت و اختیاری را بر نمی تافت، بلکه ساختار تمرکز اداری را تکثیر نموده ولی در نحوۀ اجرا هیچگونه اثر سازنده یی نداشته است. دولتهای پیشین این سرزمین اعم از اشکال گوناگون مطلقه و مشروطه، جمهوری و ... همه توتالیتر، اونیتار، استبدادی و وابسته غیر ملی بوده اند. ساختار دولت های سنتی تر ما در یک هزار سال اخیر هم با نوعی مرکزیت رهبری ولی غیر متمرکز شدن وابستگان قلمرو اقتدار را پذیرفته اند.
دولت اونیتار ناب وجود ندارد، هرکشورکم ازکم ازشهرداری ها یا به بیان دگرازواحدهای نامتمرکزمانند ولایات وولسوالی ها متشکل اند. تفویض حاکمیت به رتب پایینی حکومت مرکزی درین واحدها، ولی نه برای حاکمیت های محلی، می تواند بیانگر بهترسازی مدیریت دولتی باشد ولی هرگزبه مفهوم رهایی ازحاکمیت متمرکز نبوده و یا نام آن تمرکززدایی نمی باشد.
در فلسفۀ و جودی خود گردانیها، درواقع حاکمیت متمرکز به وسیلۀ نمایندگان حکومت مرکزی درمناطق و محلات پیاده می شود. درحالی که منظورازرهایی ازحاکمیت متمرکز انتقال حاکمیت ازسطح ملی به سطح خودگردانی محلی ( یا ازسطح نمایندگان حکومت مرکزی به محلات ) با توجه به تفکیک نهاد های خصوصی از دولت می باشد، زیرا خودگردانی های محلی مستقیمن تحت اثر حکومت مرکزی و نمایندگان ویا شاخه های آن نمی باشند.
اشکال غیر متمرکز:
نظامهای غیر متمرکز دارای ساختار های گوناگون بوده، در اشکال متفاوت قابل اجرا می باشند. در نظامهای غیر متمرکز اصل این است که، آیا این ساختار ها ی گوناگون در ماهیت نیز دموکراتیک و در محتوا مؤثریت مدیریتی را بر می تابند یاخیر؟ تفاوت عمده میان سیستم فدرال وسیستم نامتمرکز درمقام و میزان خودمختاری حاکمیت ها می باشد. واحد های دولت فدرال دارای خودمختاری معینی می باشد که قانون اساسی آنراتضمین می کند. ولی ارگان حاکمیت نامتمرکزیا آزاد ازمرکز ( نهاد ها و شوراهای دولتی محلی منتخب مردم ) ویژه گی خاص داشته ودارای خودمختاری تقنینی نمی باشند. ایالات دولت فدرال تحت کنترول حاکمیت مرکزی نمی باشد، درحالیکه خودگردانی محلی با بدست آوردن صلاحیت ها ازمرکزتحت کنترول دولت درآورده می شوند.
زمان آن فرارسیده است، بدانیم وبفهمیم که تااین حدمتمرکزبودن حاکمیت ومدیریت مانع بزرگی دربرابر همه گامهای نیکی میباشد که میتوانند برداشته شوند؛ هرقدر یک رهبربا تحرک باشد وهرقدرهم سریع به رویداد ها واکنش نشان بدهد، بازهم نمی تواند که ابتکار ملیون ها انسان را تعویض نماید.
تنها تقسیم قدرت و توزیع صلاحیت دولتی میان دستگاه مرکزی در مرکز و شوراهای ولایتی و محلی در ولایات می تواند تشنجات ودرگیری ها را درجامعه کاهش بدهد و ازمسابقات قدرت طلبی جلوگیری نماید. دیر و یا زود ما به این اصل معتقد خواهیم شد که صلاحیت و اقتدار زیادی برای مدیریت حوزه ولایات داده شود. تاریخ مدیریت درکشور و تمایلات جهانی درزمینه عدم تمرکز حاکمیت گواه این مدعاست.
مودل آرمانی یا ایدیال خودمختاری مدیریت محلی درواقع سیستمی است که اداره درسطح افقی انجام بپذیرد، این بدان معنی است که حاکمیت منطقوی دارای صلاحیت های اختصاصی خویش می باشدکه خارج ازدایره ی و ظایف و صلاحیت ارگان بالایی مدیریت دولتی می باشد.
درچنین سیستم مدیریت، کنترول ازکارحاکمیت محلی نه ازجانب ارگانهای بالایی دولتی بلکه ازطرف مردم یا ازطریق راه اندازی همه پرسی ها، انتخابات و سایرمولفه های دموکراسی و یا ازراه انتخاب آزاد ومستقیم ارگانها ومسئولین امورانجام می پذیرد. درین صورت ارگان های مرکزی حاکمیت ویاقوه اجراییه که مشتمل بر وزارت ها وادارات مرکزی می باشند، درحقیقت نقش متودیک، تحلیلی وسنجشی داشته وفیصله های آنها برای ساختار های پایینی ماهیت مشورتی را دارا خواهد بود.
قابل یادآوری دانسته می شودکه درهیچ گوشه ی جهان تنها مدیریت افقی بدون مقامات بالایی وجود ندارد، دربرخی ازموارد کارارگان های منطقوی وشهرداری هاازجانب وزارت ها وادارات مرکزی به گونه ی غیرمستقیم ازراه تمویل کلی یا نسبی برنامه های مختلف ملی تنظیم میگردد. بودجه ابزار اساسی دولت درزمینه تحقق وظایف دولتی وراهکارهای شامل مشی و سیاست دولتی می باشد. ازهمین لحاظ است که انتخاب مودل مناسب برای پی ریزی مناسبات بودجوی ازاهمیت ویژه برخوردار میباشد.
برخی ازسیاستمداران و منجمله کسانی که امروز درقدرت اند چنین فکرمیکنندکه عدم تمرکز تهدید جدی برای تمامیت ارضی کشوراست. توضیح کجمدار ویا کج اندیشانه درباب مفهوم ساختارمنطقوی دولت برای آنهایی که گرایشات خود را به قدرت مطلق وتمام پنهان نمی کنند درحقیقت زیرشعاراستحکام و حدت و تمامیت ارضی کشورتلاشی برای حفظ سیستم متمرکز مدیریت منطقوی است.
آنها شهروندان رازیر فشارروانی قرارمیدهند ودهشت افگنی میکنند وکسانی راکه بخاطر ساختارمنطقوی کیفیتن نوین حاکمیت تلاش می ورزند به تجزیه طلبی وسپاراتیزم متهم میسازند؛ این درحالی است که هیچ گونه توضیحی درباره مفهوم عدم تمرکز ومحتوی آن ارایه نمی کنند.
وضع سیاسی کشور، فرصتی را پیش آورده است که می تواند بسود آرزوهای فردا تغییرنماید؛ مشروط براینکه جامعه بتواند ازگفتارهای بی محتوا و بحث های بی مورد بگذرد و به مشخصات ذاتی ساختمان دولت توجه نماید. به این اندیشه شودکه دولت سازی چیست وچگونه میتوان آن راساخت؟
فکرمیشود زمان آن فرا رسیده است وبی جا نخواهد بودکه درمورد اساسات دولت سازی وتجاربی که پیرامون این موضوع وجود دارد گفتارآغازشود. برای این منظور بایدکمی بدور ازو سوسه های روزمره و به طورمشخص پیرامون پرسش های ساده یی از نوع آتی توجه شود:
· چرا انسان ها به دولت نیازدارند؟
· انسان ها چگونه می توانند زندگی باهمی خود را سازمان بدهند؟ این کار را درگذشته چگونه سازمان داده اند ودرحال حاضرچگونه انجام می دهند؟
· آیا نوع دولت ها وابسته به طرز تفکر انسان ها می باشد یا نه؟
· کدام نوع نظام شایسته مردم افغانستان است؟
شاید هم چنین به نظربرسد که همه ی این پرسش ها ضیاع وقت باشد، زیرا همگان میدانند که درپس پاسخ به این پرسش ها چه چیزهایی نهفته است. بلی میتوان گفت که واقعا چنین به نظر میرسد ولی واقعیت آنست که مردم بی باورشده اند...!
دربحث های فلسفی گفته میشدکه، بحران وقتی آغاز میگرددکه، کهنه می میرد و نو از تولد پرهیزمینماید. درکشورما چنان وضعی حکمفرما است که مردم دیگرنه به برگزیده ِ آسمان ها باوردارند ونه آگاهی حقوقی شان درسطحی است که حاکمیت قانون را برپا کنند. بنیاد تراژیدی مردم هم نهفته درهمین اصل است.
راه بیرون رفت ازچنین وضع خطرناک صرف با تلاش های ویژه میسرخواهد بود. بیشترینه تجارب دولت های رشدیافته نشان میدهدکه ساختمان دولتهای مدرن پیامد موضعگیری قاطع مردم آنها درجهت نورم های حقوقی بوده است. مردمی که توانستند این موضعگیری را درعمل تطبیق نماید موفق به ایجاددولت های حقوق بنیاد برمبنای قانون اساسی یا به بیان دیگرمتکی برپیمان نامه ی شهروندان درمورد حقوق وآزادی های شان، شده اند.
نخست ازهمه این بدان معنی است که درجامعه این شعورمسلط میگرددکه انسانها برابربه دنیا آمده اند وهیچ فردی حقوق بیشترنسبت به دیگری ندارد؛ درین صورت پیمان می بندند ومسئولیت می پذیرندکه به این حق مساوی و برابری درزندگی اجتماعی احترام بگذارند. فهرست وتعریف حقوق یادشده را براساس خواست اعضای جامعه ترتیب می نمایند ورعایت آن را برای همگان حتمی می سازند.
هرگاه چنین موافقتی بوجود بیایدکه آنرا به تحقیق میتوان توافق شهروندی نامید، آنگاه مردم می توانندباهم درمورد سامان بخشیدن زندگی مشترک طوری اقدام نمایند که هیچ کسی نتواند حقوق یادشده آنها را پامال کند.
آنچه درعمل می گذرد آنست که درین قرارداد ( قانون اساسی) نورم های مدیریت ورهبری جامعه واصول تحقق وپیاده کردن این نورم ها درج میگردد و ساز و کار هایی که جلو نقض این نورم هارا بگیرد، تا سرحد تعیین مجازات برای نقض کنندگان مشخص میشود، همچنان میکانیزم تحقق نورم های قانون اساسی، تشکیل وانتخاب ارگان های حاکمیت در نظرگرفته میشود. دولتی که براساس چنین طرز کاربوجود می اید، بنام دولت برخاسته از قانون اساسی ( دولت قانون نهاد ) یاد میشود.
هرگاه یک جامعه براساس نظمی برخاسته ازقانون اساسی (پیمان اجتماعی)، امکانات برابر درکارقانون گذاری، انتخابی بودن سیستم حاکمیت وارگان های سه گانه دولت، اصل اکثریت وحق کنترول مردم براجراات حاکمیت،دولتی را پی ریزی کنند وسازمان بدهند، درآنصورت میتوان گفت که درجامعه آگاهی حقوقی وجود دارد.
درچنین جامعه ساختمان دولت برخاسته ازقانون اساسی به حقیقت تبدیل میشود. در واژگان سیاسی مفاهیمی چون حق، قانون وانتخابات به مثابه میکانیزم تشکیل دولت بوجودمیآید. چنین دولت بنام دولت حقوق بنیادیادمیشود؛ درقلمروایندولت پیرامون همه چیز ازقبل برطبق نظم پذیرفته شده قرارمی گذارند؛ هرآنچه به موافقت میرسد حیثیت قانون را کمایی میکند.مقامی بالاترازقانون نمی باشد. هرچه بیرون از دایره قانون است، کار شخصی اعضای جامعه میباشد.
ومردی از افریقای جنوبی در جاودانگی تاریخ
نلسون ماندیلا
نوشته : نظر برهان
وی در ۱۸ جولای ۱۹۱۸ در قریه مورو ناحیه متاتا در مرکز افریقای جنوبی تولد یافت و پدرش عضو شورای سلطنتی مردم تمبو بود و وی پدر را در ۹ سالگی از دست داد و سرپرستی وی به دست نایب سلطنتی بنام جونگینیا افتاد .
این چانس وی بود که از جمع ۱۳ خواهر و برادرش راه مدرسه را دریابد.
در ۱۹ سالگی در رشته کارشناسی علوم انسانی شامل مکتب گرد ید که در نتیجه شرکت در اعتصابات این دانشگاه از تحصیل باز ماند و بعد به مساعدت دوستانش در دانشگاه دیگری به نام دانشگاه افریقای جنوبی شامل شد واین دانشگاه را تمام کرد و بعد به رشته حقوق درس خواند
در اولین سال های درس استادش وی را به نام یک در یانورد انگلیسی هوراسیو نلسون به نام نلسون نام گذاشت.
در۱۹۴۴وی در حزب کانگرس افریقا به مبارزه پرداخت .باراول در۱۹۶۱ زندانی شد و پس از فرار از زندان در ۱۹۶۳ بار دیگر زندانی شد وی درزندان ژوهنسبورگ در یک جزیره مربوط افریقای جنوبی زندانی شد (در این زندان گاندی فقید زمانی زندانی بود) وتیپ زندانش( دی) بود این همان پائین ترین سطح زندان از لحاظ خدمات زندان بود ومشکلترین شرایط زندان را داشت.
و وقتی رئیس جمهور سفیدپوست افریقا فردریک دکلرک فرمان آزادی اش را داد او از زندان خارج نشد و و حاظر به مذاکره با رئیس جمهور نشد .
وی در جواب به تقضای ریس جمهور گفت زندانی حق مذاکره را ندارد و من برای آزادی حزب و مردم افریقا زندانی شده ام اول به آن با ید جواب دهید آنان را آزادی دهید بعد من با شما صحبت میکنم. و با این حرکت ماندیلا فرمان آزادی و اجازه فعالیت حزب کانگرس افریقا نیز صادر شد
نلسون ماندیلا در اولین کنفرانس حزب اعلام نمود "فعالیت مسلحانه ئی که برای آزادی و برابرحقوق انسانی اغاز شده بود پایان نیافته .اما ما تلاش داریم راه های مذاکره را جستجو نمایم"
"ما میخواهیم حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را در انتخابات سراسری و ایالتی و محلی داشته باشیم."
او این تفکر را به بردباری و حوصله در زندان آموخت و به دست اورد . او آموخت که جنگ یگانه راه نیست.
" او میگفت : ما حق داریم مانند دیگر انسان های جهان زندگی نمایم ومانند انسان احترام شویم"
او برای برابری انسان بیدون رنگ .پوست .زبان .ملیت .جنس .ومذهب مبارزه میکرد .
او حمله ناتو را برمردم کاسوفو انتقاد کرد و جمله امریکا وانگلستان را بر عراق یک تراژیدی خواند.
او خطاب به جوانان هالند در یک گرهمائی بزرگ گفت ما مبارزه را ضد اپارتایدآغاز کردیم شما وضد اپارتاید و هرنوع تبعیض مبارزه راادامه دهید.
او برحق بود فرزند من در افریقا جنوبی پایان تحصیلش را گزشتاند .واو لمس کرد اپارتاید را که هنوز خط قرمزاش در جاده ها و مناطق سیاه و سفید نهایت درشت است . در کار .مزرعه ومحل اقامت مردم.در شهر ودهات هنوز اپاتاید را لمس میکنید .
آنان از لحاظ سیاسی و اجتماعی حقوق مساوی دریافت کرده اند اما از لحاظ اقتصادی هنوز در بند دیگران اند.
من در سال های نخست مبارزه ام نام این برزگ مرد تاریخ را در جریان مبارزات خیابانی حزب دیموکراتیک خلق بررهبرای زندیاد ببرک کارمل به یاد دارم و در همان زمان "۱۳۴۹" در پارک زرنگار رهبران حزب برای رهایی و مبارزه برحق او همبستگی اعلام میکردند و از ماندیلا به عنوان سپر مبارزه ضد اپاتاید و هرنوع تبعیض دفاع میکرد .
اما اکنون تعدادی ار سیاست مداردن جوان ما که دیروز در مهره هاو پله های این حزب نشسته بودن و برای این عدالت مبارزه میکردن .اکنون از زبان .قوم ملیت حرف میزنند و در این اختلاف با زمام داران امروز یا آگاهانه و یا به اشتباه هم دست اند .
من فکر میکنم انسانهای وطن را ما براساس لیافت بشناسیم صرف نظر از قوم زبان ،.ملیت و مذهب شان .
مادراینجا باید درک کرده باشیم که ملت واحد ساحتن چه نعمت بزرگ است و برای آن باید کار کرد و آن مردم محروم کشور ما را امید ملت ساختن را بدهیم و برای این ریشه آب سالم و پاک بریزیم
جنگ دیگر بس است .ما صلح را در وجود نسل نو جوانه بزنیم .نسل جوان به تفکر جدید ما ضرورت دارد.
نلسون ماندیلا تفکرش را در زندان اصلاح کرد و ما در این دیار اروپائی بیشتر این توان و تفکر را در خودمیتوانیم جستجو نمائیم.
من فکر میکنم اگر ما برای آزادی و برابری همه مردم کشور ما بدون که غرض داشته باشیم . بیندیشیم و به آنان کمک سالم نمایم .خود در این راه با وجدان راحت گام گذاشته ایم وبه نسل نو و آینده گان احترام نموده ام.
آموزش و تفکر ماندیلا را در زندگی هشیار خود به مطالعه بگیریم.
ببرک کارمل با اندیشه عدالت خواهانه به خاموشی رفت
علی رستمی
نام ببرک کارمل پیوند عمیق ومستحکم با جنبش ازادیخواهی ،عدالت خواهی ،ملی ودموکراتیککشور ماافغانستان دارد.
ببرک کارمل بمثابه شخصیت مبارزِ دلیر وشجاع پرشورِانقلابی از عنفوان جوانی برای تحقق عدالت ومساوات اجتماعی علیه ناهنجاری های حکومتهای خودکامه استبدادی در تاریخ کشور ما ثبت است ، گرانبها ترین ارثیه ای که شاد روان ببرک کارمل بمانند انسان کنشگر زمان برای همرزمان دلیر خود باقی گذاشته است ، همانا خصلت وروش انقلابی وسخنان پرشور واتشین انقلابی میهن پرستانه پیش ازحاکمیت وبعداز حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در تظاهرات خیابانی که در رأس اتحادیه محصلین دانشگاه کابل وهمچنان در شورآ ی دوره دوازده وسیزده دولت شاهی محمد ظاهر که به حیث نماینده شهروندان کابل انتخاب شده بودو همچنان بعد از قیام هفت ثور که به حیث مسوول حزبی ودولتی ایفای وظیفه مینمود، میباشد.
زنده یاد ببرک کارمل شخصیت نستوه،ملی پسند، دموکرات ومبارز پرشور انقلابی برای تحقق عدالت اجتماعی بود. اوهمواره سرچشمه های تاریخی واقعیت های موجود زمان خودرا مطرح می گرد ودرعین حال متوجه راستا وسیر تکامل اینده بود. به همین سبب است که اورا یک فرد پویاوکنشکر سیاسی زمان نامید.
زنده یاد ببرک کارمل: برای رهایی زحمتکشان کشور از پنجه فقر وبی عدالتی ومظالم اجتماعی ، تصوری خوشبینانه از اینده کشور داشت وبرای بیرون رفت ازحالت موجود خواهان ومدافع بدیل خاصی برای ان ارایه میگرد.می کوشید تا طرحی مشخص که ارزوی دیرینه مردم را تشکیل میداد، تحقق بخشد.
ببرک کارمل: شخصیت مبارز خستگی ناپذیر،برای ارمانهای والای زحمتکشان کشوربود که این فداکاری رااز حافظه تاریخی فرهنگ پر غنای ملی ما به ارث برده بود، بدون وقفه ومجال زمانی الی اخرین روزهای حیات خود ادامه داد.
ببرک کارمل: شخصیت فرهیخته که اموزش مبارزه را از اندیشه وایدیالوژیی انقلابی طبقه کارگر وهمه زحمتکشان وجنبشهای دموکرات ،ملی ومترقی درجهان برای عدالت اجتماعی میرزمیدند فراء گرفته بود، انرا اموخت و اموزش داد،وبا فرهنگ عالی مبارزه با ژرف نگری به پیش رفت، وسایر نخبه گان رادراین راه پیش گام ومجهز ساخت. تعلقش به اندیشه انقلابی پیشروانسانی، درک وی ازدردهای جامعه ودرمانهای واقعی ان درد ها بود.ازاعتقاد وپیوند خود ورفقای همرزم خویش به اندیشه انقلابی تابناک عدالت اجتماعی مباهات میکرد،از ان اندک پروائی نداشت که در برابر نوکران استعمار وارتجاع با استواری، تمام شیفتگی خود را نسبت به این راه اعلام داردوانرا مهمترین محرک انگیزه ای کلیهءاعمال حیاتی خویش می شمرد.
ببرک کارمل ملی پسند بود: راه و سبک مبارزه ازدیخواهانه ودموکراتیک را از تاریخ مبارزهء ازدیخواهانهء انسانهای قهرمان کشورماکه برای استقلال وحاکمیت ارضی وطن جانهای خویش را نثار نموده بودند اموخت . یگانه وسیله وتحرک دراین عرصه مبارزهء استقلال طلبانه ومترقی جنبش مشروطه ویا تجدد خواهان کشور بود ؛که انرا سر مشق ایدالهای انقلابی خود قرار داده وبرای ان مبارزه کردونام وی همیشه در پهلوی انها جاویدان است.
زنده یاد ببرک کارمل انسان دموکرات انقلابی پر شور بود: در راه ازادی وجمهور مردم برای اداره نظام دولتی خواستار جبههء مشترک از تمام نیروهای مترقی وملی وهمهء زحمتکشان اعم از پیشه وران،دهقانان، کارگران سرمایداران ملی ومتشبثین خصوصی روحانیون وطن پرست وتحول طلب وتجدد خواه بود ،تااخرین لحظه های زندهگی خود به ان وفادار ماند.
طوریکه دستگیر پنجشیری یکی از نحبه گان وازنزدیکان همرزم ببرک کارمل در مقاله بنام " نقش ببرک کارمل در ایجاد جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان" چنین فرموده اند:"...به هنگام نشر مرام جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان منشی عمومی هدفی را که در برابر نهضت وسازمان می نهاد"استقراردولت دموکراسی خلقی به حیث هدف استراتیژک بدون ذکر ایجاد جبههء متحد دموکراتیک از نیروهای سیاسی بوده است ـ ولی از سوی ببرک کارمل " حکومت دموکراسی ملی وتعقیب راه رشدغیر سرمایداری وپیش کشیدن شعار جبهه متحد ملی ودموکراتیک طبق تحلیل علمی شرایط کشور"مطرح گردید واین طرح پس از مباحثات وکفتگو های طولانی در مرامنامه" جمعیت دموکراتیک خلق" مورد تصویب نهایی قرار گرفت ودر جریده خلق نشر شد."
ببرک کارمل در تمام عرصه های مبارزه خویش با فصاحت وبلاغت بی نظیر کلام، نظر وپیشنهاد وانتقادهای خودرا مطرح میگردوعلیه هرنوع انخرافات مبارزه مینمود وانسان فرا قومی فرا ملیتی بود،خود را وابسته به ارمانهای جنبش جهانی صلح وعدالت میدانست وبرای تحکیم وحدت یکپارچکی اقوام وقبایل کشور از هیچ نوع فداکاری دریغ نمی ورزید وبی هراس برای یکپارچکی صفوف حزب وتحکیم پایه های سازمانی ان تب تلاش میگرد و هران لحظه دراین عرصه اماده هرنوع قربانی منافع مادی ومعنوی خویش بود.
زنده یادببرک کارمل برای تحکیم ودفاع از اصول مرامی ومقررات حزبی ودولتی قاطعانه باروحیه انقلابی میرزمیدواز هرنوع فداکاری برای تاءمین ان دریغ نمی کرد. چنانکه بعداز پیروزی قیام هفت ثور بنابرموضع گیری سالم خود علیه انحرافات رهبری از اصول مرامی حزبی ودولتی که بر ضد حاکمیت ومنافع توده های کشور بود، توسط رهبری حاکم وقت از کشور به خارج تبعید گردید.
زنده یاد ببرک کارمل در اخرین سالهای رهبری ،در راس حزب ودولت تصور شفاف وجامع ازاینده کشورارایه میگرد؛او میگفت که " هرنوع فیصله یک جانبه که دران نفش حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ایجاد دولت اینده افغانستان با مخالفین، برجسته نباشدوانرا منزوی از روند تشکیل ساختاردولتی اینده قرار دهند، فاجعه بزرگی در کشور ومنطقه بوجود خواهد امد. چنان حالت دامنگیر وطن ما خواهد شد که تا سالهای طولانی از بین نخواهد رفت.در کشور خانه جنگی کوچه به کوچه ،محلات وشهرها بوجود خواهدامد که در نتیجه جویهای خون در کشور روان خواهد شد." چنانچه امروز ما شاهد هستیم که ان همه پشبینها بطور عینی تحقق پذیرفت ،که تابحال بزرگترین نیروی نظامی کشور های غربی"ناتو" وبا سهم گیری فعال عساکر امریکایی موفق به صلح سر تاسری نه شده اند.این نیروها بالخصوص ایالات متحده امریکا، با بهانه های مختلفی میکوشند،تا برای اهداف دور ونزدیک خویش بایجاد پایگاه های نظامی ضرورت موجودیت خودرادر افغانستان بطور دایمی توجیه نماید.
بعداز سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن)شادروان ببرک کارمل به رفقای همرزم خویش که به عیادت اش میرفتند توصیه میکردند که:"اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان سرمایه ملیکشورماست بکوشید تا دوباره خودرا بسیج وحزب خویش را فعال سازید این امانت تاریخی را به نسل فردای کشور تسلیم کنید،این وظیفه وطنی وانقلابی شماست."
برای همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( حزب وطن) ضروراست تا برشالوده تجارب ونصایح رهبران خردمند خویش باهم بمثابه افراد وابسته ومتحد به ارمانهای والای انسان زحمتکش بخاطر یک سازمان واحد ویا
" جبهه واحد" دموکرات وملی چپ متشکل واین مسوولیت عظیم میهن پرستی را درقبال نسل امروزی وفردای کشور ایفاء نمایم. علیه هرنوع عمال تخریب کننده دشمنان میهن ونیروهای ملی وطن پرست بمانند حسن امیرمشهور به"سیغانی ماهوویست" ووهمدستان فاشیستی انها بسیج شده ودسایس وتوطئه های جنایاتکرانه انهارا که بر پیکر وحدت ملی وصلح سرتاسری در وطن صدمه وارد میکنند، رزمیده وچهره های نا بکار وغیر انسانی اوباشانه انهارابه جهانیان افشاء واعمال شانرا محکوم نمایم.
به پیش بسوی وحدت ویکپارچکی همه نیروهای مترقی ودموکرات چپ!
۳۰/۱۱/۲۰۱۳ کشور المان
دسامبر در آیینه تاریخ
ای رهبــر فـرزانه و دانای وطن
اندیشهء تــو امید فـــردای وطن
یاد تو گرامیست به پهنای زمان
در حافظهء خلق توانای وطن
نوشته :عبدالو کیل کوچی
تاریخ بشریت مشحون از مبارزات و قهرمانی هاست . نقش قهرمانانو مبارزان راه آزادی در صدر تاریخ جنبشهای مترقی وآزادی خواهجهان ثبت گردیده است . ماندگاران تاریخ وپیشوایان جنبش های ترقی خواهبا ایجاد ورهبریت جنبش های فکری ومکتب های سیاسی ، بدفاع اززحمتکشان جهان ،پرچم مبارزه را علیه جباران و ستمگران برافراشته وتوده های عظیم مردم را بخاطر رسیدن به حقوق و آزادی هایشان سمت وسو داده اند .
بدین مناسبت نام آنها جاویدان ویاد آنها گرامیست . گرامیداشتاز سالگرد ها و سالروز های مهم ملی وبین المللی ، بیانگر رویداد های عظیم تاریخی در حیات سیاسی و اجتماعی جوامع بشری بوده است. خاصتاْ ماه دسامبر در تاریخ معاصر کشورمایاد آور خاطرات فراموش ناشده نی حوادث سده بیستم در میهن ما، منطقه وجهان میباشد .
ماه دسامبر درتاریخ معاصر کشور ما یاد آور وفات دوشخصیت شناخته شده ملی وبین المللی وفقدان رهبریت جنبش ترقی خواهانه درمیهن ما بوده است .دسامبر ماه غمباروغم انگیز برای مبارزان آزادی خواه ، مترقی وعدالت پسند میباشد. ماه دسامبر ( ۱۹۹۶) زمان وداع با زنده یاد رفیق ببرک کارمل رهبر فرزانه حزب دموکراتیک خلق افغانستان ودسامبر (۲۰۰۶ ) میلادی وفات نا بهنگام مبارز انقلابیوفرهیخته کشورما شاد روان محمود بریالی .
بدین مناسبت هفدهمین وهفتمین سالروز وفات دو شخصیت بزرگ وفرهیختگان تاریخ معاصر کشور مان را گرامی میداریم .
ببرک کارمل فقید که در رابطه به شخصیت بزرگ آن ، این قلم از نوشتن عاجز است .ولی باید گفت که وصف ذاتی وخصایل عالی این ابر مرد تاریخ وشخصیت گرامی آن در لابلای تفکر واندیشه های والایش بر سکوی سپیده دم زمان و افقهای تابناک آرزوها و آرمانهای والای مردم افغانستان قرار دارد . به این مناسبت زنده یاد ببرک کارمل را ( تاریخ همسفرش وخورشید همنظرش ) می خواند. زنده یاد ببرک کارمل در بهترین ایام جوانی ونو جوانی ، سرنوشت عمر گرانبهای خود را با سر نوشت مردم افغانستان گره زده بود . زنده یاد کارمل فقید بهار پر بارزندگی خود را وقف مبارزه بخاطر نجات مردم از رنجهای بیکران شان نمود ه بود ودرین راه با قبول هر گونه قربانی وایثار گری شجاعانه رزمید وپیروز مندانه به پیش رفت .شخصیت والای ببرک کارمل از عشق وطنپرستی ،اصول واخلاق مترقی مایه میگرفت . چنانچه اندیشه وخردمندی ،توانایی فکری ،شجاعت وتوانمندی ،صداقت وایمانداری ،جسارت ومناعت کلام وفصاحت بیان ،پیشبینی ودیگر اندیشی ،لیاقت وکار دانی این انتر ناسیونالیست پرشور وانقلابی بیانگر شخصیت والای او در مقام رهبری ح د خ ا وپیشوایی جنبش روشنفکری در کشور ما بود . شخصیت زنده یاد ببرک کارمل از پیشوایی جنبش دانشگاهی پوهنتون کابل گرفته تا جنبش سرتاسری روشنفکری درکشور، ایستادگی ومبارزه درداخل زندان حکمرانان وقت درتاریخ مبارزه
ترقی خواهانه کشور ما ثبت گردیده است. زنده یاد ببرک کارمل درکمپاین انتخاباتی ودوره هفتم شورا ی ملی ومبارزات پارالمانی ودر تاسیس ح د خ ا نقش اساسی ومحوری داشتند. اندیشه ها و آموزه های زنده یاد ببرک کارمل همچون درخت ریشه داردر قلوب زحمتکشان ترقی خواه کشور جا داشته و الهامبخش آرزو ها و آرمانهای والای مردم ستمدیده افغانستان میباشد که ترقی خواهان کشور با گوشت وپوست واستخوان خود آن را درک نموده ومشعل راه آینده شان خواهد بود .
شخصیت سیاسی ببرک کارمل ملهم از عشق بوطن ، مبارزه اصولی ، پیگیری وخلاقیت ، خردمندی وخستگی ناپذیری ،ثبات کاری ، تحرک وفاداری وسعت نظر ،واقعبینی ، جهانبینی علمی واندیشه ترقیخواهانه وانقلابی بود . تواضع و خود گذری ، تقوا وفرو تنی ، دوستی ومهر ومحبت با خلقها ، رحم ومهربانی ،موضع گیری جانبدارانه وترقی خواهانه، از خصایل اجتماعی زنده یاد ببرک کارمل بود .کارمل فقید رفقا واعضای حزب را به مطالعه آثارعلمی، مترقی وفرهنگ انقلابی معاصر هدایت ورهنمایی می نمود .کارمل فقید میگفت (در میان مردم بروید ،از مردم بیاموزید وبرای مردم یاد بدهید ،به بزرگان ومویسفیدان احترام کنید وهمیشه در خدمت مستضعفان قرار داشته باشید ) رفیق ببرک کارمل فقید از رهبران ماندگار تاریخ کشور ماست .
کارمل فقید در راه نجات مردم از فقر وظلم وبی عدالتی در پیشا پیش مبارزین وطنپرست قرار داشت وپرچم افتخار زحمتکشان وترقی خواهان کشور را بدوش کشیده وافراشته نگهمیداشت .طلسم شکست ناپذیردشمنان افغانستان را همواره می کوبید. زنده یاد ببرک کارمل سمبول واقعی وحدت ملی ووحدت حزبی بود .آموزه های ببرک کارمل همچون تابش خورشید در دل کوهپا یه ها ودامان دور دست کشور راه می گشود. او بمثابه ترجمان خواسته های بر حق مردم افغانستان ، صدای مردم را از طریق تربیون پارالمان بگوش جهانیان می رسانید وصدای حق خواهانه ببرک کارمل در سطح جهان طنین می افگند .مبارزات پارالمانی ببرک کارمل در واقع بازتاب دهنده آرزو ها وآرمان های والای خلق ستمدیده افغانستان بود که ارتجاع داخلی ومنطقه را به لرزه درمی آورد .
زنده یاد ببرک کارمل اعضای حزب را بوحدت حزبی ویکپارچگی توصیه می نمود وحفظ وحدت حزبی را بمثابه مردمک چشم وضامن پیروزی میدانست .وحدت ملی ،وحدت حزبی وتحکیم آن از وصایای کارمل فقید این رهبر فرزانه ح د خ ا میباشد .کارمل فقید حزب را از گزند وامراض کوته نظری ،قبیله گرایی ،وتمایلات قومی وسمتی واز هر نوع آلودگی های مشخصه جامعه مریض فیودالی پاک ومنزه نگهمیداشت وبر علیه عوامل نفاق وشقاق درون حزبی مبارزه سرسختانه می نمود . زنده یاد ببرک کارمل موجودیت امین وخطرات بعدی او را در درون حزب بیش از دیگران درک میکرد ورهبری حزبی را همواره از گزند امین برحذر میداشت.وحفیظ اله امین را همواره مورد سرزنش قرار میداد . حفیظ اله امین از همان قبل از رویداد ثور انشعاب را بر حزب تحمیل کرده بود ودر رویداد ثور۱۳۵۷ نیز پای حزب را به حادثه کشانیده وبا تلاش بخاطر متمرکز ساختن قدرت بدست خود به کشتن سردار محمد داود اصرار می ورزیدند ولی در همان روز اول رویداد ثور کارمل فقید نور محمد ترکی ودیگر رهبران حزبی را به عواقب نا گوار آن متوجه میساختند وبه زنده ماندن محمد داود وخاندانش اصرار می ورزیدند .
درین رابطه دستگیر پنجشیری عضو هیات رهبری حزب درصفحه ۹۴ فصل سوم کتاب ظهور وزوال خود می نویسد (رهبری سیاسی قیام ثور در یکی از اتاق های منزل اول تعمیر رادیو افغانستان کار میکرد داود که قبلا تقاضای ملاقات را با اسلم وطنجار و،قادر خان دگروال داده بود بنا به هوشدار دادن من یعنی پنجشیری از عواقب خطرناک ملاقات با داود ، آنها بنا به دستور ترکی از ملاقات با داود منصرف شدند ).موصوف در صفحه ۹۵ همین کتاب خود می نویسد (مسءله سرکوب خونین یا برخورد مسالمت آمیز با سردارداود مطرح بحث وگفتگوی رهبری قیام قرار گرفت .نور محمد ترکی وببرک کار مل در همان آغاز قیام دو بر خورد جدا گانه ومتضاد با مسءله سرکوب خونین یا مسالمت آمیز با سردار داود داشتند . ببرک کارمل طرفدار برخورد انعطاف با سردار داود وخاندانش بود . او اصرار میکرد که باید سردار محمد داود کشته نشود وزنده بدست آید) جناب پنجشیری برعلاوه می نویسد که (کارمل معتقد بود که هرگاه با سردار محمد داود وخاندانش بشیوه مسالمت آمیز وقانونی برخورد شود
اولا ماهیت هیومانستی ودموکراتیک انقلاب آشکار میگردد .
ثانیا سنن اخلاقی ،ملی ودینی مردم احترام میشود .
ثالثا اسرار وپیوند های او با ارتجاع منطقه و آمپریالیزم افشا میگردد .
رابعا انقلاب از پشتیبانی بین المللی وتوده های مردم جهان بر خوردارخواهد بود )
محترم پنجشیری در ادامه می نویسد ( اما سلیمان لایق در پاسخ تره کی گفت دا فرعون ووژل شی ، ومن یعنی پنجشیری در پاسخ به ترکی گفتم نباید اصول مبارزه اجتماعی را خوار شمرد خلاصه اینکه برخورد قاطع با مقامات بلند پایه داود غلبه یافت )
از گفته های فوق چنین نتیجه گیری میتوان کرد که حقانیت تاریخ به دور اندیشی های خردمندانه زنده یاد ببرک کارمل صحه میگذارد .
واما حفیظ اله امین که بخاطر غصب قدرت کودتای دیگری را بر حزب ودولت نوظهور تحمیل کرده بود در نتیجه این کودتا که در ماهای نخست پس از رویداد ثور بوقوع پیوست
رهبران حزبی جناح پرچم ح د خ ا به ترک وطن مجبورگردیدند ومتباقی کادر های جناح پرچم حزب را به زندان انداختند وبه آن بسنده نکردند بلکه مبارزان هرگروه وسازمانی که مخالف آنها بود ویا لا اقل با آنها نبود را به جرم عقاید مختلف شان به زندان انداختند . امین که قدرت را در زیر نظر نورمحمد ترکی رهبر حزب در دستان خود متمرکز ساخته بود میگفت هرکسی که در تاریکیء شب علیه حکومت خلقی قرار گیرد در همان تاریکی شب نابود خواهد شد .
در نتیجه این گونه خیانت های تاریخیء امین برعلیه حزب دولت ومردم افغانستان بود که مردم بخاطر نجات شان از مرگ وبدبختی راه های دیگری را جستجو میکردند ونظامی گران پاکستانی که در انتظار چنین روزی بودند وضع رقت بار پیش آمده را به نفع خود دانسته به دسایس علیه دولت قانونی ودموکراتیک افغانستان پرداختند . مداخله گران از کشوری که در گذشته های نچندان دور توسط شاهان مقتدر خراسان زمین به دین اسلام مشرف گردیده بودند ، خود را ناجیءاسلام نامیدند ه زیر نام کمک به اسلام، مشغول توطیه چینی علیه نظام ودولت دموکراتیک افغانستان گردیدند.از طرفی هم دولت نور محمد
ترکی که خطر شورش داخلی ومداخله خارجی روح وروانش را می آزرد ، از اتحاد شوروی وقت طلب کمک های نظامی نمود که دیری نگذشت امین بار دیگر دست از آستین قدرت بیرون کرد ونور محمد ترکی رهبر اول حزب د خ ا را کشت وگناه کشته شده گان زمان قدرت مندی خود را به بدوش دولت ترکی انداخت . و به این ترتیب حزب را بار دیگر دچار مخمصه ساخت. با آمدن قوایشوروی در افغانستان بار دیگر بهانهء مهمی بدست نظامیگران پاکستانی داده شد وتعداد عظیمی از مردم افغانستانرا که در اوایل از قیام ثور با دسته های گل استقبال کرده بودند برعلیه قیام کشانیدند.
و اما با آمدن ببرک کارمل در داخل کشور نخستین اقدامات زنده یاد ببرک کارمل رهایی زندانیان وعفو عمومی ودلجویی از باز ماندگان شهدا وکشته شدگان بود که با مراسم فاتحه خوانی در مساجد متبرکه وتکایا بجا آورده شد .
دومین کار ببرک کارمل فقید مطرح ساختن عودت قطعات نظامی اتحاد شوروی وقت بود . کارمل فقید میگفت هر زمانی که جنگ وتجاوز از بیرونکشوردر خاک ما قطع گردد ما حاضریم با دفاع مستقلانه از خاک مقدس افغانستان ، تمامیت ارضی واستقلال کشوروحاکمیت ملی خود به پای خود بایستیم . همچنان زنده یاد ببرک کارمل با ارایه تیزس های دهگانه ودولت بر پایه های وسیع ومشارکت مردم واقشار ولایه های اجتماعی واقتصادی وسیاسی مشی مصالحه ملی را برای نخستین بار مطرح ودر عمل تطبیق نمود که اجرای این سیاست درست واصولی پشت دشمنان افغانستان را به لرزه در آورد .
اقدامات مهم و انجام مذاکرات برای صلح در سطح بینالمللی از دستاورد های سیاسی دولت در زمان ببرک کارمل فقید بود . بلند بردن فرهنگ دوستی خلقهای افغانستان اعم از اقوام وملیت های ساکن در کشور ،گسترش علم ودانش وتقویت زبان های ملی ومحلی شرکت دادن نماینده گان اقوام در مشاغل دولتی وگذشته از آن در سطوح رهبری حزبی ودولتی که در تاریخ افغانستان سابقه نداشت انجام پذیرفت . تشکل های فرهنگی واجتماعی وانتفاعی ،آزادی بیان ،قلم ومطبوعات ، آزادی قانونی زنان ،اسکان دادن کوچی ها ُخدمات دینی وگسترش اعمار مساجد وتکایا وطرح های عمرانی واقتصادی که چشم دشمنان افغانستان را خیره میکرد درتمام نقاط رویدست گرفته میشد و در عرصه بین المللی مبتنی بر پالیسی دوستی با حلقهای جهان اقدامات واجراات شان ، افغانستان را بمثابه یک کشور صلحدوست انقلابی ودموکراتیک در سطح جهان معرفی نموده وتوجه جهانیان را به داعیه برحق ملیت های برادر پشتون وبلوچ معطوف میداشت .همچنان سیاست خارجی کشور همچون سیاست بیطرفی فعال ومثبت وطرفدار صلح جهانی ، دفاع از حقوق وآزادی ملتها وسیاست صلح آمیز برای ختم جنگ وتامین ثبات در کشوردر صدر وظایف دولت قرار داشت .
قلب ببرک کارمل بخاطر مردمش می تپید ودر راه مردمش زندگانی خود را وقف نمود . بنا بر آن او را گفته میتوان که هنوز زنده هست ودر وجود آموزه ها واندیشه های والای انسانی اش همیشه زنده وماندگار خواهد بود. آموزه ها واندیشه های والای زنده یاد ببرک کارمل مشعل راه ترقی خواهان وداد خواهان وطن ما میباشد .
اکنون افغانستان در مقطع حساس زمانی خود قرار دارد اگر دیروز دسایس وتجاوز به بهانه های دینی از خاک پاکستان بر علیه نظام مردمی ودموکراتیک مردم افغانستان صورت میگرفت ولی دیده میشود که دوام اینگونه مداخلات پس از فروپاشی ح د خ ا نیز بطورکماکان ادامه دارد . از دوام مداخلات از سوی خارج وبخصوص پاکستانی ها از قبل معلوم است که نظامی گران پاکستانی و درتبانی با آنها تروریستان وخرابکاران اصلا دشمنی با مردم افغانستان دارند چنانچه با هر نظامیکه در افغانستان رویکار میشود طرف دشمنی قوت های خرابکار از خاک پاکستان قرار میگیرد. شاد روان
ببرک کارمل وشهید داکتر نجیب اله میگفتند که آنان نمیخواهند یک افغانستان با ثبات ،آرام ومرفه در همسایگی شان وجود داشته باشد حالا تاریخ بر حقانیت آموزه های شاد روان ببرک کارمل ودیگر رهروان این اندیشه را به اثبات میرساند .در چنین شرایط دشوار بر مردم افغانستان است که با دقت وتوجه کامل بر اوضاع جاری و با تصامیم سر نوشت ساز ، سرنوشت حال وآینده کشور را رقم زنند . به باور اینجانب رسالت عظیم نیرو های ترقی خواه کشور بخصوص اعضای ح د خ ا با هر اسم وتشکلی که قرار دارند بیش از پیش به این مبرمیت ورود کامل دارند که چگونه وحدت حزبی را تحکیم بخشیده وبا سایر نیروها ی ترقی خواه وطنپرست در یک جبهه وسیع وفراگیر وایتلاف های سیاسی داد خواهانه به اتحاد وهمبستگی فکری نایل آیند وازینطریق وحدت ملی را تحکیم بخشیده وبخاطر نجات وطن از هر گونه تجاوز ومداخلات بیگانگان بخصوص نظامی گران پاکستانی ، صفوف رفیقانه ومردمی خویش را فشرده تر ساخته تا در برابر چالش های خطر ناک ومعاملات در رابطه به هست وبود وداشته های این مرزوبوم وخطرات احتمالی روز افزون جنگ بیش از هر وقت وزمان دیگر عملا متحد گردیم .
رفقای عزیز دوستان همراه وهمسو ، حال که موضوع گرامیداشت از یاد وبود رهبر فرزانه ح د خ ا زنده یاد ببرک کارمل وهمرزم فولادینش ، شاد روان محمود بریالی هست باید گفت که گرامیداشت از بزرگان تاریخ کشور ما ، ملاک عمل قراردادن نصایح ، نظریات واندیشه های آنان است . تحکیم وحدت حزبی است . همراه شدن با کار وان ترقی و اتحاد سیاسی وطنپرستانه است بخاطر نجات وطن از بدبختی .مبارزه با ضعف ها ونارسایی هاییست که صفوف ترقی خوهان وطنپرستان را تضعیف میکند. باید گفت تحکیم صفوف حزبی وحدت حزبی ویک قدم بالاتر از آن رفتن به سوی ایتلاف ها وهمبستگی های ترقی خواهانه بخاطر خدمت کردن به مردم افغانستان نتنها قابل ُتایید وپشتیبانی است بلکه هم مهم وهم ضروری دانسته میشود .
البته وصایای همیشگی رفیق کارمل فقید تقویت وحدت حزبی ، تحکیم وحدت ملی ،همراهی همسویی ،غمشریکی با مردم ورفقا ، نزدیکی با هموندان خیر اندیش بود . بنا بر آن رفیق کارمل فقید نمرده است او در وجود اندیشه ها و آموزه هایش ودر قلوب وطنپرستان واقعی مردم افغانستان ، همچون خورشید زنده خواهد بود ، برابر با تاریخ عمر خواهد کرد .
یادشان گرامی وروان شان شاد !
رستن زطلسم شب سحر میخواهد
پر واز به قله بال و پر میخــواهد
در راه سفر بسوی پیروزی هــــا
تــاریخ تـــرا بار دگر میخواهــــد
ساختارافقی نظام
استرداد حاکمیت مردم برای مردم
دکترنجیب الله مسیر
درین روزها هنوزهم " خواهندگان" حکومتگری درفکرتقسیم قدرت اند. ولی این بار ازراه دیگر، ازراه برنامه های انتخاباتی – ازراه کاربرد دستاورد های انقلاب مدیریتی، ( انقلاب درشیوه وروش تصمیم گیری)، فرمانروایی وفرمانبری، انقلابی که درمدیریت دولتی ازاجباربه اجماع وازخشونت به اقناع گذشته است؛ پرسش اساسی این است که داوطلبان حکومتگری قدرت را چگونه تقسیم می نمایند؟ میان فرمانروای کابل و زورمندان منطقوی؟ یابه گونه های دیگر؟!
دراین گونه سهمبندی ها، تقسیم قدرت و توزیع صلاحیت بین مرکز و محلات نسبت زور و جایگاه اقتدار فرماندهان و شرکای قدرت را متکی به اصول ( ازهرکس به اندازه زرو زورش و برای هرکس به اندازۀ تعهدش – تعهدی که مرکزرا هرگزبه چالش نخواهد کشاند، حتی به ارزش بیدادگری وخودکامگی مرکزدرحق مردم ولایات ومحلات! ) در ساختار عمودی نظام، مشخص می کنند.
پاسخ دادن به این پرسش ساده نیست. بادریغ فراوان، واژه هایی که مؤلفه های دیدگاه نورا در مدیریت دولتی وسیاسی می سازند نادرست بکار گرفته می شوند، عدم تمرکز وتمرکززدایی درمدیریت دولتی حتی ازسوی غیر متمرکز خواهان نیز به گونه ی نهایت بد فهمی وسطحی نگری به نمایش گذاشته می شود. دریافت اندیشه های تمرکز زدائی در نزد باورمندان تقلیدی آن، بسیار نادرست بوده، توجیه ناجور و درک نادرست از رویکرد های دموکراتیک در ساختار مدیریت است.
درجهان کنونی هیچ نحوه ی مدیریت، هیچ شکلی از سازماندهی حاکمیت مشروعیت ندارد، مگراین که متکی بر ساختار های دموکراتیک باشد. به عبارت دیگر باید هر ساختار و رفتار، هر جکومت و دولت، نهالش از نهر عدم تمرکز ( همان نهاد و رویکرد تکمیلی دموکراسی ) آب خورده باشد، تا درست درک شود، یا به حیث روش نجاتبخش و یا کارکرد تجزیه طلبانه ( تفکیک جایگاه مدیریت مرکز و محلات ) به بررسی گرفته شود.
در جامعۀ سنت خو و عقده سالار، پایه های نظری افراد در همه زمینه ها، بیشتر از حوزه ی خوشبینی و رواداری آنها، ویا هم بدبینی و ناروائی آنها در برابر اندیشه ها و نیز واقعیت های جامعه، شکل یافته است. از این سر است که بیشترینه با نوعی عا مگوئی و عوامزدگی، اما با شور و شتاب فلیسوف مآبانه ( با حرص وولع ) میگویند: دموکراسی برمبنای ساختار نظام غیر متمرکز، در بهترین شکل خویش، توزیع و تقسیم عمودی قدرت است میان مرکز و ولایات!
و یا به بیان دیگر، به نادرستی تمام بیان می گرددکه، سیستم ریاستی دموکراتیک نمی باشد، ولی هرگز به این شرط توجه نمی فرمایند که بارکاربرد مدیریت نامتمرکز سیستم ریاستی مانند اینکه درفرانسه وجود دارد، درشمارسیستم های ممتاز ودموکراتیک قرارمی گیرد. با این رویکرد بخاطر دریافت درست باور و بینش صاحبنظران، باید به بینیم که، عدم تمرکزازسوی اهل نظر، سیاستمداران وسیاست گذاران افغانستان چگونه پیشکش می شود:
درک وارونه ای از غیرمتمرکزسازی ساختارقدرت و نظام سیاسی
اکنون به نظرمیرسدکه، تفاوت اندیشه و دریافت سیاست باوران و اهالی فکر ازمفاهیم ساختار قدرت درگذشته و امروز بسیار دور از همدیگر نمی باشد. در دوران مشروطه قانون گرائی برای مشروط ساختن قدرت آرمان فعالان سیاسی و مبارزان ملی بود، درحالیکه امروز برای پیشرو ترین نیروهای سیاسی و منتقد وضعیت، نامتمرکز خواندن ساختار نظام بدون توجه داشتن به محتوای قانون اساسی، شرط تحقق دموکراسی دانسته می شود. درک متناقض از د موکراسی و ساختار قدرت سبب شده است که، مردم مراد اصلاحات را به درستی ندانند و جامعه نیز نارضایتی اصلاججویان را پایه ی درخواست های ایشان بشناسد. حال ببینیم که اندیشمندان و شخصیت های سیاسی کشور، نسبت به متمرکز بودن و نامتمرکز ساختن قدرت بصورت عمودی و افقی، چه تلقیاتی دارند:
نخست –از سوی اپوزیسیون حاکمیت، گفته می شود که عدم تمرکز تقسیم قدرت بین مرکزوولایات است، برای این منظورباید صلاحیت والیان وحکام محل بیشترگردد. شگفت اینست که، برای آنکه این تقسیم ماهیت دموکراتیک پیدانماید باید والیان وحکام ولایات انتخابی باشند. چه درک مقلدانه و نادرستی از ساختار غیر متمرکز! چه بدفهمی درشتی از مدیریت و ساختار نظام، چه برخورد سطحی نگرانه و کم فهمی ازعدم تمرکز و یا تقسیم قدرت ازبالا به پایین – بین حکومت مرکزی و حکومت های محلی!
دوم - برای اینکه عدم تمرکزو یا رهایی ازتمرکز درمدیریت دولتی درست درک گردد، باید اول بدانیم که حکومت های دموکراتیک محلی کدام ها اند؟ آیا منظورازحکومت محل ارگان اداری ولایت وولسوالی ها اند؟ تقسیم کشور ازلحاظ اداری به ولایت وولسوالی هایک اصل عدم تمرکزاست ولی چنین تقسیمات اداری به این مفهوم است که حاکم مرکزی ازطریق گماشته گانش( والی وولسوال ) فرامین وتصامیم خودرا که درمرکز بدون مشارکت نهادهای انتخابی مردم می گیرد، آن را درمحلات وولایات تطبیق می نماید. به هرروی به روند حکومتگری یک پله ی دیگرافزوده می گردد ومردم زیرستم دوپله یی یا دوچندان قرارمی گیرند.
سوم - درچنین حالت حتی اگروالی وولسوال ها انتخابی هم باشند، بازهم دردی را درمان نمی کنند، زیرا تصامیم درمرکزویا به امرمرکزگرفته میشود و محل تنها دربرا برمرکزگزارشده است، نه دربرا برمردم. طرفداران اصلاحات و نقد نظام سیاسی، به انتخابی شدن محض والیان و ولسوال ها دیده دوخته اند. پس منظورازرهایی ازتمرکز درمدیریت دولتی و سیاسی چیست و بنابرآن، چگونه می توان آن را بازشناسی نمود و ازنوتعریف کرد؟
چهارم - با تکیه نمودن برساختار دموکراتیک، براحتی نمی توان به محتوای دموکراتیک دست یافت. اگر غیر ازاین بود، سال هاست که در افغانستان واحد های اداری از مرکز تفکیک شده اند و در گذشته ها این ساختار به شکل ( نائب حکومت، ولایت، ولسوالی و علاقه داری ) فعالیت داشتند. اما همه دولتهای گذشته، استبدادی، توتالیتر، اونیتار و متمرکز بودند، به همین باور پادشاهان و سپس رییس جمهورها همه اقتدار جو بودند و لذا تمام افغانستان را به درشتی و بیداد، از مرکز اداره می کردند.
پنجم - دولت اونیتارناب وجود ندارد. هرکشورکم ازکم ازشهرداری ها یا به بیان دگرازواحدهای نامتمرکزمانند ولایات وولسوالی ها متشکل اند. تفویض حاکمیت به رتب پایینی حکومت مرکزی درین واحدها ( نه برای حاکمیت های محلی) می تواند بیانگربهترسازی مدیریت دولتی باشد ولی هرگزبه مفهوم رهایی ازحاکمیت متمرکز نیست. درواقع حاکمیت متمرکزبوسیله نمایندگان حکومت مرکزی درمناطق ومحلات پیاده می شود.
ششم - منظور ازرهایی ازحاکمیت متمرکز، انتقال حاکمیت در مفهوم مدیریت به لحاظ محتوائی است، که ازسطح ملی به سطح خودگردانی محلی ( یا ازسطح نمایندگان حکومت مرکزی به حکومت محلات )می باشد، زیرا خودگردانی های محلی مستقیمن تحت اثر حکومت مرکزی ونمایندگان ویا شاخه های آن نمی باشند. منظورازرهایی ازمدیریت متمرکز، انتقال صلاحیت ومسئولیت ها ازحاکمیت مرکزی دولتی به سطوح پایین ( مدیریت و به ساختارهای غیردولتی ) می باشد. این رهائی نیز بیشتر به درجۀ دموکراتیک بودن ساختار بستگی دارد. برای این است که، دانشمندان چندین گونه رهایی ازتمرکزرا به نسبت مدیریت، چنین برجسته میسازند:
تمرکززدایی اداری:
روشنترین نوع برخورد با تمرکز و اقتدار، تمرکز زدائی اداری است. درین حالت حاکمیت محلی دربرابر حاکمیت مرکزی گزارش دهنده می باشد( همانگونه که دربالا یادشد).
تمرکززدایی سیاسی:
نوع دیگر تمرکز زدائی، همان نگاه سیاسی به اقتدار متمرکز است. درین حالت حاکمیت محلی درنظرازدولت مستقل بوده ودارای صلاحیت ومسئولیت های مستقل و قانونی خود میباشد( حاکمیت محل مستقل ولی محاط به قانون ومقررات دولتی از سطح مرکز میباشد).
تمرکززدایی بودجوی:
این گونه ی تمرکززدایی با انتقال منابعی که برای تحقق بودجه و توسعۀ برنامه ها صورت می گیرد، مدیریت می شود و صلاحیت و مسئولیت های انتقال داده شده لازم است تا بازشناختی گردد.
تمرکز زدایی مارکیتی یا رهایی بازار ازتمرکز:
درین حالت وظایف نهادهای با صلاحیت دولتی به شمول زمینه های پلانگذاری واداره به سکتورخصوصی( شرکت ها وتصدی ها خصوصی) سپرده می شود.
اساسی ترین اصل دررابطه به تمرکززدایی مؤثر، موجودیت خودگردانی واقعی در پله های پایینی حاکمیت وسازماندهی دموکراسی در مدیریت بحیث شیوه وروش پیاده سازی حاکمیت بازشناختی شده است.
با این بیان فشرده از مفاهیم ساختاری و نحوه ی مدیریت در جامعه، پیش ازینکه به بررسی پیشینه تاریخی عدم تمرکزورهایی ازمدیریت متمرکزدولتی وسیاسی درکشور بپردازم، لازم می دانم، درمورد برداشت هایی که ازمدیریت دولتی وسیاسی درجهان کنونی وجود دارد، بسیارکوتاه پرداخته شود:
سیاست و مدیریت دولتی دوسازمایه روند پیاده سازی حاکمیت اند که بدون آن بازآفرینی مؤلفه های سیستم سیاسی متصورنمی باشد؛ سیاست مناسباتی است که بین افراد وگروه ها برای رسیدن به فرمانروایی وحکمرانی برپا می گردد.
سیاست دولتی – کارکرد هدفمند چهره ها، نهادها وحاملین حاکمیت دولتی درزمینه طرح، ترتیب وتطبیق برنامه های راهبردی برای رشد دولت وتوسعۀ جامعه با جلب مشارکت وسیع وهمه جانبه شهروندان، نهادها وساختارهای پی ریزی شده ازسوی آنها می باشد؛ درواقع سیاست درهردولتی که باشد، پیش ازهمه، یک تفکرترتیب شده ی راهبردی درمورد توسعه اجتماعی میباشد.
تصامیم حاکمیت زمانی ازباالقوه به باالفعل تبدیل میشود که ازکارگاه مدیریت دولتی بگذرد، مدیریت دولتی شکل، شیوه وروش تحقق وپیاده سازی تصامیم دولتی – سیاسی می باشد.
پیشینه تاریخی عدم تمرکز درافغانستان
همانگونه که ازنامش پیداست عدم تمرکز واقعی یک نهاد دموکراتیک است وآنرا می توان تنها دروجود رژیم های برخاسته ازقانون اساسی جستجوکرد؛ غیر متمرکز را به بیان بهتر، می توان در زمانیکه کشورهای جهان ازشاهی مطلقه به جمهوری یا شاهی مشروطه گذشتند وقدرت فرمانروا، امپراطورو پادشاه محدود شده وتحت کنترول ارگان های انتخابی مردم قرارگرفت، جستجوکرد. غیر متمرکز ساختن مدیریت، نه آنست که به ساختار غیر متمرکز اداری قدرت که از مشروطه تا امروز اجرا شده است بسنده شود، بلکه باید ساختار، محتوا و مدیریت هرسه امر برای مؤثریت اِ عمال مدیریت در گردانندگی آن بر محور برنامه ها و مردمی کردن قدرت، استوار باشند.
باید توجه داشته باشیم که، تفکیک عمودی قدرت در ساختار نظامهای سیاسی پیشین بشمول دوران مشروطه، در یک نادرست انگاری شناخت از قدرت و نظام سازی، طوری بوده است که، شاه در مرکز برای دوام سلطنت خویش ازیکسو و به منظور اشباع نسبی خود خواهی فرماندهان حکومت های محلی، فرمان داران را اختیار میداد تا هم برای تابع نمودن مردم و هم برای سرکوب خواسته های ایشان، هرچه می توانند انجام بدهند.
چنان برخوردها و چنین تقسیم عمودی قدرت را که شکل ساده ی ساخت غیر متمرکز نظام در گذشته بود، چگونه می توان به مفهوم ساختار غیر متمرکز؛ با پایه های امروزین برداشت از تمرکز زدائی در ساختار و مدیریت، یکسان دانست؟ در حالی که در گذشته استحکام قدرت مطلقه ی شاه و رییس جمهور مراد می شد ولی در اندیشه های سیاسی منتقدان امروز نظام سیاسی، غیر متمرکز نمودن نه تنها برای الغای استحکام قدرت مطلقه ی شاه و رییس جمهور است، بلکه مراد توسعۀ قدرت مردم و بلند بردن سطح مشارکت آنهادر نظام و مسئولیت در توسعۀ غیر دولتی نمودن مدیریت برپایۀ تفکیک محتوائی مرکز و محلات است.
درکشورما هم اصل عدم تمرکزرا می توان درقانون اساسی دوره ی امانی مشاهده کرد. درماده 63 قانون اساسی مصوب 1303 هجری شمسی چنین آمده است:
" اداره ولایات
ماده 63: اداره ولایات برسه اصل اساسی استواراست:
غیرمرکزی بود قدرت.
تصریح وظایف ومسئولیت ها.
تصریح صلاحیت ها.
تمام مسئولیت های مامورین ولایات به اساس اصول فوق وقوانین مربوط معین گردیده است. صلاحیت های این مامورین نیز باساس همین اصالیب قوانین محدود است وهرمامور به امرمافوق ترش مسئول است ( نه دربرا برمردم- نگارنده ).
ماده 64 : نمایندگی های وزارتها درولایات تآسیس گردیده همه اشخاص کارهای مربوطه شانرا اولآ به شعبات مذکور جهت حل وفصل راجع خواهند ساخت.
ماده 65: اگرمعضلات مردم درنمایندگی های وزراتها حل نگردد ویا اینکه مامورین مربوطه موضوع را مطابق قانون فیصله ننمایند. شاکیون میتوانند موضوع رابه دفاترعالی تروزارتها درولایات وی اگرضرورت احساس شود به حکام وحاکم اعلی راجع سازند".
ازآنچه ارایه گردید دواصل را برجسته میسازیم:
- غیرمرکزی بودن قدرت
- - بیرون از قوس بودن مردم درمعادله قدرت( مسئولیت مامورین پایین رتبه تنها دربرابربالا رتبه ها وحکام اعلی).
بایک نگاه سطحی به مشاهده میرسد که درمورد همه مسایل درمحلات، گماشته شدگان مرکز وحکام اعلی تصمیم می گیرند. قابل یادآوری است که امروزه هم، فهم سیاستمداران ما درهمین سطح است؛ یک چهره ولواینکه انتخابی هم باشد، باید تصمیم بگیرد، مشارکت مردم نه درروند تصمیم گیری و نه در پروسه نظارت برتطبیق تصامیم، نه درآنزمان و نه درین روزگار مطرح نمی باشد؛ هم درآنزمان وهم درین روزگار مامورین فاسد ورشوه ستان یکی دربرابردیگرمسئول وگزارشده می باشند، همدیگر را میشناسندواحترام می کنند؛ آنهایی که فاسد نیستند سرزنش می شوند که قانون فساد را نقض کرده اند.
چنین روش مدیریت و لواینکه غیرمرکزی هم باشد، اما به شدت فساد زا است. این گونه روشها مشروعیت حاکمیت را ازبین میبرند وحمایت مردمی را نابود می سازند. سخن درست این که این روش ها دیرپا نبوده ودرزمان کم حاکمیت راسربه نیست میکنند.
درحقیقت بایدآن حاکم اعلی مردم باشند وتصامیم را درنظام نامتمرکز نمایندگان انتخابی مردم درمحل اتخاذ نمایند. به این ترتیب درحاکمیت وقدرت نامتمرکز، مردم محل حاکم اعلی میباشند وتصامیم را نهاد های سیاسی انتخابی مردم با مشارکت مردم محل اتخاذ می نمایند وساختارهای گزارش دهنده برای این نهادها آنرا تطبیق مینمایند. مردم هم ازطریق نمایندگان خود تصمیم می گیرند وهم درروند تصمیم گیری مشارکت می ورزند وازچگونگی تطبیق تصامیم نظارت می نمایند.
وظیفه حکومت مرکزی براساس فهم امروزی ازعدم تمرکز، نظارت بررعایت قوانین ومقررات ازسوی نهادهای رهبری کننده وخودگردان محلی(حاکمیت محل، حکومت محل) میباشد.
درماده 66 قانون اساسی سال 1303 هجری شمسی چنین آمده است: " تشکیلات وظایف ومسئولیت های بلدیه درنظامنامۀ بلدیه تصریح گردیده است".
به هرروی بلدیه ها میتوانستند ومیتوانند که اساس خوب وظرفیت پروری برای ایجاد ارگان های خودگردان محلی با خودمختاری های چشمگیر پذیرفته شوند. سعی می گردد تا درآتیه درین جستار به این موضوع گسترده تر پرداخته شود. روند سیاسی دردوران پادشاهی محمد نادر به گونه ی شکل گرفت که نهادهای عدم تمرکزاداری (حکام، حکام اعلی وریاست تنظیمه ها) حفظ وهرچه بیشتر به خودکامگی پادشاه ودست نشاندگانش افزوده گردید.
درزمان ظاهرشاه یا دردهه دموکراسی بازهم حاکمیت مردم درمحلات برایشان بازگردانده نشد وآن مقام والا یعنی مردم آفغانستان وبه ویژه نمایندگان مردم محلات درسطح مشاوربرای حکام و"حکام اعلی" ورام گردانیدن هرچه بیشتر عصیان توده ها موظف گردیدند. همه شورا های نمایندگان مردم که صاحبان اصلی قدرت هستند درمقام مشورتی برای غاصبان قدرت مردمی - حکام وحکام اعلی ( والی وولسوال) قرارگرفتند.
برگرداندن حاکمیت مردم برای مردم درمحلات چگونه فهمیده میشود؟
نهاد نامتمرکزیک نهاد دموکراتیک است وبیرون ازدایره دموکراسی کاربرد درست ندارد؛ دموکراسی سازماندهی حاکمیت مردم است، حاکمیت فرمانراوایی وفرمانبری، تصمیم گیری وپیاده سازی اراده فرمانروا است. مردم حکومت را برای تحقق خواست های خویش ایجاد میکنند وصلاحیت فرمانروایی را که ازآن مردم است برای حکومت موقتآ تفویض مینمایند.
حکومت ایجادشده برای سازماندهی زندگی اجتماعی واقتصادی – سیاسی مردم درسطح کشور ودرمناسبات بین المللی برطبق قوانین ومنافع ملی بکارمی افتد وپالیسی های رشد اقتصادی – اجتماعی کشوررا ترتیب وتنطیم مینماید. برای تحقق وظایف محوله همکاری همه نهادهای شامل سیستم سیاسی راجلب مینماید. برای جلب همکاری شهروندان درمحلات باید برای آنها این حق داده شود که خود به گردانندگی زندگی خود درمحل اقامت بپرادازند، اینجاست که ضرورت خودگرانی ها درمحل بوجود می آید تا شهروندان بتوانند متشکل شوند وخود برای خود خدمات اجتماعی را با درنظرداشت ویژه گی های محل، بااحساس مسئولیت عرضه بدارند.
برای این منظورحکومت زمینه را مساعد میسازد تا ساختارونهادهای خودگردانی درچوکات قانون ایجاد شوند وبه گونه مستقل ولی برطبق قانون ومقررات نافذ مرکزی فعالیت نمایند. حکومت مرکزی به همکاری، مشارکت وحمایت مردم نیازدارد، مردم زمانی ازحکومت حمایت وپشتیبانی مینماید وآنرا مشروع می پندارد که خود درروند تصمیم گیری وتحقق آن با داشتن صلاحیت واحساس مسئولیت مشارکت داشته داشته باشند و بتواند ازاجراات حکومت نظارت وکنترول نماید.
حکومت بادرک همین ضرورت ونیازمندی برخی ازصلاحیت های خود را برای حکومات محلی انتقال میدهد تا درمحل شهروندانی که درسازمان ها ونهادهایی که برای هدف روشن ومعینی ایجاد شده اند(مانند شهرداری ها) بتواند خود به عرضه خدمات اجتماعی وسازماندهی زندگی اقتصادی – اجتماعی بپردازند؛ تنها درچنین حالت آن صلاحیتی که ازمردم بود وبرای دوره ی معین برای حکومت تفویض شده است، دوباره به شهروندان برای حل مسایل مربوط به زندگی اجتماعی واقتصادی شان درمحلات مسترد میشود.
نهادها وساختارهای انتخابی مردم درمورد برخی ازمسایل خود تصمیم میگیرند وبرخی دیگر را مشترکآ با حکومت ودربرخی موارد به نمایندگی ازحکومت مرکزی عمل مینماید. چنین است اصل برگرداندن حاکمیت مردم برای مردم.
ادامه دارد
بحث دوم
اساسات نظری برپایی حاکمیت نا متمرکز و رهایی ازتمرکز درمدیریت دولتی وسیاسی
درین بحث مسایل آتی به بررسی گرفته میشود:
مدیریت دولتی چیست ؟
مدیریت سیاسی چیست؟
خودگردانی های محلی، رسالت وماموریت آنها. و غیره
پیشنه تاریخی درهرسه مورد.