دموکرات های ترقی خواه در مقامات عالی دولتی افغانستان

میرمحمد شاه رفیعی

بعد از برگزاری کنفرانس نامتعادل بن اول (قوس ۱۳۸۰) تا کنون یک عده از شخصیت های سیاسی و چهره های حاکمیت دموکراتیک (۱۳۷۱-۱۳۵۷) در مقامات عالیه دولتی مانند پارلمان و یا هم اکنون در کابینه حکومت وحدت ملی و شعبات مهم مقام ریاست جمهوری توظیف گردیده اند.

موجودیت این اشخاص مایه تشویش سران جنگ سالار و حامیان اصلی فساد و ناامنی های کشور می باشد. آنها می خواهند تا با براه انداختن تبلیغات علیه حضور چپی ها در ارگ ریاست جمهوری از گرداننده گان اصلی نظام که فاقد اراده سیاسی و جراات اخلاقی هستند ؛ امتیازاتی را بدست آورند و رمینه های لازم راغرض انسجام و نظم بهتر تشکیلات مافیایی وغارتگرانه خود مساعد سازند.

واقعیت های موجود مبین آنست که چهره های سیاسی گذشته بنابر دلایل تحت اوضاع و شرایط خاص توانسته اند به مقام های عالیه دولتی برسند که از جمله استعداد، توانایی های فردی و تخصص و مهارت های مسلکی مهمترین علت محسوب شده می تواند و در بعضی حالات مناسبات و روابط آشکار و یا پنهان بعضی از اشخاص با مقامات و یا روابط شخصی بیرونی زمنیه همچو گزینش ها را مساعد ساخته است. بنابرآن حضور چند فرد محدود نمی تواند نمایانگر حمایت مجموعی جنبش ترقیخواهانه کشور از نظام موجود باشد. اکثریت مطلق پست های بالایی دولت به اختیار سران تنظیم های جهادی و دوستان تکنوکرات آنها به اصطلاح برگشته از غرب قرار دارد و در مقابل اکثریت کارمندان پایین رتبه  و گرداننده گان چرخ اداری دولت به دست افراد و اشخاصی است که سابقه خدمت گذاری سال های قبل از ۱۳۷۱ را درکشور داشتند و اکثریت آنها تا کنون آلوده به فساد و سازش با دستگاه منحرف و مجزا از مردم نیستند، بلکه افتخارات شان را با شجاعت و مردانگی حفظ نموده اند. تا کنون هیچ یک از سازمان ها و احزاب دموکرات و ترقیخواه کشور سند همکاری و فعالیت مشترک دولتی را با جانب تیم حاکم عقد نکرده است و پروگرام کاری مشترک با دولت ندارند. اما این نیروها مبارزات شان را به شکل مسالمت آمیز و صلح جویانه تحت شرایط قوانین نافذه کشور به پیش می برند. چنانچه در سه انتخابات ریاست جمهوری و دو انتخابات ولسی جرگه اشتراک وسیع و چشمگیر داشتند و با اشتراک درانتخابات حمایت خود را از تطبیق قانون اساسی و توسعه نهاد های دموکراتیک و منتخب مردم نشان داده اند تا بتوانند اهداف اصلی صلح جویانه خود را به دوری از خشونت نشان دهند.

طی چهارده سال اخیر نیروهای دموکرات و ترقی خواه کشور به مردم افغانستان و جهانیان نشان داده اند که آنها مخالف خشونت و توسل به قوه برای رسیدن به قدرت سیاسی می باشند و از روند دموکراتیزه شدن کشور از مجرای قانون حمایت می کنند.

امروز مردم افغانستان می دانند که جانبازان اصیل راه خوشبختی مردم و آنهایی که همیشه منافع ملی و عموم مردم را بر منافع شخصی و گروهی ترجیح داده اند همین نیروهای ملی دموکرات و ترقیخواه کشور می باشند.

اما ضروری است تا به سوالات یک عده افراد هم جواب علمی و قانع کننده داده شود تا ذهنیت افراد و اشخاص برعلیه این نیروها و به نفع بنیادگرایان و تروریزم تغییر داده نشود. زیرا حضور شخصیت ها و افراد سیاسی گذشته درحاکمیت به معنا حمایت قاطع و یا انحلال آنها به آسانی درمیان حاکمیت و یا بعضی از جناح های حاکم در کشور نیست. قبل از همه و بهتر از سایر نیروهای سیاسی تشکیلات دموکراتیک و ترقیخواه کشور به ماهیت محافظه کارانه و ارتجاعی سران دولتی آگاهی دارند؛ آنها میدانند که این افراد بنابر ماهیت اجتماعی و سوابق کاری گذشته شان و بنابر مناسبات و روابط تنگاتنگی که با بعضی از کشورهای حامی تروریزم و نهاد های اقتصادی چپاولگر جهانی دارند نمی توانند صلح و ثبات واقعی را در کشور تامین کنند و زمینه های لازم توسعه پایدار را برای کشور مساعد سازند.

اعضای نیروهای دموکرات و ترقی خواه  کشور مسوولیت دارند تا غرض رفع مخارج و احتیاجات شخصی شان و با استفاده از حق داشتن کار در دستگاه دولتی و یا خصوصی کارنمایند و برعلاوه تأمین مخارج شخصی کار و وظیفه دولتی را وسیله مناسب و فرصت ضروری برای خدمت گذاری مردم قرار دهند و از طریق کار در دوایر دولتی در جهت تطبیق قانون حکومت داری خوب و برعلیه فساد و تبعیض درمحیط مبارزه نمایند. صحنه مبارزات سیاسی اجتماعی در داخل دولت وسیع و قابل دسترس می باشد که می تواند مکمل مبارزات اجتماعی در بیرون از دولت گردد. البته آنهایی که در ادارات دولتی منافع ملی و عموم مردم را فدای منافع شخصی و گروهی خود نموده اند و با فساد و تملق به ثروت اندوزی می پردازند و زمنیه های لازم استحکام تشکیلات مافیایی و غارت گر را مساعد می سازند؛ نمی توانند از جمله اعضای تشکیلات دموکراتیک و ترقیخواه کشور محسوب گردند، اگرچه سابقه سیاسی درخشان هم داشته باشند.

صداقت، راستی، پاکی نفس، خصومت و آشتی ناپذیری با فساد و سو استفاده و تنبلی در کار از خصوصیات افراد وطن دوست و ترقی خواه کشور است. ما باید با پاک نفسی و کاردوستی و تلاش برای تطبیق قانون دور از خشونت و تبعیضض برای ترقی و پیشرفت کشور گام برداریم.

 بامداد ـ سیاسی ـ ۴ /۱۵ ـ ۲۰۰۹

 از وقوع فاجعه نیویارک، تا بروز فجایع در افغانستان

 

پیامی از سرتیرکابلی

از هجوم نیروهای تا دندان مسلح غرب به سر دمداری ایالات متحده امریکا به بهانه محو تروریزم طالبان والقاعده وبی قاعده و ... در افغانستان ومجازات حامیان شان تقریبن چهارده سال میگذرد. اما با تاسف عمیق باید اذعان کرد که پی آمد جنایت بار این هجوم واشغال، افغانستان رابه پرتگاه وحشت وذلت کشانده است .اشغالگران در نظر دارند تا افغانستان را به جولانگاه ومرکزتربیه وصدور تروریزم به آسیای میانه تبدیل نمایند.

 سلب آزادی و استقلال افغانستان، تحمیل اقتصاد منحط نیولیبرال،  بازارچور آزاد که هیچ مطابقتی با شرایط و امکانات اقتصادی افغانستان ندارد، بیکاری و فقرو گرسنه گی، مریضی وبی دوایی ، بمب های کنار جاده، راکت های کور و انتحاری های طالب، شیوع داعش ، دولت دست نشانده آلوده با انواعی ازمفاسد وکثافات، کشتار مردم بی گناه وبی دفاع ما توسط  طیاره های بی پیلوت خارجی، فرار نیروکار وجوانان نسبت بیکاری وعدم امنیت، این است ثمره اشغال که عناصر آن دریک دایره کاذب یا معیوبه عمل نموده متمم یک دیگراند.

دگروقت را نباید تلف کرد چهارده سال بی هوده  در اسارت وبدبختی گذشت. این دایره راباید شکست واین سیستم را از ریشه باید تغییر داد.

امروز به اساس اسناد ، شواهد وتایید هزاران نفرعلما و دانشمندان رشته های مختلفعلوم ( سیاسی، تاریخی، نظامی، استخباراتی، دانشمندان کیمیا و مواد انفلاقی؛ ذوب آهن وتخریب کنترول شده عمارات بزرگ ) تردیدی وجود ندارد که واقعه یازده سپتمبر ۲۰۰۱ میلادی یک دسیسه دولتی سازمان یافته است که عاملین آن از نخبه گان استخباراتی، نظامی سیاسی، بانکی ، مافیای مواد مخدره ، صنایع نطامی اضلاع متحده وشرکت های چندین ملیتی نفت و گاز گذشته به راکفلرها ، راتشیلد ها وگروه بلدر برگ میرسند.

واقعه یازده سپتمبر بهانه سازمان یافته ایست که به نیروهای هریمنی فوق الزکر زمینه را مساعد کرد تا جهت نیل به اهداف ستراتیژیک شان ( تاراج منابع طبیعی جهان ، کنترول راه های تجارتی، تجمع وانبار لایتنائی سرمایه ، بسط نظم نوین جهانی،  تطبیق پروژه قرن نوین امریکا وبلاخره آقایی جهان وکنترول جهان توسط یک حکومت واحد با قربانی کردن میلیونها انسان بیگناه سیاره ما ) جنگ دروغین علیه تروریزم را به راه اندازند و در پهلوی این همه پلانهای شوم آنها به تدارک مواد سوخت این پلان ها وجنایات سازمان یافته خود پرداختند وگروپ های تروریستی قماش هاونام های مختلف را ازمجاهدین یا فریدم فایترهای افغانستانی گرفته تا القاعده وطالب وداعش را ایجاد نمودند.

امروز به هیچ کس پوشیده نیست که گروپ های مختلفه تروریستی دارایی استخباراتی  وعساکر پیاده امپریالیزم امریکا وشرکای اروپائی، عربی وترکی اش میباشد.

اکنون برای هیچکس پوشیده نیست که که منشا ومنبع تروریزم جهانی  تروریزم دولتی اضلاع متحده امریکا است از این رو ایران ، هندوستان ،جمهوریت های آسیای میانه ، روسیه وچین ، ممالک امریکای لاتین تصمیم قاطع دارند تا تروریزم را نابود ویا درمیز مذاکرات امریکا را ودار سازند تا سیاست خارجی تروریستی اش راتغییر داده از یکه تازی صرف نظر نماید.( من یقین دارم که بحث تروریزم ونقش امریکا وشرکایش درتمویل وتسلیح  وصدورتروریزم موضوع داغ درجلسه آینده اسامبله عمومی ملل متحد خواهد بود.)

  فعلاً ایران وروسیه عملاً با دادن تسلیحات وفرستادن مربیون نظامی و کمک های بشر دوستانه به سوریه به سرکوب داعش و دیگر گروپ های تروریستی که تعداد شان به ۱۷۰ گروپ میرسد وتعداد عمومی افراد شان معلوم نیست پرداخته در حقیقت غیرمستقیم به ضد امریکا وشرکای خلیج فارس اش درنبرد اند.

 اکنون علاوه بر ارتش سوریه که  تعدادش به یکصد وهشتاد هزارمیرسد، نیروهای دفاع خودی متشکل از دروزها ،علوی ها وعیسوی ها به تعدادهشتاد هزار، حزب الله به تعداد ده تا پانزده هزار، نیروهای داوطلب ایرانی، افغانستانی وپاکستانی به تعداد پانزده هزار به مقابل نیروهای اهریمنی وامپریالستی درمبارزه اند.( منبع ارقام- سوه بودنیه پرسه)

از اخباروفضای سیاسی منطقه چنین برمی آید که جنبش خلق ها واشتراک داوطلبانه شان در مبارزه برضد تروریزم امریکا ( شاید بعضی ازخواننده گان بااستعمال کلمه تروریزم امریکا موافق نباشند از اینرو قابل یاد آوری میدانم که چند روز قبل جنرال پتروس سابق باس وآمر سی آی ای توصیه نمود تا القاعده را بر ضد داعش بسیج نمایند یعنی تروریست های خود را به ضد تروریست های خود بجنگانند آیا این مداری ها را باداران تروریزم نباید خواند؟ ) به قوام  رسیده است وشرایط آماده گردیده است تا برخلاف تبلیغات وتوصیه های رزاق مامون که افغانستان را میخواهد مرکز تربیه وصدور تروریزم سازد و رول پاکستان را برایش اعطا نماید . افغانستان میتواند با بسیج همگانی مردم وهمه ملیت های باهم برادرافغانستان و با جلب کمک های مالی وتسلیحاتی ممالک منطقه  وبا دعوت داوطلبان تاجکی، هندی، پاکستانی ، ایرانی ، ازبیک ، قرغزی ، قزاقی ، ترکمنی ویمغوری تروریزم را در دامنه های هندوکش ، بابا، سپین غر وسلیمان دفن کند ویک باردیگر نام نامی خود را در سر لوحه مبارزات ضد استعماری حک نماید.

گفته اند سگ را بزنید که صاحبش بترسد وقتی ما تروریزم ( طالب وداعش ) را نابود میکنیم دگر به صاحبان شان بهانه اشغال افغانستان وداشتن یک حکومت دست نشاند در این سرزمین ازبین میرود آنها مجبور اند یا از طریق مذاکرات صلح ویا در زیر رگبار راکت های نیروهای ضد تروریزم دم خود بین پای های شان فشار داده افغانستان را ترک کنند.

شاید این بیانات به نظر بعضی ها ( مخصوصا اپرچونست های چپ که با اعمال خود ح.د.خ.ا. را نابود کردند واپرچونست های راست که با اعمال خود اسلام را بدنام ومملکت را تسلیم خارجی ها نمودند .هردوگروپ مخرب ترین عناصر خایین به وطن اند ) فانتازی آید وفکر کنند که من سرکلخ استادم وبخارا را تماشا دارم اما نه اینطور نیست من هنوز به هوش ام  شرایط آماده است اگر اراده قوی موجود باشد هر چیز امکان دارد . ما صد مرد جنگی کارداریم که سرنوشت ، زنده گی ودارونه دارشان با سرنوشت مردم و وطن گره خورده باشد ازاینرو پیشنهاد میکنم که:

کمیته نجات وطن با اشتراک قوماندانان مکتبی وچریکی از تمام ملیت های افغانستان  به استثنای اشخاصیکه قبلاً با ای اس ای وسی آی ای همکاری داشتند ویا اکنون همکاری دارند تشکیل گردد. البته شخصیت های مانند جنرال دوستم خیلی در این سناریومطابقت دارد اما گمان نمی کنم که اوبتواند خود را از تلک ترکیه رهایی بخشد و راه مردم را در پیش گیرد.

این کمیته بعد ازکسب پشتبانی عام وتام مردم و تمام نیروهای فعال سیاسی ونظامی داخلی به گفته سیاف از مردم بخواهد تا جهت نجات وطن کمرشان را بسته نمایند.

کمیته بعد از کسب پشتبانی داخلی با ممالک منطقه تماس گرفته پشتبانی سیاسی ، مادی ومعنوی شان راجلب کند که در نتیجه با استفاده ازتمام امکانات ونیروهای دست داشته بتواند  طالب وداعش را نابود کرده صلح دایمی راکه مردم افغانستان از دیر زمانی در انتظار آن اند به ایشان به ارمغان بیاورد البته این وظیفه مقدس و دشوار است اما به گفته سیاف از اینکه هر روز دراثرحمله انتخاری بمیریم سعادت است که به خاطر وطن ومردم با سربلندی در مرکه آزادی جام شهادت نوشیم .

البته تماس وتقاضای کمک ازمتحدین منطقوی ما بدین معنی نیست که ما ازچنگال یک ابر قدرت که عامل تروریزم است خود را رها و تسلیم ابرقدرت های منطقوی می نماییم. موضوع فرق دارد. ابرقدرت های منطقوی همه ضد تروریزم اند وبه کمال خوشی مارا کمک خواهند کرد البته برای مرحله بعد از تروریزم پلان خاص آن باید قبلاً طرح گردد تا تحت الحمایه گی دیگری برای ما خلق نکند .

آنچه نوشته ام همه نظریست ناشی ازانالیز اوضاع ابژکتیف داخلی، جهانی ومنطقه وی که توجه هموطنان ومخصوصن نخبگان امورمربوطه ودل سوز مردم را به آن جلب مینمایم.

 پیروز باشید

بامداد ـ دیدگاه ـ ۲ /۱۵ ـ ۱۷۰۹

    نقش اندیشه دیالکتیکی بدوی وعلمی درپراتیک اجتماعی انسان ها در روند تاریخ

(قسمت دوم )


علی رستمی

افغانستان چهاردهه هست، که در مقابل اماج حملات، نیروهای مستبد ارتجاعی که  تحت رهبری سازمان های جهنمی استخباراتی پاکستان عمل میکنند ، قرار دارد  وبا درنطرداشت  شرایط مختلف ازوجود آنها علیه منافع کشورما استفاده شده است. طوریکه معلوم است زمامداران امپریالیزم جهانی به کمک محافل ارتجاعی پاکستان درزمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، زیر نام دفاع از اسلام و بعد از فروگذاری قدرت به طور مسالمت امیز به تنظیم های جهادی، زیر نام « دموکراسی » برای گسترش پایه های مالی و نظامی و تسلط خود درجهان ،اخص درافغانستان ازاین نیروها بهره برداری وسیع سیاسی کرده است. چنانچه بعد از کسب قدرت تنظیم های جهادی  درافغانستان، به خاطرتسلط وتقسیم حاکمیت،  جنگ های تنطیمی واختلافت حزبی درمیان شان بروز کرد، که سبب خرابی ویرانی شهر کابل وکشتار ومهاجرت هزار انسان افغان به پاکستان وایران شد. با بوجود آمدن این وضع، امنیت  در منطقه آسیای میانه به خطر مواجه شده که باعث عدم تطبیق پالیسی های ژیوپولتیک جهان سرمایه دراین منطقه گردید. بنابراین به خاطر حفظ ابرو واحیای دوباره کنترول در وضع منطقه  « ایرواسیا » (کشورهای مانند روسیه ، آسیای میانه وترکیه) گروپی جدیدی ازمیان گروهای مختلف تروریستی ،از کشورهای عربی وتنظیم های جهادی ، بنام « طالبان » دراکتوبرسال  ۱۹۹۴ ترسایی  زیر نظر وهمکاری مادی و معنوی امریکا ، انگلستان و  دولت پاکستان،  در مناطق قبایل نشین در مرز افغانستان تشکیل شد. بعدأ یکجا با پشتبانی نیروهای نظامی پاکستان غرض سقوط حکومت مجاهدین از طریق ولایت کندهار با تاکتیک های مختلفی استخباراتی درسال ۱۹۹۶ترسایی وارد کابل شدند ،که دولت مجاهدین را سرنگون وقدرت را درافغانستان غضب ودولتی را بنام « امارات اسلامی افغانستان » تشکیل دادند. افغانستان دوباره زیر سلطه بنیاد گرایی افراطی دینی ومذهبی  درآمده و به پناه گاه  سران واعضای افراطی ترین نیروهای مذهبی تروریستی (وهابیت ــ سلفیست ها) جهان تبدیل گردید.

 در زمانی حاکمیت طالبان  بود، که در ۱۱سپتامبر۲۰۰۱  ترسایی در امریکا اقدام تروریستی توسط اعضای القاعده، علیه مرکز تجارتی جهانی در نیوریاک انجام شد، که خسارات مدهش را به نظم مالی جهان  وارد کرد.  با این بهانه زمامداران امریکا برای کسب انتقام از گروهی تروریستی القاعده ونفی آن دست بکار شده، ودرصد د لشکر کشی نظامی برای دستگیری ونابودی اسامه بن الادن رهبر القاعده وسایر اعضای رهبری ان که در آن زمان به افغانستان بودباش داشتند  شدند.  دولت امریکا درخواست تسلیمی رهبرالقاعده را به ملا عمر رهبر طالبان وامیر افغاستان نمود که با جواب رد ملاعمر مواجه شده واز تسلیمی وی  ابا ورزید .  این امر بهانه در جهت تسریع روند نفی کهنه که عبارت ازگروه القاعده و طالبان که ازدرون نیروی های کهنه تنظیم های جهادی برآمده بودند شد. براین اصل امریکا برای دستگیری اسامه بن لادن  بدون موافقه رهبری طالبان ،درافغانستان لشکر کشی نظامی کرده، که باعث سرنگونی حکومت طالبان ومتلاشی شدن اعضای طالبان و القاعده درافغانستان و پاکستان وسایر کشورهای عربی شد . با ازبین رفتن طالبان  دولتتموقت حامد کرزی نظر به موافقه کنفرانس بن درافغانستان زمام امور را بدست گرفت ،که این دولت بعدأ با براه اندازی انتخابات ریاست جمهوری برای دو دوره دیگر زمام دولتداری بدست داشت  اما شوربختانه بقایای طالبان دراین دوره  دوباره به آغوش باداران پاکستانی خویش قرارگرفتند ،که دولت پاکستان از بقابای این نیروهای کهنه به مثابه افزار برای تحقق اهداف خویش تا به حال علیه دولت افغانستان استفاده مین ماید  و با کمک مالی ونظامی دستگاه استحباراتی پاکستان  توسط حملات انتحاری ،  هزارها انسان بی گناه اعم از زن ومرد طفل را در شهر کابل وسایر ولایات افغانستان  به قتل رسانیده اند؛ بنأ  برای ختم جنگ و تامین صلح در منطقه ، با مداخله جامعه جهانی پیشنهاد صلح میان دولت افغانستان درزمان زمامداری حکومت حامد کرزی باطالبان پیشکش شد ، که با کوشش های زیادی دیپلوماتیک  نتایج مثبت بدست نیامده، بلکه برعکس خصومت وحملات تروریستی علیه مردم و شخصیت های اجتماعی وسیاسی درافغانستان تشدید یافت. تا اینکه درزمان حکومت وحدت ملی به زمامداری اشرف غنی دوباره روند صلح تعقیب شده وطالبان حاضر شدند، که با دولت افغانستان مذاکره  و راه حلی را برای تامین صلح همه جانبه در افغانستان جستجو و به موافقه برسند. اما دولت پاکستان به دلایل وبهانه های مختلف در سد این روند قرار گرفته است . بادرنطرداشت این همه تلاش های مذبوحانه نتوانست که جلوی این پروسه را بگیرد؛ برعکس دراین روند نظر به کوشش ها واقدامات اعضای گروه صلح دولت افغانستان وعده  اعضای رهبری طالبان،  پیشرفتی  رونما گردیده بود، اما  به تاریخ  ۸ اسد۱۳۹۴ خورشیدی  توسط وسایل اطلاعات جمعی و تایید رهبری حکومت افغاتسان مرگ ملا عمر رهبرطالبان را که دوسال قبل در پاکستان وقوع یافته بود،  به اطلاع همگان رسانیدند. با پخش این خبر روند صلح دوباره متوقف وبه تعلیق افتاد. بعداز اعلام خبرمرگ ملا عمر،  ملا اخترمنصور معاون ملاعمر تحت نظری دستگاه جاسوسی پاکستان ، درخاک پاکستان به صفت رهبر طالبان به عوض ملاعمر منسوب و اعلان گردید.  این امر زمینه ساز متلاشی و دوقطبی شدن در صفوف طالبان برای جانشینی ملاعمر کردیده  که رقابت شدیدی را میان طرفدران وپسر ملاعمر بنام ملا یعقوب  بوجود آورد. همچنان مخفی نگهداشتن مرگ ملا عمر برای صفوف طالبان ونزد مردم ، سوال برانگیز بوده  که درمرگ طبیعی آن شک دارند؟  نظر به شایعات  که درمیان مردم ونخبه گان سیاسی است، معلوم میشود که ملاعمر توسط نیروهای استخباراتی پاکستان دوسال پیش در شهر پشاور زیر نظر دستگاه  جاسوسی پاکستان اختطاف وبعدأ به قتل رسانیده شده ، ودر جای مرموزی دفن کردیده است.

اعلان مرگ ملاعمر درچنان وضع اساس ، دوعلت دارد: یکی خنثی ساختن پروسه صلح دولت افغانستان با گروهی میانه رو وطرفداران ملاعمرکه به زعم رهبران دولت پاکستانی ها نه بوده ، نمی خواستند  که به ساده گی صلح و یک دولت باثبات درافغانستان بدون اراده آنها به وجود آید.

دوم : تحمیل انشعاب درمیان طالبان برای پیوستن آنها به گروهی  داعش ، غرض تقویه آن می باشد  تا ازاین طریق پاکستان جاسوسان وغلامان حلقه بگوش طالبی خود را درصفوف و رهبری داعش برای اهداف بعدی جابجا نماید. چنانکه با انتخاب ملا اخترمنصور به صفت رهبر گروه طالبان اختلافات میان شان بالا گرفته وامکان  انشعاب را در میان آنها به وجود آورده است. خواست پاکستان ازاین تاکتیک های سیاسی اینست که تا توانسته باشد درآینده  توسط هواخواهان خویش در درون داعش ،علیه  دولت های فعلی وبعدی درافغانستان استفاده نماید.  با این گزینه ها  می خواهند که گروه طالبان را نفی ومتلاشی ساخته، تا داعش به مثابه پدیده نو با تاکتیک واهداف نو در منطقه وجهان  تبارز نماید .

طوریکه گفته آمدیم ،جهان وانسان با پیدایش خویش، مطابق به قوانین دیالکتیکی رشد وتکامل نموده،  و درسرنوشت انسان ها وجهان حاکم وتعین کننده بوده است؛ ودرنتیجه  نبرد وحدت متضاد که زمینه سازرشد کمی وکیفی جهان و انسان، پیوند با طبیعت در دوره های مختلف اقتصادی واجتماعی گردیده ،خالق تمدن های غنی  مملو ازارزش های علمی فرهنگی شده است.

درک همبستگی روند تاریخ، بالخصوص راه حل های ممکن برای آینده جامعه بشری  به گفته روزا لوگزامبورگ «سوسیالیسم و یا بربریت » است. طوریکه می بینیم که رقابت ها وتضادهای درمیان کشورهای امپریالیستی وسرمایداری برای تقسیم جهان برای غضب منابع طبیعی وصدور سرمایه های شان درکشورهای عقب مانده وکم رشد مانند : آسیا، افریقا، امریکای لاتین، شرق میانه و اروپای شرقی ازجمله  سوریه، لیبیای ،عراق،افغانستان، اوکراین کوزوا  وغیره که مسقیمآ با مداخله نظامی کشورهای امپریالیستی درراس امریکا وشرکایش شکل گرفته است، میباشد. برعلاوه  مقاومت   کشورهای چپ امریکای لاتین بر ضد دسایس ومداخلات مستقیم وغیرمستقیم جهان نیولیبرالیزم ، برای حفط استقلال ،حاکمیت ومنافع ملی خویش، هویت هرچه پیشترِ نبرد طبقاتی را میان کشورهای متذکره آشکارا می سازد، که در عرصه جهانی سبب دوقطبی شدن، میان کشورهای بزرگ سرمایداری مانند امریکا، روسیه وچین شده است. نیروهای نیولیبرالیزم ونخبه گان سیاسی آنها میخواهند« تسلط قدرت مالی » خود را ازطریق استثمارطبقه کارگر وسایر نیروهای پشتاز جامعه که در تولید اجتماعی سهم فعال دارند، درجهان تامین نمایند  نه آزادی وانسانیت .

پوشش وحفظ شرایط ناهنجارموجود جامعه جهانی که اهداف و اندیشه پسامدرن بالای آن حاکم است، ادامه حیات بشری را فاجعه بار و به پرتگاه نیستی کشانیده است؛ براین اساس اینده   تاریک وخانمانسوز که ناشی ازتشدید فقروتهیدستی مردم جهان حتا درمیان دولت های امپریالیستی رونما گردیده است،  روزافزون میباشد، راه اندازی جنگ های تعرضی واشغالگرانه درکشورهای درحال رشد وپیشرفته توسط امپراتوری امریکا و شرکایش  به وسیله نیروهای سیاه ازتجاعی سلفیست و وهابیت زیر نام « داعش» باعث تخریب محیط زیست ، نابودی منابع  زیرزمینی گردیده است، تولید ومصرف افراطی برای بازتولید سرمایه برای کسب سود وسرمایه وتحمیل « نوع زنده گی ماشینی ومصرفی » وصدور دموکراسی جعلی وپوشالی  جزو از اهداف استراتیژیکی شانرا درجهان  تشکیل میدهد.

 بنابراین ضرورت شناخت، درک وآموزش منطق دیالکتیکی برای تحولات دموکراتیک و بنیادی ورسیدن به آزادی واقعی از بند سیستم های مستبد اجتماعی وظیفه هرانسانِ مترقی و ملی  میباشد و ضرورت شناخت قوانین آن در روند رشد سرمایه مالی که توسط بانک ها وکنسرن های بزرگ فراملیتی بالای کشورهای درحال رشد وپیشرفته تحمیل شده است ، درالویت نیروهای پیشتاز مترقی بالخصوص طبقه کارگر ، روشنفکران مترقی ونخبه گان سیاسی که به شیوه های مختلفی استثمار میشوند  قرارگیرد؛ ومبارزه متشکل سازمانی را به طور اگاهانه  برضد برنامه های جهانی سازی پیشترسرمایه امپریالیستی ، تشدید بخشیده  تا صلح جهانی و رهایی انسان زحمتکش ازجنگ های نیابتی  که توسط گروهای افراطی  دینی ومذهبی درجهان سوم ادامه دارد، مساعد شود. بالاخره از یوغ نظام مالی نیولیبرالیستی  که تحت رهبری ابر ثروتمندان جهانی درراس امپراتوری امریکا آغاز گردیده است ، نجات یابند.  

رویکردها:

برخی بررسی ها،جنبشهای توده ای درایران ، احسان طبری

تاریخ ودیالکتیک ، لیوکفلر، برگردان از فرهاد عاصی

 بامداد ـ دیدگاه ـ ۱ /۱۵ ـ ۰۸۰۹

 

 

 

 

 

 

نامه وارده: اسلام از اول پُر از مشکلات بوده!

محمد عالم افتخار

نامه ای از نظر عزیزان هموطن و هم کیش میگذرد که بسیار نمونه وی و در ذات خود از نادرات می باشد. تحولاتی که هموطن نگارنده از آنها حکایت میکند؛ به این ساده گی ها در روح و روان و باورها و فرهنگ اشخاص زیاد نمی تواند اتفاق بیافتد.

اکنون علماً مسلم می باشد که بشر دارای غریزه مذهبی  و خداجویانه است که چه بسا از غرایز خورد و نوش و خفت و خواب و حتا غریزه جنسی نیرومند تراست. چرا که غریزه جنسی در هنگام بلوغ توفانی میشود و در سالخورده گی به طرف ضعف می رود ولی غریزه مذهبی از همان طفولیت توفانی است و در زمان پیری شدت و حدت بیشتری می یابد.

بدین جهت نه ممکن و نه به صلاح است که در مورد موضوعات مذهبی ؛ مانند سایر عرصه های فکری و فرهنگی برخورد میخانیکی و ابزاری و یا هم لابراتواری نمود. سنجیدار های علمی و منطقی هم خیلی به مشکل می توانند درموضوعات مذهبی کارآیی داشته باشند.

اینکه تعالیم و معارف مذهبی  در تمام عمر بشریت به ناگزیر با گرفتاری های دنیوی بشری منجمله با اقتصاد و تولید ومصرف و سیاست و اداره و جنگ به درجاتی تداخل و تعاطی  پیدا کرده و می کند؛ حقیقت آفتابی و در عین حال اغلباً زشت و ضد اخلاقی بوده است  و می باشد و از آنهم زشت تر وغیر اخلاقی تر سو کاربرد آگاهانه باورها و احساسات مذهبی در سیاست های بغرنج جهانی مانند جنگ سرد ابرقدرت ها، پروژه های استعماری و امپریالیستی است.

در عین حال «پاشنه آشیل» در خود باورها و تعالیم مذهبی، جزمی و دگماتیک بودن ذاتی آنهاست و بدین جهت موسسات و رهبران مذهبی اغلب خود دچار جزم می باشند و درغیر آن نیز کار اصلاحی و اجتهادی چندانی که روند های مذهبی را با سیر تحولات زمانی و مکانی هماهنگ سازد کرده نمی توانند؛ چرا که چنین توفیقی نیازمند تنها معلومات مذهبی نیست بلکه جهانشناسی  و زمانشناسی به مفهوم کامل و شامل کلمه را طلب می نماید و در روز و روزگار ما بر علاوه؛ تسلط کافی به علوم و تکنولوژی های روز را ایجاب میکند که شاید هم اینهمه، دیگر از عهده شخصیت یگانه نابغه  و علامه بدر شده نتواند و لهذا نیاز به انستیتوت های تحقیقی و اشتراک آگاهانه مساعی دانشمندان و متفکران در حال گونه هایی از تقسیم کار خواهد بود.

دانشمندان و متفکران زیادی در سراسر تاریخ و سراسر دنیا از نظر خویش و ازنظرعلم و منطق باورها و معارف مذهبی  را جاهلانه و کودکانه و یاوه و خلاف عقل وغیره تثبیت و اعلام داشته و در زمینه کتاب ها و آثار بزرگ پرداخته اند ولی به وضوح تقریباً هیچ جایی را نگرفته و هیچ کتله قابل محاسبه را به جانب خویش نکشانیده اند.

علت روشن است و آن اینکه باورها و احساسات مذهبی در فراسوی گستره علوم تجربی و منطق ها و ریاضیات نخبه گان قرار دارد و مساله حدوداً 99 درصد اهالی هر جامعه ای است.

ایده یا فرضیه اینجانب دایر بر «مخاطب محوری» قرآن به مثابه کلام الله که در این نامه مورد اعتراض سختی میباشد؛ شاید برای یک عده انگشت شمار « جای رسیده » مانند همین عزیز؛ خیلی خردمندانه و سازنده جلوه نکند؛ اما در اینجا صرف منحیث یک تکانه خدمت ایشان و هم طرازان کم عده شان عرض میدارم که وقتی میتوانند اهمیت و مقام این فرضیه و زحمات فکری و اجتهادی مماثل را ارزش یابی فرمایند که خویشتن را در همان حالت که قبلاً داشتند؛ تصور بفرمایند. آنگاه ایشان کمابیش به بخش 99 درصدی جامعه تعلق داشتند و امروزه متاسفانه به حساب عددی بسیار ناچیز زیر اعشاریه قرار گرفته اند یعنی از جامعه بسیار پیش افتاده اند تا جایی که دیگر حتا با جامعه بودن برایشان عذاب آور شده که بیشتر خودشان؛ موضوع را تشریح و تصریح مینمایند.

به هر حال؛ این نامه تیپیک را با ویرایش خیلی مختصر به نشر میسپارم به خاطریکه پاسخ به آن و تحلیل و حلاجی بخش های مختلف آنرا برای تبیین آشکارتر و عام فهم تر تیوری « بنده محوری » قرآن و هر کتاب و صحیفه منسوب به خدا و ملکوت؛ بیش بها یافته ام.

پاسخ به این نامه و تحلیل و تبیین همه موضوعات مندرج آن  نه آسان است و نه کوتاه و کلی. ولی آرزومندم که از جذابیت و قانع کننده گی شایانی برخوردار باشد و موجب شود که حلقات دوستان و علاقه مندان اینگونه مباحث؛ طور مضاعف افزایش کسب نماید.

***

محترم محمد عالم افتخار!

سلام عرض میکنم.

جواب تان به برادری که نظر دشنام آمیز در باره شما نوشته بود به من جراات داد که این مراسله برایتان نوشته ارسال کنم. خود اطمینان ندارم که بتوانید این را نشر کرده و به آن جواب درد خوردنی بدهید.

خیر؛ حالا که سواد کرده ام ارسال میدارم.

من که آدم تحصیل کرده شرعیات بودم تا اخرهای حکومت اسلامی استاد ربانی به نظر حالیه ام یک جانورمعتاد به نشه بودم. نشه ام  روزها ی جمعه  و عید از حد می گذشت. از خاطریکه به این رضایت در کمالش میرسیدم که من در تمام امور برحق بوده ام وهستم.

این حالت درمن زیاد تر از خطبه های امام های مان مثل مولوی صاحب نیازی پیدا می شد. به ایشان آن قدرعقیده داشتم که پرسان نکنید و خیالم می گشت که این بزرگواران باید همین شب یا شبی پیشتر خداوند و پیغمبرش را دیده و با آنان گپ را یک طرفه کرده باشد. غیر ازهمین تمام دنیا و خویش و قوم برایم گمراه و خدا زده معلوم میشد.

چقدر آدم های خوب و صاحب عقل و تمیز از زبان من آزار دیدند و بازهم شکر است که به کس آزار جانی و مالی نرسانده بودم. خلاصه که حکومت اسلامی که شرو فساد بوده چپه شد و امارت اسلامی امیرالمومنین آمد یعنی که نورعلی نور شد.

مگر این بار مغز من ترکید. وحشت کردم از اینکه دین آبایی و اجدادی من چقدر استعداد استعمال شدن به هدف های شیطانی و پاکستانی را دارد. گم کنید دیگر گرفتار بلای بی درمان شدم. بلای بی درمانم همین بود که آدم ها چطور به ملا جهادی ها و ملا طالب ها تبدیل میشوند. آیا تنها     آی اس آی و پاکستان این جادو را دارد یا آب از سرچشمه خیت است. اول خود من چرا این چنین تمام جوانی و پخته سالی خود را حمار تیار بودم؟ آن وقت هنوز القاعده و داعش و بلا بتر دیگرشان یا نبودند یا مشهور نبودند.

شب و روز خودم را گم کردم خواب و خوراک برایم حرام شد شاید باور نکنید چند بار قصد خودکشی گرفتم و یک بار شروع هم کردم مگر به حماقت و مریضی پی بردم و به خودم گفتم بیا عوض خود کشی؛ یک بار آن طرف ها را مطالعه کنم که در دنیا چه بوده و چه نبوده.

از بعضی ها کمک گرفتم و سرگرم مطالعه کتاب های منع  و حرام شدم سایت ها و رادیو و تلویزیون های بد و بدترش را دیده و شنیده رفتم تا که از دنیای ملا نیازی ها برآمدم و بعد خیلی زود هم از دنیای کشیش ها و آخوند و ملا ها و پندیت های دیگر دین ها هم گریبانم را خلاص ساختم.

به علم و ساینس باور پیدا کردم و همه چیز دیگر برایم بی معنا و خرافات و موهومات شد. مگر از سابق بدتر بی کس و تنها شدم. از ترس یافته گی هایم را به کس زیاد گفته نمی توانستم فکرم شد که از وطن و مردم خود که من را بیگانه و گمراه میدانند بریده مهاجر شوم. تا حال مگر جراات عملی ساختن این فکر خودم را نیافته ام. حالا هم در وطن استم و پشت همان امام نیازی هایمان گاه گاه نماز هم میخوانم.

 از این قدرمطالعه و دیدن و شنیدن و دانستن؛ حالا برایم قطعی شده که اسلام از اول هم ؛ پر از مشکلات بوده و اصلا در دنیا هیچ دین و مذهب بی مشکل نبوده؛ هیچ وقت هم فهم مردم از کتاب های دینی بی مشکل نبوده یکی ت میگفته و دیگری تیاق.

از خواندن و دانستن سرگذشت عیسویت در قرون وسطی و جنگ های صلیبی و تفتیش عقاید پاپ ها معلوم شد که دانش انسان مذهبی از خدا و آخرت و اصلیت آدم و آدمیت چه اندازه بوده و چه اندازه می توانسته باشد. از روی همان کارروایی های که حکم دارها و زورآورها در تاریخ اسلام کرده اند و یا حالا کرده راهی هستند هم قضاوت باید شود.

وقتی از تخم ما جهادی ها القاعده زاییده شده و به دنیا شور و شر انداخت سرسام تر شدم و با پیدا شدن و تاخت و تاز دجال وار داعش آسمان برسرم چپه شد. باش که از این آیین بسم الله الرحمن الرحیم دیگر چه چیزهایی سر میزند؟

خلص من که یافتم در این آیین مبارک هرکه بیشتر خدا خدا و الله الله و نعره تکبیر میگوید یا جاهل تر است یا مردم فریب تر.

هدفم از این درد سر دادن شما تنها خالی ساختن سینه خودم نیست معلوم دار کمبود همدم و همراز و همکلام دارم لیکن از این ها گذشته من به راستی از کار و نظریه های شما حیران شده ام.

هم سرتا پای قرآن و حدیث و هم عمل  و اخلاق مسلمان های زور دار و حکومت گر درگذشته و امروز آفتابی کرده و می کند که اسلام یک آیین زور و شمشیر و جبر بوده مثلی که امروز طالب و داعش است و در وقتش ما مجاهـدین بودیم که شپش های خود را هم بالای مردم بیچاره به طلا فروختیم. وخون و جان و ناموس خلق الله مان را از شیر مادرهم برای خودمان حلال تر میدانستیم تا که به مرتبه فرخنده کشی و فرخنده سوزی هم رسیدیم و ملا نیازی های مان برای این مقام مان روی منبرها به رقص مستانه ترآمدند.

باشید با سند و ثبوت گپ بزنیم. همین قرآن شریف ما در ده جای حکم نمی کند که مردم ناهم نظر تان را هرجا که یافتید بکشید؛ قایم به بند بکشید تا که یا من الله را بپرستند و یا که به خواری و ذلت جزیه بدهند.

همین گوینده در قرآن خودش مدعی است که قادر مطلق است و اگر میخواست همه را امت واحد می ساخت؛ همه را مومن و مسلمان و خداجوی و عبادت گر مثل فرشته ها می گشتاند ولی خواست همه را در تفرقه اندازد و در جنگ و کشتار هم قرار دهـد تا وقتی که همه به دین الله یعنی اسلام درآیند و اسلام برهرچه دین است با قتل و غارت و غنیمت گیری و غلام و کنیز ساختن غالب شود.

شما که میگویید داننده معنای قرآن هستید؛ آیا همین چیز ها را در قرآن ندیده و نخوانده اید و حتا نخوانده اید که فرموده است؛ شما دنیا را میخواهید و خدا آخرت را میخواهـد. پس این ذات رب العالمین که آخرت میخواستند؛ چرا دنیا را خلق فرموده و باز این همه به آدم ها شیرین و عزیز گردانیدند؛ باز به گروه های شرور و شداد و غلاظ حکم جنگ و جهاد دادند تا آدم ها را از دنیا دوستی و حتا در دنیا بودن به زورشمشیر باز بدارند.

باز مگر خود این شمشیر به دستان دردنیا چه کرده اند و چه میکنند که هم زنده جاوید هستند و هم اهل بهشت و صاحب حور و غلمان آخرت؟

با همه این ها شما فلسفه « بنده محوری» قرآن را به میان کشیده دعوای دارید که قرآن و کتاب های مقدس دیگر درست درک و معنا نشده. این احکام و اوامر در قرآن به اعتبار ذهن و عقل و فرهنگ عربستانی های 1400 سال پیش بوده مقصد اصلی خدا یا الله اینها نبوده.

خوب من به احترامانه از شما داننده معنای قرآن؛ معنای دو آیت را پرسان میکنم. کس هایی که تا حالا قرآن را غلط یا « الله محور» معنی میکرده اند؛ همین آیات را همانطور معنا کرده اند که در پایان اصل عربی اش می آورم  لطف کرده شما بگویید وقتی که قرآن را « بنده محور» بگیریم؛ این آیت ها چه قسم معنا میدهند:

اول ـ از سوره الاعراف

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿179﴾

و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‏ايم [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى ‏كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى ‏بينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ ماندگانند (179)

 

خیال نکنید مقصد من این است که صاحب قرآن چرا از مغز جنیان و آدمیان گپ نمی زند و از دل که یک ماشین پمپ خون در بدن میباشد به جای مغز بگو مگو میکند. به جنیانش هم کار ندارم که مثل آدم ها بوده و دارای اعضا و بدن هستند یا خیر . و هم از اینکه در جنت و دوزخ بود و نبود جن ها اصلا معلوم نیست گپ نمیزنم.

مقصدم این است که می فرماید جنیان و آدمیان را من آفریدم لیکن به خاطر آنکه چنین و چنان دل و چشم و گوش دارند باید به دوزخ بروند. پس باید چنین باشد که دل و چشم و گوش آنها را کس یا ذات دیگر خلق نموده و یاهم خودشان برای خود ساخته اند و خلقت یا ساختن دل و چشم و گوش مهم تر و اصلی تر از آفرینش خود این جنیان و آدمیان بوده زیرا که به سبب بدی آنهاست که بقیه جسم و جان این مخلوقات هم لایق آتش دوزخ میشود.

اگر طور دیگر باشد پس خود این آفریده گار دل و چشم و گوش آنها را هم آفریده و همین طور که هست آفریده. اینجا گناه و خطای این جن ها و آدم ها چیست؟

آیا این به مانند آن نیست که یک دستگاه صناعتی محصولاتی  از پرزه جات منتاژی بسازد و بعد متوجه شود خیلی از پرزه جات که از یک دستگاه دیگر یا بازار خریداری شده بوده ناکار و بدکار هستند و بعد صاحب دستگاه بفرماید که این محصولات لایق آتش استند به خاطری که فلان فلان پرزه جات آنها بد و بدل بوده و ما فریب خورده آنها را خریده و به کار برده ایم.

خلص اینجا گناه و خطا از صاحب ها و متخصص های دستگاه صناعتی است و نه از خود محصولات. آنها اگر محصولات را آتش هم بزنند؛ فقط خودشان را ملامت و محکوم و مجازات کرده اند و خلاص!

دوم ـ از سوره الانفال

مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿67﴾

هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذ سربها از دشمنان] اسيرانى بگيرد تا در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند شما متاع دنيا را مى ‏خواهيد و خدا آخرت را مى ‏خواهد و خدا شكست‏ ناپذير حكيم است (67)

 

تا جایی که سراپای خود قرآن شریف را می خوانی و از پیغمبران زیادی یاد و قصه میکند؛ هیچ پیغمبری نظامی و جنگنده نیست که کشتار کند و کس را هم به خاطر خون بها یا کنیز و غلام ساختن اسیر بگیرد. اگر شما چنین پیغمبری را می شناسید لطفاً نام بگیرید و نشان دهید.

تنها پیغمبر نظامی و جنگجوی همان پیغمبر اسلام محمد عربی است و آنهم در ده سال اخیر در مدینه. پس درین آیت با چه پشتوانه و سابقه تمام پیغمبران چنان نشان داده میشوند تا در زمین به طور کامل کشتار نکرده باشند؛ پشت اسیر گرفتن نمی گردند و نباید بگردند.

حقیقت دیگر اینجا؛ تضاد معنای پیغمبر با امیر جنگ و سردار کشتار میباشد. پیغمبر قاصد و پیغام رسان و ابلاغ گر هدایت است و در سایر جاهای قرآن به درستی و کامل این حقیقت بار بار و به تکرار و تاکید آمده است.

 

جناب محترم داننده معنای قرآن!

من تنها به خاطر خودم نیم خواهم که این جا شما توضیحات بدهید که در صورت بنده محور دانستن قرآن؛ معنای این دو آیت و ده ها آیت مشابه و یا متناقض تر از آنها چطور بهتر شده میتواند. اگر جواب ندارید مردم را به لاطایلات دیگر کله گنگسگ نکنید و بمانید که آنها حقیقت را طوری که هست خودشان پیدا کنند.

مخصوصاً من در جایی خوانده ام که شما با حضرت محمد مغازله نموده اید که :

 

گربماندیم زنده بر دوزیم    جامه ای  کز فراق چاک شده

ور بمردیم عذر ما بپذیر      ای  بسا  آرزو که خاک شده

آن جا مقصد شما آن است که ابوصفیان و دشمنان محمد او را به قتل رسانیده و به طریق کودتا قدرت را غصب نموده و اسلام محمدی را نابود کرده و اسلام ابوصفیانی ساخته و به مردمان تحمیل کرده اند.

آیا درین دو سوال که من در بالا کردم هم میشود؛ گناه را به گردن ابوصفیان و معاویه و یزید انداخت؟

اگر نشود شما با چه دلپوری فرموده اید که جامه از فرق چاک شده را خواهید دوخت یعنی اسلام محمدی را پاک و سوچه به عالم و آدم نشان خواهید داد و دزدی و دغلی و فساد و منافقت و نمیدانم دیگر چه ها را از آن جدا و مجزا خواهید کرد؟

با احترام

امضا ـ ولی کوهستانی

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۲ /۱۵ ـ ۱۵۰۹

مسلمانان به دیارکفر مهاجــر میشوند نه به کعبة الله!

سلیمان کبیر نوری

اظهارات اخیر خانم انگلا مرکل صدر اعظم المان در رسانه های جمعی و اجتماعی بازتاب گسترده ای داشت و مورد استقبال وسیعی از کاربران میدیا قرار گرفت.

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺮﮐﻞ ﮔﻔﺖ: « ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧ ﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮییم:

 ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﮑﻪ ﻧﺰﺩﯾک ﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ.»

این چنین اظهارات خانم مارکل، تفاسیر عدیده ای را میتواند دربرداشته باشد:

اول ـ این که خانم مارکل خواسته است واقعیتی را بیان بکند. چرا مسلمانان به قول آخوندهای ایران و  ملا ها و روحانیون افراطی افغانستان و سایر کشورهای اسلامی، به کشور های « کفری » پناهنده می شوند؟

دوم - چرا مسلمانان به کشورهای اسلامی از جمله سعودی و قطرکه از برکت نفت طبیعی از سرمایه دارترین کشورهای جهان نیز به شمار می روند و ادعای رهبری جهان اسلام را هم دارند؛ پناهنده نمی شوند؟ جایی که شهرهای حرمین الشریفین است!

آیا در کشورهای اسلامی واقعاً شهرهای مقدس و نامقدسی وجود دارد؟

آیا ورود مهاجرین مسلمان در حالت فاجعه آمیز به « خانه خدا» ممنوع است و تنها این خانه برای حاجیان و زایرین دالر به دست و زر به کمر میباشد؟

چرا درهای خانه خدا  را بر روی این جنگ زده گان مظلوم و از چاره بی چاره  نمی گشایند؟

پس حکمت  رهبران جهان اسلام و کشورهای شان در کجاست؟

در بنده گی به خدا و خدمت به خلق خدا و یا در مزدوری به باداران بی خدای شان؟

این گونه سوالات به کرات و به وفور فکر و ذهن بسیاری ها را انباشته ساخته است که منادیان رهبری اسلام چرا زمینه را برای این مسلمانان مظلوم و مستضعف که به امر اسلامی مهاجرت مجبور شده اند؛ مساعد نساخته اند و نمی سازند؟

رویداد های خاورمیانه در سالیان اخیر نشان داد که زعما و حکومات کشورهای عمده اسلامی خود به امر باداران غربی شان؛ آتش جنگ  و افراطی گری جهادی را در خیلی از کشورهای مسلمان دامن زده اند و تا هنوز هم به تمویل نیروهای بنیاد گرا و اکستریمیستی می پردازند. امروز این واقعیت از چشم هیچ کسی پوشیده نیست که دست همین کشورهای اسلامی مزدور درخون مسلمانان جهان چه در شرق میانه، چه در افریقا و چه در کشور عزیزمان افغانستان  تا آرنج ها آغشته است.

اینکه رهبران کشورهای غربی از جمله خانم انگیلا مرکل، گویا توام با چنین محبت در قبال آواره گان مسلمان برخورد می کنند، و یا آقای یوها سیپیلا صدراعظم فنلند می گوید که خانه اش را در اختیار پناهجویان قرار خواهد داد، سیاسیون در مورد به چند فکتور مهم اشاره می کنند:

گفته می شود که این غرب بود که در کشورهای مسلمان نشین شرقمیانه، افریقا، چیچین، کشمیر و افغانستان آتش جنگ را مشتعل ساخته و حتا با ایجاد گروپ های تروریستی تندرو چون القاعده، داعش، النصره و بوکوحرام،  طالبان، حقانی و ... می خواهند این آتش جنگ را به آسیای میانه و جنوب آسیا نیز برسانند که مردم کشورمان به خوبی ازاین نیات شوم و رذیلانه و تبعات فاجعه آمیز آن آگاهی دارند و درین جنگ های فرسایشی کشورمان یکی از قربانیان اصلی بوده است و خواهد بود.

آیا خانم مرکل نمی داند که وزیر خارجه ایشان وظیفه گرفت تا علایق المان و غرب را در ترغیب حکومت  نفاق ملی برای مذاکره با گروهک تروریستی « آی اس آی  » یا پروژه انگریزی طالبان برای زد و بند خایینانه دیگری روبراه سازد؟

اما بیشتر ازهمه به نظر می رسد که کشورها را به بهانه دموکراسی وحقوق بشر! ، بیرون کشیدن از سلطه ی دیکتاتور؟ ، داشتن سلاح اتمی؟ مبارزه بر ضد تروریزم القاعده ای و طالبانی… داعشی… بوکو حرامی… النصره ای…وغیره اشغال و تحت کنترول در می آورند؟

به همین استراتیژی آنها خود این همه گروهک های تروریستی را ایجاد کرده به حمایت و تجهیز و تمویل شان می پرداختند؛ و با انداختن آنها به جان مردمان بی دفاع، کشورها، خانه ها و کاشانه ها و شهرها را به آتش کشانیده و به ویرانه ها مبدل، ده ها هزار تن را از زادگاه های شان بی جا و آواره ساختند. این میلیاردران و قدر قدرت های غربی بودند که به کشور مان به بهانه مبارزه بر ضد تروریزمی که خود چاق کرده بودند و با شعار تحقق دموکراسی و...  هجوم آوردند.

 غرب بعد از گذشت پانزده سال حضور خویش و حاکمیت حلقه به گوش ترین نوکران شان آقای کرزی و بعداً احمدزی  و دبل عبدالله، طبق آخرین ارقام درکشور، ماهوار  ۱۲۰۰۰۰ هموطن از افغانستان فرار می کند که بطور میانگین در سال یک میلیون و چهار صدوچهل و چهار هزار(۱۴۴۴۰۰۰) نفر وطن را ترک می گویند ( این رقم سخت تکاندهنده و درخور تعمق است).

 بلی بیشترین این فراریان؛ نیروی بالنده جوان کشور اند که از بدامنیتی و بیکاری سرنوشت خویش را بدست سراب  می سپارند.

با چنین برنامه های بسیار دقیق و پلان شـــده؛ یکی از دستاوردهای غربی ها هم این است که جوانان و تحصـیلکردگان یعنی نیروی کار ماهر و متخصص را از این نقاط جهان فرار داده و به حیث ثروت بی بدیل دیگر غارت نمایند.

بر علاوه  پلان «فرار مغز ها» معطوف به آن هم است  تا بتوانند در آینده به سهولت کشورها را مانند افغانستان اسیر و کنترول نموده به غارتگری منابع و ثروت های طبیعی آنها بپردازند. البته در فاز نخست ازین مهاجران به برده گیری برای کارهای شاقه در اروپا آغاز می کنند؛ زیرا اروپا وغرب صنعتی ـ سرمایه داری به نیروی کار ارزان و مزدور کم طلب و مجبور نیاز وسیع دارد.

 اینگونه امپریالیزم غربی با الیگارشی پطرو دالر عربی همدست و همسو بر ضد انسان و انسانیت  وحشیانه عمل می کنند. چونانیکه ما در کشور خویش طی اقلا ۱۵ سال دیده می رویم که  وحشیان طالب را چطور علیه مردمان ساده و مظلوم مان تقویت و استعمال نموده و با دستان آنها از یکسو و با دسایس نوکران ارگ نشین و حکومت گر شان از سوی دیگر؛ وحشت و بی امنی و جهل و جنون را در سراسر کشور تحمیل میکنند و تداوم می بخشند.

اگر طور دیگری بود امثال خانم مارکل ؛ رسانه ها و مطبوعات و مراکز فکر سازی و علم و فرهنگ غربی  باید صریحا به ریشه یابی واقعی  این فاجعه ها پرداخته به طور عامه فهم و دنیا فهم به حقایق تماس می گرفتند و حد اقل گوشه ای از این مسوولیت را می پذیرفتند، تا در حل اساسی این بحران که دیده می شود غرب خود آن را ایجاد و تشدید کرده است تشریک مساعی را با سایر همپیمانان غربی و عربی خویش تدبیر می نمودند. تا دنیا میدید که هنوز وجدان انسانی در آنها کاملا نمرده و درد وجدان می تواند آنها را به یاد انسانیت بیاندازد.

ولی تمسخر انگلا مرکل بر مسلمانان و مسلمانی و نماد اعظم آنها کعبه با استفاده از این بحران انسانی؛ گویای شرارت هنوز پیشبینی ناشده میتواند باشد!

مسلمانان! در هرکجا و در هرحالت که هستید؛ به خود آیید،  به هوش آیید و به عقل آیید لطفا!

 بامداد ـ دیدگاه ـ ۱ /۱۵ ـ ۰۷۰۹