نامه سرگشاده میکیس تیودوراکیس به مردم اروپا
میکیس تیودوراکیس آهنگسازبزرگ، نویسنده برازنده وسیاستمدار سرشناس یونان چنان که ویژه اوست، همیش در باره رخداد های بزرگ اروپا و جهان با پخش نامه و پیام دیدگاه هایش را پخش کرده است. وی با نشر پیامی از بم ریزی ناتو بر یوگوسلاویا انتقاد نموده و ربودن اوچلان رهبری سیاسی کردها ی ترکیه را نکوهش کرد. در ضدیت با اداره جورج بوش ، اشغال عراق ، جنگ در کوسوا، زیرپانمودن حق مردم فلسطین... نیز پیامهای بنشر سپرد. تیودوراکیس باری در سال ۱۹۸۴ نوشت :
« ... امروز که بشریت در نتیجه سیاست های تجاوزگرانه یک دوره بحرانی را از سر می گذراند ، هنر باید همراه با مردمان جهان از چیزی دفاع کند که برای بشر دردنیا ارجمند ترین ارزش هاست. یعنی از صلح ، که شرط اصلی هنر آفرینی موفقیت آمیرهم است .وظیفه هرهنرمند صادق است تا در این پیکار بخاطر این ایدال انسانی شرکت جوید.»
تیودوراکیس در فبروری ۲۰۱۲ نامه سرگشاده ای عنوانی مردم اروپا نشر کرده و در آن تصویر روشن و واقعبینانه از وضع موجود ،ریشه و دلیل های بحران در یونان را ترسیم نمود. بحران یونان و عملکرد سیاستمداران خودفروخته و ضد مردمی آن شباهت های زیادی با برخورد سیاست مداران افغانستان دارد. اینک نامه را برای خواننده گان ارجمند بامداد پیشکش میداریم. بــامــداد
« من امروز ۸۷ ساله ام و چندان محتمل نیست که دیگر شاهد نجات میهن دوست داشتنی ام باشم . ولی با وجدانی آرام چشم از جهان فرو خواهم بست، زیرا تا آخرین دم به انجام وظایف خود در برابر ارمانهای آزادی و عدالت ادامه خواهم داد.
توطیه ای جهانی برای ویران کردن میهن من در کاراست که به پایان خود نزدیک می شود. این توطیه در سال ۱۹۷۵ آغاز شد. هدف از بین بردن فرهنگ نوین یونان بود، بعد به تحریف تاریخ نوین و هویت ملی ما روی آوردند و اینک می خواهند با بیکاری، گرسنگی و فقر به زندگی جسمانی ما پایان دهند. اگر خلق یونان یکجا بپا نخیزد این تهدید جدی است. درهمین دهسال آینده. آنچه از ما باقی خواهد ماند خاطره ای خواهد بود، خاطره ای از تمدن ما و نبرد ما برای آزادی .
تا سال ۲۰۰۹ اقتصاد مسله ای جدی نداشت. زخم های بزرگی که بر پیکراقتصاد ما وارد می آمد هزینه انبوه و نامتناسبی بود که برای خرید ابزار جنگ و پرداخت رشوه به سیاست و اقتصاد ما تحمیل می شد. ولی مسوول وارد آمدن این هر دو زخم بر پیکر اقتصاد ما خارجی ها هم بودند. مثلا المانی ها، فرانسوی ها، انگلیس ها که با فروش ابزار جنگ به یونان میلیاردها یورو از ثروت ملی ما را نصیب خود می کردند و سود می بردند. این خونی که بی وقفه از تن اقتصاد ما می رفت ما را به زانو در آورد، اجازه پیشرفت را از ما گرفت و ملت های بیگانه را ثروتمند کرد. مسله رشوه خواری نیز همین گونه بود. بعنوان مثال بگویم : کنسرن زیمنس آلمان یک بخش ویژه برای پرداخت رشوه به یونانی های با نفوذی درست کرده بود که از طریق آنها بتواند تولیدات خود را در بازار یونان عرضه کند . در این میان خلق یونان قربانی همدستی راهزنانه المانی ها و یونانی هایی بود که با پول این مردم کیسه خود را پر می کردند.
کاملا روشن است که این دو زخم بزرگ می توانست بوجود نیاید اگر آن عناصر فاسد رشوه گیر و رشوه پرداز موفق به بلعیدن رهبری دوحزب یونانی صاحب قدرت و هوادار آمریکا نمی شدند، و اینها مجبور نبودند برای پنهان کردن مسیر ثروت های ناپدید شده در صندوق کشورهای بیگانه ( پولی که حاصل کار مردم یونان بود)، راه نجات را در گرفتن وام هایی چنان سنگین ببینند که بدهی دولتی به ۳۰۰ میلیارد دلار برسد که ۱۳۰ در صد از در آمد ناخالص ملی یونان است.
با این تقلب، روسای موسسات خارجی ، دوبار سود می بردند. نخست با فروش اسلحه و تولیدات خود بعد از طریق بهره ای که برای وام هایی که به دولت می دادند، نه به مردم. زیرا همانطور که می دانیم در هر دو مورد قربانی اصلی مردم بودند. برای قانع کردن شما فقط یک نمونه را ذکر می کنم . اندره اس پاپا اندریو در سال ۱۹۸۶ از یک کشور بزرگ اروپایی یک میلیارد دلار اعتبار گرفت. بهره ای که برای این اعتبار پرداخت شد ۵۴ میلیارد دلار بود ، که سرانجام در سال ۲۰۱۰ پرداخت گردید….
در انتخابات سال ۲۰۰۹حزب سوسیال دموکرات پاسوک ۴۴ در صد از آراء را بدست آورد. طبق نظرخواهی های امروز فقط ۶ در صد به آن رای خواهند داد.
آقای پاپاندریو( رهبر حزب سوسیال دموکرات یونان) می توانست با گرفتن وام از بانک های خارجی با ۵ درصد بهره معمولی با بحران اقتصادی مقابله کند. اگر او این کار را می کرد یونان هیچ مسئله ای نداشت، حتی برعکس ما می توانستیم سطح زندگی خود را بالاتر هم ببریم، چون ما در آن زمان رونق اقتصادی داشتیم .
ولی آقای پاپاندریو توطیه خود را از تابستان ۲۰۰۹ علیه یونان آغاز کرده بود. او محرمانه با استرواس کان ملاقات کرده و قرار گذاشته بود یونان را زیراستیلای صندوق بین المللی پول در آورد. این اطلاعات را رییس سابق صندوق بین المللی خود منتشر کرده است.
ولی برای آن که ما بتوانیم به آنجا برسیم میبایستی وضع اقتصادی کشور ما غیر از آنچه بود نشان داده می شد تا بانک های خارجی از ترس بهره اعتبار را برای ما بالا ببرند تا جایی که ما قادر به پرداخت آن نباشیم. کسر بودجه دولت از ۲،۹ در صد با جعل ارقام مصنوعا به ۱۵درصد افزایش داده شد. به دلیل این اقدام تبهکارانه دادستان ۲۰ روز پیش آقای پاپاندریو و پِپونیس وزیر اقتصاد را برای رسیدگی به این امر تحویل مقامات قضایی داد.
کارزار سیستماتیک آقای پاپاندروئو و وزرای اقتصاد کشورهای اروپایی ۵ ماه بطول انجامید و آنها در این مدت تلاش می کردند ثابت کنند که یونان مانند کشتی تایتانیک در آستانه غرق شدن است، یونان فاسد است، یونانی ها تنبل و ناتوان هستند و نمی توانند به نیازهای کشور پاسخ دهند. با هر توضیحی که اینها می دادند میزان بهره ها بالاتر می رفت تا جایی که ما دیگر قادر به دریافت اعتبار نباشیم و وقتی ما تحت استیلای صندوق بین المللی و بانک اروپا قرار گرفتیم چنین بنظر آید که آنها برای نجات ما حاضر شده اند به ما قرض بدهند. در حالی که در واقع این آغاز مرگ ماست.
در ماه می ۲۰۱۰فقط یک وزیر قرارداد بدنام مهلت قانونی را که بمعنی تسلیم مطلق ما به طلبکاران بود امضاء کرد. طبق قانون یونان وقتی چنین قرارداد مهمی مطرح است باید سه پنجم از نمایندگان پارلمان زیر قرارداد را یک یک امضا کنند. این مهلت قانونی و نیز « تروییکا » یعنی نمایندگان سه گانه صندوق بین المللی پول، اتحادیه اروپا و بانک مرکزی اروپا، که امروز عملا برما حکومت می کنند، طبق قوانین یونان و قوانین اروپا غیر قانونی هستند.
اگر تعداد پلکانی که ما برای رسیدن به مرتبه مرگ باید بپیماییم بیست باشد ، ما از آن زمان تا کنون بیش ازنیمی از پله ها را پشت سر نهاده ایم . تجسم کنید که ما با این مهلت قانونی استقلال ملی و ثروت ملی خود را در اختیار خارجی ها می گذاریم. یعنی بندر ها، فرودگاهها،شبکه جاده ها و راهها، شبکه برق، آبرسانی، ثروتهای زیر زمینی و زیر دریایی و غیره و غیره و حتی آثار باستانی خود مانند آکروپولیس، دلفین، المپیا و غیره چون ما حرفی را که باید بزنیم نزده ایم.
تولید خوابید، بیکاری به ۱۸ درصد رسید. ۸۰ هزار مغازه تعطیل شد،هزاران کارگاه و صدها کارخانه کارخود را متوقف کردند. رویهم رفته ۴۳۲ هزار موسسه دست از کار کشیده اند. دهها هزار دانشمند جوان کشوری را که روزبروز به ظلمت قرون وسطی بیشتر نزدیک می شود ترک می کنند. هزاران شهروند که در گذشته زندگی مرفه ای داشته اند امروز باید خوراک خود را در میان زباله ها بجویند و در کنار خیابان بخوابند.
گاه اینطور تصور می شود که ما به برکت کمک های سخاوتندانه طلبکاران خود، بانک های اروپایی و صندوق بین المللی پول زنده هستیم. ولی در واقع هر بسته پول چند میلیاردی که به حساب یونان گذاشته می شود تا دینار آخر به همانجایی باز می گردد که از آن آمده بود ولی ما باید بهره غیر قابل تحمل آنرا بپردازیم. و چون ضرورت حکم می کند که دولت برپا بماند، بیمارستانها و مدارس بکار ادامه دهند، گروه سه گانه از طبقات متوسط و پایین تر از آن می خواهد که مالیاتهای بیش از حد سنگین بپردازند، و خود گرسنگی بخورند. ما با یک دوران گرسنگی عمومی در آغاز دوران اشغال یونان توسط المان در سال ۱۹۴۱ روبرو بوده ایم با ۳۰۰ هزار تلفات طی فقط ۶ ماه. هیولای گرسنگی آن زمان امروز باز به سرزمین اندوهگین ما، که آماجگاه افتراهاست ، باز می گردد .
هرگاه در نظر آوریم که اشغال خاک ما توسط المانی ها به قیمت جان یک میلیون یونانی و ویرانی میهن ما تمام شد، چگونه می توانیم تهدید خانم میرکل راتحمل کنیم که می خواهد یک عاولهیتهر ( لقب حکمران نازی ها) جدید برما تحمیل کند، ولی این بار با کراوات.
برای آن که نشان دهم یونان چه سرزمین ثروتمندی است و یونانی چه انسان سخت کوش و آگاهی است( آگاه بر آزادی خود و عشق به میهن) به سالهای ۱۹۴۱ تا اکتوبر ۱۹۴۴ اشاره می کنم.
هنگامی که اس اس های هیتلری و گرسنگی یک میلیون شهروند یونانی را از پای در آوردند و میهن ما را تعمدا و با نقشه ویران کردند، تولیدات کشاورزی و طلای موجود در بانکهای ما را ربودند، یونانی ها برای نجات خود از گرسنگی جنبش ملی همبستگی را پدید آوردند و یک ارتش چریکی صد هزار نفری برپا کردند، که جلوی بیست لشکر المانی را گرفتند.
همزمان با آن، یونانی ها در پرتو سخت کوشی خود ، نه تنها خود را زنده نگه داشتند، بلکه برغم شرائط تحمیلی اشغال هنر نوین یونانی را پدید آوردند بویژه در عرصه ادبیات و موسیقی. یونان راه از خودگذشتگی برای آزادی و ادامه حیات را انتخاب کرد.
در آنزمان هم بی دلیل برما تاختند و پاسخ ما همبسته گی و ایستاده گی بود و ما زنده ماندیم. امروز هم همان کار را می کنیم و مطمنیم که پیروزی نهایی از آن خلق یونان خواهد بود. من که هنوز هم دوست مردم المان هستم ودر آینده نیز خواهم بود، من که ستایشگر نقش بزرگی هستم که آنها در عرصه دانش، فلسفه و هنر، بویژه هنر موسیقی، ایفا کردند....
من امروز که روز ۱۲ فبروری است تصمیم گرفتم در تظاهرات شرکت کنم، همراه با مانولیس گلزوس قهرمان ملی یونان، مردی که نشان صلیب شکسته هیتلری را از آکروپولیس فروکشید، و با این کار نمادین نه تنها آغاز پیکار یونانیان بلکه آغاز نبرد اروپا با هیتلر را اعلام کرد. با حضورصدها هزار تن از شهروندان یونان خیابانها و میدانهای شهرها ی ما مملو از جمعیت خواهد شد، مردمی که خشم خود را نسبت به دولت و تروییکا ( هیئت سه گانه ) نشان خواهند داد.
دیروز نخست وزیر بانکدار یونان در نطق خود خطاب به مردم یونان گفت « ما تقریبا به نقطه صفر رسیده ایم. » چه کسانی بودند آنها که ما را طی دوسال به نقطه صفر رساندند؟ همان ها که نمایندگان مجلس را امروز هم با همان شیوه های قبلی تهدید می کنند که باید مهلت جدید را که از مهلت نخستین بد تر است بپذیرند، آنها که جایشان در زندان است، آنها ما را به نقطه صفر رساندند. چرا؟ چون صندوق بین المللی پول و گروه اروپا این دستور را صادر کرده اند و ما را تهدید می کنند که اگر حرف شنوایی نداشته باشیم ما را بورشکستگی خواهد کشاند…اینجا نمایشنامه پوچی را بنمایش گذاشته اند. تمام آن محافلی که از ما نفرت دارند ( خارجی و یونانی) و تنها مسوول این وضع غم انگیز هستند، آنها این کشور را به اینجا کشانده اند، آنها تهدید می کنند و زیر فشار می گذارند تا بتوانند به اعمال ویرانگر خود ادامه دهند و ما را به زیر صفر بکشانند تا جائی که بکلی نیست شویم.
یونانی ها، در طی قرون، از بلایای بمراتب سخت تر جان بدر برده اند. یونانی ها را وقتی به پله ماقبل آخر مرگ بکشانند، نه تنها جان بدرمی برند بلکه خود را از نو می سازند.
در این لحظه من تمام نیروی خود را در راه اتحاد پویای خلق یونان بکار می برم. می کوشم ثابت کنم که صندوق بین المللی و تروییکا خیابانهای یک طرفه نیستند. راه حل دیگرهم هست. و آن این که ما باید مسیر حرکت ملی را بکلی تغییر دهیم و برای همکاری اقتصادی کنسرسیوم هایی ایجاد کنیم که با شرائط عادلانه ، بما کمک کنند تا از ثروت ملی خود بهره ور گردیم، برای این کارباید روی بسوی روسیه بیاوریم.
اما در باره اروپا باید به خرید وسایل جنگی از آلمان و فرانسه پایان دهیم. همچنین باید تمام امکانات را بکار گیریم تا المان خساراتی را که در اثر جنگ برما تحمیل کرده و با ربح آن می تواند به ۵۰۰ میلیارد یورو بالغ گردد، بما بپردازد.
یگانه قدرتی که بتواند این تغییرات انقلابی را عملی کند، قدرت مردم یونان است که متحد با هم به جبهه وسیع مقاومت و همبستگی بپیوندد تا تروییکا را از یونان تار و مار کنند.همزمان با آن باید تمام اقدامات غیر قانونی آنها ( اعتبارات، بدهی ها، بهره ها، خرید اموال ملی) از اعتبار ساقط گردد. همدستان یونانی آنها که در ذهن خلق یونان خاین شناخته شده اند ، باید مجازات گردند.
من خود را ، بتمام ، وقف این هدف( وحدت خلق در یک جبهه) کرده ام و اطمینان دارم که سرانجام حق با من خواهد بود. من سلاح در دست با اشغالگران هیتلری جنگیده ام . دخمه های مخوف گشتاپو را شناخته ام . المانها مرا محکوم به مرگ کردند و معجزه وار نجات یافتم . ۱۹۶۷ نخستین گروه مقاومت در برابر حکومت سرهنگان را سازمان دادم. در شرایط غیرقانونی مبارزه کرده ام . دستگیر شدم و « قصابخانه » پولیس خونتا را از سر گذراندم . سرانجام باز جان بدر بردم .
امروز ۸۷ ساله ام و چندان محتمل نیست که دیگر شاهد نجات میهن دوست داشتنی ام باشم . ولی با وجدانی آرام چشم از جهان فرو خواهم بست ، زیرا تا آخرین دم به انجام وظایف خود در برابر ارمانهای آزادی و عدالت ادامه خواهم داد .»
نقش شخصیت در تاریخ
داکترآرین
زمانیکه نام از "نقش شخصیت در تاریخ" میبریم، آنگاه ما با یک تنوع حیرت انگیز از شخصیتها، رویداد ها و حوادث، کارنامه ها، قیامها و تحولات و تنازعات بزرگ و کوچک برمیخوریم با اصلاحات آرام و انقلابات خونین، بازگشتها، جهشها، شتابها و درنگها روبرو میشویم و با نبرد های قهرآمیز و مسالمت آمیز، شکستها وپیروزیها، با قهرمانان نامدار و وطنپرستان بی بدیل و با اشخاص ضعیف، بی شهامت، دودل و بی ارزش سروکار داریم.
پیش از آنکه بحث کوتاه خود را در باره "نقش شخصیت در تاریخ" آغاز کنم با اندکی تفصیل به واژه "شخصیت" توجه خوانندگان را معطوف مینمایم، که بطور بسیار مختصرمیخواهم این مقوله را تنها از نظرسیر تاریخی - سیاسی آن مطرح نمایم.
شخصیت بیان مفاهیم بسیارگونه اجتماعی می باشد که با انسان و انسان اجتماعی شده پیوند ناگسستنی داشته، اما درگسترش همیشه گی یعنی در گوارش و رانش دایمی اندیشه های نو و کهنه همواره تکامل نموده و غنا گرفته است." ژوپیتر" مظهر نیرومندی و مقاومت١،"می نرو"عقل و جنگ و هنر را متجلی می ساخت،" وستا" عشق و عاطفه و محبت را به خانواده به ارمغان می آورد، "مارس" جنگ و دفاع از میهن را می آموخت و " پرومته"مظهر سرکشی و عصیان بود، دیده میشود که در این روند انسانها پیرامون "شخصیت" تصاویر، احکام و استنتاجات خود را بوجود آورده اند و شخصیت های متفاوت را به استفاده از تخیل، تعقل، احساس و اراده خویش ساخته اند، که طی نسل ها و نسل ها به کمک شعور، کار، و تجربه متکامل ترشده و معرفت ما را با صفت حقیقی و واقعیت این مقوله فلسفی بیشتر نموده است.
فیلسوف مشهور یونان اپیکور «شخصیت» را در انسان دوستی میدید و برای افراد جامعه کرامت مساوی قایل بود٤، سقراط دانش را موجب فضلیت و جهل را مایه ای رذالت می دانست٥، تولیستوی به این نظر بود که «شخصیت» خود سازی است و حاصل رنج های بیکران و زحمات فراوان انسان میباشد٦، روسو فیلسوف و عالم فرانسوی را عقیده برآن بود که انسان با اخلاق ستوده وفاضله پا به عرصه وجود میگذارد و این جامعه است که انسان را فاصد میسازد٧، دکارت مهفوم «من» را به عوض «شخصیت» بکار میبرد یعنی مفاهیم "من" و "شخصیت" را باهم می آمیزد و شخصیت را وابسته به شعور انسان و برخورد او نسبت به خودش میداند٨، کانت میگوید که انسان به این لحاظ «شخصیت» است که دارای شعور میباشد و شعور است که انسان را از حیوان متمایز میسازد٩.
انسان باشعور در عرصه تاریخ به مثابه «شخصیت» عمل میکند، نه به حیث یک فرد مجزا و بی هویت، همواره رشد اعتلایی داشته و کوشیده است تا از حالت جز خود را به جمع رسانده و برای خود حدود و حقوقی قایل گردد و از زنده گی بدوی، دم به دم با کار و تلاش آگاهانه و هدف مند به زنده گی انسانی تر خویش را کشانده و به دستآورد های بزرگی نایل شده است.
با آنکه سیرتکاملی و رشد "شخصیت" از یک وحدت ساده با شگردها و ترفند های گوناگون باخوبی ها و بدی های اجتماعی به مدارج عالی تر همواره در تغییر بوده است، اما در هر زمانه ای دارای مشخصات عمده شرایط زمان خود می باشد.ا فیداسیف در کتاب "اساسات سیاست شناسی" می نویسد: "طوریکه معلوم است در عهد قدیم شخصیت با سیاست برجسته و مشخص شده، آنچه که ارسطو را بر انگیخت تا انسان را آفریده سیاسی بنامد"١۰ به همین ترتیب درقرون وسطی مشخصه عمده "شخصیت" مذهبی، در دوره تجدد صفات طبیعی و حقیقی، درقرن نوزدهم اوصاف تجارت پیشگی و در قرن بیستم به اعتبار نخستین به اساس ویژه گی های دانش و سیاست بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. درکتاب "ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی" میخوانیم: "شخصیت عبارتست از ثمره تکامل تاریخی، اجتماعی و شخصی هرفرد و بروز ارزش های اجتماعی شخص میباشد و هرفرد شخصیت خاص خود را دارد"١١ که درعرصه های مختلف جامعه و حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارای سهم خویش اند، "شخصیت" ثابت نمی باشد و همواره در حالت تغییر و دگرگونیها است. درچگونگی و شکل گیری "شخصیت" جامعه و شرایط معین تاریخی نقش اساسی را دارد.
"شخصیت" را میتوان از دیدگاه عملکرد تاریخی و سیاسی آن به اصیل و بدل به مترقی و ارتجاعی و به واقعی و ساختگی، به اکتیف و پسیف، به مثبت و منفی مشخص کرد، شخصیت مثبت پایدار، اما شخصیت منفی گذرا بوده و سیلاب خود بخودی تاریخ آن را با خود کشیده و از جایگاهی دایمی در جامعه برخوردار نمی باشد، به این ترتیب دیده میشود که حضور و نقش شخصیت در تاریخ تاثیر قابل ملاحضه ای برروند جوامع بشری دارد و از این جاست که نقش رهبران، زمامداران و فرماندهان برجسته میگردد، آنها با استعداد سازماندهی و قدرت رهبری و توانائی فرماندهی خود میتوانند به مثابه چراغی، فراه راه جنبشها و نهضتها و دولتها، درحرکت به جاده ای ناهموار اجتماعی استوار گام گذاشته و ازمغاکهای مخوف و تاریکی ها پیروزمندانه بدر آیند.
رهبران و شخصیت های عاقل و ترقی خواه ، احزاب، نهضت ها و دولتها را بسوی پیروزی ها و تسخیر قلل بلند رهنمون نموده و سیر تکاملی جامعه را تند تر ساخته و سرانجام تحول عظیمی را باعث میشوند و تاریخ را بجلو میکشانند، اما رهبران و شخصیتهای عقب گرا سیر تاریخ را کند نموده، در مقابله با روشنگری برخاسته و نمی خواهند که جامعه به ترقی و پیشرفت دست یافته و همواره میکوشند مردم را در تاریکی نگه دارند، به آشوبگرائی، مطلقیت و فرد گرائی متوسل میشوند، به این اساس است که تاریخ جوامع بشری همواره صحنه تصادم و نبردی نوی ترقی خواه و کهنه ای عقب گرا بوده، این نبرد ها گاه خونین، گاه فاجعه بار و گاهی هم مسالت آمیز مراحل خویشرا طی نموده است، در کشورهای پیشرفته و دارای دموکراسی، درنتیجه انقلابات اجتماعی و پیروزی ترقی خواهان برعقبگرایان و جدائی دین از دولت، این صف بندی و نبرد چند قرن پیش خاتمه یافته است، اما در کشورهای عقب مانده و جهان سوم هنوز بشدت آن جریان دارد، ولی به شهادت تاریخ و تجربه انقلابات فرانسه، روسیه، انگلستان، آلمان، ایالات متحده امریکا و... هیچ تردیدی نیست که عدالت، واقعیت و ترقی در جهان "خوارشده گان" نیزپیروز خواهد شد.
بحث پیرامون "نقش شخصیت در تاریخ" و"نقش توده ها درتاریخ" که تا ثابت نمایند کدام یک اساسی، مقدم و تعین کننده است، میان طرفداران ایدیالیزم و ماتریالیزم، سرمایداری و سوسیالیزم همواره وجود داشته و این نظریات بی اندازه متضاد و ناهمگون باعث مناقشات و تصادمات شدید اندیشمندان و تیوری پردازان شده است، ا.ی یورکوویتس دانشمند شوروی می نویسد: "نقش واقعی زحمتکشان در حیات اجتماعی قبل از همه درآنست که خودشان سازندگان اصلی نعمات مادی و معنوی... محرکین واقعی پیشرفت جامعه و سازندگان اصلی تاریخ بشراند"١۲، اما هیوم "با شدتی بیش از شدت بورک و منطقی معتدلتر از منطق بنتام می گوید که هرگز موافقت مردم شرط برقراری حکومت نبوده است. بی گمان هر موافقتی که مردم ابتدایی با حکومت داشته اند، موافقتی ناآگاهانه بوده است." درحالیکه نقش مردم را بکلی رد نمیکند اما چنین حکومتی به نظرهیوم نا ممکن و بواقعیت نمی پیوندد. دانشمند دیگر شوروی می نویسد: "انسان نو سازنده واقعی تاریخ، مالک تمام جامعه یگانه تولید کننده و صاحب ثروت مادی و معنوی و حامل روابط انسانی واقعی و نو در جامعه می باشد"١۳، ولی موم فورد به این باور است که:"هیچ چیزی نمی تواند به قدر احترام مردی متنفذ و معتبر، جماعت پرشور را آرامش بخشد... بنابرآن، به این نتیجه می رسیم که برای آرام کردن جماعت پرشور راهی بهتر یا سالمتر از این نیست که مردی با هیبت پر حرمت را حاضر کنیم"١٤. همچنان درهمین کتاب میخوانیم "هیچ مسیحی نمی تواند به مخالفت فرمانروای خود- خوب یا بد- برخیزد، بلکه به هرگونه بیدادگری تن در می دهد،... خدای متعال حکام ما را دیوانه گردانیده است، اما به ما فرمان داده است که فرمان ایشان بریم، هرکس که مقاومت ورزد لعن خواهد شد"١٥، در اینجا قابل تذکر میدانم بخاطریکه در این مورد جامد و یک جانبه قضاوت نکرده باشیم و یک گزیده را در نظر نگیریم، ضرور است تا به نظریات اندیشمندانی چون: هوکر، گیرتسن، سوارز، چرنیشفسکی، سیدنی، تروتسکی، لاک و روسو نیز مراجعه گردد.
به نظر نگارنده، بالش و رویش درخت دانش بخصوص در سه قرن اخیرتند گام میبردارد و اکثر تیوری ها و نظریات از ماکیاولی تا هیوم و ازهیوم تا روسو واز روسو تا به مارکس و از آنوقت تا به امروز به سرعت کهنه شده می رود و تا آینده نه چندان دور کهنه تر خواهد شد، به این اساس میتوان گفت که این دو نظریه از یک طرف نسبی و از جانب دیگر در واقع جهات یک روند واحد اند و به این باورم که: "شخصیت" چکیده ای از توده های مردم است که به گونه جاویدانی پا در درون تاریخ می نهد و در این هم هیچ جای شک نیست که توده های مردم سازندگان تاریخ اند، بدین سان نقش "توده ها" و نقش "شخصیت" در جامعه لازم و ملزم یکدیگر اند، همواره یکدیگر خود را کمک و تکمیل مینمایند، توده ها قهرمانان را بوجود میآورند و قهرمانان پیشگامان تاریخ و جامعه اند، نه توده ها بدون رهبران در این کارزار به دستآورد های چشمگیر نایل شده اند ونه رهبران جدا از توده ها توانسته اند حماسه بیآفرینند، لذا افراط و تفریط در نقش توده ها و نقش شخصیت، به سیر تکامل و ترقی در جامعه زیانبار، ویرانگر و حتی فاجعه آفرین است. رهبران و شخصیت ها پیشگامان جامعه و توده ها مشعل داران جوامع بشری اند، مطلق نمودند نقش شخصیت در تاریخ منجر به کیش شخصیت شده و اگر نقش توده ها را تعیین کننده بدانیم به نفی شخصیت ها پرداخته ایم، و واقعیت این است که: نه باید به افراط و تفریط و مبالغه متوسل شویم، کیش شخصیت در جامعه باعث اختناق، رکود سیاسی، کرختی استعداد ها، محدودیت دموکراسی، دیکتاتوری و سلب آزادی عقیده میگردد و اگر نقش توده ها را مطلق بسازیم و نقش شخصیت را نفی کنیم توده های مردم بدون رهبر به ارتش بدون سپهسالار می مانند، که باعث تشنج، شکست، بی نظمی، بی اتفاقی و حرج و مرج در سپاه میگردد، به این لحاظ به نظر من ایجاد و مراعات توازن میان این دو مقوله تاریخی و اجتماعی ضرور بوده تا کاروان تکامل جوامع بشری موفقانه به قلل بلند ترقی و تعالی رسیده و به اهداف بزرگ و نهائی خویش دست یابد.
حاصل سخن اینکه، با بررسی مقوله "نقش شخصیت درتاریخ" مشاهده میشود که شخصیت میتواند نیل به اهداف را آسانتر و یا مشکل تر سازد و سیر حوادث را تند تر ویا کند تر نماید، مثبت ویا منفی باشد. شخصیت مثبت یا ترقی خواه – رهبر و زمام دار است، که چرخ پیشرفت و ترقی را در جامعه فرسنگها به پیش می برد، شخصیت منفی و عقبگرا – حافظ مناسبات عقب مانده در دفاع از تاریک اندیشی بوده و پروسه ترقی و پیشرفت را در جامعه سد میشود و تأثیرات منفی و زیان بار از خود در تاریخ و جامعه بجا میگذارد.
شخصیت منفی، تحمیلی و ساختگی هرقدر هم به طنطنه دست یابد و در اطراف آن تبلیغات صورت بگیرد، در زنده گی یا پس از مرگ، تاریخ آنرا افشا میکند، القاب و منزلت های ساختگی بسیار زود فراموش تاریخ و توده های مردم میگردد، اما شخصیت های واقعی در خاطره مردم و در قلب تاریخ جای خویش را داشته و ماندگار است.
در اخیر به این نتیجه میرسیم که "نقش شخصیت در تاریخ" با اهمیت بوده و همواره تاثیر خود را بروی حوادث تاریخی میگذارد و در پیوند ناگسستنی با نقش "توده های مردم" قرار دارد نه بدون شخصیت ها و رهبران رسیدن به اهداف اجتماعی و سیاسی امکان پذیر است و نه بدون کار و فعالیت توده های مردم، تحرک و پیشرفت جامعه ممکن میباشد. «شخصیت» خاصیت و ویژگی های انسانی است که در جریان کار و فعالیت اجتماعی ساخته میشود و نمی تواند که بیرون از جامعه و جدا از آن بوجود آید، افراد در جریان کار اجتماعی و شرکت فعال در حیات اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی جامعه، خویش را، به مثابه "شخصیت" آشکار و برجسته میسازد، شخصیت نه خریده میشود ونه فروخته، شخصیت های تحمیلی هیچ ارزش ندارد، جایگاهی واقعی "شخصیت" را در روند تاریخی جامعه میتوان بر اساس چگونگی برخورد او نسبت به ترقی و پیشرفت، عدالت و میهن پرستی، صلح و انسان دوستی، فهم و دانش تعیین کرد، شخصیتهای منفی و تحمیلی و ساختگی نیکوهیده و منفوراند و مانند رد و برق روشن شده و خاموش میگردد اما شخصیتهای مثبت، ستوده و محبوب اند و مانند آفتاب میدرخشند و جاویدان میمانند./
١- دایره المعارف مصور ایران
ص ٤٩٧ ،انتشارات امیر کبیر – تهران
۲-همانجا ص ٤٩٨
۳-همانجا ص ٥۰۰
٤-همانجا ص ١٨
٥-همانجا ص ٦٦
٦-همنجا ص ٤٥
٧-همانجا ص ٧٦۳
٨-انسکلوپدی روسی(فرهنگ فنون و علم)
ص ۳۱٤ ، ل.ف ایلچیف
نشرات اکادمی علوم شوروی
ماسکو ١٩٨۳
٩-همانجا ص ۳۱٤
۱۰-اساسات سیاست شناسی ؛ ا.ی دیمیدوف
ص ٨٩ ـ نشرات مکتب عالی ، ماسکو ١٩٩۲
١١-ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی ـ بخش دوم ،امیرنیک آیین
ص ۲٥٥ ـانتشارات حزب توده ایران
١۳٥٨
١۲- فلسفه ماتریالیزم دیالکتیک
ا.ی یورکوویتس ،ص ۳٩٧ ـ اداره نشراتی پروگرس ،ماسکو ١٩٨۰
١۳ - مبانی سوسیالیزم علمی ، و. آفاناسیف ـ انتشارت سازمان جوانان توده ایران ـ چاپ اول ١۳٥٩
١٤- تاریخ اندیشه اجتماعی ـبارنز و بکر
ترجمه و اقتباس: جواد یوسفیان – علی اصغری
ص ٤٤٥
انتشارات امیر کبیر
تهران ١۳٨٤
١٥-همانجا ص ۳٧٤
نگاهی به جنبش جوانان در افغانستان
بخش چهارم
پیوسته به گذشته
نوشته : داکتر آرین
پیروزی جنبش مشروطیت و استقرار دولت امانی بسیار زود اثرات مثبت خود را بر زندگی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میهن ما نشان داد، آزدی زندانیان ازجمله جوانان میهن پرست ، دموکراسی و آزادی فعالیتهای سیاسی، بیداری و تشکل بیشتر" جنبش جوانان "در مرکز و ولایات کشور و مهمتر از همه پیاده نمودن اصلاحات مترقی باعث تغییرات کیفی در روند اجتماعی جامعه گردید، مرزهای کهنه شکست و گستره های نو و افق نوین بر روی مردم گشوده شد.
مردم با حماسه آزادی بر سر زبان و جوانان با ترانه های میهنی با تازه نگری و تازه جویی با درک نو و ذوق نو بسوی خوشبختی جامعه در جاده ترقی اجتماعی مصمم پا می گذاشتند، آنچه که تحمل آن برای ارتجاع و استعمار شکست خورده سنگین و طاقت فرسا بود و نیروهای ارتجاعی نمتوانست آنرا بپذیرند، به این سبب به حربه ای ، تهمت و افترا علیه دولت جوان افغانستان متوسل شدند.
با اینکه طیف گروه ها و افرادی که با اصلاحات و پیشرفت دشمنی و علیه جنبشهای سیاسی مترقی توطیه میکنند از لحاظ منشأ اجتماعی ووابستگی طبقاتی و انگیزه های سیاسی و ایدیالوژیکی ناهمگون، رنگارنگ و متفاوت اند، اما این شیوه دشمنی ها، درست امان شیوه های است که طی تمام تاریخ میهن ما دارای یک ماهیت بوده و همیشه نیروهای ارتجاعی و استبداد علیه جنبشهای ترقی خواهانه و اصلاحات، علیه وطن پرستان و جوانان انقلابی بکار بسته اند – افترأ، دروغ، حمله، تجاوز، ترور و به کفر گرفتن، بی دین و سرلچ همه اینها واژه و حربه های است که در دوره های مختلف عبدالرحمن خانی، سقوی، نادری، امینی، جهادی و طالبی بخاطر فریب و ستم بالای مردم از آن استفاده شده و جنبش ترقی خواهانه را در خون شکسته و کشور و جامعه را برای یک مرحله طولانی دیگر عقب زده اند.
حبیب الله کلکانی نیز به استفاده از این شیوه های توطیه، که با یک مشت اوباش وارد میدان نبرد شده بود به همکاری هسته های توطیه گر و ارتجاعی چون ملای لنگ و یک تعداد روحانیون مرتجع و کمک خارجی ها به امیری رسید و پادشاهی اش را با لقب "خادم دین رسول الله" اعلان کرد، این فاجعه ای تاریخی که علیه اصلاحات مترقی و سعادت مردم بوقع پیوست ضربه مدهشی به جنبش جوانان و نیروهای ترقی خواه و سازمان های سیاسی وارد نمود و میهن ما وارد یکی از سخت ترین و بحرانی ترین دوره های خویش گردید در این دوره نه تنها راه برای ترقی و تعالی در کشور هموار نشد، بلکه برعکس آنچه که بدست آمده بود تخریب شده و جامعه به تنزل و انحطاط کامل سقوط کرد، میرغلام محمد غبار در مورد پروگرام و برنامه امیرحبیب الله کلکانی مینویسد: "در بین جمعی خط مشی خود را شفاهی اعلام کرد و گفت: من اوضاع بی دینی و لاتی گری حکومت سابق را دیده کمر خدمت به دین بستم و شما را از کفر و لاتی گری نجات دادم، آینده من پول بیت المال را به تعمیر و مدرسه ضایع نکرده، به عسکر و ملا خواهم داد که دعا کنند، مالیات و عوارض بلدی گمرک نخواهم گرفت شما رعیت من اید بروید و به خوشی بگزرانید"٤۰.بدون شک، عمده ترین دلیلی ترقی ستیزی دولت حبیب الله نهفته در عجز فرهنگی و همان خصیصه ارتجاعی آن است. این نظام که با انسان و هرآنچه که انسانی بود ضدیت داشت و به "قدرت جهل" اداره می شد، با گرفتن تخت و تاج بسنده نکرده و آتش دشمنی ارتجاع و استبداد علیه جنبش جوانان و اصلاطلبان خاموش نشد، بلکه فروزنده تر و لجام گسیخته ترنسبت به سالهای پیش از استقلال افغانستان گردید، با سرکوب ترقی خواهان و کشتار و اعدام های "بدون تحقیق و محکمه شرعی"٤١، جنایات تازه ای را انجام دادند و در چنین روزگاری سیاه، این اعمال ننگین موجب آن شد که هسته های نوی از جوانان در کشور بوجود آمده و متشکل شوند، غبار مینویسد:" در کابل جمعیتی از محصلین مدارس تشکیل ... میخواستند در جامع عیدگاه هنگامی که بچه سقا داخل مسجد میشود او را توسط بم از بین ببرند، یک نفر این فیصله جوانان را کشف و به اطلاع بچه سقا رساند این جوانان گرفتار و اعدام گردیدند"٤۲.
به تعقیب آن شهریان کابل شاهد فاجعه تکاندهنده بعدی آن شدند، جمعیت دیگری از جوانان که نقشه ترور امیر را کشیده بودند کشف شده و به امر امیر حبیب الله اعضای "این جمعیت در چوک کابل بند از بند بریده شده و کله های کشته شده گان را در بازار پل خشتی با میخ کوفتند"٤۳، مردم دسته دسته می آمدند و این جنایت را تماشا می کردند.
اگرچه این رژیم بیدادگر و بی ارزش بعد از نو ماه واژگون گردید، اما فاجعه ای را باعث شد که زمینه بوجود آمدن دولت مستبد تر از خود را مساعد ساخت، زمانیکه امیر حبیب الله با یاران رهزنش خوش دلانه به کرسی های ارگ و چوکی های دولتی تکیه زده بودند، محمد نادر که از دیر زمان و از دور چشم به پادشاهی دوخته بود، به کمک ارتجاع و استعمار سقوط آنرا تدارک میدید، تا اینکه لحظه موعد فرا رسید، محمد نادر بعد از فرار حبیب الله کلکانی داخل کابل شد و در قصر سلام خانه طی بیانیه ای "اظهار داشت که مقصد از بازگشت به کشور نجات دادن آن از دست دزدان بود"٤٤، و با ابلاغیه ده فقره ای سرتاپا ارتجاعی اش به عنوان "خط مشی دولت" برنامه کاری خویش را روشن ساخت، نادرشاه که آرزو داشت بتواند آسوده خاطر به پاسداری از سریر سلطنت و منافع ارتجاع موفق شود، اول آتش تعصب و تخم نفاق و دو دستگی را میان ملیت های باهم برادر افغانستان کاشت و به تعقیب آن برای ضعیف ساختن و درهم شکستن جنبش مترقی جوانان شروع بکار کرد، در این دوره اعدام ها، به توپ بستن ها و تیرباران جوانان شدت بیشتر گرفت که اکثرا "بدون تحقیق و محکمه به امر شاه"٤٥، انجام داده میشد، رژیم نادرشاهی شرایط و قوانین اسارت بار را به مردم تحمیل نموده و در چنین فضای اختناق جوانان اصلاح طلب و ترقی خواه چون راه دیگری را سراغ نداشتند، اعمال قهر را به مثابه یگانه راه نجات کشور برگزیدند، که به نظر بعضی از حلقات جوانان پیکار مسلحانه، مردم را از قید استبداد آزاد نموده و تضمینی است برای خوشبختی خلق و به این باور بودند که مبارزات قهرآمیز میتواند رژیم را در پیاده نمودن دموکراسی و اصلاحات مجبور سازد، با این برداشت محدود یک جوان افغان بنام سید کمال که تحصیلاتش را در آلمان به پایان رسانیده بود، داخل سفارت افغانستان در برلین می شود و برادر بزرگ نادرشاه را به ضرب گلوله به قتل میرساند، جوان دیگر افغان به وزارت مختاری بریتانیا در کابل وارد شده سه نفر را با تفنگچه دست داشته اش می کشد.٤٦، جلوگیری از مبارزات قهرآمیزجوانان برای دولت دشوار و وحشت زا شده بود و حکومت بخاطر بوقع پیوستن احتمالی آن از یک طرف تدارکات قاطع تر امنیتی می گرفت و از جانب دیگر با توسل به این دست آویز به سرکوب وطن پرستان پرداخته، هر دهان ناخوش و پرخروش را با مشت و گلوله از خون و سرب می انباشت و با تیرباران جواب می داد، اما این شیوه و رفتار خشمناک دولت نیز موثر واقع نشد و پایان کار نبود، فضای ناآرام سیاسی در کشور هرروز متشنج تر میگردید "به روز ١٧ عقرب سال ١۳١۲ شاه در محفلی که به غرض توزیع شهادت نامه های متعلمین لیسه ها در باغ ارگ ترتیب شده بود به ضرب گلوله یک نفر از متعلمین لیسه نجات بنام عبدالخالق به قتل رسید"٤٧، و محمد ظاهر، جوان نوزده ساله و یگانه فرزند نادرشاه بعنوان شاه جدید افغانستان اعلان گردید.
به جوانان عزیز یادآوری می نمایم و جوانان باید آنرا "حلقه گوش خویش نمایند" که قهر انقلابی ستمکشان و جنبشهای رهایی بخش و مترقی در مبارزات مسلحانه در مقطع زمانی معین قابل ستایش و نتیجه است، اما مطلق نمودن آن و پیش گرفتن شیوه های قهرآمیز مبارزه بمثابه یگانه راه حل، احزاب و سازمانها و شخصیت های سیاسی را به ورطه اشتباهات و ناکامی میکشاند، کامیابی جنبشهای آگاه سیاسی در رسیدن به اهداف، به تجزیه و تحلیل کامل اوضاع سیاسی، آرایش نیروها، چگونگی موضعیگیری لایه ها و گروه های سیاسی، به استواری و شرکت گسترده توده ها، به سطح آگاهی سیاسی مردم و به انتخاب اهداف و شعارهای آگاهانه و به برنامه علمی و عملی بستگی دارد، در غیر آن پیکار مسلحانه به مثابه یگانه راه پیروزی جهت ایجاد جامعه عادلانه و متمدن، به هرشکلی و در هر مقیاسی که هم باشد نمیتواند پیروزی را تضمین نماید، زیرا پیکار مسلحانه به خودی خود هدف نیست و نمیتواند داروی هردردی شده و در برابر استبداد، ارتجاع و بنیادگرایی جنبش ترقی خواهانه را به موفقیعت برساند.
به هر حال برمیگردیم به اصل موضوع، از آنجا که جنایت، خیانت، فساد، به زنجیر و زولانه کشیدن و چپاول بی حساب مقامهای دولتی چون برخواسته از سرشت نظام های واپسگرا و قرون وسطایی است، با برتخت نشستن ظاهرشاه هم وضع اختناق ادامه یافت، ظاهرشاه که خود مشغول "فرشتگان حریم" بود، قدرت را خانواده سلطنتی بین خود تقسیم نموده، به اسارت مردم و بازداشت و اعدام وطنپرستان پرداختند، انتهای بی اعتنایی دولت نسبت به ترقی و پیشرفت، ظلم و ستم بالای خلق و بیگانگی حکومت نسبت به سرنوشت مردم، زنده گی نابسامان توده ها و محروم بودن آنان از کلیه حقوق و آزادی های دموکراتیک و دشمنی آشکار با جوانان ترقی خواه و جنبش جوانان از ویژگی های رژیم دیر پای شاهی است، اما خوشبختی در این است که این وضع نه تنها جوانان ما را مایوس ساخته نتوانست، بلکه جوانان پیشتاز میهن ما با وصف همه دشواریها نقش پیش آهنگ را در جامعه ایفا کردند و جنبش جوانان بمثابه ادامه دهنده گان جنبش مشروطیت ، طوریکه دانشمند شوروی "و.گ چیرنیتا" مینویسد :" به مرز های کیفیتا نوین پا میگذاشت و جوانان دیگر به بخش نیروی فعال و موثر در پروسه جریانات سیاسی مبدل شده بودند که در سال ١۳۲٦ نخستین سازمان سیاسی را بنام ویش زلمیان یا جوانان بیدار، پایه گذاری کردند"٤٨ ، و در رهبری آن همراه با دیگر وطن پرستان دو شخصیت برجسته و بااعتبار سیاسی افغانستان که بعد ها به ریاست جمهوری افغانستان رسیدند – نورمحمد تره کی و ببرک کارمل نیز عضویت داشتند. سازمان "ویش زلمیان" با نشر اولین روزنامه خویش بنام "انگار" به مدریت یکی از اعضای رهبری این جنبش فیض محمد انگار، برنامه و خواست های خویش را طرح و نشر نمود که مضمون اساسی آنرا ساختمان جامعه آزاد، آباد، دارای دموکراسی و عدالت اجتماعی تشکیل میداد٤٩، این جنبش بر نقش نسل رشد یابنده جوان تاکید نموده به روشن گری میان توده ها و بیشتر از همه میان نسل جوان پرداخت.
بااهمیت ترین دستآورد جنبش "ویش زلمیان" در انتخابات دوره هفتم شورای ملی است که جوانان با برنامه ها و شعارهای انتخاباتی و فرخوان توده ها برای اشتراک در انتخابات طلسم جادویی ارتجاع و استبداد سلطنتی را شکستند، دراین دوره بشمول میرغلام محمدغبار و عبدالرحمن محمودی تعداد زیادی از نامزاد های جنبش "ویش زلمیان" در مرکز و ولایات موفق شدند٥۰، که این نتیجه برای رژیم شاهی و ارتجاع تکان دهنده بود.
( ادامه دارد)
او مِـُرد اما اسطوره شد. چاوز به یک اسطوره انقلابی در آمریکای لاتین تبدیل شده است
« آقای چاوز به خاطر شهامت در ابراز استقلال دولت های آمریکای لاتین در یادها خواهد ماند، وی در پی بهبود شرایط زندگی کسانی در ونزویلا بود که فراموش و به حاشیه رانده شده بودند. » (جیمی کارتر رییس جمهور پیشین امریکا )
به گزارش «مانتلی ریویو» چاپ برزیل در ونزویلای امروز حدود بیست میلیون نفر یا دو سوم جمعیت کشور، از برنامه های ضدفقر چاوز استفاده می کنند.، و سازمان یونسکو میگوید که بیسوادی در ونزویلا تقریبا به صفر رسیده و بیش از دو میلیون سالمند از مقرری دوران پیری استفاده می کنند.
از روز سه شنبه پنجم مارچ زمانی که خبر مرگ «هوگو چاوز» رییس جمهوری ونزویلا توسط « نیکلاس مادورو » معاون وی اعلان شد تا به امروز که مراسم با شکوه حمل جنازه وی به آکادمی نظامی کاراکاس و حضور شخصیت های بین المللی و بیش از دو میلیون ونزویلای در ادای احترام به پیکر وی انجام گردید، تحلیل ها و اظهارنظرهای بسیاری توسط دوستداران و مخالفان وی انجام شده است. در این تحلیل ها هر کس بنا به جایگاه ایدیولوژیک و نسبت موضع سیاسی خود به بخشی از کرکتر و شخصیت این رهبر «کاریزماتیک» آمریکای لاتین پرداخته اند و در کمتر تحلیلی یک قضاوت همه جانبه و مبتنی بر « پروسه تاریخی» ظهور و مرگ او درچارچوب الزامات جامعه ونزویلا و منطقه آمریکای لاتین توجه گردیده است.
بدون شناخت و درک درست از وضعیت جامعه ونزویلا و منطقه آمریکای لاتین در قبل از به قدرت رسیدن چاوز و تغییرات بنیادینی که در طول دوران زمامداری وی انجام گردید، هرگونه قضاوتی در بهترین شکل خود می تواند تنها بخشی از واقعیت را بازتاب دهد و در مقابل می تواند ذهن مخاطب را در مسیر گمراه کننده یی قرار دهد.از طرف دیگر پرداختن به نقش تاریخی چاوز و تاثیر آن بر جامعه ملی ونزویلا، آمریکای لاتین وعرصه بین المللی با معیار و محک سنجش دوری یا نزدیکی وی به ساخت قدرت حاکم بر « جامعه ملی تحلیلگر» یا میزان قرار دادن کلیشه های ایدیولوژیک برای داوری در این خصوص فاقد بنیان تحلیلی معتبر خواهد بود....
بدون شک هوگو چاوز یک شخصیت سیاسی بزرگ، تاثیرگذار، سوسیالیست و در بین اکثریت ونزویلای ها بسیار محبوب بود که تا روز مرگ خود همواره با اتکای به رای مردم در « انتخابات آزاد » و با نظارت کامل نهادهای بین المللی توانست در تثبیت قدرت خود موفق عمل کند. این در حالی بود که نوع ادبیات تهاجمی هوگو، دوستی های جانبدارانه وی در عرصه بین المللی با بعضی رهبران خارجی که انگشت شمار دوستان ناباب را هم شامل می شود، عدم موفقیت وی در مهار ناامنی اجتماعی در جامعه ونزویلا و تکیه بیش از حد بر شخصیت کاریزماتیک خود به جای تقویت ساختاری در حوزه نهاد مدنی تا حدودی می تواند نقطه ضعف وی به حساب آید.
تکیه بر اقتصاد نفتی
بسیاری از منتقدان چاوز برای کم اهمیت نشان دادن تغییرات بزرگ و ساختاری که چاوز در ونزویلا و آمریکای لاتین ایجاد کرد، به صورت هیستریک بر درآمدهای نفتی این کشور تاکید کرده و هزینه کردن این درآمدها برای اقشار فقیر و حاشیه یی جامعه را نوعی پوپولیسم ریاکارانه و ریخت و پاش بیهوده به حساب می آورند. به زعم این عده پول نفت در دست دولت همیشه یک سم مهلک برای اقتصاد کشور بوده و ظاهرا این پول می بایست به کیسه بخش خصوصی حواله شود تا اینکه در بهترین حالت بعدها این الیگارشی مالی بخشی از آن را به صورت مالیات به حساب ملی واریز کند. این منتقدان بیشترین حمله یی که به چاوز می کنند به خاطر ملی کردن صنعت نفت کشور بود که در ایران قبلا توسط زنده یاد محمد مصدق انجام گرفته و در ونزویلا هنوز این حیطه حیات خلوت کشورهای چندملیتی بود و چاوز با ورود به این حیطه قانون مقدس سرمایه داری جهانی را نقض کرد. این عده از نقش نفت در قبل از چاوز در اقتصاد ونزویلا هیچ سخنی نمی گویند و اینکه این کشور در دوره زمامداری دیکتاتوری کارلوس آندرس پرز ، با صادرات بی رویه و خلاف سهمیه بندی اوپک سقوط قیمت نفت به زیر ده دلار را به ارمغان آورد که بعدا چاوز با همکاری با دیگر اعضای اوپک به این حاتم بخشی به الیگارشی مالی و کشورهای پیشرفته صنعتی پایان داد. چاوز از پول نفت نه در یک اقتصاد صدقه یی که بنا به اذعان حتی منتقدان وی در ترسیم یک اقتصاد ضدفقر و دولت رفاه به صورت بنیادین استفاده کرد و بخشش هایی که به دیگر کشورهای فقیر آمریکای لاتین نیز از این بابت انجام داد همه گی در جهت انساندوستانه و صلح طلبانه بوده است.
سیاست ضدفقر چاوز
منتقدین و مخالفین چاوز وقتی از اصلاحات وی در مورد حمایت از طبقات فقیر ونزویلا صحبت می کنند چنان از قشر فقیر در ونزویلا یاد می کنند که مخاطب ناآشنا به محیط این کشور در دوران قبل از چاوز فکر می کند بحث یک اقلیت کوچک چند درصدی است. در صورتی که بر اساس آمارهای معتبر بین المللی تا سال ۱۹۹٨ چیزی حدود ٨۰ تا ٨۵ درصد مردم ونزویلا زیر خط فقر به سر برده و اصولا طبقه متوسط به آن شکل که تعریف می شود، جایگاه چندانی در این کشور نداشته است. در جامعه یی که بیش از ٨۰ درصد مردم کشور بخشی از طبقه فقیر به حساب می آیند و در حاشیه قرار داشته اند، هرگونه توجه بنیادین به آنان و تغییر ساختار در جهت منافع این اکثریت قاطع در چارچوب تعریف همه جانبه از مولفه های دمکراسی و عدالت اجتماعی پذیرش یک « حق شهروندی » است که ضرورت تاریخی در جهت توسعه متوازن و انسانی در واحد ملی خواهد بود.
ادییات تند و دمکراسی مستقیم
اینکه چاوز در غلیان هیجان توده ها و بسیج نیروهای حامی خود همیشه با نطق های آتشین سخن می گفت یک واقعیت بدون انکار است که بعضی وقت ها هم می توانست از جاده انصاف خارج شود. وی بیش از آنچه یک سیاستمدار دیپلمات باشد یک انقلابی توده گرا بود که روانشناسی احساسی مردم مخاطب خود را بر ذات دیپلماتیک کنش ها ارجح می دانست. وی به همان اندازه که ادبیات تهاجمی داشت در حوزه سیاست ملی و بین المللی پراگماتیست بود و هرگز واقعیات را فدای ایده آلیسم و ذهن گرایی نمی کرد، چنانچه در اوج جنگ لفظی با واشنگتن هم چنان بیشترین مراودات اقتصادی دولت وی با همین کشور شمالی بود. معمولا مخالفین چاوز از تعبیر و رویکرد وی که تحت عنوان دمکراسی مستقیم و رادیکال معرفی می شد این ایراد را مطرح می کنند که پوپولیسم چپ روانه وی در برخورد نزدیک با مخاطبان برای پاسخگویی، خارج از انضباط نهادینه شده در نظم دمکراسی لیبرال بوده و شایبه ریاکاری را به ذهن متبادر می کند. بسیاری از همین منتقدان در حالی که خود همواره بعضی از رهبران دیگر کشورها را برای غیرپاسخگو نبودن به افکارعمومی و جلسات پرسش و پاسخ با خبرنگاران مورد شدیدترین انتقادات قرار می دهند اما وقتی پای چاوز به میان می آید از روده درازی وی در برنامه هفتگی و مستقیم تلویزیونی « الو رییس جمهور« در تماس آزاد با مخاطبین خود به عنوان یک حربه تبلیغاتی و پوپولیستی یاد می کنند. این در حالی است که در طول تمام دوران زمامداری چاوز و پخش برنامه « الو رییس جمهور» که بعضاً انتقادات تند و حتی توهین های مستقیم نیز به چاوز می شد تاکنون هیچ نهاد ملی یا بین المللی نتوانسته است موردی را پیدا کند که کسی برای شرکت در این برنامه و مخالفت با فرمانده بولیواری تحت پیگرد یا بازداشت قرار گرفته باشد.
دوقطبی کردن جامعه
بسیاری چاوز را مسوول و مسبب دوقطبی شدن جامعه ونزویلا می دانند و به همین دلیل از او به عنوان مسبب شکاف در بطن جامعه یاد می کنند. اصولا در حوزه کشورهای آمریکای لاتین از همان زمان استقلال، این جوامع به شدت دوقطبی بوده البته با این تفاوت که تا قبل از چاوز همان ٨۰ درصد طبقات پایین تا به آن اندازه در حاشیه قرارداشتند که صدای آنان حتا به عنوان یک قطب هیچگاه شنیده نیز نمی شد. درونزویلا و آمریکای لاتین جامعه سیاسی – اجتماعی تنها برای دو دهک بالایی و به اصطلاح نخبه مالی – سیاسی تعریف شده بود و این اقلیت به عنوان کلیت اجتماعی نقش کارگردانی و بازیگری داشت و اکنون که حاشیه بزرگ به صحنه وارد شده بود دوقطبی واقعی و عینی جامعه، خود را به رخ می کشید.
دیکتاتور یا انقلابی توده گرا ؟
اگر دیکتاتوری را تنها به مفهوم نقش آلترناتیوی یک شخصیت کاریزماتیک در تحولات سیاسی – اجتماعی به حساب آورد آن وقت هم می توان از چاوز به عنوان دیکتاتور نام برد. این در حالی است که تعریف دیکتاتوری قایم به مولفه های بسیاری است که در وهله اول نقض حاکمیت مردم و نادیده گرفتن حقوق شهروندی اکثریت اجتماعی در برخورداری از حقوق و مسوولیت ملی می باشد. در دوران چاوز ۱٣ انتخابات آزاد و با شرکت اپوزیسیون داخلی با نظارت نهادهای بین المللی برگزار شد که به غیر از یک بار همیشه چاوز و حزب سوسیالیست وی پیروز میدان بوده اند و آن یک بار نیز همه پرسی قانون اساسی در سال ۲۰۰۵ بود که حامیان چاوز با حدود هفت دهم درصد مغلوب شدند و بلافاصله رییس جمهوری در جلوی دوربین به شکست خود اعتراف کرد. در طول ۱۴ سال زمامداری چاوز حتا یک بار نیز نهادهای نظارتی بین المللی و منطقه یی کوچکترین اتهامی را متوجه سیستم انتخاباتی دولت ونزویلا نکرده و همیشه بر صحت آرا تاکید داشته اند.
چاوز یک بنیانگذار بود، بنیانگذار یک نظم جدید که به همین دلیل همیشه فراتر از کلیشه ها حرکت می کرد و این خصویت موجب می گردید که اتهام دیکتاتوری به وی زده شود. هم اکنون در زمانه یی زندگی می کنیم که مفاهیمی چون توده گرایی و حتی انقلابی گری مسالمت آمیز به جهت تناقض با تعریف انتزاعی از دمکراسی با برچسب دیکتاتوری روبه رو می شود و چاوز هم از این قاعده مستثنا نیست.
سیاسی شدن ارتش
اینکه ارتش ونزویلا در دوران چاوز به سمت گرایش سیاسی بیشتر سوق پیدا کرد بیش از آنچه به تلاش و تصمیم رییس جمهوری مربوط باشد به مطالبات بدنه نظامی که بیشتراز طبقات فقیر بوده و در دوران چاوز به بخشی از مطالبات انباشت شده خود رسیده بودند، مربوط است. این در حالی است که نهاد ارتش در تمامی کشورهای آمریکای لاتین قبل از به قدرت رسیدن چاوز خود به شدت سیاسی بوده و به عنوان یک اهرم اصلی و تاثیرگذار در چیدمان سیاسی ساخت حاکم نقش ایفا می کرد چنانچه در دهه ۷۰ تا ۹۰ میلادی نظامیان تقریبا در تمامی منطقه حاکم بلامنازع و مسبب حکومت نظامی بوده اند. همین ارتش به اصطلاح سیاسی شده هرگز در طول ۱۴ سال دوران زمامداری چاوز (به غیر از کودتای نظامی علیه چاوز) هیچ نقشی در چینش و سازماندهی انتخابات مهندسی شده یا سرکوب مردم در داخل و دخالت در خارج از مرزهای کشور نداشته است. به عکس این مدعا زمانی که در سال ۲۰۰۲ نظامیان علیه چاوز کودتا کرده و منتخب مردم را برای دو روز بازداشت کردند هیچ صدایی از مدعیان دمکراسی بلند نشد و این مردم ونزویلا بودند که با قیام خود ارتش کودتاچی را سر جای خود نشاندند. ارتقای بسیاری از زنان در فرماندهی ارتش از دیگر خدمات چاوز بود که در مبارزه برای احقاق حقوق زنان معمولا نادیده گرفته می شود و امروز حداقل های یک تساوی جنسیتی در ساخت ارتش مردانه ی ونزویلا انجام شده که در آمریکای لاتین بی همتا بوده است.
هوگو چاوز محصول یک شرایط تاریخی در یک محیط ژیوپلتیک است که انباشت مطالبات اکثریت توده های مردمی که در حاشیه قرار داشته و صدای آنان به گوش نمی رسید، الزام زایش آن را ایجاب کرده بود. چاوز سردمدار جریانی بود که می خواست این اکثریت ٨۰ درصدی مردم که همیشه توسط الیگارشی حاکم بر کشور نادیده گرفته و به عنوان « حاشیه » از حقوق انسانی و شهروندی برخوردار نبودند به « متن » آورده و به عنوان آلترناتیو تحولات و تغییرات جدید، جایگاه آنان را در هرم قدرت تثبیت کند. نقش وی در بسیج کشورهای آمریکای لاتین در چارچوب « انقلاب بولیواری » و پیمان سیاسی – اقتصادی « آلبا » که توانست این منطقه همیشه محروم از استقلال و توزیع مناسب ثروت های ملی را به سمت یک نظام استقلال محور و عدالت اجتماعی رهنمون کند، به زعم دوستان و دشمنانش غیرقابل انکار است. اینکه دولت چاوز از درآمدهای نفتی در جهت رفاه اکثریت قاطع مردم ونزویلا استفاده کرد و موجب کاهش اساسی فقر و تقویت طبقه متوسط کشور شود نه یک پوپولیسم ریاکارانه که بدون شک یک « فضیلت » بزرگ بوده است. کسانی که از درآمدهای سرشار نفتی در جهت تحقق سیاست های ضدفقر وی انتقاد می کنند ظاهرا فراموش کرده اند که یک دوجین کشور نفتی وجود دارد که این ثروت ملی را حیف و میل کرده و در جیب شرکت های چندملیتی و الیگارشی حاکم سرازیر می کنند. برای درک بهتر این وضعیت باید به شاخص های معتبر قبل از حاکمیت چاوز و بعد از حاکمیت وی مستند به آمار و ارقام واقعی استناد جست تا بتوان در خصوص جایگاه رییس جمهوری فقید ونزویلا قضاوت درستی انجام داد.
به نقل از نشریه معتبر « مانتلی ریویو» چاپ برازیل در دسامبر ۲۰۱۲، در ونزویلای امروز حدود بیست میلیون نفر (دو سوم جمعیت کشور) از برنامه های ضدفقر چاوز استفاده می کنند، به گزارش یونسکو بیسوادی تقریبا به صفر رسده است، بیش از دو میلیون سالمند از مقرری دوران پیری استفاده می کنند، در حالی که تا دهه ۱۹٨۰ تقریبا ۹۰ درصد مواد غذایی از خارج وارد می شد هم اکنون این رقم به زیر ٣۰ درصد رسیده است، در طول ۱۴ سال گذشته میزان نابرابری ۵۴ درصد و فقر ۴۴ درصد کاهش یافته است، تا قبل از حکومت چاوز برای هر ده هزار نفر ۱٨ پزشک وجود داشت و الان این میزان به ۵٨ پزشک رسیده است، میزان مرگ و میر کودکان ۲۵ در هزار در سال ۱۹۹۰ به ۱۲ در هزار تا سال ۲۰۱۰ کاهش پیدا کرده است، آموزش از مهد کودک تا دانشگاه هم اینک در ونزویلا رایگان بوده و این کشور در منطقه به لحاظ نسبت دانشجویان رتبه دوم و در جهان رتبه پنجم را دارد.1 این سریال آمار و مستندات را می توان هم چنان ادامه داد و در همه موارد شاخص ها در دوران قبل و بعد از چاوز هرگز قابل مقایسه نبوده و حتا به زعم بنگاه های رسانه یی راستگرای آمریکایی چون وال استریت ژورنال ، همین وضعیت موجب گردیده تا بورس کاراکاس در بهترین و مطمین ترین موقعیت بوده و ضمانتنامه های ونزویلا در میان بهترین اوراق قرضه اقتصادهای در حال ظهور قرار گیرد.
کارنامه چاوز و کشور ونزویلا را باید منصفانه نقد و بررسی کرد و اگر از نقض دمکراسی به شیوه لیبرال در این کشور سخن گفته می شود به این نکته نیز باید توجه داد که هم اکنون حدود ۹۵ درصد روزنامه ها و نشریات چاپی در ونزویلا در اختیار بخش خصوصی و مخالفین چاوز قرار دارند. بدون شک در مراسم تشیع پیکر چاوز و مراسم ادای احترام به وی در روز جمعه صدها میلیون نفر احساست واقعی حداقل دومیلیون مردم حاضر در مراسم و رهبران بیش از ٣۰ کشور، هیات های بلندپایه از بیش از ۵۰ کشور و شخصیت های سیاسی – اجتماعی ملی و بین المللی را دیدند. چنانچه حتا گزارشگر « یورونیوز» موقع گزارش مستقیم مراسم در یک حالت احساسی از این فضا با این تعریف یاد کرد که: « چاوز امروز از ونزویلا و آمریکای لاتین فراتر رفته و جایگاه جهانی یافته است.» لوییس کاربالو، خبرنگار یورونیوز در ونزویلا می گوید « او مرد اما اسطوره شد. چاوز به یک اسطوره انقلابی در آمریکای لاتین تبدیل شده، شعار مردم اینجا یک چیز است، جمله ای که دایم تکرار می کنند: پیش به سوی پیروزی! » شاید منصفانه ترین قضاوت را در اظهارات جیمی کارتر رییس جمهوری اسبق آمریکا که بنیاد نظارتی وی تقریبا بر همه ی انتخابات ونزویلا در دوران زمامداری چاوز نظارت داشته و نمی توان اتهام وابسته گی وی به دولت چاوز را عنوان کرد، بتوان بهتر یافت. کارتر ضمن تاکید بر اینکه در نظارتی که تاکنون بر ۹۲ انتخابات داشته ام سیستم انتخاباتی ونزویلا بهترین بوده است با صدور اطلاعیه یی می گوید که آقای چاوز « به خاطر شهامت در ابراز استقلال دولت های آمریکای لاتین در یادها خواهد ماند، وی در پی بهبود شرایط زندگی کسانی در ونزویلا بود که فراموش و به حاشیه رانده شده بودند. »
1 ـ برگرفته ازتارنمای « صدای مردم » تکیه ها از ماست ـ بامداد
نقش جنبش هشت مارچ وفمینیسم در رهایی زنان جهان
نوشته: علی رستمی
نقش زن در درازنای تاریخ، درجهت تحولات اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی بمثابه موجودباشعور اجتماعی از جایگاه باعظمتی برخوردار است.
زن موجود فعال اجتماعی بنام مادر، یکی از ستونهای مستحکم ارکان خانواده می باشد.
زن در مراحل مختلف تاریخی از نام وموقفهای کوناگونی بر بنیاد اساسات فرهنگی ، دینی ـ مذهبی ، سیاسی واقتصادی بر خوردار بوده وهمیشه از سنت وقوانین انها اسیب پذیر بوده است.
بعد ازان که در جامعه مالکیت خصوص بوجود امد و زن از جایگاه مادر سالاری بسوی نظام مردسالاری یکجا با مناسبات خصوص داخل گردید ؛ شرایط و قوانین مرد سالاری در زدوبند بوده وبرعلیه قوانیین ومقررات سختی انظباطی که بالای وی اجرا میشد ، مبارزه نموده است.
درجوامع عقب مانده مردسالارکه فرهنگ قرون وسطایی بر بنیاد جهل ونادانی ،استوار است ؛ زن بنامهاِی ، کوچ، ایال داری ، سیاه سر، عاجزه نامیده شده که تنها درچهار دیواری خانه، بمانند« پرنده که انرا در داخل اطاق، از قفس ازادکند ودروازه وپنجره های اطاق رابرروی وی ببندی» قرار گرفته و تنها موظف برای خدمت کردن به اعضای خانواده مرد سالار میباشد.
اما بعد از انکه دوران روشنگری وتجدد خواهی در اروپا وسایر نقاط جهان بوجود امد نیروها ،گروپهای انقلابی وتحول پرست که برهمه عرصه های اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی وسیاسی حاکم گردید وجامعه از لجاط صنعتی رشد واز مرحله کهنه مناسبات اشرافی وفیودالی داخل نطام سرمایداری وبعداً نظام « بازار ازاد» گردید؛ نفش زن بمثابه موجود اجتماعی برابر بامرد مطرح گردید. بانهم زن ومرد را از لحاظ جسمی وروحی حتی پدر انقلاب فرانسه روسو هم تایید ونابرابر میدانست ودر رابطه به اموزش زبان چنین اظهار میداشت که:« زنان ومردان برای یکدیگر ساخته شده اند،اما وابستگی برابرنیست. ما مردان بدون انها بیشتر بقا خواهیم داشت تا زنان بدون ما.انان وابسته اند به احساسات ما، به بهایی که، به شایستگی های شان می گذاریم. به ارزشی که به جذابیت های شان وپاک دامنی شان می نهیم. در نتیجه اموزش زنان باید تمام وکمال درارتباط با مردان طراحی شودوبرای رضایت مردان، برای این که برای مردان مفید باشد....»
باپیروزی انقلاب کبیرفرانسه در سال 1789 با شعار ازادی وبرابری باعث ، رشد وگسترش نظام سرمایداری وموسسات بزرگ صنعتی گردید. تحولات وتغیرات بنیادی در عرصه های اجتماعی زنان فرانسه بوجود امد. انها توانستن که از حقوق وازادی های ابتدایی خود دفاع وبرای کسب ان مبارزه نمایند . اولین بار شعار حق تحصیل،حق انتخاب وحق طلاق را مطرح نمودند. اینها برای اولین بار سازمان زنان ومجله زنان را درتاریخ بشر بوجود اوردند. اما این موفقیتهای بزرگ برای زنان در زمانی کوتاه ای دوباره توسط حاکمان سرمایداری گرفته و سازمانها واتحادیه های انها منحل گردید.
تداوم انقلابات وخیزشهای کارگری در سالهای 1848 و1849 در اروپا زمینه را برای تشکل وایجاد اتحادیه های مستقل زنان مساعد نمود وزنان فرانسه دوباره موافق به تاسیس سازمان خویش شدند.
همچنان زنان فرانسه قهرمانانه در سال 1871 در « کمون پاریس » دوش به دوش انقلابیون برای حفط اهداف وارمانهای ان استواری نموده ودر جبهات جنگ زخمی ها را کمک وتداوی و برای این منظور یکبار دیگر اتحادیه زنان را بوجود اورده واز دستاوردهای کمون دفاع و سهم انقلابی خودرا دراین فرایندادا نمودند.
با تشکیلات منظم سازمانی مباررزهءخودرا برای حقوق مساوی وبرابر میان مردوزن در عرصه های اقتصادی وسیاسی وفرهنگی در جامعه اغاز وانرا گسترش دادند.
با رشد پایه های مناسبات جامعه سرمایداری واز بین رفتن مناسبات فیودالی واشرافی زمینداری تعداد از دهقانان زمینها وکسب کار خویشرا در دهات وقریجات از دست داده وبسوی فابریکه ها،نهاد های غول پیکر سرمایداری سرازیر شدند که بااین روند زنان موقف کار خودرا درمقابل این نیرو از دست داده دوباره در چهار دیوار خانه قرار گرفته ویا به وظایف دیگری گماشته وبیکارشدند. بانهم تبعیص جنسی هنوز هم وجود داشته حتی الی اغاز قرن بیست دراروپا وامریکا این گهواره ازادخوهان جهان زن با مرد حق مساوی درانتخابات وحق رای نداشتند.
با تبارز طبقه جدید انقلابی وتحول پرست جنبشهای کارگری که یکجا بااشتراک زنان کارگر بوجود امد. رهبران این جنبش واساسگذاران سوسیالیزم علمی برنامه های مباررزاتی کارگران کشورهای اروپایی را با تشکیل انترناسیونال با کار خستگی ناپذیر تعفیب نموده ومتداومأ به ان شرکت می نمودند.
رهبران جنبش کارگری فریدریش انگلس ازجمله مبارزین سرسخت طرفداران، حقوق مساوی میان زن ومرد در عرصه های اجتماعی ، اقتصادی وسیاسی وحق رای زنان بودند. ودراثر مشهور وباعظمت خود در سال 1884 معروف به« منشاء خانواده مالکیت خصوصی ودولت» در رابطه به چگونی تشکیل خانواده وجامعه بسوی نطام خصوصی مرد سالار گام گذاشت ، نوشت.همچنان ببل رهبر کمونستهای المان کتاب « زن وسوسیالیزم » رانوشت ، این اثار تاثیر بزرگی را درجهت ارتقای شعورافراد جامعه درفرایند مبارزه زنان برای حقوق شان گردید .
این اثار برای روشنگری وتشهیر حقوق زن میان مرد وزن وحق رای برای انها از ارزش بزرگ در میان اقشار مختلف اجتماعی بجا گذاشت وباعث تحرک پیگیر ازادی خواهی وکسب حقوق انسانی انها گردید. وده ها افرادوشخصیتهای پیشتاز ونستوه را ازمیان زنان جهان بسوی جنبش رهایی زنان که برای محرومیت حق خویش مبارزه مینمودند ،کشانید؛ وبه لشکرعظیم انها پیوستند. یکی ازاین شخصیتهای انقلابی که در راه ازادی زنان بمثابه رهبر خلاق ومبتکرکه نام وی درمیان زنان انقلابی درج است؛ کلارا زتسکین میباشد . زنان قهرمان کشور انگلستان یکجا باجنبس کارگری ان کشور در درون تشکیلات چارتیستها در سال 1841نقش فعال در مبارزه طبقاتی داشتند.
زن قهرمان وانقلابی دیگر از روسیه تزاری وقت ، بنام الکساندر کولنتای بود، که بامبارزهء خستگی ناپذیر خویش، درمیان زنان کارگروپشتبانی وحمایت ،از اعتصاب کارگران نساجی فابریکه شهر پترزبورگ در سال 1896؛ وپیوستن ان در گرو انقلابی کارگران ،توسط پولیس حکومت تزاری روس دستگیر، وزندانی وبلاخره به اروپا تبعید وبعد به امریکا الی انقلاب کبیر اکتوبردسال 1917 ،پناهنده بود . بعداز پیروزی انقلاب اکتوبر به روسیه مراجعت نموده که از طرف ولادیمیرایلچ لینن به عنوان وزیر رفاه اجتماعی در دولت انتخاب گردید.
تحول بزرگ دیگری که چهره جنبش انقلابی زنان رادر جهان تغیر داد: عبارت از تظاهرات واعتصاب صدها هزار کارگر زنان ومردان، برای نخستین بار،در فابریکه نساجی شهر نیویارک درهشت مارچ سال1857بود؛ که در جاده ها ی شهر سرازیر شده وراه پیمایی نمودند، وخواستار حقوق خویش ازجمله پایین امدن ساعات کار وافزایش مزد خود گردیدند؛ به تعقیب ان در روز 8 مارچ 1875 بار دیگری دست به راه پیمایی زدند که خواستار 10 ساعت کار گردیده اند که این اعتراضات از جانب پولیس با خشونت سرکوب گردید.
کلارا زتکین زن قهرمان انقلابی از کشور المان که نام وی در جنبش پایه گذار هشت مارچ در تاریخ رهایی زنان جهان از قید ظلم واستبدادی طبقاتی درج است؛ در کنگره انترناسیونال دوم که در19 جولای سال 1889 در پاریس تشکیل گردید،اولین باردر مورد سرشت وجایگاه زنان سخنرانی کرد که اغازگر جنبش ضد جنگ در هلند گردید.
در8 مارچ سال 1908 زنان کارگر نساجی نیویارک دوباره برعلیه مزد کم، وساعات طولانی کار دست به اعتصاب زدند که این اعتصاب بافجیع ترین عمل رهبران کارخانه نساجی مواجه گردید. رهبران فابریکه نساجی به محافظین دستور داد؛ که تا تمام پنجره ها ودروازه های کارخانه را مسدود وسر انجام به اثر اتش سوزی در فابریکه 129 کارگر زن اعتصابی جانهای خودرا دراین حادثه از دست داداند. برای قدر دانی وزنده نگهه داشتن خاطرات قهرمانانه زنان ، جنبش هشت مارچ سال 1908، این روزرا کلارا زتکین یکی از رهبران جنبش چپ کارگران المان، در دومین کنفرانس بین المللی زنان سوسیالیست در تاریخ 27 اگست 1910، در کپنهاکن دنمارک پیشنهاد و« هشت مارچ را به عنوان روز جهانی زن» به تصویب رسانید ؛که بعد ازان همه ساله دراین روز تما م زنان جهان در جاده ها وشهرها گردهمایی وراه پیمایی براه انداخته، ودرراستای عملی کردن حقوق خویش شده واز ان دفاع مینمایند.
از این روز درکشور مانیز بوسیله سازمان دموکراتیک زنان افغانستان که درسال 1343 خورشیدی، تحت رهبری داهیانه دکتورس اناهیتا راتب زاد، این زن پرشور انقلابی ومبارز اتشین کشور برای نخستین بار درکشور نهادینه وبه مبارزه اغاز کرد .همه ساله ازاین روز با اعتصایات وراه پیمایی های بزرگ با اشتراک اعضای حزب دموکراتیک خلق افغاستان در موسسات کارگری فرهنگی وشهرها تجلیل بعمل می اورد، وبرای تحقق حقوق زنان ستم دیده علیه قوانین ومقررات ناگوار مردسالاری به نمایند ه گی از زنان ودختران جوان ونوجوان کشور صدای خویشرا به گوش حاکمان وقت میرساند وعلیه عملکردهای کهنه جوامعی فیودالی واشرافیت زمینداری سرسختانه مبارزه کرده که صدهازن برای حمایت ازاین اقدام شریفانه تاریخی ،در حلقه این جنبش بسیج شدند.
طوریکه محترم دکتورس اناهیتا راتب زاد در مصاحبه خود با محترم غفار حریف نویسنده باصلابت کشور چنین ابراز داشته اند:«... واما، سنت فرخنده هشتم مارچ پس از سال 1911 در سطح جهان رسمیت پیدا کرد وبحیث روز بین المللی زنان شناخته شد. در طول صد سال گذشته، زنان جهان(ازجمله در افغانستان عزیز)به مقصدنجات از ستم طبقاتی وجنسی، بخاطر حصول حقوق حقه خویش، با تحجر قکری واندیشه یی، بااستبداد- ارتجاع – استعمار – نژادپرستی – امپریالیزم. مبارزه نموده ودستاورد های را نصیب شده اند.دردهه های چهل، پنجاه وشصت خورشیدی، افغانستان از روز هشتم مارچ، بوسیله سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، تجلیل وبزرگداشت بعمل می امد واز اغاز کار زنان ودختران اگاه وپیشتاز میهن مان، قادر گردیدند که بر محور اندیشه جنبش روشنگری وفعالیتهای روشنفگرانه، کتله های وسیع زنان را به دور هدف های سترگ انساندوستانه ء این روز ، جمع وسازمان بخشند.» .
شور بختانه کشور ما از لحاظ فقر اقتصادی درهر شرایط تاریخی، درجمله عقب ترین کشورهای جهان قرار داشته ودارد .عدم رشد اموزش سواد ابتدایی وعالی نسبت تعصب دینی ومذهبی اکثریت زنان کشوراز نعمت ان به بهره بودند. بنا بر سنت های کهنه حاکم در جامعه، ارزش اموزش سوادبرای زنان قایل نه بودند . بادرنظرداشت همچو شرایط سازمان دموکراتیک زنان افغانستان، در شهرها وقصبات کشور بوسیله زنان پیشتاز وتحصیل کرده، ارمان جنبش زنان کشوررا درمیان جامعه بخش وتبلیغ میکرد،که چندین بارمورد حملات وسوء قصد نیروهای سیاه راست افراطی « احزاب اسلامی افراطی» قرار میگرفتند . بانهم اعضای سازمان دموکراتیک زنان یکجا، با اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان فعالیتهای انسانی انقلابی را درمیان قشر روشنفکر ،تجدد خواه ومترقی برای حقوق های مدنی زنان وارزشهای مترقی تبلیغ کرده وانها را دروشنی این اهداف شریفانه بسیج می ساختند.
با قیام 7ثور 1978 ومرحله تکاملی ان تمام ازادی ها وحقوق انسانی وشریفانه در پهلوی مردان به زنان کشور داده شد. عموم زنان کشور یکجا دوش به دوش مردان درتمام عرصه های اقتصادی ، اجتماعی وسیاسی مساویانه سهم میگرفتند. علیه هرنوع تعصبات فکری وتبعیض جنسی، علیه زنان مبارزه جدی صورت میگرفت. برای دفاع وتأمین حقوق انسانی انها، سازمانها واتحادیه های صنفی تشکیل که دران اعم اززن ومرد مشترکأسهم فعال داشتند. هر بانوی جوان ونوجوان کشور، بطور مساوی از حقوق اموزشی وااشتغال در موسسات فرهنگی واداری در دولت سهم مساوی داشته، برای هرنوع رشد مسلکی اموزشی، در عرصه های مختلف مادی ومعنوی دریغ نمی گردید. مواظبت از بانوهای طفل دار وبالخصوص در هنگام حامله داری وبعد ازان شرایط سهل را که باعث رشد تربیه فزیکی وفکری اطفال میگردید، مساعد ساخته ، اقدامات عملی تحت رهنمایی مستقیم دولت وسایر سازمانهای اجتماعی صورت میگرفت. ازجمله می توان ازایجاد کودکستانها در محلات کارو مسکونی، اطاق کودک وشیرخوارگاه درمحل کار وغیره وغیره را شمه از دستاوردهای این دوره محسوب نمود .
بدبختانه که بعداز سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان« حزب وطن» تما م ارزشهای مدنی واجتماعی ، سیاسی که نصیب زنان کشور ما شده بود ؛همه به گودال نیستی از جانب تنطیمهای "جهادی" وبالخصوص جنبش طالبان از میان برده شد؛کشور دوباره بسوی انحطاط وشرایط قرون وسطی کشانیده شد. حاکمیت مرد سالاری دوباره سر بالانموده وزنان کشور، از تمام ارزشهای انسانی وشرافتمندانه بشری محروم ساخته شد . فرایند خشونت مرد سالاری هرروز: از تجاوز جنسی الی تبعیض جنسی واعمال شاقه غیر انسانی بالای زنان در شهر ها وقصبات کشور،هروز رقمی ان؛ نسبت به سالهای قبل بیشتر شده می رود.
مردم ما نگران انست که با موجودیت 43 کشور جهان در کشور نه توانستن که جلو اعمال تعصبانه نیروهای سیاه را در افغانستان بگیرند؛ با خروج نیروهای خارجی در سال 2014 ،چه شرایط تلخی در کشور بوجود خواهد امد؟ مبادا انروزهای تلخ سیاه طالبانی ، دوباره بالای زنان کشور تکرار شود!.
از انجاییکه اهداف فمینیسم از گذشته های دور درکشورما از زمان کسب استقلال کشوربالخصوص توسط شاه امان الله خان غازی و سلطنت "محمدظاهر" پادشاه افغانستان وبعداً در جمهوری"محمد داوود" اغاز شده بود.فعالیتهای برای از میان رفتن تعصبات علیه زنان وحقوق مساوی میان زن ومرد توسط روشنفکران تحصیل کرده ( داخل وخارج کشور )واعضای خانواده مقامات عالی رتبه دولتی وسایر اقشار متوسط کشور سازماندهی میگردید. طوریکه محترمه دوکتورس اناهیتا راتب زاد درمصاحبه تاریخی خود با محترم "غفارحریف" چنین تذکار داده اند:« در افغاستان عزیز، نهضت نسوان سابقه ء نزدیک به یک صد سال دارد. برای اولین بار، ملکه ثریا در باره ضرورت رفع حجاب زنان،در نشریه امان افعان نوشت. درجرگه پغمان (از 6-14سنبله 1307 اگست الی 5 سپتمبر 1928) بود که راجع به حقوق نسوان سخن زده شد وموضوع وضع قیود بر تعدد زوجات(یک مرد در حین زمان نباید همسر داشته باشد)وتعین حداقل سن ازدواج مطرح گردید. درهمین وقت بود که دختران جوان میهن به غرض کسب اموزش علم به ترکیه اعزام شدند واز دادن حق ازادی برای زنان صحبت بعمل امد. بدین شکل دیده می شود که کشورما مبارزه نهضت نسوان ، ریشهءدر کذشته دارد؛هرچند دستاوردها خیلی اندک ویا هیچ نبود؛ولیک نطفه های اولیه گذاشته شده بود.»
موسسه بنام" میرمنوتولنه" بانشریه مجله " میرمنه" در مورد فعالیت وشرایط زندگی زنان فعال بود که ازروزهای بنام "مادر" و"معلم" با اشتراک دختران جوان ،نوجوانان وزنان درشهر کابل وبعضی از ولایات تجلیل بعمل میامد.درهشتم مارچ روز بین المللی زنان جهان که از طرف سازمان دموکراتیک زنان افغانسان تحت رهبری دکتورس اناهیتا راتب زاد بشکل وسیع وگسترده با راه پیمایی خیابانی ،میتنگها ومحافل تجلیل میگردید، عموم زنان ومردان اعم از دانشجویان ،متعلمین و کارمندان دولت اشتراک فعال داشتند.این فعالیتهای روشنکرانه تاءثیرات عمیق بالای روحیه قشر تجدد خواه واصلاح طلب ملی ومذهبی وارد نموده بود که دختران وزنان خودرا در تمام عرصه ی اجتماعی تشویق میگردند.
بادرنطر داشت تحولات رفرمیستی جستجوی حل درست ومعقول که تامین کننده ارزشهای حقوق انسانی زنان را تبارز میداد ،اقدام نمی شد. وسایل وافزار که باعث رشد نقش فعال زنان در شهر وقصبات در ولایات های کشور میشد،بالخصوص در مورد اموزش سواد برای زنان نه از طرف دولت ونه سایر نهاد های اجتماعی توجه صورت نمی کرفت. .
تاریخ فمینسم با برپایی گروپها ،کلوپها وبعدأ با تشکلات سازمانی وجنبشهای وسیع خرده بوروژوازی قشر متوسط در اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم وارد میدان مبارزه گردید.این جنبش در چند مرحله موجودیت خودرا درسطح جهان مطرح گرد. بالخصوص بعد از جنگ اول جهانی بود که اعضای این جنبش در گام نخست خواستهای برابری ، حق رای برای زنانرا تقاضا داشتند؛ وایده های جدید از برابری زن ومردم را در جامعه طرح مینمودند. دراین مرحله دیدگاهای انها شکل اصلاح طلبانه بود ه وبه تحولات بنیادی معتقد نبودند. از نابرابری زنا ن ومردان دراجتماع ومحیط خانواده ناراضی بوده وعلیه ان معترض بودند. طوریکه تاریخ شاهد است که الی قرن 19 میلادی در اروپا زنان بامردان حقوق مساوی نداشتند وبمانند قرون وسطی از شهروند بودن محروم بوده وحقوق سیاسی واجتماعی انها نادیده گرفته می شد. در اروپا لیبرال تا سال 1859زن صلاحیت مالکیت اموال خویشرا نداشت ،بلکه بعدازازدواج زن مال ودارایی خودرا به شوهر انتقال میداد واز حقوق میراث محروم بود واگر شوهر زنی فوت میکرد ، پسر نمیداشت اموال ان به یک ازاقارب نزدیک وی که پسرمی بود داده می شد. در سال 1882 بود که حق مالکیت اموال به زنان داده شدوبه زنان اجازه داده شد تااموال که به دست می اورند برای خود نگه دارند. یکی از پایه گذاران نقد فمینستی " ویرجینا وولف" در سال 1929 است، وی معتقد بود:" که به زنان ازروی حقارت، مردان مینگرند ؛این مردان هستند که جایگاه اجتماعی ،سیاسی اقتصادی انهارا تعین کرده وانرا کنترول مینمایند".
تمام مراحل بعدی مبارزه فمینستها، محور اصلی انهامبارزه علیه مردان بود. نگرشی سطحی نسبت به روابط وپیوند مناسبات سرمایداری که بازتولید مرد سالاری است، نادیده میگرفتند،این عمل سبب گردیده تا ضربه شدیدی را برای مبارزه علیه ستم طبقاتی و برابری زن ومرد وارد سازد.
کوشش می نمودند که تا حقوق زنانرا بمانند مردان به سطح کشور های جهان قانونی بسازند،برای اشتراک زنان درانتخابات واحراز مقامات دولتی مبارزه جدی کرده، تااینکه این خواست حقوقی وطبیعی زنان برسمیت شناخته شدو زنان همه درعرصه های اقتصادی، اجتماعی وسیاسی شامل گردیدند.
درقرن بیستم با پیدایش وقیامهای جنبشهای برزگ انقلابی در سطح جهانی ،زنان بدون تعصب جنسیت برای احقاق خواستهای ومطالبات خویش دوش به دوش مردان دراین انقلابات شرکت میگردند. دوجنگ جهانی اول ودوم باعث کردید که موجودیت پر رنگ زنان، در کارخانه ها برای اینکه مردان در جبهات جنگ رفته بودند وعده انها گشته شده بودند وکارخانه ها ضرورت به نیرو کار داشتند،تمایز جنستی به حاشیه رانده شود. بعد از ختم جنگ که سیل دوباره مردان بسوی فابریکات صورت گرفت بازهم رقابت وتفرقه بین زن ومرد بوجود امد و محیط کار برای انها تنگ شد .اما بیرون راندن زنان از محیط کار به مقاومت شدیدی مواجه شد. این امر باعث شد تا موج جدید ویادوم فمینسم در اواخر سال 1960 با ایده رادیکال ولیبرال شکل گیرد. چهره های مشهور این نسل عباردت از" سیمون دوبوار"است که میگفت:"زن،زن به دنیا نمی اید بلکه زن می شود"ومعتقد بود که:" ازادی زنان از شکم اغاز می شود". ویکی دیگری از این چهره ها" بتی فریدان "است که درکتاب "راززناگی اش" مینویسد :" واقعیت اینست که برای زنان که بعداز 1960متولدمی شوند فمینیسم یک تاریخ مرده است؛چون فمینیسم بمثابه جنبشی حیاتی در امریکا با به دست امدن اخرین حق(حق رای)به پایان رسید". براین اساس مرحله دوم جنبش فمینستی در جهان اغاز می شود که درمرحله نوینی از فرایند خویش قرار میگرید. واز ایده های اصلاح طلبانه عبور نمود وبمثابه نیروی رادیکال اجتماعی طرفدارازادی زنان تبارز مینماید.
همچنان شخصیتها ی مرحله دوم جنبش فمینستی که عبارت از: فریدان که درسال 1966 سازمان زنان را درامریکا اساس گذاشت ومبارزه خویشراعلیه تبعیض نژادی برای حقوق زنان بطورریشه یی اغاز نمود ؛ شولامست فایرستون یکی از سرشناسترین موج دوم فمینیسم درکتاب "دیالکتیک جنسی" درسال 1970 خود تفاوتهای بیولوژیکی را که منجر به تقسیم جنسی می شود مطرح ساخت. فایرستون یکی از جمله بنیان گذاران فمینیسم مارکسستی بود که برتحولات عمیق انقلابی معتقد بوده که ازادی زنان ازطریق حل پرابلمهای اقتصادی که ناشی از تولید طبقاتی می باشد، به پایان می رسد. همچنان جنبش فمینست محصلین دانشکده ها فرانسه ، شور ش برزگی را درسال 1968 در پاریس را ه اندازی نمودندکه به اراده وکوشش انها در تابستان 1968 اولین گروه زنان پایه گذاری شد.
برعلاوه مبارزات پیگیر ازادخوهانه جنبش فمینستی حتی چپ ترین انها برای رهای زن از ستم واستثمار طبقاتی کنار رفته وسطحی میگرفتند. درحالیکه روابط مناسبات طبقاتی سرمایداری زمینه ساز باز تولید فرهنگ مردسالاری شده وبر ستم وحاکم سالاری انها می افزاید. برخلاف نطریات وایده های فمینیستها رهبران واعضای جنبش زنا ن انقلابی ورادیکال که اساسگذار روز هشت مارچ هستند .باریختاندن خونهای پاک خویش مبارزه خستگی ناپذیر انقلابی نموده ویکجا با مردان کارگر وجنبش ازادی خواه طبقه کارگر بدون جنسیت در مبارزه رهایی بخش سهم فعال گرفته اند .
ستم مردسالاری وبرتری جنسیت مرد نسبت به زنان یک امر جنسی نبوده بلکه ریشه تاریخی ان به مناسبات عمیق طبقاتی واجتماعی حاکم درنظامهای اقتصادی وسیاسی می باشد که باپیدایش مالکیت خصوصی درجامعه حاکم شد.ه
کشور ما افغانستان که در سه دهه جنگ تحمیلی وطاقت فرسا که از جانب اجنبی به شیوهای مختلفی براه انداخته شد با موجودیت 43 کشور جهانی که در اهرم ان کشور امریکا این مدافع گر ازادی انسان وبرابری انسان ؟ نتوانستن با مصارف گزاف وبا موجودیت سازمانهای عمده مدنی جهان در کشور صلح را تامین نماید .این امر سبب گردیده است که تعصبات جنسی میان زن ومرد با عدم درک درست از ارزشهای دینی ومذهبی تشدید واعمال زشت بالای زنان بی دفاع کشور عملی شود. که تاریخ از بازگوان عاجز است. با رشدمناسبات تولیدی سرمایداری وپیدایش بازار ازاد درکشور ظلم وستم بالای زنان کشور فروکش نگرده بلکه روز بروز حواداثات خونین وغیر انساتی از قبیل: خودسوزی،ازدواج اجباری ، تن فروشی ،تجاوز، فقر خرافه گرایی، پدرسالاری،خودکشی درقراء وقصبات کشور بوسیله زورمندان زروسیم بااستفاده از مقامات بلند پایه دولتی ، این اعمال ضد کرامت انسانی جریان داشته، که همه ساله رقمی ان نطر به سالهای قبلی زیادتر شده میرود.
برعلاوه موجودیت سازمانهای مدنی داخلی وکشور های خارجی ،نظر به هر وقت دیگر این تشکلاتها نه توانستند حداقل اهداف ابتدایی خواست وارزوی زنان رنج دیده وبلاکشیده کشور مارا براورده ساخته وبمانند مردان حقوق مساوی داشته باشند. ازادی واقعی زنان براصل منشور حقوق بشر وجود ندارد. برای رسیدن به تحقق ارزوهای دیرینه زنان کشوربه مبارزه قاطع ورادیکال جنبش زنان دموکرات وملی یکجا بامردان که منافع همه اقشار کشوررا تاءمین وبرسیمت بشناسد، امکان پذیر است.
طوریکه مارکس در نقد فلسفه هگل رادیکا لیسم چنین تحریر داشته است:« سلاح نقد،به هرروی، نمی تواند جانشین نقد سلاح شود. قهر مادی باید باقهر مادی سرنگون شود، تئوری، تنها ان زمان به قهر مادی بدل می شود که توده ها را دریابد.تئوری زمانی قادر است توده هارا دریابد که به انسان بپردازد وزمانی به انسان می پردازد که رادیکال شود. رادیکال بودن یعنی دست به ریشه بردن؛ریشه انسان چیزی نیست جز خودانسان.»
به امید پیروزی انسان ازاده ومستقل که برای بهروزی وخوشبختی زنان ومردان رنجدیده ،جنگدیده ،داغدیده وبلاکشیده کشور ما افغانستان در پهلوی هم مساویانه، علیه نیروهای سیاه ارتجاع ء داخلی وخارجی مبارزه می نماید .
پیروز باد ازادی واقعی زنان کشور در پرتو صلح پایدار!