دیدگاه دیگران :
گفت و گوی ویژه با کمال اوکویان، رهبرچپ ترکیه درباره رخدادهای جهان
قتل جنایتکارانه یک سیاهپوست امریکایی به دست یک افسر پولیس در مینیاپولیس در هفته گذشته موجب واکنش عظیم، نه فقط در ایالات متحده امریکا، بلکه در سراسر جهان شده است. ایالات متحده امریکا اکنون یکی از بزرگ ترین شورشهای مردمی را در تاریخ معاصر خود تجربه می کند.
از سوی دیگر، این روزها، جنبشهای مترقی در ترکیه هفتمین سالگرد مقاومت « پارک گزی»، یکی از بزرگ ترین خیزشهای مردم ترکیه علیه حزب حاکم عدالت و توسعه (AKP) و سیاستهای ضد محیط زیستی، ضد کارگری و ضد مردمی آن را گرامی می دارند.
دربررسی آن چه درایالات متحده امریکا می گذرد، بخش بینالملل چپ با کمال اوکویان، رهبر حزب کمونیست ترکیه پیرامون شباهت ها و تفاوت های موجود بین شورش ها در ایالات متحده امریکا و شورش پارک گزی در جون ۲۰۱۳ ترسایی در ترکیه مصاحبه کرد.
***
پرسش : در ایالات متحده امریکا چه می گذرد و چرا اعتراضات اخیر اینقدر رشد کرده اند؟
ما این پرسش را مطرح می کنیم، زیرا وجود نژادپرستی علیه سیاهان امریکایی از زمان بنیان گذاری این کشور آشکار بوده است. لذا، قتل جارج فلوید به دست افسر پولیس که موجب شورشهای اخیر شد، نخستین مورد این خصومت نبود. آشکار است که او جنایتکارانه به قتل رسید، اما آیا این توضیح برای درک واکنشی به این گسترده گی کافی است؟
کمال اوکویان : همان طورکه گفتید، قتل جارج فلوید نخستین مورد خشونت پولیس علیه مردم سیاهپوست در ایالات متحده امریکا نیست. ارقام مرگ ناشی از خشونت پولیس به طور باور نکردنی بالا است . در سه سال گذشته۶۹۰ سیاهپوست امریکایی به دست پولیس کشته شده اند. اما لازم است ما برای درک داستان واقعی در پشت خشونت، به ارقام دیگری اشاره کنیم. در ایالات متحده امریکا، پولیس فقط سیاهپوستان را نمی کشند. به علاوه، اگر ما فقط ارقام و داده های آماری را در نظر بگیریم، تعداد سفید پوستانی که از سال ۲۰۱۵ در نتیجه خشونت پولیس کشته شده اند تقریباً دو برابر بیش تر از تعداد سیاهپوستانی است که به دست پولیس کشته شده اند. بله، طی پنج سال گذشته، ۲۳۸۵ سفید پوست به دست پولیس کشته شده اند.
سفیدها، سیاهان، لاتینها… در واقع، همه امریکایی ها از هر گروه قومی هدف نیروهای انتظامی ایالات متحده امریکا قرار می گیرند.
بله، ارقام یا آمار به تنهایی ممکن است برای درک وضعیت در اینجا کافی نباشند. اگر اشتباه نکنم نسبت سیاهان در سراسر کشور زیر ۱۵ درصد است ( طبق آخرین سرشماری در جون ۲۰۱۶ ترسایی سیاهان ۱۲٫۶ درصد، مکزیکی و آمریکای لاتین تبارها ۱۷٫۸ درصد، و سفیدها ۶۱٫۳ درصد جمعیت را تشکیل می دهند) . بنابراین، با در نظر گرفتن نسبیت در تحلیل، روشن می شود که سیاه پوستان در ایالات متحده امریکا بیش ترهدف خشونت پولیس قرار می گیرند.
به سخن دیگر: خشونت پولیس علیه سیاه پوستان امریکایی تقریباً سه برابر بیش تر از خشونت پولیس علیه سفید پوستان است.
به طور خلاصه، سلطه نژاد پرستی آشکار، غیرپنهان و نفرت انگیز در نظام سرمایه داری ایالات متحده امریکا واقعیتی است که دادهها آن را نشان می دهند. بدون تردید، این تبعیض نژادی ادامه یک دوران طولانی است که سیاهان در آن حتا پس از الغای برده داری به مثابه شهروندان درجه دوم زنده گی کرده اند. ممکن است برابری حقوقی به دست آمده باشد، اما نباید از یاد برد که نظام اجتماعی در ایالات متحده امریکا برای بقا باید نژادپرستی را حفظ کند.
پس ازهمه این ها، اکنون لازم است به چیزی که کم تر از آن صحبت می شود، اشاره شود. همان طور که گفتم، خشونت پولیس در ایالات متحده امریکا نه تنها آفریقایی تبارها و آمریکای لاتین تبارها، بلکه همه شهروندان را هدف قرار می دهد. اما، ما در اینجا با گفتن « همه شهروندان» یک اشتباه بزرگ مرتکب می شویم، زیرا خشونت پولیس، نه فقط در ایالات متحده امریکا، بلکه در سراسر جهان فقرا را هدف قرار می دهد. سیاهان ثروتمندی وجود دارند که در ایالات متحده امریکا یا درکشورهای دیگری مانند بریتانیا و فرانسه به طبقه سرمایه دار تعلق دارند. با این وجود، پولیس به مثابه ابزار ايدیولوژیک طبقه حاکم نمی تواند به آن ها حمله کند. بنابراین، چیزی که باید بر آن تأکید نمود این است که خشونت دولتی درکشورهای سرمایه داری عمدتاً علیه فقرا است و بر آن بخش از فقرا که از کم ترین حفاظت برخوردارند، تمرکز می نماید.
پس، موضوع اصلی در این جا طبقاتی است نه نژادپرستی.
در روزهای اخیر، خشونت پولیس وسیعاً مورد بحث قرار گرفته است، و این بحثها عمدتاً بر پایه نژاد پرستی قرار دارند. برخی بحث ها به این اشاره می کنند که کار پولیس تاریخاً به طورعمده به دیگر گروه های قومی در ایالات متحده امریکا واگذار شده است. این معروف است که ایرلندیهای پروتستان پس از مهاجرت شان (به ایالات متحده امریکا ) چنین ماموریتی داشتند. اما ممکن است رد پاهای قومی را در موسسات اساسی سازمان دولت در تقریباً همه کشورها دید. به عنوان مثال، قزاقها در روسیه و در قفقاز در تاریخ ترکیه نیروهای اساسی در مفهوم «امنیت» بوده اند. اما، این را نباید از یاد برد که در ایالات متحده امریکا پولیسهای سیاهپوست وجود دارند. دقیق تر گفته باشیم، مأمورین انتظامی سیاهپوست یا افسران پولیس دارای پیشینه های قومی دیگر وجود دارند، که دچار تبعيض های نژادی هستند و درگیر خشونت علیه فقرا در ایالات متحده امریکا می شوند.
بله، نژادپرستی وجود دارد، و وحشتناک است. اما منبع خشونت پولیس در سگ های نگهبانی است که از نظام سرمایه داری حفاظت می نمایند، و همان نظم اجتماعی به کسانی که از نظم ( سرمایه داری) رنج می برند به مثابه ««شرور» برخورد می کند.
در این نقطه، یک ادعای دیگر مطرح می شود. برخیها می گویند سیاهپوستان بیش تر مرتکب جرم می شوند. اولاً، بدون تردید، در این ادعا پیشداوری های نژادی وجود دارد. موضوع سیاهان نیستند، موضوع این است که با فقیرتر شدن جامعه، نرخ جرم طبیعتاً افزایش می یابد. بدون در نظر گرفتن این که در واقعیت جرم چه هست و چه نیست، ما دربارۀ جامعه ای صحبت می کنیم که در آن بیش از ۴۰ میلیون نفر درعرض فقط سه ماه به علت همه گیری کووید ـ ۱۹ بیکار شده اند.
سرقت، آدم ریایی، جیب بری، جعل اسناد … بله، این جرايم یک فاکت هستند. اما، طبقه سرمایه دار حاکم چگونه می تواند از مردم محرومِ از مسکن، اشتغال، تامین اجتماعی، دسترسی به غذا، آموزش، انتظار یک اخلاقیات پیشرفته را داشته باشد؟ به علاوه، هیچ کس احمق نیست. همه می دانند که اربابان نظام سرمایه داری در سراسر جهان بهترین سرقت ها، آدم رباییها، کلاه برداری ها و جعل اسناد را مرتکب می شوند. طبقه سرمایه دار ثابت کرده است، همان طور که مارکس در آثار خود نوشت، یک سارق جهانی است. آن افسر پولیس بی رحم می تواند با اتوریته منحوسی که در پشت اوست، یک مرد سیاهپوست را با زانوی خود خفه کند، اما این کل موضوع است. او چیزی نیست مگر یک افسر پولیس رقت انگیزی که به منافع یکی از شریرترین، درنده خو ترین و میلیتاریست ترین حکومتها در جهان خدمت می کند.
جرم مفهومی نسبی است. شما آن را از نقطه نظر عدالت و مجموعه قوانینی که به وسیله یک سری مقررات و معیارهای تعیین شده از سوی دولت ها و نهادهای بین المللی تحت سلطه طبقه سرمایه دار در جهان معاصر تحمیل شده است، تعریف می کنید. شما به مردم گرسنگی می دهید، آن ها را ضعیف و به زانو افتاده رها می کنید، و سپس می پرسید «چرا آنها در شورش مغازهها را غارت میکنند؟»
بدون تردید، راه حل، مبارزه سازمان یافته و سیاسی طبقه کارگر بود، اما این مبارزه هنوز در بسیاری از کشورها بزرگ ترین جرم قلمداد می شود. ما از کتاب های تاریخ می دانیم طبقه سرمایه دار ایالات متحده امریکا چگونه طی دههها بسیار تلاش کرد پیوندهای بین خشم مردم سیاهپوست و جنبش کمونیستی در کشور را پاره کند. در همه جا همین طور است، به مردم دروغ گفته می شود. دیکتاتوری بورژوازی موحب همه نوع افتضاح میشود.
پرسش : روزنامه نگاران، نویسنده گان و دانشگاهیان بسیاری در ترکیه تحلیلهای بسیاری در مقایسه شورشهای اخیر در ایالات متحده امریکا با اعتراضات پارک گزی در ترکیه در سال ۲۰۱۳ ترسایی ارايه نموده اند. برخی شباهتها بین اظهارات مقامات ایالات متحده امریکا درباره شورشها و اظهارات «حزب عدالت و توسعه » حاکم پیرامون اعتراضات آن زمان، وهم چنین شباهتهایی بین تلاش های تحریک آمیز در خیابان ها درهر دو خیزش وجود دارد. پیش ازهمه، شورش فزاینده و قاطعانه مردم بخشی وجود نظام سرمایه داری را به مثابه یک کل زیر سوال می برد… با توجه به همه اینها، برخی روشنفکران در کشور ما شورشها را به مثابه « مقاومت گزی امریکا» توصیف کرده اند. نظر شما در این باره چیست؟
آیا بین دو شورش شباهتهایی وجود دارد؟
کمال اوکویان: در واقع لازم است تا حد مشخصی از اینگونه مقایسه ها احتراز نمود. زمانی که مقاومت گزی در سال ۲۰۱۳ ترسایی رخ داد، برخی ها با اشاره به « بهار عربی» در سال ۲۰۱۱، آن را « بهار استانبول» نامیدند. اما، این تقریباً به هیچ وجه بین آن ها ارتباط ایجاد نمی کرد.
خشونت پولیس در سراسر جهان وجود دارد. جوامعی وجود دارند که به طور ویژه در سراسر جهان در معرض خشونت دولتی قرار دارند. و البته، استثمار و ستم در سراسر جهان وجود دارد. شباهت ها دراینجا است. در هر جا که خشونت هست ناآرامی وجود دارد. گاهی اوقات این ناآرامی به اضطراب و وحشت می انجامد، موجب سکوت و ترس می شود، گاهی اوقات به مثابه واکنش و شورش ظهور می نماید.
مقایسه هر واکنش اجتماعی با یکدیگر بی معناست. آن ها تحت شرایط گوناگون و با پویایی اجتماعی گوناگون فوران می کنند. در سوی دیگر، دیکتاتوری طبقاتی پایه همه جنبشهای اجتماعی است.
بدون تردید، کشتن یک یا تعدادی از مردم به وسیله دولت، حادثه بسیار مهمی است، و گاهی اوقات اگر با شرایط دیگری ترکیب شود، به رویداد های پیش بینی نشده جرقه می زند.
اجازه بدهید انقلاب ترسایی۱۹۰۵ در روسیه را به یاد شما بیاورم… جرقه انقلاب زمانی زده شد که تزار به سواره نظام خود دستور داد به بیش از هزار مردم فقیری که می خواستند عریضه به او تسلیم کنند، حمله کند، این منجر به کشتار شد. به علاوه، یک نفوذی، یک کشیش به نام « پدر گیورگی گاپون»، مخفیانه از جانب تزار مامور شد « یک جنبش اجتماعی دروغین تشکیل دهد» ، و تظاهرات غیرمسلحانه را رهبری نماید. البته، گاپون به انقلاب ۱۹۰۵ ترسایی نیانجامید، اما باید پذیرفت که ناشيگری او به ظهور انقلاب کمک کرد. نمونه های شبیه این در تاریخ بسیار است. بنا براین، هیچ کس نباید به تسلیحات از نظر فنی پیپچده، گاز اشک آور، تانک و تفنگ اتکا نماید.
پرسش :آیا در پی شورشهای اخیر در ایالات متحده امریکا، ما باید دیدن تکان سیاسی شبیه تاثیر اعتراضات گزی در ترکیه را انتظار داشته باشیم؟ این پرسش دو جنبه دارد: با ورود اعتراضات به هشتمین روز خود، شورشها چگونه پایان خواهند یافت؟ و تاثیر درازمدت آنها چه خواهد بود؟
کمال اوکویان :امروز، ایالات متحده امریکا به یکی از شکننده ترین دولت ها در نظام سرمایه داری کنونی مبدل شده است. نخست و مهم تر ازهر چیز، طبقه حاکم در ایالات متحده امریکا برای حکمرانی در کشور مشکلات جدی دارد. طبقه حاکم در ایالات متحده امریکا نمیتواند تضادهای درون حکومتی خود را حل کند. درماشین دولتی جناح های گوناگون ظهور کرده اند. ما حتا می توانیم از یک فروپاشی صحبت کنيم.
بحرانی وجود دارد که بر کل جامعه تاثیر می گذارد و نمی تواند به حوزه اقتصادی محدود شود.
ما به روشنی میبینیم که یک سرخورده گی بزرگ در تودههای وسیع در ایالات متحده امریکا وجود دارد، و نارضایتی در میان مردم سریعاً افزایش می یابد. این وضعیت برای کشورهای دیگر نیز صادق است، ما شکست دولت ایالات متحده امریکا در مدیریت همه گیری و افزایش بیش تر بربریت نظام سرمایه داری را درایالات متحده امریکا علیه فقرا در جریان همه گیری دیدیم؛ این ها تحولاتی است که نیاز به توجه ویژه دارند.
ما قبلاً این نوع واکنشهای اجتماعی را درگذشته درایالات متحده امریکا دیده ایم. به عنوان مثال، مردم پس از توفان دریایی ویرانگر، پس از قطع گسترده برق و دوباره پس از خشونت پولیس و … علیه دولت اعتراض کردند. یکی از نکات مهم دربارۀ شورش های اخیر این است که کارگران سفید بیش تری به اعتراضات پیوسته اند، و در عین حال تظاهرکننده گان طرح مطالبات اجتماعی ـ اقتصادی مشخصی را آغاز کرده اند.
اما، این جنبش اجتماعی، سازمان یافته نیست. دقیق تر بگوییم، هیچ سازمان سیاسی که بتواند این جنبش را هدایت کند تا اکنون وجود ندارد. بدون تردید، گروه های سازمان یافته مشخصی در رسانه های اجتماعی، شمارکم و زیادی از سازمانها و انجمن هایی وجود دارند که سعی می کنند کاری انجام دهند اما آن ها نمی توانند این مشخصه سازمان نیافتگی جنبش را از بین ببرند. بنابراین،
یک چنین جنبش سازمان نیافته ای که یک واکنش اجتماعی گسترده است، یا به وسیله نیروهای دولتی سرکوب می شود یا با گذشت زمان با مبدل شدن به بخشی از رقابت ها در سیاست های بورژوایی امریکا ناپدید خواهد شد.
از سوی دیگر، در چنین دورههایی تودهها بسیار بیش تر و بسیار سریع تر از زمان های عادی می آموزند. بنا براین، ما نمی توانیم احتمال ظهور یک جنبش دايمی و طبقاتی را از شورشها در ایالات متحده امریکا کاملاً رد کنیم.
منبع تصویر : ایرو نیوز
بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۲۰ـ ۱۰۰۶
اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
Copyright ©bamdaad 2020
امریکا کشورِ ملت مهاجران
علی رستمی
نظام سرمایداری ازنخستین روزهای پیدایش خود، باجنگ وخونریزی وکشتار نضج یافته وبه بلوغت رسیده است. سپس در دوران رشد تکامل خویش نیز با جنگ وخونریزی زیرنام دموکراسی ، لیبرالیزم و نیولیبرالیزم برای کسب سود سرمایه بعداز جنگ های اول ودوم جهانی جهانگشایی خود را ادامه داده وبه قُله های رهبری جهان رسید. جهان رایکجا با کشورهای پیروزمند ازجنگ میان خود تقسیم و تسلط خویشرا چیره ساخت که تا اکنون ادامه دارد . بعد ازانقلاب فرانسه که انقلاب اجتماعی با شعار دموکراسی ، آزادی ، برابری و برادری پیروز شد، نظام های سرمایداری ودموکراتیک وانقلابی شکل گرفت. پیش ازآن درامریکا انقلاب سیاسی و لیبرالیسیتی در 1776پیروزشده بود که درمحور فردگرایی ونقش فرد به مثابه عامل عمده رشد و تکامل بازار آزاد و اداره اقتصاد نسبت به مدیریت دولت اهمیت وجایگاه خاصی خود را کسب کرده به نیولیبرالیزم وبلاخره به راست گرایان وراسیست های حزب محافظه کار درزمان دونالد ترامپ گرایید. نظام امپریالیستی امریکا، در رأس اهرم رهبری کننده نظم وسیاست های جهانی در طول این مدت قرار داشته است. اما بعد از انتخاب دونالد ترامپ این نظم برهم خورده به سوی نظام راستگرای راسیزم وقوم پرستی سقوط کرده که چالش های بزرگی داخلی وخارجی را با شعارهای پوپولیستی بوجود آورده است . تاثیر رهبری نژادپرستانه ترامپ زمینه فعالیت قوم پرستی ازلحاظ رنگ وشکل را تشدید ساخته که درنتیجه حادثه یی خونین و مرگ بارکه باعث قتل جوان سیاه پوست به نام جورج فلورید در شهر مینیاپولیس توسط پولیس سفید پوست رخ داد، میباشد.
جورج فلوید که46 سال عمر داشت، روز دوشنبه مورخ25.04.2020 به اثر شکنجه پولیس سفیدپوست جان باخت. درفیلمی که از صحنه مرگ او وجود دارد، او در حالی که به سختی نفس می کشید، به پولیس سفید پوستی که زانویش را روی گردن او گذاشته و فشار می دهد، می گوید:
« نمی توانم نفس بکشم ». اما پولیس به آن اعتنا نه کرده به عمل خود ادامه میداد.
به این ارتباط موج اعتراض ها به اقدام وحشیانه پولیس امریکا آغازشد که تابه حال در40 شهر امریکا اعتراض ضد نژادپرستی صورت گرفته که دامنه ان درشهرهای مهم اروپا ازجمله درلندن وپاریس به اشتراک ده ها هزار نفر به خیابان ها آمد ه اند ، گسترش یافته است. این اعتراض های مدنی وآرام بوسیله پولیس با زورارتش گارد ملی سرکوب گردیده که باعث کشتارو زخمی و دستگیری صد ها تن شده است. احصاییه سازمان های مدنی نشان میدهد که درظزف سه سال گذشته 690 سیاهپوست ، وطی پنج سال گذشته 2385 تن سفید پوستان بوسیله پولیس کشته شده است. نظر به ارقام آخرین سرشماری نفوس درامریکا در جون 2016 ، سیاهپوستان12،6 درصد ،مکزیکی و امریکای لاتین 17،8 درصد وسفید پوستان61،3 درصد نفوس امریکا را تشکیل میدهد. نظر به احصاییه فوق بلند ترین تلفات را براساس تعداد نفوس را سیاه پوستان متقبل شده و مورد خشونت پولیس قرارگرفته و کشته شده اند.چرا همچو عمل زشد و ضد انسانی دریک کشورکه درجهان خود را بانی و اساس گذار دموکراسی وحقوق بشرمعرفی می نماید، شکل میگیرد ؟.
این عمل پولیس برای اولین بار نیست که مرتکب گناهی جبران ناپذیر ضد انسانی و ارزش های بشری میگردد؛ بلکه در روند تاریخ بار بار درامریکا بوقوع پیوسته است. درطی نیم قرن گذشته ده اعتراض بزرگ علیه تبعیض نژادی که درآن صدها تن سیاهپوستان زخمی وبه قتل و زندانی شده اند، انجام شده است. چنانکه در سالهای : 1965 م درشهر لاس انجلس، 1967 در نیویارک، 1967دردیترو،1980 میامی، 1992 لاس انجلس ، 2001 سن سنانی، 2014فرگسون، 2015 بالتیمور، 2016 شارلوت ؛ همچنان ترورمارتین لوترکینگ جونیوردر اپریل 1968 رهبر جنبش حقوق مدنی امریکاییها وافریقایی تبارحین سخنرانی زیر نام « من رویایی در سر دارم » درجمعیت 250 هزار نفری به وی تیراندازی وبه قتل رسید. این حادثه دلخراش تاریخی به نوع دیگری باقتل جورج فلویدتکرارشد. دراین حادثه ها خونین تاریخی صدها تن ازجوانان سیاهپوست برای کسب احقاق حقوق خود جان های خویشرا ازدست دادند.
به اینصورت نظربه مولفه های فوق عوامل مختلفی تاریخی را میتوان برشالوده یی تضادهای اجتماعی واقتصادی ذیدخل دانست . کشورامریکا از آغاز توسط مهاجران یا کوچ نشینان اروپایی و امریکایی لاتین ، از اقوام مختلف بالخصوص انگلاسکسون ،المانی ها ، هسپانیایها، ایتالیایی ها هالندیی ها وغیره اروپاییان شکل گرفته ، که باگرفتن استقلال خود ازانگلیسها با تصویب اعلامیه استقلال امریکا در 4جون1776 م درفیلادلفیا رسمی کشوری مستقل نامیده شد .مشهورترین رهبران امریکا جرج واشنگتن ،توماس جفرسون ،جان ادمز ،بنجامین فرانکلین وجیمز مدیسون بودند. با پیروزی انقلاب امریکا سیزده ایالت امریکایی شمالی از زیرسلطه بریتانیا آزاد شدند وایالت متحده امریکا را تاسیس کردند.برده داری در امریکا از زمان که مستعمره بریتانیا بود آغاز شده است. سیاه پوستان از افریقا به زور به خاطر برده کردن برای شاقه ترین کارها به انجا انتقال وفروخته میش » بوده وتنها ملتی درجهان هستند که از مهاجرین تشکیل یافته اند. به گفته دانکن مونچ استاد دانشگاهی ایالتی اریزونا ایالات متحده امریکا: " ملت بودن ما ن به طور خالص حاصل مهاجرت است . شعار « ملت مهاجران » جزیی از اسطوره های فرهنگی امریکاست که هم چپ اکادمیک « بیدار» وهم ملی گرایان راستگران سرزمین های میانه جا تا جا از آن استفاده میکنند."
این امر ثابت میکند که مردم امریکا از نیاکان خویش یک ملت نه بوده ، بلکه ازتمام جهان درآنجا مهاجرت نموده وسکونت اختیار کرده اند. برعلاوه که برآی آزادی خود با انگلستان جنگید ه اند، بعداز استقلال به گفته دانکن مونچ : آخرین چیزی که می خواستند جشن بگیرند « انگلیسی بودنشان بود. » به این رو امریکا قبل از استقلال یک کشور مستعمره انگلیس بوده که توسط انگلو پروتستانها و انگلو لیبرال های بنیاد نهاده شد که حامی آزاد ی مذهبی و فکری بودند. بعد از دهه یی 1960 م در امریکا تضاد های قومی درمیان دانشگاهیان بوجود آمده که آنرا به نژاد پرستی پیوند میدهند. در نگردیگر به اساس تحریری دانکن مونچ :" متخصصن وپژوهش گران فرهنگی انگلوسکسون میخواهند که درکنار سایر اقوام رنگین پوست ا ساسگذاران امریکا را انگلو لیبرال ها را بشناسند ،نه همه اروپائیان مهاجروسایر اقوام دیگر امریکایی مانند: امریکایهای ایتالیای تبار ، امریکایی های ژاپنی تبار ، امریکای های ا لمانی تبار و امریکایی مکزیکی تبار". اسناد فوق نشان میدهد برعلاوه روحیه ضدید با اقوام فوق بر اساس نام رنگ پوست وشکل (نژآد)، برتری بنیادگرایی تاریخی دروجود انگلوساکسونها نیز مشاهده میشود که خود را نسبت به اقوام دیگر پیش قدم معرفی می نمایند. وطوریکه این عمل دردهه 1910 و1918 درمقابل 46 تا 60 میلیون امریکایی المانی تبار نیز وجود داشته است. چنانکه دانکن مونچ استاد دانشگای امریکا در رابطه به خشونت فرهنگی سرکوبگرانه انگلیسی تباران بومی گرا علیه امریکای های المانی در دهه 1910 انجام گرفته چنین تحریر داشته است:« بین سال های 1915 و1920 ، 27 ایالت آموزشی زبان المانی را غیر قانوی کردندو17 ایالت قوانینی تصویب کردند که همه یی مکالمات عمومی به زبان المانی را کاری مجرمانه قلمداد می کرد. امریکای ها همه یی مطبوعات المانی زبان را ملزم می کرد که ترجمه های پُرهزینه ارایه کنند ، موضوعی که به تعطیل این مطبوعات انجامید. با حمایت رییس جمهور، تیودر روزولت و رییس جمهور وقت، وودرور ویلسون ، دولت ایالات امریکا با دستور ویژه یی کنگره قهرأ اتحادیه یی ملی المانی امریکایی را منحل کرد ( نهادی که بیش از دومیلیون عضو داشت)". در اینصورت از آغاز، سیر تضادهای قومی نه تنها به طرف سیاهپوستان است ، بلکه علیه سایر سفید پوستان که دراساسگذاری امریکا سهم داشتند، نیز بوده است. انگلو لیبرالها نظر به خصلت هژمونی گرانه یی طبقاتی خود که ناشی از تضادهای اجتماعی ،اقتصادی و سیاسی میباشد ، خواستاربرتری نسبت به دیگر سفید پوستان هستند. از سوی دیگر راستگرایان ترامپی برای تحمیل سیادت سود وسرمایه خویش با شعارهای فریب دهنده ، اذهان تهی دستان و طبقات زحمتکش بالخصوص طبقه کارگر و دموکرات های عدالت پسند را علیه جنبش های طبقاتی، اجتماعی ، مدنی وسیاسی که برضد سیاست های لیبرالیستی و راستگرانه و پوپولیستی ترامپ قراردارند ، تغیر و تحت تاثیر قرارداده تا بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را بپوشانند. حوادث اخیر فضای متشنج نه تنها در امریکا بلکه درسراسرجهان را دربرگرفته است. ازجانب دیگر چالش های ناشی از بلند بردن مالیات وعدم رهبری دقیق و سالم در روند شیوع ویروس کرونا که تابه حال پیش از یکصدهزار تن درامریکا جان سپرده اند که بلند ترین رقم تلفات را درجهان نشان میدهید نیز تاثیر گذار بوده است ، به خشم توده افزود شده است. در جریان شیوع ویروس کووید -19به تعداد40 میلیون تن بیکار شده اند. این امر سبب فقر و گرسنگی میلیونها تن درامریکا درمیان توده های اقشار مردم شده ، که هر روز فاصله وتضادهای طبقاتی را میان تهی دستان و ثروتمندان رشد داده و زیادترکرده است. بحران جزوی مضمون جامعه استثمارکننده سرمایداری است که به یک جرقه کوچک شعله هایش همه گیر میشو د . بناْ این همه چالش های اقتصادیِ قومی و طبقاتی و دینی با هم یکی شده، باعث تشدید و انزجار وتنفر مردم گردیده است.
جامعه امریکا امروز درمرحله بزرگ تکامل تاریخی قرارگرفته که ضرورت به تغیر کیفی وبنیادی دارد، تا این همه چالش ها را ازمیان ببرد. وظیفه زحمتکشان خردمندان وسازمان های مدنی امریکا است که این مسیرتاریخی را یکجا با سایر زحمتکشان و طبقه کارگر جهان با اتحاد و همبستگی خویش رهبری آنرا به دست بگیرند . نجات زحمتکشان امریکا نجات بشریت از تحت ظلم و استبداد فاشیستی ترامپ ونظام امپریالیستی استثمارگرانه امریکا میباشد. این امری ساده نیست بلکه انسجام جهانی ضرورت داردتا زیر شعار جهانی که اتحاد همه زحمتکشان را تداعی نماید، امکان پذیرشود. یا اینکه به معنای کانتی حکومتی باید درراس مدیریت جهانی درامریکا شکل بگیردکه :" حقوق و آزادیهای شهروندان را تضمین بکند". حکومت امریکا که با عمال پوپولیستی دردفاع از متخلفین دموکراسی است حکومتی است، کم رنگ شده از ارزش های مدنی و به گمراهی رفته وخلاف مولفه های حقوق بشر قرار دارد، زیرا رهبران و شهروندان یک نظام دموکراتیک به دموکراسی ارج می گذارد. دموکراسی از زمان یونان باستان نام سنتی نظامی بوده است که اجازه نمی داده یک دیکتاتور یا جبار به قدرت برسد. نه باید گذاشت حکومت اکثریت به آسانی در وجود انسانهای جبارومستبد به بدترین نوع دیکتاتوری تبدیل شود و حقوق اقلیت را یکسره از میان بردارد. به گفته دانشمند لیبرال فرانسوی الکسی دوتوکویل « دموکراسی استبداد اکثریت رابوجود میاورد.» چنانچه امروز درامریکا عمال زشت ترامپ به مثابه یک جبار واستبداد تاریخی است .
به گفته مارکس « کاری که با خیانت آغاز گردد ناگزیر با بی ابروی به پایان برسد.»
ماخذ: امریکا ملت مهاجرنیست وهرگز چنینی نه بوده است! نوشته، دانکن مونچ دانشگده ی اندیشه ورهبری مدنی واقتصادی در دانشگاه ایالتی اریزونا ف برگردان: پویا موحد.
اخبار بی بی سی و اطلاعاتهای انترنیتی
بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۲۰ـ ۰۸۰۶
اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
Copyright ©bamdaad 2020
آماده گی برای یک رویاروی نظامی میان چین وامریکا
آیا جنگ محتمل خواهد بود؟
عبدالاحمد فیض
کاربرد ادبیات تنش آلود وابرازآماده گی بخاطرآغازیک رویارویی نظامی درمقیاس بزرگ ازمدتهاست درروابط میان ایالات متحده امریکا و جمهوری مردم چین برسرآب های جنوبی چین ودرمجموع اقیانوس آرام که واشنگتن گسترش فزاینده نظامی چین را درتضاد با منافع امنیتی خود میپندارد ، درجریان بوده وتعاطی التیماتوم های تهدید کننده دراداره ترامپ دربرابرچین گستره بی پیشنه ای کسب نموده است.
آنچه که دراین راستا بیش ازهمه افکارعامه را بخود معطوف می نماید،همانا کسب مهمترین اطلاعات راهبردی ازمنابع فوق العاده سری امریکایی است که دراین فرصت زمانی دراختیارتیم بزرگ پژوهشی چینی قرارگرفته است لذا ازدید این هسته محرم تحقیقات راهبردی دولت چین، اطلاعات بدست آمده ، شواهد انکارناپذیری را بدست میدهد که ارتش ایالات متحده امریکا به شدت مصروف آرایش صنوف متفاوت رزمی و پوتنسیال های جنگی به قصد یک تهاجم مسلحانه علیه تمامیت ارضی چین بوده است، لذا بی تردید آماده گی های سری راهبردی ارتش ایالات متحد امریکا باعث شده است تا رهبری سیاسی و نیز نظامی چین ازسوی پژوهشگران راهبردی آن کشورگوشزد شده است تا به اتخاذ تدابیرفوق العاده دفاعی استراتیژیک مبادرت ورزد،هکذا تصمیمات از اینگونه درچنان فضای بشدت پرتنش درروابط دوقدرت دردستورکاردر پیکن قرارمیگیرد که قبل برین، شی جین پینک رهبرچین درهفتادمین سالگرد اعلام موجودیت جمهوری خلق چین به ارتش خلق چین دستورصادرنمود که برای پیروزی دریک جنگ تمام عیارآماده باشند.
مسلم می نماید که سده کنونی قرن دگرگونی های پیچیده وتحولات سیل آسا به موجب تشدید رقابت ها میان قدرت های موثردرعرصه های متفاوت نظامی، سیاسی وتجاری درمناسبات بین المللی خواهد بود لذا مجموع این تحولات وتمهیدات بیشترینه دربرگیرنده حوزه بزرگ درآسیا ـ پاسفیک میتواند باشد که توسعه وپیشرفت های حیرت انگیز و سریع اقتصادی ونظامی چین بمثابه هیولای جهانی اقتصاد موجب آن گردیده است.
ارتش جمهوری خلق چین بربنیاد دکتورین نظامی اصل تسلط برزمین، روند توسعه ومدرن سازی را با سرعت می پیماید، این دکتورین محصول تفکر(سون تزو) استراتژیست نظامی عصرچین باستان است، موصوف دراثرمعروفش (هنررزم) مهمترین ابزارحاکمیت برزمین را داشتن نیروی قدرتمند نظامی میدانست که در دوران معاصرقلمروهای هوایی ودریایی ونیزتسلیحات غیرمتعارف درآن اضافه شده است ، لذا چین با پیروی از این دکتورین وتلاش بی وقفه درراستای ایجاد ارتش قدرتمند، به تولید موشک بالستیک (دی-اف- ۴۵) با برد دوازده هزارکیلومتر،(موشک دانگ فنگ -۴۱ ) وهکذا عملیاتی سازی جنگنده های نسل پنجم (جی-۲۰) دارای توانای حمل تسلیحات استراتژیک هوا به هوا وهوا بر زمین طلسم برتری هوایی واشنگتن را درهم شکسته است.
چین علی الرغم موفقیت های درخشان درزمینه مدرن سازی نیروهای مسلح اش درعرصه دفاعی وتهاجمی با تعقیب گذارازیک ارتش سنتی ودارای کرکتردفاعی به یک ارتش معظم حاوی ظرفیت های بلند تهاجمی بوضوح خشم واشنگتن را برانگیخته است.
ارتش خلق چین مرکب ازبخش های متفاوت، (۲،۳) میلیون پرسونل آماده خدمت دراختیاردارد که با توجه به ارتقای سقف روزافزون بودجه نظامی چین که موازی به سطح رشد سرسام آور اقتصادی آن کشورو دریک رقابت راهبردی با ایالات متحده مشخص می شود، باعث شده است تا ارتش خلق چین این امکان را به رهبری چین دهند تا جمهوری خلق چین درزمینه کنترول دریایی و سیادت سنتی منطقه وی، نقش تاریخی اش را مجددأ بدست آورده و بیک رقیب و خطربالقوه برای امریکا مبدل گردد.
اذعان باید داشت که ارتش امریکا کماکان یگانه قدرت بی رقیب درمقیاس جهان پنداشته میشود، اما رشد اقتصادی کم سابقه چین درچند دهه آخیر، دستیابی به فن آوری های کم نظیردرعرصه نظامی وبخصوص انواع تسلیحات پنهان در زرادخانه های ارتش چین، وهکذا تجهیزنیروهای مسلح به وسایط زرهی مدرن، انجام مانورهای دریایی چین درآب های جنوبی چین وانحصارمارکیت های جهانی ازمحصولات چینی، مجموع فکتورهای است که ازدید پنتاگون ومراکزی پژوهشی ایالات متحده، ناقوس خطرازسوی چین به صدا درآمده است.
با عنایت به دلایل موجزفوق، رهبری کاخ سفید، بخصوص دولت ترامپ درسالهای پسین اقدامات بی پیشینه را در ضدیت با چین به هدف مهارآن کشور، از تعاطی التیماتوم ها تا وضع تعزیرات اقتصادی و راه اندازی سروصدا های رسانه ای، انجام داده است ، پنتاگون به کرات به استناد به گزارشات نهادهای پژوهشی آن کشوروبویژه داشته های مرکزتحقیقی (رند) مربوط به کاخ سفید ازآماده گی ارتش خلق چین درحمله علیه امریکا ومتحدان خبرداده است که بیان انکارناپذیرعمق اختلافات نظامی، اقتصادی وسیاسی ایالات متحده با کشورچین پنداشته شده وخطربالفعل رویا رویی دوکشوررا نسبت به هرزمان دیگرکه مقامات رده نخست دولتی هردوکشوراز آن انکارنمی نمایند، مضاعف کرده است.
توسعه فزاینده حضورنظامی چین علی الرغم اینکه این کشور، بعد ازسال (۱۹۷۹) یعنی زمان حمله برویتنام هیچ تهاجم در بیرون ازمرزهای ملی انجام نداده است، درحوزه دریای جنوبی چین، رزمایش های مشترک با روسیه ، مأموریت صلح بانی ملل متحد وایجاد بیزنظامی درشاخ افریقا وهکذا توسعه بی وقفه ومستدام تجاری درکشورهای جنوب امریکا که حوزه نفوذ سنتی وحیاط خلوت واشنگتن پنداشته میشود ، نگرانی جدی دیگری است که به تقابل واشنگتن و پکن دامن خواهند زد.
ظهور و شیوع اپیدمی کووید (۱۹) ازشهرووهان چین وگسترش ویروس درمقیاس دنیا که پیآمدهای نهایت مرگباری اقتصادی، بشری وسیاسی درقبال داشته وبه اقتصاد امریکا ضربات محکم وارد کرده است، بهانه یابی دیگری به رهبری امریکا دست داده تا کاخ سفید بنام ویروس چینی، دولت چین را مسوول تعمدی شیوع ویروس عنوان داشته وتحت لوای دفاع ازتضیع حقوق بشر و متهم ساحتن جمهوری خلق چین به اعمال تبعیض دربرابراقلیت های قومی و مذهبی، با وضع شدید ترین تحریمات تحت فشارگذاشته واین سبب شده است تا مناسبات دوکشوربه پایین ترین سطح نزول نموده وبه تنش اوضاع فی مابین این دوطاقت اتومی گستره مزید بخشد.
تردیدی نیست که طیف گسترده پژوهشگران اموربین المللی بدین باورهستند که با درنظرداشت این واقعیت که چین کلید نظام اقتصادی جهانی را دراختیارداشته ومتناسب به شگوفایی بی رقیب اقتصادی، موفقیت های چین درزمینه های دفاعی وتهاجمی، موجب خواهد شد تا این کشورتا چند دهه نچندان دوراز رقیب امریکایی پیشی گرفته و اقتصاد بزرگ و قدرتمند ترین ارتش دنیا را دراختیارخواهند داشت و این تحولاتی خواهد بود که برای ایالات متحده پذیرفتنی نخواهد بود، اما آیا امریکا ازهمین اکنون با پیروی ازتیوری توطیه وبا اتکا به کرکترماهوی نظام سرمایه با بحران سازی و خلق بحران تصنعی، با استفاده ازقدرتمندی کنونی نظامی اش، با توسل به ابزار زوربه مصاف رقیب خواهند شتافته وبا بکارگیری تسلیحات غیرمتعارف وممنوع دربرابر چین پاسخ خواهد داد؟
به باوراین قلم، هرگونه اقدام نظامی علیه چین یا برعکس آن اشتباه استراتیژیک خواهد بود، زیرا توسل بقوه علیه یک قدرت هستوی بدون ابهام به استعمال جنگ افزارهای متعارف کنونی یا هم استفاده به اصطلاح محدود هستوی محدود نخواهد شد ویا هرحمله پیشگیرانه به قصد وارد نمودن ضربه نخست با ملاحظه توانمندی دفاعی طرفین، کدام پیروزی را رقم نخواهند زد، بلکه بیک درگیری با ابعاد وسیع انجامیده وهردوطرف ازآخرین امکانات و ظرفیت های دفاعی و نیزتهاجمی استفاده خواهند نمود که با درنظرداشت حساسیت موضوع ازمنظرژیوپولتیک وژیواستراتیژیک نه تنها پای رقبای جدید منطقه دارای قدرت هستوی را به درگیری خواهند کشانید، بلکه کاربرد جنگ افزارهای هستوی به امحای کامل هردوطرف جنگ وحتا مجموع جهان خواهد انجامید، لذا با این پندارغالب، که سلاح کشتارجمعی در نظام پیچیده جهانی بیشترینه با توجه به تعدد قدرت های اتومی، دارای نقش بازدارنده بوده تا سلاح پیروزی، لذا میتوان به این نظریه غالب محقیقان اهمیت داد که نظام بین المللی درآستانه تغیرمدیریت قرارداشته وآسیای پاسفیک یا بعباره دیگرجنوب آسیا بمثابه مرکزاصلی تحولات آینده که جمهوری چین درآن حرف نخست را بیان خواهد کرد، مبدل شده واستقرار توازن جدید درمجوع درنظام بین الملل تا چند دهه بعد سیاست ونظم موجود جهانی منجمله سیاست و اکت های بلند بالای امریکا را درعرصه مناسبات خارجی دگرگون خواهد کرد.
رویکردها:
- گزارش بین المللی مطالعات استراتیژیک (ای ای اس اس) منتشره دویچه وله مورخ ۱۴-۲- ۲۰۲۰
- وبگاه (چانیا مورنیک پست)
- گزارش شبکه خبری انگلسی زبان العالم می( ۲۰۲۰) گزارش اسلام تایمزومشرق درمورد تحولات درمناسبات چین وایالات متحده.
بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۲۰ـ ۰۱۰۶
اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
Copyright ©bamdaad 2020
پیدایش و ادامه افراط گرایی در افغانستان
میرعنایت الله سادات
منابع آگاه گزارش میدهند که بیش از بیست گروه افراطی زیر نام مذهب در گوشه و کنار افغانستان جابجا شده اند. سوال پیدا میشود که این گروه ها چگونه بوجود آمدند وچطورادامه ای موجودیت آنها زمینه سازی می شود؟
آیا عوامل داخلی سبب پیدایش آنها شد ویا قدرت های بیرونی، ایشان را پایه گذاری کرده اند؟
اگر قدرت های خارجی موجد آنها اند پس سوال مطرح میشود که چرا این قدرت ها، به خاطر مستقر ساختن دست پرورده های شان افغانستان را برگزیدند؟
آیا شرایط مساعد برای پیدایش و رشد افراطیت دردرون جامعه ای ما، موجب جلب قدرت های بیرونی شد ویا خصلت جیوپولیتیک و جواستراتیژیک افغانستان پای آنها را به این سرزمین کشانید؟
آیا حمایت از افراط گرایان، صرفاْ بخاطر نیل به اهداف استراتیژیک این قدرت ها، ادامه میآبد یا اینکه ملحوظات دیگری در کاراست ؟
اگرتعقیب مشی استراتیژیک، برای قدرت های علاقمند در امور افغانستان، حالا دیگرمطرح نیست، پس چرا گروه های افراطی، هنوزهم مورد حمایت آنها قرارمیگیرند؟
آیا تلاش این قدرت ها به یک بن و بست نه انجامیده است؟ به عبارت دیگر آیا موجودیت گروه های افراطی در افغانستان، امروز برای این قدرتها، به یک معضل مبدل نشده است ؟ اگر شده است، آیا آنها حاضراند که بخاطر ختم افراط گرایی، افغان ها را یاری برسانند ؟
بالاخره سوال نهایی و اساسی این است که جامعه ای افغانی درموجودیت این همه گروه های افراطی، آیا راه خود را بصوب انکشاف اقتصادی، ترقی اجتماعی و برقراری حاکمیت قانون، دنبال میتواند ؟
پاسخ به همه ای این سوالات، مستلزم تحقیقات وسیع و همه جانبه می باشد. در این راستا، باید مساعی جمعی بسیچ گردیده و اندیشمندان نظر شانرا ارایه بدارند.
گذشته ای افراط گرایی در افغانستان :
سابقه ای استفاده ازمذهب بخاطرراه اندازی حرکات افراطی درافغانستان، به یک قرن قبل برمیگردد. وقتی که افغانستان درجنگ سوم افغان وانگلیس باردیگر بردشمن پیروز شده و انگلیسها مجبورگردیدند تا استقلال کامل افغانستان را به رسمیت بشناسند . نقش افغانستان در منطقه، بیش از گذشته پراهمیت گردید. زیرا همزمان با تحصیل استقلال، تشکیل یک دولت مدرن و ملی، برای اولین بار در تاریخ وطن ما، بربنیاد قانون اساسی، در لویه جرگه تصویب و پایه گذاری شد. همچنان روبط بین المللی دولت، زمینه ای همکاری های بین المللی را بوجود آورده ومسیرانکشاف آینده را ترسیم میکرد.
درست درچنین مقطع تاریخی، توطیه های استعماربه گونه ای دیگری علیه افغانستان براه افتاد. تا ازیکطرف جلو تطبیق برنامه ای اصلاحات دولت امانی گرفته شده و ازجانب دیگر، نباید جنبش آزادی خواهی افغان ها درمیان باشنده گان مناطق مجاوربه افغانستان که هنوزهم در قید استعمار قرار داشتند، سرایت کند .
ازهمین جهت، درمقابله با اصلاحات دولت، خرابکاری های ذهنی دشمن درمحلات بالا گرفت . به سال 1923 ملاعبدالله معروف به ملای لنگ بمقابل مواد قانون جزای دولت اعتراض نموده و زیر نام "شریعت" خواهی در پکتیا دست به شورش زد.(1). او با ظاهر شدن دراجتماعات، بخاطر خوشنودی گرداننده گان مدرسه دیوبند، دریک دست قران مجید و به دست دیگر قانون اساسی را گرفته و از مردم سوال میکرد : " کدام یک را میخواهید ؟ "
به ادامه ای این بغاوت، استخبارات انگلیس ازطریق روابط قبلی خود با برخی ازسران طریقت های مذهبی وتوظیف ملاهای قادیانی، سلفی و دیوبندی، حرکات افراطی را علیه دولت، سازمان دهی نمودند. اینکه چگونه دشمن از احساسات پاک مردم بر ضد منافع خودشان استفاده کرد جواهر لعل نهرودرکتابش (نگاهی به تاریخ جهان) مینگارد :
" ظاهرا" پولهای فراوانی برای تبلیغات برضد امان الله خرج میشد و هیچکس نمیدانست این پولها از کجا می آید ...آیا چی کسی این تبلیغات وسیع و پرخرج را اداره میکرد ؟ افغان ها نه پولی برای این کار داشتند و نه این کارها را بلد بودند و نه وسایل مادی مناسبی در اختیارشان بود. در کشورهای خاورمیانه و اروپا همه عقیده داشتند که در ماورای تمام این اقدامات دستگاه پولیس مخفی انگلستان قراردارد " (2)
به این ترتیب " شاه امان الله درحالیکه طی مسافرت هفت ماهه اش بسال 1928 در کشورهای مسلمان به حیث یک مجاهد بزرگ و در اروپا بحیث فاتح جنگ علیه استعمار انگلیس تقدیر میشد، در داخل، آماج تبلیغات زهرآگین و فتنه گرانه ای انگلیسها قرارگرفته بود ".(3) بالاثراین تحریکات، خواست دشمن مبنی برفروپاشی دولت امانی تحقق یافت . دولتی که به قیمت خون هزاران افغان وطن خواه، برای نخستین بار برپایه ای قانون اساسی در چارچوب شاهی مشروطه بنا یافته بود، منقرض گردید.
ظهورمجدد افراط گرایی با استفاده ازفرصت های جدید :
با فروپاشی دولت امانی نه تنها خواست استعمار برآورده شد، بلکه پی آمد منفی آن برای مدتها ادامه یافت. تنها مقارن با " دوره هفتم شورای ملی" صدراعظم جدید ( شاه محمود خان) به ترویج برخی از آزادی ها موافقت کرد، ولی آنهم به زودی پس گرفته شده ومبارزین سرشناس روانه ای زندانها شدند . اختناق میان سالهای 1929 - 1965تسلسل افکارمیانه روانه واعتدالی را که درپوشش مشروطه خواهی تبلورمیافت با گذشته قطع نمود. همین انقطاع موجب شد تا جنبش های فکری، با برآمد مجدد شان در" دهه ای مشروطیت "، از پخته گی وتجربه ای لازم برخوردارنباشند .
پس از گذشت سه ونیم دهه حاکمیت مطلقه، گذار به رژیم شاهی مشروطه در دهه ای شصت قرن گذشته، از جانب خود قدرت حاکمه مطرح شد . هدف رژیم در آنوقت، از یک طرف هم آهنگ ساختن نظام باشرایط جدید بین المللی بود و از جانب دیگرکنار زدن حریفان داخل سلطنت، در محراق توجه قرار داشت .
این وقت است که با سواستفاده از فرصت، بار دیگر سروکله افراطیون درگوشه و کنار کشورظاهر میشود . اما شهر کابل در محراق توجه و فعالیت های آنها قرار داشت .افراطیون در این سالها به دو جناح باهم مخالف (چپ و راست ) شناسایی میشدند . جهان بینی های متبارزشده آنها، کمتر برنیازمندی واقعی جامعه استوار بود.
الف - افراط گرایی در لباس چپ :
جنبش های چپ در تمام کشورهای روبه انکشاف، بصورت طبعی ازتبلیغات ایدولوژیک وسیاسی دو مرکزعمده سوسیالیستی درجهان آنوقت (ماسکو و پکن ) اثرپذیر بودند .افغان های علاقممند به خط پکن، نسخه ای آن کشوررا برای راه اندازی انقلاب در افغانستان، قرین به شرایط عینی جامعه ای خود می پنداشتند، ولی شرایط ذهنی را در کشورشان نادیده میگرفتند . آنها به نقل قول از ماوتسه تونگ خواهان بسیج طبقه ای دهقانان ومحاصره شهرها ازطریق دهات بودند. همچنان مبارزات مسالمت آمیزرا بی نتیجه پندانسته وبه گرفتن قدرت از لوله ای تفنگ باورداشتند. آنها شرکت در انتخابات پارلمانی را مردود دانسته و تبلیغ مینمودند که درپارلمان، نماینده گان طبقات حاکمه روی منافع همدیگر شان چانه زنی میکنند و منافع طبقات زحمت کش مطمح نظرآنها نیست. همچنان درعرصه ای سیاست خارجی، اصل " سیاست همزیستی مسالمت آمیز" را منحیث یک مشی جهانی وهمه شمول، نفی کرده وآنرا کنار آمدن سوسیال امپریالیزم (شوروی سابق) با امپریالیزم (امریکا) میدانستند . وقتی که این افکار شعارگونه ای افراطیون چپ در جامعه، جای پاه پیدا نکرد، سازمانهای شان دستخوش انشعابات شده و برخی شبکه های آنها، بالاثر حوادث بعدی، نیست و نابود شدند .
افراط گرایی نه تنها درمیان حلقات چپ علاقمند به خط پکن، متبارز بود . بلکه در میان تایید کنندگان مشی اتحادشوروی سابق، نیز افرادی وجود داشت که جسته و گریخته، قیام مسلحانه را مطرح میکردند .ازاین چهره ها، شخصی معلوم الحالی بنام حفیظ الله امین، از یک شرایط خاص، سود جویی کرده وبدون تصویب وتصمیم رهبری ح.د.خ.ا. قدرت دولتی را تصاحب نمود .
پس ازترورشدن میراکبرخیبرکه یک شخصیت بلند پایه ای جناح پرچم ح.د.خ.ا. بود، در مراسم دفن وی، اشتراک وسیع علاقمندان، یک تظاهر بی سابقه ای قدرت حزب را به نمایش گذاشت . ریاست جمهوری، این تظاهر را تحمل نتوانسته وامر توقیف تعدادی از رهبران حزب، با اضافه ای حفیظ الله امین راصادرکرد.
دیگران به محل توقیف برده شدند، اما در گرفتاری امین یک تعلل مرموزصورت گرفت .این تعلل به او فرصت داد، تا دستور شخصی خودرا، به شماری از افسران متعلق به حزب که در ارتباط او بودند، برساند .امین عضویت رهبری حزب را نداشت، ولی مدت ها قبل از جانب نورمحمد تره کی، جهت بسیج مخفیانه ای افسران جناح خلق درقوای مسلح موظف شده بود.
اوبا استفاده ازفضای متشنج میان حزب و دولت، فرصت یافت، تا افسران مرتبط با خودرا، از نام حزب به مقابله علیه دولت، رهنمود بدهد . به این ترتیب رهبری قوای نظامی را در انحصارخود درآورده و سرنوشت دولت را عملا" بدست گرفت .
با استفاده ازاین شرایط بمیان آمده، هرقدر که افراد مورد نظراو در بخش های مختلف قوای مسلح جابجا میشدند، به همان اندازه، خودکامگی او، افزایش یافته و جامعه ای افغانی را دچار تشنج میساخت . اظهارات شماری از اعضای آنوقت رهبری حزب وسایراسناد منتشره، برملا میسازد که اوعمدا" کار متلاشی ساختن پایه های دولت وبرهم زدن تفاهم ملی را، آگاهانه درپیش گرفته بود.
اقدام خودسرانه و رفتارافرطی اوبا کشتار دستجمعی رییس جمهورداود خان و خانواده اش آغاز شده وبا قتل بیگناهان در سراسرکشور توسعه یافت . چهره های میانه رو طریقه های تصوف، شخصیت های اکادمیک ومتخصص، اهل معارف، زحمتکشان، اعضای دیگرسازمانهای سیاسی وجناحهای داخل ح.دخ.ا. به کشتارگاهها فرستاده شدند. تعداد اعضای حزب که از جانب باند او به قتل رسیده اند، به چهار هزار نفر میرسد . ازین میان به تعداد دوهزار و سه صد نفر آنها، عضویت جناح پرچم ح.د.ح.ا. را داشتند .همچنان شمارزیادی اعضای حزب، بدون موجب درمحابس زندانی بودند .
چهره نامطلوب حفیظ الله امین ازجانب شمارزیادی اعضای رهبری و کدرهای حزب شناسایی شده و آنها خواهان برکناری او بود . ولی یک دست نامریی درعقبش قرارداشته و وی را محافظت میکرد. تا اینکه بعد ازکشتن استاد خود (نورمحمد تره کی) دیگر جایی برای ابهام در نزد حامیان بیرونی دولت و جناح های مختلف در حاکمیت باقی نگذاشت . رفع ابهامات، حلقه ای محافظتی او را محدود ساخته و فرصت را مساعد ساخت تا قوای شوروی سابق، در ظرف چند ساعت او را نابود و زمینه ای انتقال قدرت را، به رهبری حزب مهیا سازنید .
با اختتام دوره وحشت امین، همه به این توافق رسیدند که باید هرچه زودتر پایه های درحال اضمحلال دولت، دوباره استحکام یابد. مبتنی برهمین تصمیم، فردای ختم تسلط او، دروازه زندان ها گشوده شده وطی چند روزمحدود، هزاران انسان در بند کشیده، آزاد شده و به زندگی روزمره شان برگشتند . قطعات اتحاد شوروی سابق که هفته ها قبل از سقوط او، مواضع استراتیژیک را در زیر کنترول خودشان قرارداده بودند، عملاْ درحمایت از رهبری جدید دولت قرارگرفتند . این حمایت، گرچه زمینه ای سازمان دهی مجدد قوای مسلح دولت را مساعد ساخت، اما به پاکستان و حامیان بین المللی آن نیزبهانه داد، تا تنظیم های مورد حمایت خود را با سلاح های پیشرفته مجهز سازند .
درمورد اعمال وحشیانه امین نوشته ها، آثارواسناد زیادی وجود دارد . حتا خودش بعد از قتل نورمحمد تره کی لیست سیزده هزارزندانی اعدام شده را جهت آگاهی اقارب شان درتعمیر وزارت داخله نصب نموده و میخواست که مسوولیت کشتارآنها را به دوش تنها نورمحمد تره کی، بیاندازد تا بدینوسیله، اعمال جنایت کارانه ای خودش را، پرده پوشی نماید. اما این نمایش او، هیچ تغیری درذهنیت عامه وارد نتوانست . زیرا نقش اصلی او در این جنایات، نزد همه مبرهن بود . مردم میدانستند که علاوه براین لیست، هزاران انسان بی گناه، بوسیله ای باند او به شهادت رسیده اند .
متأسفانه بعد از سپری شدن آنهمه مدت، هنوزهم هستند منابع و کسانی که بنا بر ملحوظات معین، به انگیزه ونقش اصلی او درآن همه جنایات پرده پوشی نموده و با بکارگیری مصطلحات زمان جنگ سرد، ذهنیت عامه را اغوا می نمایند . دراظهارات و نوشته های این مغرضین، عاملین اصلی مشخص نشده و تلاش میشود تا با بکاربرد اصطلاح " کمونیستان "، تمام جنبش چپ را به این جنایات متهم بسازند. حتا آنهایی که ازجانب او سرکوب شده بودند .
ب - افراط گرایی درلباس مذهب اسلام
در اخیردهه ای شصت، حلقات " اخوان المسلمین " درافغانستان شکل گرفت . آنها را می توان مبتنی براعمال و مشی بعدی شان درقالب گروه های راست افراطی شناسایی کرد. این حلقات از مراحل ابتدایی پیدایش خود، به اخلال امنیت متوسل شدند . بی آنکه طرح و مرام خودرا در جامعه پیش کش کرده باشند.
به این ترتیب آنها نیز، به امثال صد سال قبل برروی صحنه ظاهر شده، و باردیگر بمقابل اساسات زندگی مدنی، نقش شان را تمثیل نمودند . اولین عرصه ای که اخوانی ها مبارزه شانرا از آنجا آغاز کردند، ضدیت با آزادی زن بود . مرحوم حسن کاکر در این ارتباط مینویسد : " جوانان مذهبی متعصب خارج از ساحه پوهنتون به سراغ زنان غیروابسته برآمده و با هدف قراردادن ایشان، برآنها { زنان بدون چادری} تیزاب پاش می دادند. دوصد زن با جراحات سوزنده شامل بستر شدند. (4)
عرصه ای بعدی تبارز افراطیون دست راستی درجامعه، ترورمنورین و حمله به اجتماعات سیاسی مخالف نظر شان بود. با آنکه پارلمان منتخب و شرایط تبارز علنی برای این گروه نیز وجود داشت .اما آنها شیوه توسل به تشدد و فعالیت های غیرقانونی رابرای خود برگزیدند . الهام بخش آنها درگزینش چنین شیوه، تبلیغات ملاهای وابسته به سرویس های استخباراتی پاکستان بود . این تبلیغات ریشه درپیدایش تحمیلی دولت پاکستان داشته و بخاطرپیشروی درکشمیرو خاموش ساختن جنبش دادخواهی پشتونها و بلوچ ها، همیشه درزیرپوشش شعارهای مذهبی علیه هند و افغانستان سازمان دهی میشود .
بسال 1972 یکی ازحلقات اخوانی ها، زیر نام " جمعیت اسلامی"، تشکل خود را در خفا اعلان کرد که بعدا" سازمانهای مختلف ازهمین گروه منشعب شده وتشکیلات مختص به خود شان را بوجود آوردند. پس از کودتای 1973 حلقه ای اولی جمعیت اسلامی، زندانی شده و یکتعداد دیگر آنها به پاکستان پناه بردند.در آنجا به اشتراک این " پناهجویان"، شماری زیادی از دسایس ناکام علیه جمهوریت محمد داود خان سازماندهی شد . پس ازخنثی شدن توطیه ها درقوای مسلح و شورش های ناکام دربرخی مناطق افغانستان، اخوانی ها دریافتند که افغان ها به کارنامه های ایشان علیه رژیم محمد داود خان بی علاقه اند. بنا" بازهم تعداد زیادتر آنها به طرف کشور همسایه رخت سفربستند . با کوچیدن خود به پاکستان، آنها طرف توجه بیشتراستخبارات نظامی آنکشور قرار گرفتند.
حمایت پاکستان ازگروه های مخالف دولت افغانستان، به خودی خود موجب تشنج بیشتر شده و اصطکاک ها را میان دولت های افغانستان و پاکستان افزایش میداد. اما این حالت به نفع گروه های اخوانی تمام میشد .آنها توانستند، تا ازین اصطکاک ها در جهت تبارز خودشان بهره مند شوند.
به زودی کمپ های تربیه ای نظامی برای تربیت آنها در پاکستان، گشایش یافت .در این کمپ ها، بخاطر دهشت افگنی درداخل افغانستان، پنج هزار نفربطور عاجل آماده شدند. (5) بالاثرتقابل موضعگیریها میان افغانستان و پاکستان، علایق هریک از دو ابرقدرت هم در این کشمکش به کشور مورد علاقه ای شان فزونی گرفت .پاکستان بخاطرحمایت بیشترازمخالفین دولت افغانستان از متحدین غربی خود کمک زیاد تردریافت کرد واتحاد شوروی سابق نیزکمک هایش را به دولت افغانستان افزایش داد. به این ترتیب گام به گام، افغانستان غیرمنسلک، دچار کشمکش شده و به محراق تشنج درمنطقه مبدل گردید .
پس از سقوط اولین جمهوریت در افغانستان، گروهای افراطی مساعدت های بیشتررا بدست آوردند . سلاح و پول فراوان در اختیارآنها گذاشته شده و تلاش گردید تا اعمال خصمانه ای انها درقالب یک " رسالت اسلامی" به نام " جهاد" توجیه شود . همچنان بخاطر زیرنظرداشتن دقیق این گروه ها، ترجیح داده شد که ایشان به تنظیم های متفاوت، منقسم شوند. تا ولی نعمت های شان، آنها را به سهولت کنترول و رهنمایی بتوانند . شیخ های عرب از هیچگونه کمک مالی به گروه های افراطی مضایقه نمی کردند. دربخش های تحت نظارت آنها، محلات تمرین برای افراطیون بین المللی نیز آماده شد . یک جامعه شناس الجزایری بنام " محفوظ بن نون " با تشویش درمورد افراط گرایان برگشته به کشورش در سال1996به نشریه ای لاس انجلس تایمز میگوید : "هسته ای آنها بخاطراعزام به جنگ افغانستان، درپاکستان گذاشته شد … امروز این کابوس در برابر الجزایرو متباقی جهان قراردارد . شانزده هزارعربی که برای افغانستان تربیه شده بودند، اکنون به یک ماشین آدم کشی مبدل شده اند ".(6)
راپورهای موثق میرساند که 48 هزارعرب تا سال 1992 برای یک دوره درافغانستان جنگیده ویا تمرین نظامی دیده اند . این ها پس از برگشت به میهن شان به نام " الافغانی" یاد میشوند .
" الافغانی" ها در محلات بود و باش شان، با پخش افراط گرایی، به یک معضل در آنجاها مبدل شده اند. وجه مشترک هفت تنظیم سازمان یافته در پاکستان وهشت تنظیم درایران (بعدا" بنام حزب وحدت مسماء شد )، همانا تفکر افراط گرایی آنها است . مصداق این کلام، رفتار تحمل ناپذیر آنها علیه همدیگر شان میباشد که با برگشت آنها بوطن، به همگان برملا گردید .در رفتارآنها، نه تنها هیچگونه شفقت واخوت اسلامی دیده نمیشد، بلکه از همان روز های اول، مشغول جنگهای داخلی با هم همدیگرشدند . آنها خسارات بزرگی را به مردم بی دفاع افغان تحمیل نمودند .همین وجه مشترک، رابطه ای فی مابین آنها و طالبان را نیز مشخص میسازد . اینها نه تنها آغشته به نظریات افراطی اند، بلکه آنچه حامیان اصلی شان هدایت بدهند، عملی مینمایند . چنانچه مطبوعات بین المللی گزارش های موثق ارایه کرده است، ازاین عناصر نه تنها درنا آرامی افغانستان، کارگرفته میشود . بلکه بخاطر شرکت درآشوب های جمهوریت های آسیای میانه، نیز فرستاده میشوند. سران حزب وحدت افتخار نمودند که هزاران افغان از جانب دولت ایران زیر نام فاطمیون به عراق و ایران فرستاده شده اند .
پس ازآنکه پاکستان با به جان هم انداختن تنظیم های ساخت خودش و ایران، به تحقق مرحله اول اهداف استراتیژیک خود (انحلال دولت و اضمحلال قوای مسلح ) دست یافت .وظایف آنها را خاتمه یافته دانسته و گروه دیگری را بنام " طالبان " برسرنوشت افغان ها، حاکم ساخت . آنها وظایف باقی مانده ای تنظیم ها را انجام داده وخواسته های افراط گرایی را که با روحیه ای اعتدال پذیری دین اسلام مغایرت داشت، سرمشق کارشان ساختند. در زیرچتر طالبان، پروسه جابجاسازی افراطیون عرب و دیگر خارجی ها، درسرزمین جنگ زده ای افغان ها شدت یافت. فامیل سلطنتی سعودی می خواست که اتباع مخالف خودش شان به کشور برنگشته ودرجاهای دیگرمنجمله افغانستان باقی بمانند . طالبان با پذیرش این خواهش، کمک هنگفت سعودی ها ودیگر حامیان افراط گرایی را بدست آوردند . به این ترتیب، طالبان نه تنها اماکن تخلیه شده قطعات نظامی افغان را دراختیارالقاعده و دیگران گذاشتند، بلکه اعضای فامیل آنها را نیزدراماکن قیمتی و دست اول جابجا ساختند .گرچه ازاین معامله، طالبان احساس فرحت نموده و کمک بیشتر دریافت کردند، ولی چرخ روزگار به استقامت دیگری چرخیدن گرفت. این چرخش بطور کاملاْ غیرپیش بینی شده، سرنوشت امارت طالبان را بطرف نابودی سوق داد. زیرا تروریست های حمله کننده بر برج های تجارتی نیویارک و ایجاد فاجعه ای خونین یازدهم سپتامبر، پرورش یافته گان گروه القاعده بودند.
طوریکه گفته شد، رهبری القاعده درافغانستان جابجا شده بودند .این حادثه، ایالات متحده امریکا و ناتو را مصمم ساخت، تا نفوذ طالبان و اقاعده را از افغانستان برچینند . هردو گروه افراطی از قدرت کنار زده شدند ولی راه پیشرفت وانکشاف برای افغان ها، ناگشوده باقی ماند . زیرا با ساقط کردن افراطیون ازقدرت، نه تنها یک ترکیبی ازدولت معتدل و ملی بوجود نیامد، بلکه خلاف توقع مردم، غارتگران مال و منال مردم با چند بوروکرات فاقد پایه ای مردمی، صاحب آرگاه و بارگاه شدند. این امر سبب شده تا طالبان و سایر گروه های افراطی، شرایط را مساعد یافته، قوای خود را دوباره سازمان دهی نموده و جنگ را آغازکنند.
آنها درپناه حمایت خارجی ها و سواستفاده از نارضایتی های مردم، قدم به قدم، به یک قدرت قابل محاسبه ای جنگی و سیاسی، اراسته شدند. این تبارز تا اندازه جلایش یافت که آنها اکنون طرف مذاکره با ایالات متحده امریکا قرارگرفته ومیکوشند تا افراط گرایی های مردود شده خود را باردیگردر میز مذاکرات بر جامعه ای جهانی ومردم افغانستان تحمیل نمایند. متأسفانه در این مقطع مهم تاریخی، مردم آسیب دیده وطن ما، بازهم از شرکت دراخذ تصمیم پیرامون جامعه ای شان، کنار زده شده و بعوض آنها، چهره های معلوم الحال، سرنوشت آنها را کمافی السابق به معامله میگیرند. برای آنها، منفعت شخصی خود شان مهم بوده، افکار طالبانی وبدست آوردن عمق استراتیژیک خارجی ها در وطن ما، آزار دهنده نیست.
این وقتی است که باید وطن دوستان وهمه ای منورین، تفاوت ها را کنار گذاشته، روی یک مشی مشترک و ملی به موافقه برسند. طبیعی است که چنین مشی، تنها روی اعتدال اندیشه یی استوار بوده وهرگونه افراط گرایی را منتفی میداند. زیرا طوریکه در این مقال با صراحت مطرح شد، بازهم سوال میشود که آیا منحیث نتیجه نمی توان گفت که : عامل تمام خون ریزی ها، ویرانی ها و زمینه سازی ها برای مداخلات خارجی ها، عملکرد های افراطی درجامعه نبوده است؟ اگراست، پس چگونه می توان به افراط گرایی پایان داد؟
آیا بسیج عمومی در این راستا یگانه راه حل نیست؟ تا مردم ستم کشیده افغانستان، با پیش گرفتن راه اعتدال، به سرمنزل مقصود شان رسیده بتوانند. هرگونه افراط گرایی آب را به آسیاب دشمن می ریزاند و امکان ندارد که بدون نفی سراسری آن، جنگ نیابتی در وطن ما پایان یابد.
رویکردها:
(1)- غبار، میرغلام محمد " افغانستان در مسیرتاریخ "،کابل، 1965 صفحه ای 807
(2)- نهرو، جواهرلعل " نگاهی به تاریخ جهان " (دری) جلد دوم، 1967 صفحات 1662-1663
(3)- نهرو، جواهرلعل، همانجا، صفحه ای 1665
(4)- کاکر، حسن، " سقوط رژیم شاهی افغانی در سال 1973"، ژورنال بین المللی مطالعات شرق میانه، انگلستان،1978 صفحه ای 202
(5)- ندیم، شاهد، " مصاحبه ای اختصاصی "، د هیرالد، پاکستان، می 1988
(6)- " ترور، رویارویی، زمینه ساز تربیه ای افراطیون شد "، لاس انجلس تایمز، چهارم اگست 1996، صفحه ای الف 21
بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۲۰ـ ۰۴۰۶
اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
Copyright ©bamdaad 2020
من متهم مى سازم!
من جرم را تعريف و مجرم را معرفى مينمايم!
مير عبدالواحد سادات
من شريک و مشوق قاتل کودک نوزاد و افغانان مقتول را معرفى و عليه آن اقامه دعوى مىنمايم!
افغانستان بزرگترين قربانى تروريسم بينالمللى است و آماج دور جديد ترور شرارت پيشه گان قرار دارد.
به گرد "سراب " صلح در دو ماه بعد از "معاهده " قطر در افغانستان حمام خون برپا است و همه روزه مظلومترين خلق خدا، بخاک و خون مى غلطند.
آنچه را ديروز تروريستان ددمنش در شهر کابل و ولايت ننگرهار انجام دادند، بمثابه خونينترين و هولناکترين جنايت عليه بشريت در جريان جنگهاى جهانى و تراژيدىهاى خونين در کربلا، صبرا، شطيلا روندا، يوگوسلاوياى سابق و ... قابل مقايسه نمى باشد.
در شفاخانه ملکى (داکتران بدون مرز) شرارت پيشهگان شرير و دون همت کودکان نوزاد، مادران حامله و فرشتههاى چپن سپيد را با قساوت غيرقابل بيان و با نهايت دهشت و بربريت به قتل رسانيده اند و مادر را در نخستين لحظات ديدارنوزادش و نوزاد را در نخستين دقايق تولدش از حق حيات محروم ساخته اند ...
اين تراژيدى خونبار حقوق بشر و اين مرگ انسانيت و قتل ارزشهاى والاى انسانى با تقبيح معمولى "دکانداران" حقوق بشر بدرقه گرديد که خود کمال قباحت آنان را هويدا ميسازد.
اما از آنطرف اوقيانوس، صداى آشناىی در قبال اين فاجعۀ هولناک انسانى بلند گرديد و سفيهانهترين سخنان اوج رفعت سفلهگان را نمايش داد و بر زخم خونين مقتولان و تراژيدى خونبار افغانستان نمک پاشى نمود.
اين صداى رئيس جمهور ايالات متحده امريکا اقاى ترامپ بود که با استحقار گفت:
«ما نميتوانيم نقش پوليس را ايفا نماييم»
«افغانها بايد خود از کشورشان مواظبت نمايند»
به توصيه بزرگان با "قالو سلاما" گفتن، ميتوان حرف اورا ناديده انگاشت؛ بويژه که از دوسال باينطرف به تأسى از کلام عارف و يکى از بزرگترين شخصيت اسلامى و فرهنگى حضرت مولانا، من او را "زنگى مست" خطاب مينمايم.
سفيهانه تر از "زنگى مست"، وزير خارجه او که قرار صادر کرد تا: «حکومت افغانستان و طالبان مشترک بر ضد تروريستان اقدام نمايند»
اين سخنان را آقايانى به زبان ميآورند که در ايجاد شرکت سهامى چندسره، از همان بن اول تا کنون نقش اساسى دارند و در عين حال با گروه دهشتافگن مخالف آن هميشه حشر و نشر داشته و "معاهده" در قطر عقد و پروسه صلح را به "پروژه" مبدل نموده اند.
چنين اظهارات ابلهانه از طرف رئيس دولت انجام ميیابد که در قبال افغانستان افزون بر مسووليت اخلاقى (Moral obligation) داراي مسووليت حقوقى نيز ميباشد و قرارداد ستراتيژيک و امنيتى را عقد نموده است.
هرگاه حداقل احساس مسووليت در قبال منشور سازمان ملل متحد و ميثاقهاى جهانى که امريکا به آن الحاق نموده است در دولت اقاى ترامپ وجود ميداشت، بايد حوادث خونين ديروز افغانستان را بحيث جرايم بزرگ عليه بشريت بحيث عضو مقتدر شوراى امنيت به ان شورا مطرح مينمودند.
آقاى "زنگى مست" (جناب ترامپ): با شما موافقم که :
اجراى نقش پوليس به عهده خود افغانها است و اما شرط اجراى دقيق اين نقش اين است تا:
تا شما از نقش متجاوز صرفنظر نماييد و به سياست کجدار و مريز تان در قبال تراژيدى خونين افغانستان خاتمه دهيد!
جناب شما در راس دولتی قرار داريد که يکى از خالقين شرارت پيشهگان تروريست جهان و منجمله همين طالب و داعش ميباشد و در دهۀ حضور ناميمون شما در افغانستان، مصروف آبيارى ريشه تروريسم در پاکستان و شاخ برى در افغانستان به قيمت خون افغانان مظلوم ميباشيد.
ضرور نيست تا انسان مورخ و يا محقق باشد تا از نقش دولت شما در ايجاد، تجهيز، تسليح و سازماندهى تروريستان شرارت پيشه در مجموع جهان و به ارتباط افغانستان آگاهى داشته باشد، به برکت کهکشان انترنيت امروز حتا شاگردان مکاتب نيز اعترافات آقاى برژينسکى طراح ايجاد کمپهاى تروريستان در پاکستان (جولاى ١٩٧٩م) و کسي که بخاطر تشويق دهشت افگنان از درۀ خيبر به جانب افغانستان فير نمود، خانم کلينتن رقيب انتخاباتى شما، خانم بى نظير بوتو، کتاب جنرال مشرف و ده ها سند ديگر را خوانده اند و بخوبى ميدانند که چگونه:
در راستاى "کمر بند سبز" بنيادگرايى تشويق و جمهورىهاى اسلامى در ايران و پاکستان شکل گرفتند، تنظيم هاى "جهادى" بوجود آمدند و داستان ايجاد طالبان از چه قرار است؟
و زماني که در اوج جنگ سرد و در تصفيه حساب ابر قدرتهاى وقت (اتحادشورى و امريکا)، افغانستان بحيث "نطع" آن قربانى گرديد، تحت رهبرى مثلث (سى آى اى، استخبارات سعودى و آى اس آى) بيشتر از يکصد هزار دهشتافگن عرب و عجم را به حيث ابزار آن جنگ استخدام و القاعده و داعش محصولات همان پلانها است و در سى سال اخير بمثابه "معبر ورود به آسياى ميانه"، قربان ميگردد.
داستان يونيکال و ايجاد طالبان را و نقش آقاى خليل زاد در آنوقت ميتواند به بسيارى از چون و چراها در رابطه پاسخگو باشد.
آقاى ترامپ (زنگى مست):
آنچه ديروز در افغانستان توسط عمال تروريست طالب و داعش انجام يافت، يک فاجعه حقوق بشر و يک تراژيدى هولناک مرگ انسانيت است که در مطابقت با تمام معیارهای حقوقی، موازین قبول شدۀ حیات مدنی و دینی، بمثابه بربریت و تجاوز بر والاترین ارزشهای انسانی و مدنی بوده و قتل انسانیت پنداشته مى شود.
مطابق به تمام معیارهای حقوق بینالمللی از کنفرانس لاهه (1907م)، تا اساسنامه نورنبرگ، دیوان جزایی بین المللی، دادگاه لندن و کنوانسیونهای چهارگانه ژینو (1948م) ، این عمل جنایتکارانه که «بشکل هدفمند» و «از قبل پلان شده» صورت گرفته در کتگوری:
«جنایات جنگی، ضد بشری و علیه بشریت»
مسجل گردیده است.
در همچو موارد که وقوع جنایت متذکره، اظهر منالشمس است، موارد الزام حقوقی بر "مجرم" سازمان عامل و حاميان، از طرف مراجع مسئول وارد شده میتواند.
بدينرو :
من بحيث يک افغان و در عين حال بمثابه يک شاگرد علم حقوق که مسووليت يک نهاد معتبر حقوقى (انجمن حقوقدانان افغان در اروپا) را نيز عهده دار ميباشم:
صداى نعش آغشته به خون مادر افغان را بلند و همچون مدعىالعموم (څارنوال)، به دفاع از حق حيات: کودک نوزاد، زن حامله و موسپيد و محاسن سپيد، مندرج مواد يک و ششم اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق بين المللى حقوق مدنى و سياسى عليه قاتلان سفاک اقامه دعوى مينمايم و منجمله:
رئيس جمهور ترامپ را بر مبناى تعريف از جرايم وقوع يافته:
متهم ميسازم و بمثابه شريک قتل و مشوق قاتل معرفى مينمايم!
بر مبناى حکم مادۀ دهم اعلاميه جهانى حقوق بشر که چنين مشعر است:
«هر شخص با مساوات کامل حق دارد که دعوايش در دادگاه مستقل و بيطرف، منصفانه و علنى رسيدگى شود.»
دعوى خودرا اقامه و به محاکم بين المللى تقديم مينمايم و در هر نوع تريبون ملى و بينالمللى، متکى بر معيارهاى جهانى «مشروعيت جرم و جزا» از حق افغانان مقتول و مظلوم دفاع و در برابر هر اتهام و ادعاى خود بر طبق قانون جوابگو باشم.
درين اقدام من اين کلمات و جملات از اعلاميه جهانى حقوق بشر مطمح نظر من ميباشد که :
«شناسايى حيثيت و کرامت ذاتى تمام خانواده بشرى و حقوق برابر و سلب ناپذير آنان، اساس آزادى، عدالت و صلح در جهان است»
باور کامل دارم که :
همين ناديده گرفتن و تحقير حقوق بشر، تبعيض بين خون افغان و امريکايى، مشوق اقدامات وحشيانه است که وجدان بشريت آگاه به دادخواهى فراميخواند.
با نهايت تاسف، ازين واقعيت تلخ نيز آگاه ميباشم که در جهان "هابسى" ما که از "جنگل قانون" بطرف "جنگل بدون قانون" روان ميباشد، محاکمى وجود ندارد که قلدران و زورگويان ملى و بين المللى را محاکمه نمايد و "زنگى مست" ( اقاى ترامپ ) نيز از در پنجه قانون نمى افتد و چنانچه حتا از صدها مورد ارتکاب جرايم جنگى و ضد بشرى، هيچ عسکر و شهروند امريکايى در محاکم بين المللى حاضر نگرديده اند.
دولت امريکا حتا اساسنامه ديوان بين المللى جزايى (ICC) را نپذيرفته و باوجودي که در نوامبر (٢٠١٧م) اين محکمه فيصله نمود تا څارنوال آن جرايم جنگى و ضد بشرى را در افغانستان بررسى نمايد، اما دولت امريکا در برابر آن محکمه و از آمدن څارنوال موظف خانم (فانو نسوتا) به افغانستان مانع تراشى کرده است.
با اذعان به اين واقعيت تلخ در گام نخست به:
محکمه وجدان هر شهروند آگاه جهان و تمام نهادهاى که به اعلاميه جهانى حقوق بشر و انسانيت باور دارند، مراجعه مينمايم:
تا ازين عدالت خواهى بخاطر کودک نوزاد و مادر حامله، پير و جوان افغان که همه روزه توسط تروريستان شرير، دهشت افگن، در حالي که دولت اقاى ترامپ با آنان "معاهده" صلح را عقد نموده و بر حاميان منطقوى و بويژه بر مرکز اصلى (پاکستان) اشراف کامل دارد، به شهادت ميرسند، بر مبناى نداى وجدان دفاع نمايد.
اين اقامه دعوى به هيجوجه به مفهوم ناديده گرفتن مسووليت افغانان نمى باشد که متأسفانه پاشنه آشيل ما، همان فقدان دولت مقتدر ملى قانون محور و عدالت گستر است.
با حرمت
مير عبدالواحد سادات
بامداد ـ دیدگاه ـ ۳/ ۲۰ـ ۲۲۰۵
اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
Copyright ©bamdaad 2020