کریتیک یونکت
۷۵ درصد از غزه تحت اشغال غیرقانونی است. تصرف شهر غزه، جایی که حدود نیمی از فلسطینیان در آن زندگی می کنند، نسل کشی را تکمیل خواهد کرد.
با وجود تلفات، گروههای شبه نظامی فلسطینی همچنان در سطح قبل از «طوفان الاقصی» باقی ماندهاند. چرا مجازات دسته جمعی و کشتار جمعی نمی تواند مقاومت ملی، به ویژه مقاومت فلسطینی، را بشکند و چگونه اسراییل با «اصول اساسی» نیمه جدید خود، خود را رسوا می کند؟
۷۵ درصد از غزه در حال حاضر اشغال شده است. در تاریخ ۷ اگست امسال، هفت نماینده فعال کابینه امنیتی اسراییل، از جمله دو فاشیست آشکار، بزالل اسموتریچ و ایتامار بن گویر، گردهم آمدند تا درباره آینده نابودی غزه بحث کنند. پس از یک جلسه نزدیک به هفت ساعته، «دفتر نخست وزیر» این تصمیم را گزارش کرد:
نیروهای دفاعی اسراییل (IDF) برای کنترول شهر غزه آماده خواهند شد، در حالی که کمک های بشردوستانه را به جمعیت غیر نظامی خارج از مناطق جنگی توزیع می کنند. کابینه امنیتی با رأی اکثریت، پنج اصل را برای پایان دادن به جنگ تصویب کرد:
۱ـ خلع سلاح حماس.
۲ـ بازگرداندن تمام گروگانها، چه زنده و چه کشته شده.
۳ـ غیرنظامی کردن نوار غزه.
۴ـ کنترول امنیتی اسراییل در نوار غزه.
۵ـ تأسیس یک اداره مدنی جایگزین که نه حماس و نه تشکیلات خودگردان فلسطینی باشد.
طبق گزارش رسمی، این تصمیم با رای اکثریت در مقابل یک طرح جایگزین تصویب شد که به اعتقاد اکثریت قاطع وزرای کابینه امنیتی، « نه به شکست حماس و نه به بازگشت گروگانها» منجر نمی شد. این نکته بسیار قابل توجه است: پس از استعفای گادی آیزنکوت و رقیب نتانیاهو، بنی گانتز در اکتوبر، نتانیاهو کابینه جنگ را منحل کرده بود تا ظاهراً توهم یک تصمیم گیری واحد در جنگ را حفظ کند. از آن زمان به بعد، بیشتر تصمیمات به صورت دستجمعی گرفته می شد، بدون اینکه از طرح های جایگزین یا نظرات مخالف به صورت علنی نام برده شود.
وضعیت اسفبار فعلی
این تصمیم به خودی خود کمی گیج کننده به نظر می رسد، زیرا هیچ یک از « اصول اساسی » اطلاعات جدیدی در مورد روند «جنگ» ارایه نمی دهد. منظور از این تصمیم، ایجاد یک دولت «جایگزین» برای غزه است که مستقل از تمامی گروههای فلسطینی قابل توجه باشد و در عین حال، حماس (و البته جبهه خلق برای آزادی فلسطین وغیره) را نابود کند. این تصمیم با اعلام همزمان شورای امنیت برای اشغال شهر غزه، معنای بیشتری پیدا می کند.
اشغال شهر غزه در چارچوب اشغال مداوم نوار غزه از زمان آغاز نسل کشی انجام می شود. تا به امروز، حدود ۷۰ درصد از این نوار زمینی به وسعت شهر بریمن المان توسط نظامیان اسراییلی اشغال شده و عمدتاً به «مناطق ممنوعه» و «مناطق امنیتی» برای فلسطینیان تبدیل شده است. در داخل « مناطق ممنوعه »، یعنی نزدیک به ۷۰ درصد از کل سرزمین، ورود هر فلسطینی ممنوع است:
« پنج نفر از شش سرباز اسراییلی که به صورت ناشناس مصاحبه شدند، گزارش دادند که چگونه سربازان اسراییلی به طور معمول غیرنظامیان فلسطینی را تنها به دلیل ورود به منطقهای که ارتش آن را «منطقه ممنوعه» تعریف کرده بود، اعدام می کردند. شاهدان از مناطقی گزارش دادند که پر از اجساد غیرنظامیانی است که در حال پوسیدن هستند یا توسط حیوانات ولگرد خورده شدهاند. ارتش تنها هنگام ورود کاروان های کمکهای بینالمللی، آنها را از دید پنهان می کند تا تصاویری از اجساد در حال تجزیه در جهان منتشر نشود.» (infosperber)
جمعیت غزه امروز عمدتاً در شهرهای جنوبی خان یونس، رفح و پایتخت شمالی، شهر غزه، متمرکز است که بیش از ۸۰۰,۰۰۰ نفر در آن زندگی می کنند. ( روزنامه سایت Zeit )
مساحت شهر غزه ۴۵ کیلومتر مربع است، یعنی تقریباً یک بیستم برلین؛ این معادل با تراکم جمعیتی ۱۷,۷۷۸ نفر درهر کیلومتر مربع است.
تصرف شهر غزه به این معناست که ساکنان باید به اردوگاههای آوارگان در مرکز نوار غزه منتقل شوند. این اردوگاهها که قرار است در اطراف بقایای شهر رفح ساخته شوند، در ماه جولای امسال به دستور وزیر دفاع کاتز ساخته شدند و قرار است فضای لازم برای ۶۰۰,۰۰۰ فلسطینی را فراهم کنند. این «شهر بشردوستانه» که به شکلی طعنه آمیز نامگذاری شده است، قرار است توسط « بنیاد بشردوستانه غزه» (GHF)، یک سازمان خصوصی اسراییلی - امریکایی که جایگزین سیستم کمکرسانی سازمان ملل در غزه شده است، اداره شود. ( روزنامه سایت Zeit )
«بنیاد بشردوستانه غزه» همچنین مسوول توزیع مواد غذایی در شهر غزه است ، توزیع موادغذایی که نه تنها هیچ ارتباطی با اداره امور ندارد، بلکه به طور منظم صحنه کشتار جمعی علیه جمعیت غیرنظامی فلسطینیان گرسنه است.
استفان دوجاریک، سخنگوی سازمان ملل متحد می گوید: «مردم فقط به دلیل تلاش برای تهیه غذا کشته می شوند، زیرا سیستم توزیع بشردوستانه نظامی شده است و هیچ یک از الزامات یک سیستم بشردوستانه کارآمد، عادلانه، مستقل و بی طرف را برآورده نمی کند.»
علاوه بر نگرانیهای آشکار در مورد خود اردوگاه که ایهود اولمرت، نخست وزیر سابق اسراییل، آن را « اردوگاه کار اجباری » نامیده است، نحوه انتقال جمعیت به اردوگاه نیز نامشخص است، امروز، تمام جمعیت غزه از گرسنگی حاد و تحمیل شده توسط اسراییل رنج میبرند. این قحطی (مرحله ۵ بر اساس سیستم IPC) به معنای مرگ قریبالوقوع از گرسنگی است؛ «تأثیرات سوءتغذیه حاد بر کودکان زیر پنج سال، حتا اگر زنده بمانند، می تواند مادامالعمر و برگشت ناپذیر باشد. برای صدها کودکی که قبلاً از گرسنگی مردهاند، هرگونه کمکی دیر است.» ( کمیته بین المللی صلیب سرخ ـ IRC )
ادعای اشپرینگر و همکارانش مبنی بر مقابله با این گرسنگی با اشاره به ارسال کمک ها، نادرست و متناقض است، زیرا گرسنگی به دلیل محاصره غیرقانونی غزه ایجاد شده است. ۱۰۴ روزی که کمکها از طریق هواپیما ارسال شدهاند، معادل « کمتر از ۴ روز غذای مورد نیاز» است. این تبلیغات که حماس مسوول « سرقت کمک های بشردوستانه» است (که حتا اگر اینطور هم بود، با توجه به حجم ناچیز کمکها بیاهمیت بود)، توسط USAID ، نمایندگان ویژه سازمان ملل و افسران اسراییلی رد شده است.( به نقل از روزنامه نیویارک تایمز ـ NYT ) بنابراین، چگونگی انتقال این جمعیت انبوه و گرسنه به «اردوگاه کار اجباری» (اولمرت) بدون اینکه در یک راهپیمایی مرگبار به پایان برسد، توضیح داده نشده است.
موضوع گروگانها که اخیراً با انتشار فیلم های گروگان اسراییلی ایویاتار دیوید دوباره مطرح شد، احتمالاً توسط اسراییل با تصرف شهرغزه حل خواهد شد. به نظر می رسد بیشتر از حدود ۲۰ گروگان اسراییلی باقی مانده (زنده) در شهر غزه باشند. در غزه حدود ۱۵,۰۰۰ شبه نظامی حماس و گروههای دیگر کشته شدهاند، و با این حال، حماس هنوز حدود ۴۰,۰۰۰ مبارز دارد که این تعداد معادل قبل از جنگ است. نبرد برای شهرغزه بدون شک به مرگ همه گروگانها منجر خواهد شد، که شاید حتا خواسته شده باشد، به محض اینکه همه گروگانها بمیرند، نسل کشی می تواند به مرحله بعدی و شاید نهایی ترور و ویرانی منتقل شود.
و حماس چه می شود؟
برای پیش بینی چند نکته: ویژگیهای درونی حماس، مانند ساختار سلسله مراتبی سخت، جهت گیری مذهبی و گرایش نظامی آن، به وضوح و به راحتا قابل درک است که پاسخی مستقیم به شرایط مادی بوده که از زمان تاسیس با آن مواجه بوده است.
رجوع به ایدیولوژی مذهبی، از جمله عناصر یهودستیزی در برخی جنبههای گفتمان حماس، به منظور بسیج جمعیتی بود که رد دولت اسراییل توسط آنها ریشه در تجربه استعماری از زمان قیمومیت و به ویژه تاسیس دولت اسراییل در سال ۱۹۴۸ ترسایی دارد. لفاظی های مذهبی حماس برای بسیاری از فلسطینیان چارچوبی روایی فراهم کرد که تجربه روزمره اشغال و محرومیت را می توانستند به یک تصویر دشمن مذهبی - فرهنگی ترجمه کنند.
در این پس زمینه، رادیکالیزه شدن مقاومت فلسطین یک تحول تاریخی قابل درک است. تبدیل حماس از یک جنبش خیریه اسلامی به یک سازمان نظامی - سیاسی منظم، ارتباط مستقیمی با انتفاضه اول و تفاوت راهبردی ناشی از آن بین نیروهای سکولار- ملیگرا مانند سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) و جریانهای اسلام گرا دارد.
تایید مذهبی حماس را می توان به عنوان یک واکنش ایدیولوژیک به رنج های اجتماعی و سیاسی درک کرد، به ویژه در برابر راهبرد دیپلوماتیک سکولار PLO و نهادهای جانشین آن که بی اثر تلقی می شد. در وضعیتی از اشغال مداوم، بن بست سیاسی و فقر اقتصادی، جهت گیری مذهبی برای بسیاری از مردم یک نقطه مرجع ثابت فراهم کرد که به آنها معنا و امید می بخشید و می بخشد. برای درک این موضوع، ما صریحاً مقاله خود در مورد محمود عباس را توصیه می کنیم.
افزایش سرکوب توسط اسراییل و ناکامی تشکیلات خودگردان، به ویژه در دوران محمود عباس، در تدوین یک راهبرد موثر برای غلبه بر اشغال، به مشروعیت بیشتر اشکال مقاومت خشونت آمیز در بخش هایی از جامعه کمک کرد. این تحول در تاریخ جنبشهای آزادی بخش استعماری پدیدهای بینظیر نیست. مقاومتی که مشروعیت خود را از رنج های تاریخی دستهجمعی، یعنی ۷۶ سال آواره گی، اشغال و خشونت ساختاری می گیرد، اساساً از نابودی کامل نظامی در امان است. پویایی آن شبیه به تصویر اسطورهای هایدرا است: برای هر گروهی که شکست می خورد، گروههای جدید و اغلب رادیکال تر ظهور میکنند.
راه حل نابودسازی؟
تشبیه به پیروزی هراکلس بر هایدرا، که نه با بریدن سرها، بلکه با سوزاندن ریشه های آنها موفق شد، به ضرورت توجه به علل مقاومت، مانند شرایط مادی زندگی در غزه و کرانه باختری اشاره دارد.
چه پیشرو و چه واپسگرا، جنبشهای مقاومت فلسطینی محصول همین شرایط ساختاری هستند و نمی توان آن ها را به عنوان «غیرمنطقی» یا « شیطانی »، که اغلب در گفتمان های بورژوایی غربی مطرح می شود، رد کرد.
پیدایش آنها از نظر تاریخی، اجتماعی و سیاسی قابل توضیح است، صرف نظر از اینکه آیا اقدامات این گروهها قابل تایید هستند یا خیر.
این وضعیت را به صورت تصویری در نظر بگیرید: کابینه جنگ اسراییل شهرغزه را اشغال می کند، در حالی که جمعیت غیرنظامی باقی مانده به اردوگاههایی منتقل می شوند که در آنها گرسنگی، درد و بن بست سیاسی ادامه دارد. واحدهای مسلح حماس در شهر غزه، خان یونس، رفح و مناطق دیگر، که تعدادشان بدون تغییر باقی مانده است، پس از تلفات سنگین غیرنظامی و صدها، اگر نه هزاران سرباز اسراییلی، نابود می شوند. اسراییل کنترول کامل بر یک «غزه غیرنظامی» را برقرار می کند.
و بعد چه؟ سوال در مورد یک چشمانداز سیاسی برای جمعیت فلسطینی بی جواب می ماند، همان طور که آرزوی اساسی و عمیقاً ریشه دار آزادی ملی. تنها تفاوت غزه قبل از ۷ اکتوبر با غزه امروز این است که هر فرد در غزه اکنون یک دوست، همسر، پسر یا دختر، مادر، پدر یا خواهر را از دست داده است، با این درک واضح که چه کسی آن ها را کشته است.
و این خلأ ساختاری، یعنی عدم هرگونه پیشرفت قابل اعتماد به سوی خودمختاری، حاکمیت یا حتا یک راه حل دو کشوری قابل اجرا بود که باعث ظهور حماس شد. فروپاشی سیاسی PLO، تسلیم واقعی آن در برابر منافع اسراییل و غرب با به قدرت رسیدن محمود عباس، و ناتوانی دایمی آن در دستیابی به نتایج ملموس به نفع خودمختاری فلسطین، منجر به از دست دادن عمیق اعتماد در میان بخشهای وسیعی از مردم شد.
ناامیدی سیاسی از این ناکارآمدی دهها ساله خط دیپلوماتیک سکولار PLO نه تنها بستر گرایش به اشکال مقاومت با گرایش های اسلام گرایانه بود، بلکه برای مشروعیت اجتماعی حماس نیز تعیین کننده بود. اگر اکنون این ناامیدی، پس از شکست نظامی حماس و سرکوب خشونت آمیز یک منطقه کامل، نه شنیده شود و نه به آن پاسخ سیاسی داده شود، چندین برابر خواهد شد. حذف سیستماتیک هرگونه شکل از نمایندگی جمعی و مقاومت، چه سکولار و چه اسلام گرا، فضایی برای یک تحول مسالمت آمیز باقی نمی گذارد، بلکه نسلی جدید از محرومین را تولید می کند که از تجربه ناتوانی، تخریب و خیانت رادیکال می شوند. در این سناریو، غزه نه تنها به صورت نظامی کنترول شده و از نظر سیاسی خلع سلاح می شود، بلکه به مکانی بدون آینده سیاسی و بدون هویت ملی تبدیل خواهد شد. چنین وضعیتی راه حل نیست، بلکه پیش شرط برای تنش بعدی است.
یک بار توییتی خواندم که می گفت «اگر آنها حماس را با کشتن خانواده من از بین ببرند، من حماس ۲ را تاسیس خواهم کرد» و این به خودی خود یک استدلال است:
ـ در جنگ استقلال الجزایر، فرانسه در سال ۱۹۵۴ ترسایی به قیام جبهه آزادی بخش ملی (FLN) با اعزام حدود ۴۰۰,۰۰۰ سرباز، شکنجه سیستماتیک و بازداشت حدود ۲ میلیون نفر در به اصطلاح «اردوگاه های جابهجایی» واکنش نشان داد، که تقریباً یک چهارم کل جمعیت الجزایر بود. این کار به جای تضعیف، به رادیکالیزه شدن منجر شد که در پایان جنگ در سال ۱۹۶۲ ترسایی به FLN موقعیتی تقریباً انحصاری در جامعه الجزایر داد.
ـ در ایرلند شمالی، پس از « یکشنبه خونین » در سال ۱۹۷۲ ترسایی تعداد مبارزان فعال ارتش جمهوری خواه ایرلند موقت (IRA) از حدود ۵۰۰ نفر به حدود ۱۲۰۰ نفر در عرض چند ماه افزایش یافت، در حالی که تعداد اقدامات مسلحانه در همان سال بیش از ۶۰٪ رشد داشت.
ـ در ویتنام، ایالات متحده با وجود حداکثر ۵۴۰,۰۰۰ سرباز و ریختن بیش از ۷ میلیون تن بمب، نتوانست ویت کنگ را شکست دهد. برعکس، پایگاه جذب نیروهای آن در دهه ۱۹۶۰ به طور مداوم، به ویژه در استانهای بمباران شده، افزایش یافت.
ـ در نهایت، در افریقای جنوبی، دولت آپارتاید با وجود زندانی کردن بیش از ۸۰ درصد از رهبران شناخته شده و کشتن چندین فرمانده، نتوانست شاخه نظامی کنگره ملی افریقا (ANC)، یعنی اومخونتو وی سیزوه را نابود کند. این گروه به فعالیت زیرزمینی ادامه داد و در اواسط دهه ۱۹۸۰ ترسایی هنوز چندین هزار مبارز مسلح داشت.
فکر می کنم استدلال واضح است.
پاسخ حزب کمونیست فلسطین
در پاسخ به یک درخواست، حزب کمونیست فلسطین چنین نوشت، پاسخی که به سختی می توانست بهتر در چارچوب استدلال ما قرار گیرد:
«کمیته مرکزی معتقد است که تصمیم اشغالگران برای گسترش عملیات نظامی خود در نوار غزه یک رویداد جداگانه نیست، بلکه ادامه سیاست نسل کشی و پاکسازی قومی است که دهههاست در حال اجرا است، با هدف شکستن اراده مردم ما و تسلیم کردن آنها از نظر سیاسی و اقتصادی. گرسنگی دادن به مردم ما در نوار غزه و جلوگیری از ورود کمک ها بخشی از راهبرد اشغالگران برای تسلیم کردن مقاومت و نابودی پایگاه اجتماعی آن است.
حزب کمونیست فلسطین تاکید میکند که تنها پاسخ به نسل کشی مردم ما در نوار غزه، تشدید همه اشکال مقاومت و مقابله، چه سیاسی، چه مردمی و چه مسلحانه، در سطوح محلی، عربی و بینالمللی است، و همچنین اجبار فوری و بی قید و شرط برای ورود کمکها به نوار غزه، به عنوان یک حق انسانی و قانونی مردم محاصره شده ما.» /جنوب جهانی
بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۲۵ـ ۲۲۰۸
Copyright ©bamdaad 2025