جشن دوصد ساله گی کارل مارکس

در سراسر جهان  با راه اندازی گفت و گوها ، سمینارها و کنفرانس های علمی ، برنامه های تلویزونی ، نمایش فیلم ، پرده برداری از پیکره و صد ها ابتکار دیگر از دوصدمین سالگرد تولد  کارل مارکس، فیلسوف و انقلابی بزرگ تجلیل به عمل می آید . این برنامه ها از سوی دولت ها ، رسانه ها، احزاب سیاسی، سازمان ها و شخصیت های اجتماعی ، سازمان ها و رسانه های کلیسایی  و ... راه اندازی شده  ؛ و همه روزه در برنامه های تلویزونی درغرب از جمله زادگاهش المان ، در اتریش ، فرانسه ، انگلستان تا کشورهای امریکای لاتین ، قاره آسیا ، استرالیا و افریقا در باره اندیشه ها و آثار او بحث وگفت و گو جریان دارد. یونسکو « سرمایه » و « مانیفست حزب کمونیست » را شامل آثار« فهرست حافظه تاریخی بشر » نمود ، جمهوری خلق چین تندیس « میگا مارکس » که چهار متر و چهل سانتی بزرگ میباشد را به شهر تریر، زادگاهش تحفه داد که در زاد روزش پرده برداری می شود. « مارکس جوان » نه تنها به فستیوال برلیناله راه یافت ، بل در این روزها پیوسته روی پرده تلویزون ها به نمایش گذاشته می شود. شهر تریر زاد گاه کارل مارکس به افتخار این « فرزند بزرگ شهر» چراغ پیاده رو ترافیکی را باعکس مارکس منحیث عابرپیاده تغیر داد. به این مناسبت دیدگاه های از شخصیت ها و احزاب سیاسی جهان را به نشر رسانیده ،امید مورد توجه قرار گیرد. بامـداد

 

« مارکس هم یک دانشمند بود وهم یک انقلابی »

 

ترسیتا ویسنته ، سفیر کوبا در بریتانیا


به اندیشه مارکس می ‌توان از راه ‌های چندی نگاه کرد:

به مثابه  یک توضیح ازجهان ،

به مثابه  یک شیوه شناخت ازجهان ،

و به مثابه یک راهنمای عمل  برای تغییر جهان.

مردم اغلب فقط  یکی از این ابعاد را می ‌بینند. اما لازم است همه این ابعاد را به مثابه  یک کل ببینیم.

مارکس گفت که « فلاسفه فقط به انحا  مختلف جهان را توضیح داده اند، ولی سخن بر سر تغییر آنست.»

اما، او هرگز توصیه نکرد که ما تلاش برای توضیح دادن جهان را متوقف کنیم، یا اهمیت این کار را کوچک بشمریم.

لذا، اجازه بدهید کمی از « جهان ما » بگویم- چیزی که تا چند سال پیش جهان سوم نامیده می ‌شد.

جا دارد چند موضوع را بیاد آوریم.

از اواسط دهه ۱۸۶۰ ترسایی مارکس و انگلس به نحو فزاینده ای به مشکلات خارج از اروپا، بویژه به ‌ اصطلاح « مساله ملی »، « مساله استعماری »، سرنوشت خلق‌های ستم‌ دیده و مبارزه آن ‌ها برای رهایی خود علاقمند شدند.

در انجام این مارکس و انگلس چشم‌ اندازهایی را ارایه نمودند که به اخلاف آن‌ها امکان می ‌داد مارکسیزم را با یک توضیح وسیع ‌تر و جهانی‌ تر غنی نموده، تیوری انقلاب را به نحوی مشخص‌ تر که آن جهان دیگر را دربرمی ‌گرفت توسعه دهند.

مارکس در مانیفست کمونیست به روند رهایی انسان به مثابه  یک روند فراگیر، نه محدود به زیربنای اقتصادی ( گرچه آن اساسی است ) اشاره کرد. تجربه متعاقب نشان داد این بینش چقدر درست و مناسب بود.

تنها راه حفظ اعتبار و ربط دایم مارکسیزم غنی ‌سازی پیوسته آن است. اگر قرار است ما به شیوه مورد استفاده مارکس و انگلس وفادار بمانیم، مارکسیزم باید یک نیروی زنده باشد. اما مارکسیزم باید، بدور از جذب غیرانتقادی آن، رشد کند.

غنی‌ سازی آن باید بر تجربه (تجربه  بدست آمده از طريق مبارزات و تلاش‌ های انقلابی  ما، تجزیه‌ و تحلیل تکامل اجتماعی خود ما ) قرار داشته باشد.

برای امریکای لاتین امروز( که علی ‌رغم عقب ‌گردها تغییرات بسیار مهمی را تجربه کرده) مارکسیزم بنیادین است.

همین‌ طورهم کاربست تیزهوشانه و باز آن، کاربستی که با شرایط  و مشکلات مشخص، مانند شناخت از نقش‌ها، ضعف‌های طبقات مشخص بخواند.

در انقلاب کوبا، بعنوان مثال، پیوند دادن مارکسیزم با بهترین سنن انقلابی امریکای لاتین، بویژه اندیشه خوزه مارتی، بسیار مهم و در واقع اساسی بود. امروز در شرایط کنونی به همان اندازه مهم است که حمایتی را که می‌شود از تجربه انقلاب کوبا بدست آورد در نظر گرفت.

گرچه برخی‌ها ممکن است این ‌را انکار کنند، مارکسیزم هیومانیسم است؛ هیومانیسمی که بر ظرفیت انقلابی انسان‌ها برای دگرگون ساختن تاریخ قرار دارد.

در اینجا یک نقل قول از فیدل مناسبت دارد: « تیوری مارکس هرگز یک طرح ثابت نبود. یک بینش بود. یک شیوه بود. یک توضیح بود. یک علم بمعنی واقعی آن، مشخص، منتج از واقعیات معین بود. و دو مورد مشخص شبیه هم وجود ندارد.»

فیدل گفت این بینش چه بود:

« چه آشکارا به رابطه انقلاب با مارکس و مارکسیزم بطور کلی اشاره کرد. کسانی از ما که در آن سال‌ ها زنده گی می ‌کردند تاثیر خواندن متنی را که مولف آن مستقیماً درعبارتی که مانند یک چکش صدا می ‌داد بیاد دارند، « انقلاب کوبا مارکس را از یک علم انقلابی به گرفتن تفنگ انقلابی خود پیش برد.»

طبیعتاً امروز با دگرگونی سطوح آگاهی طبقاتی در نتیجه انقلاب و کار آموزشی فیدل، خود آن واقعیت و تحلیل چه از چیزی که آن‌ زمان شدنی بود را تغییر داده است.

اما کار چه این روندها را توضیح می ‌دهد، افسانه‌ ها و پیشداوری‌ها را از بین می‌ برد، به خلق می‌ آموزد، در ایدیولوژی‌ها کند‌ و‌کاو می ‌نماید و آن ‌ها را بر پای منطقی‌ شان قرار می ‌دهد.

او توضیح می‌ دهد که مارکسیزم یک علم است و مارکس را با دانشمندان بزرگ همه زمان‌ها مقایسه می ‌کند. مارکسیست بودن همانقدر طبیعی است که شناختن و شناساندن دستاورهای نیوتن و پاستور. مارکسیزم بخشی از میراث طبیعی و علمی بشریت است.

اما مارکس هم یک دانشمند بود و هم یک انقلابی، و چه تاکید می ‌نماید که انقلابی بودن در ذات علم او، در شناخت او از توسعه انسان قرار داشت.

فیدل نیز بر این بینش از مارکسیزم به مثابه  یک علم و نیاز به شناختن مقررات و قوانین توسعه اجتماعی تاکید می‌نماید.

فیدل با همان روشنی چه می ‌گوید مارکسیزم « یک توضیح، یک علم است » و مانند چه اشاره کرده است که روند مبارزه، یعنی کاربست و شناخت این‌ که هیچ وضعیتی شبیه وضعیت دیگر نیست. وظیفه اساسی آفریننده انقلابی است که بتواند دانش بدست آمده از تجربه پیشین را توضیح دهد و بکار بندد.

این نیز حیاتی است که بر مرکزیت آگاهی تاکید شود، چیزی که مارکس و انگلس به آن اهمیت زیادی می ‌داند ( گرچه برخی‌ها امروز ادعا می ‌کنند که رویکرد آن‌ها معیوب و محدود بود.)

در اینجا می خواهم بر اعتبار و نیروی حیاتی ایدیولوژی متفکر و انقلابی کببر محدداً تأکید کنم.

این قرن جدید چالش‌های عظیم  به ارث مانده از قرن گذشته را پیش برده و ژرف کرده است. استثمار و سلطه امپریالیستی به میزان بی ‌سابقه‌ای رسیده  و مبارزه برای رهایی از سرمایه فراملی از هر زمان دیگری فوری‌ تر است.

در این نبرد سرنوشت ساز، هانطور که دوست و همرزم او فردریش انگلس پیش‌ بینی کرد، ایده‌ های مارکس نقطه اجتناب ‌ناپذیر حرکت ما می‌ماند. وظیفه ماست که مارکسیزم را با توجه به این شرایط  تاریخی جدید و پیچیده توسعه دهیم. ما باید آثار مارکس و لنین را بخوانیم و بازبخوانیم. اما برای این‌ که آن‌ ها را درست بفهمیم باید آن‌ ها رانیز از نو بکاربندیم. این تنها راه زنده و معتبر نگه داشتن آن‌ ها، تنها را تضمین این است که لبه انتقادی و دگرگون کننده آن‌ها از بین نرود، و بالعکس، یک ابزار آماده و بُرنده عمل انقلابی برای رهایی ستمدیده گان و استثمار شونده گان در همه جا باشد.

همین‌ طور، شناخت عمیق از مارکس با کنار گذاشتن توسعه شگفت انگیز دانش جدیدی که متعاقباً ظهور کرده ممکن نیست. ما باید کل کتابخانه دستاورد علمی بشر را بخوانیم و آن‌ را شالوده مارکسیزم خلاقی قرار دهیم  که راه را هم بر درک ساده از متون اصلی و هم بر جذب ساده‌لوحانه و غیرانتقادی آن ‌ها می ‌بندد.

بینشی که توسط مارکس و انگلس شرح داده شد هرگز یک نظام تمام ‌شده و بسته نبود. خود آن‌ها پیوسته آن ‌را بازنویسی می ‌کردند. این به دلیل ضرورت و به دلیل ماهیت خود برای همیشه ناتمام است. راهی که ما در این‌ جا با موضوع برخورد کردیم از دو سو بود.

تعیین کردن سهم مشخص مارکس در تکامل مدام آن و در نظر گرفتن سهم تجربه امریکای لاتین در غنی ‌سازی مارکسیزم.

مارکسیزم نمی ‌تواند یک تیوری ثابت باشد که فهرستی از استثنا‌های برآمده از مشخصه‌ های تجربیات رخ داده  در جاهای گوناگون، به آن الحاق شده باشد. تیوری باید یکپارچه باشد، باید پیشرفت‌های جدید دانش، از جمله دانش بدست آمده از غنای مبارزه طبقاتی و بطور کلی مبارزات مردمی را دربرگیرد.

برای مقابله با کژفهمی‌هایی که از اندیشه مارکس وجود دارد لازم است چیزی که انگلس درباره تکامل و ترقی آن نوشت درک شود، ترقی که توسعه بیش ‌تر آن‌ را می‌طلبد.

 

بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۸ـ ۰۳۰۵

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.