و گـذر خـواهیـم کــرد

 

ما به هنگام و یا بی هنگام،

همه از ورطه این فصل تباه.

فصل فریاد خموشانه خاک،

از سترونی باران خشک،

کان،در گذرگاه یک صبح بهاری امید،

میوه تلخ به کام دل پردرد آورد.

و گذر خواهیم کرد

ما از اقلیم نگوسار«یاسای» ستم،

کاتش نفرت دیر پای آن

زندگی را کفن می پوشید،

کانچنان

که عزازیل هم از وحشت آن،

سر به زانوی تحیر مگذاشت.

و نه افسوس کنون

در آیینه آب گذران می بینم،

جفرافیای فصل های تباه شده،

و هندسه وحشت عمر گذشته را،

در آژنگ سیما.

اما هر گز ناوقت نیست اگر

صبح امید را

نه از هراس مرگ ،

که حضورش تایید ناگزیر تسلیم است،

بلکه در پهنای غوغای دیرینه تا هنوز،

باز فریاد مئ کنم.

 

 (کریم حقوق )

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۲۵ـ ۰۴۰۸  

Copyright ©bamdaad 2025