سحـرعـیــد

 

 دلدار به بالین من آمد سحر عید

آورد بصد ناز و نزاكت خبر عید

بر خاستم و بوسه زدم بر سر و رويش

صد شکرکه خشمین نشدآن خوشخبر عید

پیراهن لیمویی و بازوى سفیدش

میساخت خجل رونق شیر و شكر عيد

گفتم که چه زیبا شده ى چشم بدت دور

هوش دار که برویت نیفتد نظر عید

بگذار كه بر پات زنم بوسه و میرم

قربان تو سازم دل بی پا و سر عيد

بر غیر مده بوسه از آن دست صفایی

برجان من زار میفگن شرر عید

امروز که یار آمد عید و طرب آمد

درکوچه ما ورنه نبودی گذر عید

دی بوسه که باقیمت جان بود برابر

امروز بود مفت ز خیرات سر عید

باید که گرفت از دو لب یار دو بوسه

این یک ز شب و آن دگرش از سحر عید

هر کس بتو امروز دهد هديه و عیدی

اهداى ضیا نیست جز این شعر تر عید

( ضيا قاريزاده )

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۲۵ـ ۰۸۰۶

Copyright ©bamdaad 2025