درود
درود بر دستان پینه بسته
درود بر تو
که از سپیدهی خاکستری بیدار می شوی
با نانی خشک، چاییِ بی شکر
و چشم هایی
که خستهاند از وعده و خیانت
تو که هر صبح
کنار دیوار ترک خوردهی بازار
می نشینی با امیدی
کمرشکن
به انتظار دستی که تو را
نه با نام
که با نان صدا بزند
ای کارگرِ بی کار
تو را کسی نمی بیند
جز خدا
و فرزندت
که چشم به دستان تهیات دوخته است
چه شکوهمند است پینه های دستت
وقتی بر پیشانیِ شرم می کشند
و چه جانسوز است نگاهت
وقتی می گویی:
«امروز هم نشد… شاید فردا.»
و فردا
فقط تکرارِ همان دیروز است
درود بر تو
کودکِ نان آور
که دستهای کوچکت
به اندازهی تمام بزرگان
سنگینی می کشند
تو که با سطل زباله
با دست مالهای چرک
با بارهایی که قدت را خم کردهاند
معنای کودکی را
زیر چرخ دستی جا
گذاشتهای
نه تختهی مکتب را دیدی
نه خنده های زنگ تفریح را…
تو بازی نکردی
تو فقط بزرگ شدی
بی آن که کسی بداند
سرمای زمستان را
با پایی برهنه
گرمی تابستان را
زیر آفتاب بی رحم
بدون سایه
تحمل کردهای
برای لقمهای
که هرگز کافی نبوده
روز جهانی کارگر
برای ما
فقط یک نام است
بی نشان
بی صدا
بی نان
اما تو
با تمام بی کسیات
با تمام دردهای بی دارو
با تمام زخمهایی که بانداژ نمی شوند
قهرمانِ خاموشی
تو زندهای
و ایستاده
و مقاوم
تا جهان بداند
که شکوه انسان
در کاخ نیست
در دستان توست
(هاجره امین )
بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۵ـ ۰۵۰۵
Copyright ©bamdaad 2025