فریاد مادر داغدیده

عبدالوکیل کوچی

 

شرح حال مادریست که از شرایط جامعه ارباب رعیتی پرده برمیدارد ومیگوید سه بار به گناه ناکرده محاکمه و قربانی بقایای مناسبات برده گی یعنی نظام ملوک الطوایفی وخانخانی شدم .

شرایط درد آلود دیرپایی مناسبات ظالمانه فیودالی دهه آغازین سده چهاردهم خورشیدی را رقم میزد که در یک خانواده کم زمین دهقانی واقع شش کروهی کابل دیده بجهان گشودم . ارتجاع واستبداد بمثابه حامیان روابط منحوس نظام فیودالی وستمگران  طبقاتی که پایه های اساسی سلطنت را تشکیل میداد برهمه چیز سایه افگنده بود .طبقه دهقان واقشار وابسته به آن در زیربار ستم مالکان زمین و درخدمت شباروزی صاحبان دم ودستگاه به سختی نفس می کشیدند .حکام ظالم و ژاندرمری پولیس درشهر ودهات بیداد میکردند. گذشته ازهمه ملاهای ناملا ونادان همه کاره نظام شاهی بودند وطلسمات جادوگرانه آنها همچون تارعنکبوت جامعه را در خود تنیده و برهستی مردم پیچیده بود .

این گروه مفتخوار در زیر سایه ی قدرت های خشن ارتجاعی ومذهبیون عقبگرا به نماینده گی از خدا وپادشاه برعقب مانده ترین مردم جهان امر ونهی صادرمیکردند . دراین چنین جو ناهنجارسیاسی و اجتماعی ، قرا وقصبات کشور به جولانگاه جواسیس پاکستانی بنام صوفی ،شیخ ، مداری ،فالبین ، میمون باز ،جادوگر ، ملنگ وفقیر وچوری فروش ...وغیره مبدل گردیده بود .

درحلقات نظام حاکم ،  فساد ،بیعدالتی ، چپاول ورشوت ، دستبرد به دارایی عامه و بیروکراسی شدیداً گسترش می یافت که در نتیجه آن سیه کاری ها ، جامعه در گرداب  فقر ،مرض ،بیکاری وبیماری ،گرسنه گی ،قحطی وبی عدالتی ، وبزرگ شدن فاصله طبقاتی ومرگ ومیر فرورفته کشور بطور کل به گورستان آرام و متحرک مبدل گردیده بود . دهقانان کارمزدوری واقشار تهیدست جامعه هیچ نوع صلاحیت خود ،فامیل وفرزندان خود را نداشتند واز حق تعین سرنوشت خود محروم بودند .

رسوم بی جا وعنعنات فرتوت فیودالی غیرپسندیده وکمر شکن که در بسا جهات از مذهب پیشی میگرفت در تار وپود جامعه تنیده ، در خون مردم ترزیق ودر روان مردم بشدت تلقین شده که در اثر آن سیمای جامعه تخریش وقامت مردم در را برآن خم گردیده بود . مردم در زمان مصیبت گرسنه گی ،قحطی ، مریضی ، جنگ های خونین ،مرگ ومیر ، راه وچاره و نجات شان را از بالا میطلبیدند که  با فعالیت های جادویی ، کف وپف ملایان وتطبیق داروهای گیاهی ،تعویذ ، تومار ، شویست ، دودی ، بازار جادوگران ،سوداگران ،وطبیب های پاکستانی وملاهای لنگ گرم بود . از شام تا بام حاصل کار زحمتکشان شهر ودهات،  نثار نفس پلید اعلیحضرتان ،والا حضرتان ،سرداران ، بالا نشینان فاسد نظام سلطنتی وگروه مفتخواران مذهبی گردیده بود .

در چنین حال وهوا وقتی دیده بجهان گشودم وبا گذشت دوران کودکی رفته رفته جهان را در حصار دیوارهای سر بفلک سنگی وپوشیده با گنبد نیلگون مملو از ابرو تیره گی در یافتم .هنوز سن سه چهار سالگی را سپری نکرده بودم که بجای لبخند مادرانه ، اوامر پس شو ، پیش شو ،بگو ، مگو  ، برو ، نرو، همه اینها  سبب  احساس  ترس ، بی باوری ، روحیه احتیاط وعدم اعتماد بنفس در وجودم گردیده و از طرفی فشار های زنده گی کار شاقه در مزارع ، در منازل ، آنهم در شرایط مریضی وفقر، برخورد خشن متعصبین زن ستیز، شیوع امراض وعقاید عقب مانده وفرهنگ پوسیده نظام ارباب رعیتی ،پدرسارلاری ورسوم بیجا وغیر پسندیده ، زنان و دختران را در موقف متاع ناچیز قرار داده بود که دراثرعوامل یاد شده پدرم با یک ناگزیری خاص  مرا در سن ۱۷ سالگی به عقد شخصی مسن ۵۶ ساله در آورد به این ترتیب با محاکمه اول بخاطر گناه ناکرده محل سکونتم از منزل پدر به زندان شوهر تغیرکرد .

با آغازمشقات شوهرسالاری  پس از ده ما و ده روز،  شوهرم پیش از آنکه  نور چشمی اش را ببیند چشم از جهان پوشید . برادر شوهرم با غصب متاع ناچیز بجا مانده از برادرش ، مرا با طفل یتیمم برون انداخت . بنا بر آن  بخانه پدر مراجعه کرده و در خدمت والدین واعضای فامیل وفرزندم قرار گرفتم. پس از دوسه سال پدرهم نتوانست خواستگاری ارباب قریه دورتر ازهمجوار ما را ردکند.

 اینباربنده را به نکاح شخص شصت وپنج ساله عقد کردند واین دومین محاکمه ای بود که باز هم بدون رضایت خودم جبراً از فرزندم جدا شدم وحاصل ازدواج دومی دوفرزند بود . تا سه چهارسال در غم واندوه و دوری از فرزند یتیم اولینم گذشته بود که شوهر دومی ام نیز سر بزیر خاک برد و فرزندان کودکم یتیم وبدست بازمانده گان افتادند ومرا بخانه پدری برگشتاندند .عذاب بزرگ این بود هرباری که بدیدن فرزند اولی میرفتم صدای گریه طفل همسایه بگوشم چون صدای یتیمان خودم می آمد وهرباریکه به دیدن دوفرزند دیگرم با پای پیاده فرسنگ ها راه میرفتم واتفاقاً صدای گریه طفل کوچه همانند صدای گریه فرزند اولین قلب مرا می فشرد .

باوجود همه مشقات زنده گی با سوخت وساخت سختی های جانکاه چند ساله همراه با خانواده خود بودم که پدر ریش سفیدم بنا بر مداخلات غرض آلود دیگران ، بنده را به عقد نکاح یک شخص دهقان درآورد که مرا بفاصله ده کیلومتر از فرزندان یتیمم دور میساخت .

در واقع  این سومین محاکمه ام  بود که تحت شرایط طاقت فرسای نظام متعصب خانخانی از هردو بخش اولادانم جدا شدم . با گذشت زمان ودر راستای زنده گی مشترک با آن مرد دهقان زحمتکش ، حاصل ازدواج ما سه فرزند بود اما دوری از فرزندان یتیمم با فاصله زیاد دیدار و رسیده گی به همه آنها را در یک زمان معین نا مکن میساخت .

 به این ترتیب در تمام زنده گی کم از کم یکبار جمع آمد همه فرزندانم را به گرد یک دسترخوان ندیدم . روزها را با گریه بشب میدوختم وشب ها را بروز که این وضع یعنی دوری از فرزندانم جگرم را پاره و پاره میساخت . جای بسیار تعجب است که خشم یکی از پسرانم در زمان ازدواجم با یک دهقان زحمتکش آنقدر شدت میگرفت که  تحصیل ، و سن جوانی وماموریت هم نتوانست شرایط حاکم آنوقت و کار افتخار آمیز دهقانی بدستان وعرق جبین خود انسان را بدرک او مبدل سازد .

او در حالیکه عضو یکی از جریانهای چپ مترقی  ومدعی خدمت به توده های میلیونی کشور بود ولی در عمل وجدانش در در گرو عنعنات پوسیده واحساسش اسیر نظام منحط ننگین فیودالی بوده وازدواجم را با مرد دهقان بی زمین عار وننگ میدانست که با آداب ترقیخواهی وآزاده گی بسیار فاصله داشت زیرا از یکطرف در تیوری خدمت به زحمتکشان را افتخار خود میدانست ولی در عمل بودن با زحمتکشان را عار دانسته و هرگز به خواهش مادرانه من ونصایح بزرگان خود گوش فرانداده و به اینترتیب  دوری ازین پسرم لجوج ام تا آخر عمر مرا ناامید ومایوس نگهداشته وبیشترین عوامل  مریضی ام را تشکیل میداد. 

تا بلاخره  در اثر دوری طاقت فرسای او ودیگر فرزندانم ، اندک اندک مریضی به سراغم آمد وبا تشخیص مرض سرطان وچهار ده سال اطمینان دادن داکتر معالج بزنده ماندنم ، باقیمانده عمرخود را با غم و اندوه ، ناله وفریاد سپری نمودم که باشدت گرفتن مریضی وعاجزماندن وجود ازمقاومت و مقابله با مرض مدهش سرطان درماه میزان سال ۱۳۷۰ خورشیدی بنا به اظهار فرزندش با تمام غم واندوه جهان وداع کرد ه خودش تنها رفت وفرزندان را نیز تنها گذاشت .

این بود شمه ی از مصیبتهای ناشی از ماهیت ارتجاعی وخصلت ظالمانه ، فرهنگ فرتوت فیودالی ، کلتور عقبمانده وناپسندیده نظام ارباب رعیتی که چگونه انسان ها را بکام نیستی کشانده وبه گناه ناکرده محکوم میسازد .

این به فرزندان خبیر ، دانا ، فرهیخته وعدالت خواه تعلق دارد که چگونه جنبش ترقیخواهی گسترده را شکل داده ودر یک جریان همبسته گی دادخواهانه مادران داغدیده ومادر وطن را از چنگال سیه بختی نجات دهند .

 

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۸ـ ۱۷۰۵

 

 یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 

  استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 

 Copyright ©bamdaad 2018