اين خــانـه

 

 

اين خانه كه پيوسته درآن جنگ روانه ست
پرسيد از ايزد كه اين خانه چــه خـانه ست؟

ويران شده اين خانه و كس را خبرى نيست
گويند كه درين خانه بسى گنج و خزانه ست

درديست درين خانه كه در دهر نه گنجــد
بدبخت جهان گشته و پيوسته فسانه ست

فى الجمله هـــر آنكس كه درينخانه مقيمست
سرگشته و ديوانه به هر صبح و شبانه ست

اين وحشت و كشتار و ستم چيست درين ملك؟
اين خانه ى در مانده چرا چون به ميانه ست؟

بوم و برى اين خانه يكى آتش و دود است
منسوب به اين خانه شدن شرم زمـانه ست

زين خانه نباشيد كه سَقَر گشتـه بـه گـردون
بر من مبريد نام و نشانش كه ز من نه ست

حيران شده گيتى ز چنين خانه ى وحشت
كاين ملت بدبخت، كدام صوب روانه است؟

يارب نظرى كن تو درين خانه كه گويند
«اندر رخ زيباى تو خورشيد نهانه ست»

( زبير واعظى )

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۱۷ـ ۰۹۰۸