وضعیت جوانان در افغانستان  وحشتناک است!

 

محمد عالم افتخار

 

چهار سال پیش قبل از اینکه عازم هندوستان شوم پیهم می شنیدم، آنانی که در کشور های خارجی به ویژه ممالک غربی مهاجر شده اند از رهگذر جوانان و نوجوانان  دختر و پسر خویش گرفتار مشکلات طاقت فرسا و روانسوزی می باشند. اکثراً دختران و پسران جوان در محیط های "بی بند و بار" خارج از چوکات اخلاقیات و رسوم خانواده گی افغانی خارج گردیده منجمله ضوابط شرف و ناموس را خوار داشته به انواع انحرافات و مفاسد اخلاقی آغشته گردیده ، به شراب خواری و استعمال مواد مخدر گوناگون اعتیاد پیدا کرده اند.

اینگونه  اتوریته اغلب پدران و مادران و بزرگان فامیل بر جوانان و نوجوانان زایل گردیده معاشرت های دختران با پسران و قرار و مدار و ازدواج و غیره شان بدون اذعان و ارزیابی و تصویب والدین و اولیا صورت می گیرد که اکثراً به سرانجام های وخیم و دردناک منتهی میگردد.

فراتر از این ،  عصیان جوانان و نوجوانان علیه عقاید و باورهای بزرگان و سنن و عنعنات اجدادی به یک امر همه گیر مبدل شده و اعمال فشار و امر و نهی بزرگان؛ چه بسا به عکس العمل های خش جوانان و نوجوانان تا سرحد خود کشی و دیگر کشی منتج میشود و به وقوع تراژیدی های وحشتناک منجر میگردد.(۱)

***

در نخستین روز های اقامتم در هندوستان حینیکه پی کاری به چاندنی چوک دهلی رفته بودم در جمعی از افغانها کسی از دیگری پرسید:

ـ خانه و خانواده ات که در لاچ پت نگر است؟!

جانب مقابل گفت:

ـ نه بابا در لاچ پت نگر یکسال پس  نمیدانی که بچه (تازه) از خودت هست یانی!

لاچ پت نگر دهلی پایتخت هندوستان منطقه وسیعی است که به طرز عنعنوی بیشترین افغانهای مقیم و مسافر در آن بود و باش و رفت و آمد دارند و سلسله ای از تسهیلات و ضروریات تیپیک افغانی در آن فراهم میباشد.

بنابرین معنای پرسش آن بود که خانه و خانواده طرف مورد نظر؛ بایستی در تجمع افغانها و در همسایه گی هموطنان و هم فرهنگان بوده باشد. ولی معنای جواب آن بود که گویا در لاچ پت نگر؛ لابُد بنابر فراهم بودن فرصت ها و آزادی های معین مدنی و سهولت مراودات انسانی منجمله به دلیل همزبانی؛ کنترول زنان همسردار به حدی دشوار و حتا غیر ممکن است که نمیدانی طفل متولد شده در آخر سال فرزند خودت هست یا از شخص  دیگر اعم از افغان و مسلمان یا هندو و سکهه وغیره

چنین باور و پنداری حتا به زننده ترین وجه  همان تصورات و توهمات و تبلیغاتی را بازتاب میدهد که به طور یک کُل در مورد وضعیت جوانان و نوجوانان فامیل های افغانی مهاجر شده درغرب و سایر کشور های رشد یافته؛ نزد بیشتر اهالی مقیم کشور ما چونان حقایق بی چون و چرا نُقل مجالس و محافل میباشد.

***

چند ماهی پس از این بود که دوستی از ایالات متحده امریکا آمد و برای حدوداً یکماه که چکاپ و معایناتش ایجاب میکرد  در مسافرخانه های لاچ پت نگر بود و باش اختیار نمود. یکی ازموفقیت های بزرگ و فضیلت های جلیلی که وی مدعی اش بود  همانا تربیت و رهبری و کنترول فامیل و فرزندانش طبق معیار های « اسلامی و افغانی » در امریکا بود. موصوف به خاطر اینکه نشان دهد از چه کار شاق و نزدیک به محالی سخن میگوید  از معروفترین و با اتوریته ترین شخصیت ها حکایت میکرد که قادر نشده اند؛ دختران و پسران خود را در کنترول داشته و در چوکات اخلاقیات « افغانی و اسلامی » منضبط نگهدارند.

 

***

مدتی پس از این در منطقه « نظام الدین اولیاء » دهلی  با هموطن دیگری ملاقی شدم که همراه با پسر جوانش از امریکا به هند آمده بود. وی نیز کاملاً روحیات و باور های پیشگفته را داشت و از اینکه توانسته است پسرش را « با خدا و قرآن »  کلان کند  خیلی می نازید و فخر میفروخت تا جاییکه خودش، فامیل و پسرش را با قاضی القضات افغانستان، فامیل و اولاده او مقایسه مینمود که گویا از این رهگذر خیلی ناکام و سیه بخت بوده اند.

پسر این هموطن که بالاتر از بیست و چند سال داشت  در لباس سفید دامن کشال  سر و صورت پُرموی و قیافه صوفی مانند؛ اصولاً به افراطیون مذهبی می ماند و نیز آمده بود تا شامل مدرسه « دیوبند »  گردد.

البته این سلسله  سرِ دراز داشت و دارد و اینها صرف چون مشت « نمونه خروار » خدمت عزیزان پیشکش گردید.

***

القصه که چهار سال بعد  من به کشور عودت نمودم. در نخستین نگاه ها  در محلاتی که قبلاً با آنها کاملاً آشنایی و بلدیت داشتم؛ به فرق های فاحشی روبرو گردیدم. این مناطق باغی و نیمه جنگلی؛ چهار سال پیش محیط خلوت وپاکیزه ای داشت ، من گاه صبحانه و گاه عصرانه و گاه هم شبانه در آنها گردش و ورزش مینمودم.

اینک  این ساحات و مناطق مماثل آنها گاه و بیگاه پُر از جوانان و نوجوانانی شده است که از خانه های نزدیک و دور  غالباً سوار بر بایسکیل ها و موتر سایکل ها آمده و در دسته جاتی بهم می پیوندند و با صرف چرس و پودر و مشروب  خویشتن را « مصروف » و از دنیا و مسایل آزار دهنده روز افزون آن  گویا فارغ می سازند.

حسب تصادف؛ خط تلیفون یکی از همچو جوانان بر روی تلیفون من نیز افتاد.

وی بی محابا میگفت: ما دکان آمده ایم و تو نیستی!

استفهام کردم، شما کیستید و چه امری داشتید؟

گفت: آزار ما نتی؛ زود خوده برسان که چرس کار داریم چرس!

گمان میکنم که ظرف چهار سال، تعداد جوانان و نوجوانان این محلات  حدوداً دو برابر شده است؛ به نظر میرسد که تزاید کمیت به عین اندازه تا سالیان زیاد دیگر ادامه خواهد یافت و شاید عین احصاییه با تفاوت های بسیار ناچیز در سراسر افغانستان هم صدق نماید. شماری از این جوانان و نوجوانان تعلیمات متوسط دیده و عده ای هم از پوهنتون ها و موسسات تحصیلات عالی فراغت یافته اند و بیش و کم نیمی هم  اینک گویا مکتبی و در حال تحصیل اند.

من  در روز های عید قربان با چندین تن از این ها سرخوردم و با آنانیکه کم و بیش شناخت داشتم سعی کردم صحبت های مختصری داشته باشم. در نگاه های آنان یأس و خشم و تنفر موج میزد حتا خشم و تنفر نسبت به من  که تصور می کردند موقعیت برتری از ایشان دارم؛، موقعیتی که مانند موارد معلوم الحال  شایدغصب شده است!

البته باید در نظر داشت که این جوانان و نوجوانان، همه مربوط به جنس ذکور استند  و وضع جوانزنان و جوان دختران را باید در منازل و محافل معینه و محلات خاص آنها دید و دریافت. تا جاییکه منجمله از طریق سازمانهای حقوق بشری و مراجع جنایی و عدلی گذارش میشود؛ تعداد این بخش نفوس هم متناسباً افزایش یافته و گرفتاری های موجود در میان جوانان و نوجوانان مرد ، کم و بیش گریبانگیر اینان نیز شده است که متأسفانه سرعت روز افزون دارد و از همه بد تر و درد ناکتر موارد فرار از منزل و خود کشی و خودسوزی در این بخش افزونتر میباشد.

برجسته ترین مشخصه  و وجه مشترک بزرگتران این دو قشر  همانا بیکاری و بی سرنوشتی است  که تقریباً همه ناظران محلی و عناصر چیزفهم بر آن انگشت گذاشته و تأکید مینمایند. ولی آنها معضلات و درد ها و سرخوردگی های فراوان دیگر هم دارند که علی الظاهر زیاد برجسته نیست و چه بسا خیلی پنهان و ناشناخته نیز میباشد و معهذا اثرات ویرانگری مانند « بیکاری و بی سرنوشتی » و بدتر از آن بر روح و روان این فرزندان افغانستان برجای میگذارد.

***

مسلم است که آنچه در مورد جوان دختران و جوان پسران افغانی اعم از اینکه در کشور های خارجی و غربی مهاجر اند و یا در داخل کشور به سر می برند، گفته و شنیده میشود  نمیتواند حقایق مطلق بوده و بیچون و چرا دامنگیر تمامی آنها شده باشد و یا شده بتواند.

نه تنها انسانها که همه موجودات حیه دارای سیستم های ایمنی بدنی و روانی میباشند. در مورد انسانها سیستم های ایمنی هم ارگانیگ اند و هم فرهنگی ـ روانی. بخصوص سیستم ایمنی فرهنگی ـ روانی است که انسانها را در کادر هویت های قومی ـ قبیلوی، ملی و مذهبی... معینه در سرزمین های مهاجر پذیر نگهمیدارد و امر استحاله آنها در جماعت ها و فرهنگ های دیگر را ناممکن و حتا امر انتگراسیون آنها با سایران را دشوار و پیچیده میگرداند. البته نیرو و شدت پایداری خصوصیات رفتاری و اخلاقی و سایر مختصات روانی ی فردی تا فردی و گروهی تا گروهی فرق میکند و این یک امر ناگزیر است!

مثلاً در زمره هموطنان ما  فراوان دیده شده است که پشتون های جنوب در برابر تطورات پیرامونی در سراسر جهان مقاومتر بوده و بسیاری از مختصات رفتاری و روانی منحصر به فرد اتنیکی خویش را با سرسختی متفاوتی حفظ مینمایند. اینکه گاه گاه اینجا و آنجا به رسم گُله و انتقاد شنیده میشود که فلان و بهمان شخصیت پشتون علی الرغم تحصیلات بالا و زیستن طولانی در خارج و خاصتاً در کشور های بسیار پیشرفته غرب؛ عِرق و تعصب قومی و قبیلوی خود را مانند افراد بیسواد و بی تحصیل و دنیا ندیده  کماکان دارا میباشد؛ ناشی از همین واقعیت است.

ولی با وصف تمام اینها، انسان به مراتب بیشتر از سایر جانداران محصول « محیط زیستی» و «محیط فرهنگی» میباشد؛ چرا که جانداران دیگر توسط نظام اتوماتیسم غریزی؛ دترمینه و کنترول میشوند و لهذا از خود دارای اختیارات چندانی نیستند؛ در حالیکه انسان بودن به معنای عقل و اختیار داشتن است. و به ویژه در عصر ما ـ عصر ساینس و تکنولوژی های بسیار پیشرفته ـ عیان شده است که عنصر عقل انسانی به مقیاس نوعی و جهانی ـ تاریخی تا کدام پیمانه کشاف و خلاق و انتخاب کننده و اختیار کنننده میباشد.

متأسفانه رشد و تکامل «انسانیت» و آنچه اکتشافات و خلاقیت های انسانی خوانده میشود  در کلیه نقاط سرزمین های مسکون بشری نه در گذشته ها همسان بوده و نه امروزه برابری و همزمانی دارد. صرف نظر از خوب و بد و اینکه به کدام قیمتی برای نوع بشر و مردمان عقبمانده و عقب نگهداشته شده تمام گردیده است؛ بخش هایی از جهان ما از ثروت و مکنت و دستاورد های تمدن علمی ـ صنعتی معاصر به حد وفور برخور دار شده است و بخش هایی در محرومیت و عقبماندگی و فقر و جهل و خرافات و جادو و جمبل و مرض و مرگ دست و پا میزند.

 قطع نظر از اینکه ما تیوری های تکامل در مورد بشر را مورد اعتنا قرار بدهیم یا نه و ماحصل تحقیقات در باستانشناسی و زیست شناسی (بیولوژی) و فوسیل شناسی و انسانشناسی و تاریخ ...را قبول داشته باشیم یا خیر؛ حتا اساطیر و روایات مقدس و مذهبی ما به برجسته ترین وجوهی بیانگر تطور های تکاملی در جوامع و فرهنگ ها و زیستار های آدمیان است.

« قابیل »  یکی از دو پسر نخستین حضرت آدم اسطوره ای؛ به حدی بدوی و تکامل نیافته بود که وقتی برادرش هابیل را کُشت حتا برای یکسال جسد مقتول خود را اینسو و آنسو بردوش خویش حمل مینمود تا آنکه خداوند زاغی را بر انگیخت که در برابر چشمان « قابیل » زمین را توسط منقار بکند و زاغ مُرده ای را در آن دفن نماید. بدین ترتیب قابیل علیه السلام جد امجد ما!؛ بدواً شاگرد زاغ حقیری گشته و هنر تدفین مُرده را از او آموخت.

اینگونه در افسانه «اصحاب کهف » حینی که ایشان پس از یک خواب سه صد ساله به اراده خداوند  بر میخیزند؛ احساس گرسنگی وادارشان مینماید تا پی دریافت غذا به شهر برآیند. در شهر وقتی ایشان سکه عصر خود یعنی دوران « دقیانوس » را به دکانداران میدهند  دیده میشود که دنیا ومردم چقدر ها تغییر نموده است. سکه متذکره  اینک چیز فوق العاده عتیقه و نایاب و پر ارزش گردیده و بنابراین بر اصحاف کهف؛ گمان کسانی برده می شود که به گنج بی بدیل دست یافته اند....

یا وقتی خداوند ضرور دید تا آدمیان را به وسیله فرستاده ها (رسولان و پیغمبران) هدایت نماید طی حدوداً شش هزار سال که طبق کتاب مقدس تورات از پیدایش آدم و چه بسا از پیدایش جهان میگذرد؛ ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر برای این مهم مبعوث فرمود. پیامبران اکثراً در هدایت مردمان ناکام و درمانده بوده و بیش و کم نیز توسط یاغیان کشته شدند و متقابلاً خداوند هم غضبناک شده برخی اقوام سرکش پیامبرانش را برای عبرت سایران  قتال و خراب و برباد کرد که یک مورد بارز آن همانا انزال « توفان نوح » میباشد.

جالب است که پیامبران خداوند هریک  نه برای هدایت تمام بشریت بلکه برای هدایت این قوم و آن قوم می آمدند. نخستین علت آن بود که یک پیغمبر در گذشته ها که وسایل سیر و سفر و ارتباطات جز چارپایان وجود نداشت  نمی توانست به همه اقوام و قبایل روی زمین برسد و آنها را مورد خطاب و هدایت قرار دهد. پیامبران خداوند از نخستین (حضرت آدم) تا آخرین (حضرت محمد خاتم) همه بشر و همانند سایر ابنای بشر بودند و جز آنچه برایشان وحی میشد؛ بیشتر چیزی نمی دانستند و توانایی خارق العاده و غیبی نداشتند!

دومین علت، تفاوت و تضاد شدید زبان های اقوام و قبایل مختلف باهم بود و در نتیجه آنچه برای قومی قابل فهم میبود، برای سایر اقوام و قبایل نفهمیدنی و گنگ و مبهم و غیر قابل استفاده باقی می ماند.

سومین علت هم تفاوت و تضاد شدید سطح زنده گانی مادی و روبنای فرهنگی اقوام و قبایل مختلف با یکدیگر بود. علل دیگری را هم میتوان بر شمرد که بر مبنای آنها اراده خداوندی بر آن قرار گرفت که برای هرقوم رسولی بفرستد و برای هرزمان پیغمبری.

شکر گویم  بر خدای  مهربان    آنکه  باشد خالق  کون و مکان

کرده نازل هر زمان پیغمبری   تا که باشد  مردمان را رهبری

 

بدینترتیب مردمان  هم در مکان ها تیت و پاشان و مختلف بودند و هم در زمان ها. و خداوند نیز برابر با وضعیت و درجه تکامل معاشی و عقلی مردمان هر منطقه و هر زمانه؛ برایشان هادی و رسول میفرستاد ولی قبول هدایت رسولان مانند اراده جبروتی خداوندی  بر مردمان  جبری و قهری و حتمی نبود. مردمان به حد توان عقلی و ذهنی خویش می بایستی با سنجش و اراده آزاد از پیغمبران، پیروی میکردند. جزای سرکشی از پیغمبران و حتا آزار و قتل آنها به آخرت و روز جزا و به هرحال به اراده خداوندی مربوط بود نه به اراده و زور و جبر و جنگ و مقابله و مقاتله پیغمبران با مردم و علیه مردم.

خداوند در همه کتب و روایات مقدس به شمول قرآن شریف ، حتا برای مرتبه و موردی هم اصل اراده و انتخاب و عقل آزاد ابنای بشری را نقض و نفی نکرده و اکیداً احترام و قبول و عبادت خودش را هم کاملاً اختیاری قرار داده است. حسب نصوص صریح متعدد قرآن شریف، هرگاه خداوند اراده میکرد  میتوانست همه اولاده بشر را امتی واحد بگرداند و در نتیجه میشد توسط پیامبر واحد یا کتاب و هدایت واحد در همه مکانها و در همه زمانها آنها را رهنمایی و کنترول قالبی بدارد.

میدانیم که در این صورت  ابنای بشر  مانند سایر حیوانات تابع جبر غریزی و جبر الهی واقع شده مطیع و منقاد می گردیدند و حتا به چیز هایی مانند ابزار هایی که امروزه با ریموت کنترول  رهنمایی میشوند، همانندی می یافتند و این ، یعنی اینکه «انسانیت» شان سلب میگردید!

و خداوند هرگز نخواست و نخواهد خواست  از نوع بشر  سلب «انسانیت» کند و آنرا به هیچ یوغی  اسیر و به هیچ جبر سلب کننده اراده و اختیار و عقل تکامل یابنده اش؛ محکوم بگرداند و به پیشگاه هیچ بُت و معبود و حتا به پیشگاه ذات اکبر خودش، قربانی نماید.

اصل فوق العاده مهم و حیاتی و مماتی دیگری که میتوان و باید از فحوای اساطیر قرآنی و اساطیر و روایات مقدس سایر امم و ملل؛ استخراج کرد این است که حتا صحیفه ها و کتب مقدس که حاوی اوامر و نواهی خداوند در زمان و مکان معین برای قوم و امتی معین بوده در زمان و مکان تغییر یافته و تکامل پیدا کرده و برای مردمان تفاوت کسب کرده از قدما و گذشتگان، نافذ و جاری باقی نمانده و نافذ و جاری باقی نمی ماند.

قرار معلوم در گذشته ها و در زمان بدویت و صباوت بشر خود خداوند مستقیماً چنین صحیفه ها و کتب مقدسه را منسوخ و تعویض فرموده و به عوض آنها صحیفه ها و کتب جدید منطبق به نیاز های زمانی و مکانی مردمان تفاوت یافته همراه با پیغمبران جدید میفرستاد که آخرین آنها خاتم النبیین حضرت محمد عربی بود و کتابش قرآن شریف عربی.

چنانکه به عین الیقین می بینیم دنیا و بشریت پس از عصر حضرت محمد و عصر قرآن نیز ادامه یافته و نه تنها ادامه یافته که تحولات و تطورات فوق العاده عظیمی به خود دیده؛ در حالیکه خداوند سلسله فرستادن پیغبران را خاتمه بخشیده است. منجمله از تأکیدات فراوان و مکرر در مکرر نصوص قرآن؛ که بر عقل آدمی و بر مبرمیت « اندیشه و تفکر » صورت گرفته است؛ میتوان و باید استنباط نمود که اعصار پس از پیامبران؛ اعصاری است که عقل بشری بلوغ یافته، فراز آمده و به اراده خداوندی بر هدایت جوامع و کتله های بشری توفیق لازمه و دم افزون پیدا کرده رفته است.

ماحصل عقل بشری تا زمان ما؛ علوم مختلفه ساینتفیک و تکنولوژی های متعدد و متکثر و حیرت انگیز در زمین و آب و فضا و کیهان؛ میباشد که تقریباً هیچکدام در عصر پیامبران موجود و حتا متصور نبود و متکی و منطبق بر ساینس و تکنولوژی  جهانشناسی و کیهانشناسی و معرفت بر زمان و مکان و ماده و انرژی و عالم بیجان و جاندار در طول و عرض و دیگر ابعاد آنها؛ ثروت هایی میباشد که میتواند جوامع و انسانها را به بهترین وجوه در شش جهت هستی هدایت و رهبری نماید و به مقامات و مدارج عالی و اعلا نایل گرداند.

بدینگونه میتوان و باید نسبتاً به ساده گی دریافت که ید قدرت خلقت با سرشتن گوهر آدمی ، عنصر عقل را در آن افزوده بوده است ولی مقدر چنان بوده که این عقل در زمان و مکان و به مقیاس نوعی تکامل نماید و با سیر بدواً بطی و تدریجی بالاخره به کمال کیفی برسد تا انسان قادر گردد به مدد این عقل خدا داد؛ حد معینی از امور سرنوشت خود را به دست خود گرفته به آفریده خود گردان و با اراده و صاحب اختیار خداوندی در جهان مبدل گردد.

 

***

برای آنکه زیاد از مطلب اصلی دور نشویم  بر میگردیم به وضعیت جوانان مهاجر و نیز مقیم افغانی در حال حاضر.

در مورد جوانان مهاجر  امر قطعاً مسلم این است که آنان ـ جز عده ای که در سرزمین های دومی به دنیا آمده اند؛ با تحمل مشقات کم و بیش سفرها  و سرگردانی ها و منتظرماندن ها...از وطن بیجا و بالاخره مقیم کشور ها و سرزمین هایی شده اند که محیط زیستی و « محیط فرهنگی » کاملاً متفاوت با افغانستان دارند. اغلب این کشور ها به لحاظ صنعتی و تکنولوژیک و نیز به لحاظ فرصت ها و آزادیهای مدنی، سطح زنده گی، تنوع محصولات تولیدی و مصرفی وغیره اصلاً با افغانستان کمابیش یک دهه قبل؛ قابل مقایسه نیستند.

بنابر این یک امر کاملاً بدیهی است که جوانان افغانی؛ ضمن اینکه افغان و افغانستانی باقی می مانند؛ اثرات فراوانی از محیط طبیعی و فرهنگی جدید بپذیرند و بسیاری از طرق رفتاری و کمابیش اخلاقی ایشان تغییراتی نماید تا بتوانند به اصل قاهره « تنازع بقایی » یعنی «تطابق با محیط» نایل گردند و مانند شهروند یک کشور و جماعت کاملاً جدید و متفاوت به زندگانی بپردازند.

بر اساس یافته های انسانشناسی و روانشناسی؛ افراد مهاجر که دارای سن و سال بلند میباشند؛ در تطابق با محیط و فرهنگ جدید خیلی به کندی موفق میشوند ولی افراد جوانتر؛ متناسباً شانس بالاتر دارند. خاصتاً کودکان ۰ تا ۶ ـ ۸ ساله خیلی زود زبان ها و فرهنگ های محیط جدید را جذب نموده و تا حدودی با اهالی قبلی محیط؛ همطراز و "همرنگ جماعت"میشوند. چرا که حسب محاسبات علمی؛ آدمیزاد تا ۸ ساله گی ۸۰ فیصد محتویات محیطی ـ فرهنگی را جذب و در ماتحت الضمیر خویش تذخیر مینماید و تا ۹۵ فیصد روانیات آدمی تا ۱۸ ساله گی اکمال میگردد. لذا در کسانی که ۹۵ فیصد یا بیشتر روانشان در سرزمین ها و محیط های فرهنگی متفاوت ساخته شده؛ یاد گیری و جذب و نهادینه کردن ارزش های فرهنگی و رفتاری جدید، با مقاومت ضمیر ناخود آگاه مواجه گردیده سخت و دشوار میگردد.

در گستره « تطابق بامحیط » تردیدی نیست که تفاوت دیدگاه های جنسیتی هم خاصتاً بر جوانان و نوجوانان تأثیر میگذارد و در مواردی ممکن است ایشان را به بی بند و باری های جنسی و یا قربانی قرار گرفتن از این رهگذر وا بدارد. ولی این حقایق استثنایی؛ لزوماً به معنای درست بودن همه آن تبلیغات و توهماتی نیست که معمولا در داخل کشور نُقل مجالس و محافل بی مسوولیت و وراج میباشد.

متاسفانه یکی از تبعات عقبماندگی عمومی در کشور ما و خیلی از کشور های شرقی و اسلامی؛ طرز نگاه معیوب به جنسیت و مسایل جنسیتی است. درین طرز نگاه؛ تقریباً همه موضوعات مربوط به زن و مرد  و کلیه حرکات و سکنات زنان؛ جنسی تلقی میگردد و درست به همین علت؛ درس خواندن، کارکردن بیرون منزل، تفریح وغیره زنان و دختران همه حتا پوشش و بهانه برای بی و بند وباری جنسی به حساب می آید.

با این طرز دید؛ کاملاً عادی است که کشور های پیشرفته در عرصه تأمین حقوق انسانی و کار و تحصیل و ترفیع زنان در جامعه و اداره و دولت و مارکیت... محلات بی بند وباری جنسی و فسق و فحشا تصور شود. و درست با همین طرز نگاه معیوب و مریض عنعنوی است که «داخلی» های ما نسبت به هموطنان مهاجر خویش و خاصتاً جوانان و نوجوانان آنها  قضاوت می نمایند.

برخورد های تربیتی و تنبیهی با جوانان و نوجوانان با همین طرز دید، معمولاً نتایج وارونه به بار آورده موجبات اذیت روانی جوانان و بالاخره تشبث آنان به اقدامات سو  را موجب میشود. روی این محاسبه ادعاها مبنی بر اینکه فلان پدر و مادر در کشوری مانند امریکا توانسته است فرزندان خود را عیناً مانند داخل افغانستان ـ آنهم در وضع ده ـ بیست سال قبل اداره و کنترول نماید؛ علیه قوانین عینی «تطابق با محیط» بوده بیشتر به معنای یک استبداد و زندانبانی خواهد بود و یا هم افراطی گری تا سرحد داعشی ها و طالبانی ها.

معهذا همه این ملاحظات اصولی بدین معنی نیست که حفظ تقوی و طهارت جنسی و توفیق در ایجاد روابط جنسی مشروع و بهنگام  و ایده آل؛ برای جوانان و نوجوانان مهاجر که حد اقل تجربه و بلدیت با محیط های جدید و پیچ و خم ها و پرابلم های آنهارا ندارند؛ کار ساده و ارزانی بوده نیازمند مراقبت و مواظبت پدر و مادر و بزرگان دیگر فامیل و اولیای تعلیم و تربیه وغیره نمیباشد.

یکی از بدبختی ها هم این است جامعه ایکه در قبال جنسیت و مسایل جنسی اینهمه حساسیت افراطی دارد و آنرا مهمترین و بزرگترین دغدغه خویش می پیندارد؛ اصلاً چیزی به مصداق تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش جنسی ندارد.

***

و اما در مورد جوانان و نوجوانان درون کشور:

احصاییه ها ۶۵ فیصد نفوس کشور را که گویا ۳۰ میلیون نفر است؛ شامل جوانان وانمود میکنند  مردان و زنان و دختران و پسرانی که زیرسن سی سال عمر دارند.

ولی معلوم نیست جوانانی که زیر خط فقر زنده گی میکنند  و یا فامیل هایی دارند که به علل مختلف قادر به تعلیم و تربیه و مواظبت از ایشان نیستند؛ کدام کمیت نفوس را احتوا مینماید. به علت اینکه طبقه متوسط در کشور وضع چندان قابل ملاحظه و ثابت ندارد؛ قشر حاکمه بالایی جامعه که بیشترین ثروت و امکانات مادی و معنوی را در تصرف دارد؛ به لحاظ عددی انگشت شمار بوده طبق برخی احصاییه ها حتا به هزار فامیل هم نمیرسد، میتوان نتیجه گرفت که اکثریت غالب نفوس جوان کشور متعلق به طبقات و اقشار فرودست و کم درامد و فقیر کشور میباشد.

علی القاعده جامعه افغانستان  معیوب ترین طرز نگاه به کودکان و جوانان را داشته است و دارد. میتوان گفت؛ با وصف کودک دوستی عنعنوی، دوران کودکی در جامعه افغانی به مفهوم معاصر کلمه  معنایی ندارد. به کودک همانند مرد یا زن کوچک دیده میشود که گویا بسان نوزاد هر جانور دیگر با خورد و نوش بزرگ خواهد شد؛ کار خواهد کرد، عاید خواهد آورد، مزدوج خواهد شد و تولید مثل خواهد نمود.

تا همین دهه پیشتر؛ نه تنها رشد و رسش و آموزش و پرورش علمی کودکان در افغانستان معنایی نداشت بلکه تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان ذکور چیز های تجملی و حدوداً جبری بود و تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان اناث اصلاً چیز زاید و حتا حرام و ممنوع محسوب می گردید و با تفاوت اندک تا هم اکنون نیز خاصتاً در جنوب کشور و در جنب وزیرستان ها، زاید و حرام و ممنوع محسوب میگردد.

 البته این قاعده  سوای نظریات و عملکرد های زمان حاکمیت طالبان میباشد وانگهی با اینکه طالبان توسط آی . اس . آی پاکستان به هدف تحمیل منافع و اغراض آنکشور بر افغانستان؛ تجهیز و تمویل و سوق و اداره میشوند، معهذا با کمال درد و الم نمیتوان اذعان نداشت که بدنه آنان از همین پیکر جامعه افغانستان برش گردیده است!

البته واقعیت اساسی جامعه افغانی؛ فقط توسط طالبان نیست که برملا گردیده و به سطح جهانی به تصویر کشیده شده است بلکه قبلاً اغلب جهادی ها درین گستره ریکارد های بارز و برجسته و تکرار نشدنی ثبت صحیفه روزگار نموده بودند که در پیوند با حقیقت شوم «جنگ سرد» جهانی؛ جای درشتی را در تاریخ سیاسی ی جهان احراز نموده است.

بدینگونه علی الوصف تفاوت های گه گاه و جای جای؛ قاعده کلی محیط فرهنگی،عقیدتی و فکری در همه عرصه ها و به ویژه در رابطه به کودکان و جوانان و زنان و دختران در مناطق روستایی و نیمه شهری و تا حدودی شهری افغانستان شبه طالبانی ـ شبه جهادی است و این واقعیت بازتاب عقبماندگی بسی طولانی و خفت بار جامعه افغانی به تناسب دوران معاصر تاریخ بشریت میباشد که به خواب زمستانی حشره ای همانندی داشته و توسط برخی صاحب نظران در تاریخ؛ واماندگی در حالت قرن سیزدهمی ـ قرن تباه شدن در ایلغار مغول ـ نیز تعبیر گردیده است.

بدینگونه تضاد اساسی جوانان و نوجوانان کنونی اعم از ذکور و اناث که در سالیان فشرده اخیر زیر بمباران سرسام آور پدیده ها و افکار و جریانات نوین معاصر در کشور  دیده به دنیا گشوده و استخوان سخت کرده اند؛ با خود جامعه و مناسبات و سنن و باور ها و عادات فرتوت حاکمه در آن میباشد. البته نسل های نوتر بشری در جوامع مختلف دارای سلسله تضاد هایی با نسل های کهنتر و سنن و عنعنات و مناسبات فرتوت مسلط بر جوامع مربوط بوده اند و میباشند؛ ولی مورد جوانان و نوجوانان افغانستان با آن مواردِ نسبتا معمول؛ فرق فاحش دارد؛ چرا که اتفاقات ده ـ بیست ـ سی ساله افغانستان خاصتاً یک و نیم دهه اخیر آن؛ اساساً در هیچ کشور و سرزمین اینهمه عقبمانده و پر مساله  واقع نگردیده و تکرار نشده است.

برای اکنون عکس العمل عمومی جوانان و نوجوانان در برابر وضع مسلط موجود انفعالی و همراه با پناه بردن به مواد مخدر وغیره است ولی با در نظر داشت کمیت ۶۵ درصدی نفوس جوان کشور  این حالت نمیتواند همیشگی باشد و حرکت عصیانگرانه این پتانسیل عظیم نیروی بشریُ مخصوصاً که از رهبری و کنترول سالم و سازنده بیرون باشدُ میتواند عواقب وحشتناکی را برای جامعه و کشور پدید آورد.

این بحث را در آینده روشنتر و مستدل تر پی خواهیم گرفت؛ آرزوست که عزیزان صاحب اندیشه  انتقاد ها و کنکاش های خویشتن را پیرامون مسالهُ دریغ نفرمایند!

 

 

 

۱ ـ یک جوان در ارزگان شش عضو خانواده اش را به ضرب گلوله کشت

احسان سعیدی - کابل
چهارشنبه ١٦ ميزان ١٣٩٣ ساعت ١٦:٣٨

مقام های محلی در ولایت ارزگان در جنوب کشور می گویند که یک پسر جوان شش عضو خانواده اش را به ضرب گلوله به قتل رسانده است.
دوست محمد نایاب، سخنگوی والی ارزگان به خبرگزای بخدی گفت: « یک جوان در شهر ترینکوت مرکز ولایت ارزگان، شش عضو خانواده اش را به ضرب گلوله به قتل رسانده و دو تن دیگر را زخمی کرده است.»
به گفته سخنگوی والی ارزگان  قربانیان پدر، مادر، خواهر، و سه برادر این پسر جوان هستند.
نایاب افزود که تحقیقات ابتدایی پولیس نشان می دهد که مشکلات خانوادگی، باعث بروز این حادثه شده است اما او تاکید کرد که تحقیقات همچنان ادامه دارد.
پس از اینکه، ماموران پولیس به محل حادثه رسیدند، مقتول با تفنگچه دست داشته اش با این ماموران درگیر شد و فرد مهاجم در جریان درگیری با پولیس از پا درآمد.
این نخستین رویداد خونبار از این دست در ولایت ارزگان است.
شب گذشته، در ولسوالی انجیل هرات نیز، یک پسر، مادر اندر جوانش را کشت و خودش از محل حادثه فرار کرده است.
هنوز علت این حادثه معلوم نیست و ماموران پولیس در جستجوی قاتل استند.
خشونت های خانواده در سال های اخیر، در کشور افزایش یافته است.
منابع رسمی خبر دادند که بیشتر خشونت ها علیه زنان از سوی اعضای فامیل صورت می گیرد که شامل پدر، برادر، کاکا و ماما استند.

  بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۱۳۱۰