بحثی پیرامون مسایل مبرم روز :
گیتا برزو
مقدمه
در دنیای امروز، شبکه های اجتماعی دیگر فقط ابزاری نیستند برای فرستادن پیام در بین مردم. آن ها به فضاهایی بزرگ برای ارتباط و تعامل تبدیل شدهاند، فضاهایی که فکرها، احساسها، و نظرها با سرعتی بسیار زیاد پخش می شوند. اما در پشت این پویاییِ ظاهری، الگوریتم۱هایی قرار دارند که با وجود ناپیدا بودن، همه جا حضور داشته و در ایجاد شرایط موجود نقشی بزرگ دارند. این الگوریتمها تا حد زیادی تصمیم می گیرند چه چیزی را ببینیم، چه مطلبی را بخوانیم، و چه محتوایی برای ما نمایش داده شود. به این ترتیب، دیگر خودِ « کاربران » نیستند که انتخاب می کنند چه چیزی ببینند، بلکه این برنامههای هوشمند هستند که با محاسبههایی خاص و گاهی نامشخص، اطلاعات را برای ما فیلتر و دسته بندی می کنند.
الگوریتمها بی طرف نیستند. هدف اصلی آن ها این است که توجه ما را جلب کنند و کاری کنند تا بیشتر در فضای مجازی بمانیم. برای کار روی این هدف، محتواهایی را در اولویت قرار می دهند که احتمال بیشتری دارد واکنش ما را برانگیزد، مثل عصبانیت، خنده، ترس یا احساس ناراحتا از بیعدالتی. این نوع محتواها تجربه ما از فضای مجازی را کاملاً دگرگون می کند و نگاه ما به دنیا را هم تحت تأثیر قرار می دهد. به همین دلیل موضوع هایی که در فضای مجازی فراگیر یا پرطرفدار می شوند لزوماً درست، مفید یا منصفانه نیستند، بلکه بیشتر آنهایی هستند که احساسات را قوی تر تحریک می کنند.
در چنین شرایطی، هر «کاربر» هم زمان هم نقش تماشاگر را دارد و هم نقش بازیگر. رفتارهایی که در فضای مجازی انجام می دهیم، مثل لایک کردن، نظر دادن، یا به اشتراک گذاشتن، خوراک الگوریتمها را فراهم می کنند. الگوریتم ها هم بر اساس همین رفتارها چیزهایی را به ما نشان میدهند که ممکن است به دیدن شان علاقه مند باشیم و به این ترتیب کمکم روی انتخابها، سلیقهها، و حتا باورهای ما، تأثیر می گذارند. این روند باعث می شود ما بیشتر با کسانی روبه رو شویم که مثل خودمان فکر می کنند و با نظرهای متفاوت با نظرما کم تر آشنا شویم. کم کم گفت وگوها ضعیف تر می شوند، برخورد اندیشهها کم تر می شود، و جامعه به گروههایی جدا از هم تقسیم می شود. در این وضعیت چیزی که درمقام «نظر عمومی» دیده می شود دیگر به طورطبیعی و آزادانه به وجود نیامده، بلکه نتیجه هدایت و مدیریت پنهانی است.
در برابر این تغییرها لازم است نگاهی انتقادی داشته باشیم. نوعی شیوه فکر کردن به نام « اندیشه دیالکتیکی» به ما کمک می کند تنشها، تضادها، و قدرتهایی پنهان را که پشت این فضاها وجود دارند بهتر بشناسیم. این نوع نگاه و فکر کردن به ما یادآور می شود پدیدههای مجازی، مثل الگوریتمها، جدا از جامعه، اقتصاد یا سیاست نیستند. برای درک واقعی آنها نباید فقط به جنبه فنی شان نگاه کنیم، بلکه باید بپرسیم این سیستم ها چه هدفی دارند، چگونه کار می کنند، و چه تاثیری بر زنده گی و جامعه ما می گذارند؟ فقط با این نوع درک عمیق است که می توانیم دوباره کنترول این ابزارها را به دست بگیریم و به جای اینکه گرفتارشان شویم آنها را در خدمت آزادی و آگاهی به کار ببریم.
الگوریتمهای افکارِ عمومی
در دنیای امروز، شبکه های اجتماعی صرفاً ابزارهایی برای ارتباط نیستند. آنها به محیط هایی تبدیل شدهاند که در آن ها ایدهها، اخبار، و باورها به سرعت و به صورتی گسترده منتشر می شوند. با این حال، این گردش اطلاعات پدیدهای کاملاً طبیعی یا تصادفی نیست. در پسِ این جریان به ظاهر خودجوش اطلاعات، سامانه هایی پیچیده و هوشمند به نام « الگوریتم » قرار دارند که تصمیم می گیرند کدام محتوا بیشتر دیده شود، چه پُستی بیشتر لایک بگیرد، و چه موضوعی در مرکز توجه قرار گیرد.
این الگوریتمها با هدف اصلی « افزایش مشارکت کاربران » طراحی شدهاند، به این معنا که می کوشند کاربران را بیشتر درگیر این الگوریتم ها کنند، آنان را به کلیک کردن، دیدن، لایک کردن، و بهاشتراک گذاشتن بیشتر ترغیب نمایند. الگوریتم ها برای رسیدن به این هدف، محتوا را نه بر اساس منطق یا زمان انتشار، بلکه بر اساس محاسبه هایی پیچیده به لحاظ میزان جذاب بودن و سودمندی احتمالی شان برای کاربر رتبه بندی می کنند. درنتیجه، آنچه ما در صفحه خودمان می بینیم، الزاماً مهمترین یا دقیق ترین اطلاعات نیست، بلکه محتوایی است که احتمال می رود بیشترین واکنش ما را برانگیزد.
در چنین شرایطی کاربر دیگر تنها یک دریافت کننده منفعل نیست، بلکه به بخشی فعال از شبکهای بزرگ تر تبدیل می شود. هر کنش او، چه لایک زدن، چه نظر دادن، چه اشتراک گذاری کردن، بر مسیر انتشار محتوا تاثیر می گذارد و الگوریتم نیز با تحلیل این رفتارها، محتوای پیشنهادی برای دیگر کاربران را تنظیم می کند. این تعامل دوطرفه به نوعی زنجیره پیوسته از تأثیرگذاری متقابل میان کاربران و الگوریتمها منجر می شود.
مدلهای ریاضی و رایانشی (رایانهای) مختلفی برای توصیف این فرایند توسعه یافته اند. این مدلها اغلب تلاش می کنند نشان دهند عقاید در جامعه چگونه گسترش می یابند یا به تدریج تغییر می کنند. آنها افکار عمومی را همچون پدیدهای پویا و زنده تصویر می کنند که به طور مداوم تحت تأثیر محیط اجتماعیشان قرار دارد و با آن تغییر می کند.
در چنین فضایی مفهوم «فرد » نیز دگرگون می شود. هویت مجازی ما دیگر مستقل از تعاملهای جمعی نیست، بلکه در بستری از واکنشهای متقابل و تأییدهای اجتماعی شکل می گیرد. آنچه درباره ما گفته می شود، پُستهایی که لایک می خورند یا بازنشر میشوند، بر رفتار و انتخابهای بعدی ما اثر می گذارند. بنابراین، هویت مجازی ما پیوسته در حال شکلگیری، تغییر، و بازتعریف است.
الگوریتمها این رفتارها را با دقت ثبت، تحلیل، و پردازش می کنند. برخی صداها را پررنگ تر می کنند و برخی دیگر را نادیده می گیرند. برخی موضوع ها را برجسته و به صدر توجه شان ارتقا می دهند، در حالی که برخی دیگر را به حاشیه می رانند. این انتخابها نه بر پایه حقیقت یا منطق، بلکه براساس عاملهایی چون جذاب بودن، میزان واکنش برانگیز بودن برای کاربران، و قابلیت فراگیر شدن صورت میگیرد.
ازاین روی، رابطه میان انسان و الگوریتم رابطه ای بی طرف و خنثی نیست. این سامانهها تأثیری واقعی بر شکلگیری فضای عمومی گفت وگو دارند. آنها تعیین میکنند چه موضوعی مشروع تلقی شود، چه کسی دیده شود، و چه صدایی شنیده شود. درنتیجه، برخی دیدگاهها می توانند به طرز چشمگیر تقویت و تکرار شوند، در حالی که برخی افراد یا افکار از صحنه عمومی حذف می شوند.
چنین سیستمی به پدیدهای می انجامد که آن را « قطبی شدن» یا « پولاریزاسیون» می نامند. کاربران بیشتر با کسانی روبرو می شوند که دیدگاههایی مشابه خودشان دارند و کم تر در معرض دیدگاههای مخالف قرار میگیرند. این وضع به شکل گرفتن «حباب های اطلاعاتی » و « دایرههای بسته فکر» منجر می شود، فضاهایی که تنها اطلاعاتی در آنها تقویت میشوند که باورهای موجود را تایید می کنند و برای نقد یا تغییر کم تر فرصتی در این فضاها فراهم میآید.
نکتهٔ مهم اینجاست که الگوریتم ها فقط بازتاب دهنده رفتار کاربران نیستند، بلکه خودشان نیز در شکل دادن به این رفتارها نقش دارند. آنها حلقههای واکنش متقابل ایجاد می کنند، یعنی رفتار ما بر پیشنهادهای بعدی اثر می گذارد، و این پیشنهادها نیز مجدداً رفتار ما را تغییر می دهند. این تأثیرگذاری های متقابل به الگوریتم ها امکان میدهد نه تنها روند شکلگیری افکار عمومی را دنبال کنند، بلکه آن را هدایت، تقویت، یا دستکاری نمایند.
با اینکه الگوریتم ها در ظاهر ابزارهایی فنی و بی طرف به نظر میرسند، اما در واقعیت امر چنین نیست. این سامانه ها می توانند در خدمت منافع مشخص قدرتهایی سیاسی و اقتصادی قرار گیرند. امروز، بخش بسیار کوچکی از جمعیت جهان که عمدتاً شامل سهام داران و مدیران شرکتهای بزرگ چندملیتی است، مالک بیش از ۹۰ درصد از ثروت جهانی هستند. این گروه ثروتمند با تکیه بر نظام سرمایه داری لیبرالِ جهانی شده، نفوذی جدی بر دولتها و سیاست مداران به ویژه در کشورهای پیشرفته از نظر فناوری اعمال می کنند. آنان در سایه این قدرت متمرکز توانایی شکل دادن به سامانههای مجازی بر اساس منافع شان را دارند. از طریق چیزی شبیه به « اتاق فرمان مجازی»، می توانند افکار عمومی را جهت دهند، ایدهها و باورها را در پشت صحنه شکل دهند و مسیرحرکت جمعی را هدایت نمایند. آنان در سطح جهانی می توانند اراده شان را به نام « خواست عمومی » جلوه دهند، آن هم با استفاده از شیوههایی که ظاهری دموکراتیک دارند ولی در واقع از پیش طراحی و کنترول شدهاند.
با این حال، در پشت این نظم دیجیتالی پیشرفته، واقعیت اجتماعی و تاریخیای بسیار پیچیده تر پنهان است. جامعه مملو از تنشها، تناقضها، و تضادهایی است که روشهای تحلیل پیشرفته و مدلهای محاسباتی قادر به شناسایی کامل آنها نیستند. الگوریتم ها می توانند رفتارهای قابل مشاهده را تحلیل کنند، اما از درک عمق تعارضهای اجتماعی، پویایی ساختارهای تاریخی، و منطق پنهان روابطِ قدرت ناتواناند.
درهمین جاست که تحلیل دیالکتیکی می تواند نقشی بسیار موثر داشته باشد. تنها این نوع تحلیل است که می تواند از سطح ظاهری تعاملهای مجازی و سطحی فراتر رود و ما را از تضادهای درونی، فرایندهای دگرگونی، و ماهیت زنده و متغیر واقعیت اجتماعی به شناختی عمیق برساند.
تحلیلِ دیالکتیکی
نگاهِ دیالکتیکی مان در برابر منطق سرد و محاسبه گرِ الگوریتمها، دعوت مان می کند زاویه دیدمان را تغییر دهیم. به جای اینکه جریانهای اطلاعاتی را صرفاً دنبال کنیم از خودمان بپرسیم: این جریانها چه معنایی دارند؟ چرا پارهای از ایدهها به سرعت منتشر می شوند و بعضی دیگر نه؟ چرا حتا با وجود تلاش برای جهت دادن و کنترول افکار عمومی، اختلاف ها و شکافهای عقیدتی و تضادهای اجتماعی همچنان بازتولید می شوند؟
روش دیالکتیکی تنها به توصیف پدیدهها و ترسیم تحولات نمی پردازد، بلکه هدفش آشکار کردن تنشها و تضادهای ریشهای در ساختار جامعه است. از این منظر، آنچه در شبکه های اجتماعی با عنوان « اجماع » یا « توافق عمومی » ظاهر می شود، ممکن است در واقعیت امر تنها توهمی موقتی باشد، نقابی باشد برای پنهان کردن تعارض های حل نشده. شاید توافقی که به چشم میآید نتیجهٔ نابرابری در قدرت، حذفِ نمادین صداها یا نوعی سلطهٔ نامریی باشد.
پذیرفتن یک ایده غالب از سوی افراد نیز لزوماً نشانهٔ اقناع یا پذیرش منطقی نیست. این امر می تواند ناشی از فشارهای اجتماعی، ترس از طرد شدن، یا تاثیر فضای غالب و انتظارات جمعی در رسانههای اجتماعی باشد. بنابراین، چنین پذیرشی را باید تلاشی درونی برای ایجاد تعادل میان دو خواستهٔ متضاد در نظر گرفت: از یک سو نیاز به همبستگی و پذیرفته شدن در جمع، و از سوی دیگر میل به استقلال و حفظ هویت فردی. از دیدگاه دیالکتیکی، هر موضعگیری فردی بازتابی از تنش و تعامل میان این دو گرایش متضاد است.
هنگامی که در فضای مجازی یک حرکت جمعی شکل می گیرد، مثلاً برای اعتراض به بیعدالتی یا نابرابری، آن را نتیجهٔ برنامه ریزی آگاهانه الگوریتمها یا ابزارهای قدرت حاکم نمی توان دانست. برعکس، چنین حرکتهایی معمولاً از سوی کسانی شکل می گیرند که از قدرت رسمی و ابزارهای دیجیتال مسلط محروماند. آنان بر پایه تجربههای زیسته، احساس خشم، سرکوب شده گی، و میل به تغییر به میدان میآیند نه با اتکا به الگوریتم هایی که معمولاً در خدمت قدرتهای سیاسی و اقتصادی هستند.
قدرت حاکم از طریق کنترول زیرساختهای دیجیتال و الگوریتم های پنهان تلاش میکند این صداهای معترض را سرکوب، منحرف یا نامرئی کند. بااینحال، گاه خشم اجتماعی و انرژی نهفته در جامعه به صورت موجی پیش بینی نشده و قدرتمند خود را نشان می دهد، موجی که شکافهای پنهان ساختار اجتماعی را آشکار می سازد، شکافهایی که سالها زیر لایهای از نظم ظاهری پنهان ماندهاند.
از سوی دیگر، واکنش منفی نسبت به این صداهای معترض همیشه از سر دشمنیای آگاهانه نیست، بلکه گاه در تضادهایی عمیقتر ریشه دارد، در تضاد در نگرش به جهان، در تجربه طبقاتی، جنسیتی، قومی یا فرهنگی. نگاه دیالکتیکی نشان می دهد هیچ جامعهای یکپارچه و خنثی نیست، بلکه همواره میدان کشاکش نیروهای متضاد است. بحث اندیشهها نیز( برخلاف تصور رایج ) نه خنثی است و نه صرفاً نظری، بلکه بازتابی است از مبارزه نیروهای اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی در دل جامعه.
الگوریتمها در این میان نقشی تعیین کننده دارند، اما نه به این دلیل که توان تشخیص حقیقت یا اهمیت اجتماعی محتوا را دارند. تصمیم گیری الگوریتم ها بر اساس معیارهایی مانند میزان جذابیت، احتمال جلب توجه، و مشارکت کاربران یا قابلیت پربازدید و پرانتشار شدن محتوا صورت می گیرد. درنتیجه، آنچه در اولویت قرار می گیرد لزوماً اندیشههایی عمیق یا تحلیلهایی دقیق نیستند، بلکه احساساتی تند، واکنشهایی سریع، و لحظههایی هیجانی هستند. الگوریتم ها ترجیح می دهند کاربران را درگیر هیجانهایی گذرا کنند تا درگیر اندیشههایی پایدار.
اما دیدگاهِ دیالکتیکی، برخلاف گرایش الگوریتمی، بر ضرورت فهم عمیق تر و تاریخی پدیدهها تأکید می ورزد. هیچ ایده یا عقیدهای به صورتی ناگهانی و بدون پیش زمینه پدید نمیآید. هر دیدگاهی محصول مسیری پیچیده از تجربه های گذشته، تعارضها، و گفت وگوهای درونی و جمعی است. الگوریتمها شاید بتوانند همبستگیهای آماری را تشخیص دهند، اما قدرت درک زمینه اجتماعی و تاریخی این همبستگیها را ندارند. دیالکتیک اما دقیقاً همین زمینهها را به میدان ادراک میآورد: لایههایی از معنا، قدرت، مقاومت، و نماد که معمولاً از دید سیستمهای محاسبه گر پنهان می مانند.
پیوندِ الگوریتم و دیالکتیک: گامی بهسوی آگاهیِ انتقادی
ما در جهانی زنده گی می کنیم که نباید آن را به دوگانهای ساده بین « الگوریتم » و « دیالکتیک » فروکاست. مساله بر سر تقابل این دو نیست، بلکه بر سر پیوند و گفت وگوی بین آنهاست. الگوریتم به خودی خود ابزار سلطه نیست، اما زمانی که بدون آگاهی، بدون تعادل، و بدون نگاه انتقادی به کار گرفته شود به ابزاری سلطه گر می تواند تبدیل شود. درمقابل، اگر با خِرَد و دقت از آن استفاده شود ما را در شناسایی الگوها، فهم روندهای نوپا، و پیش بینی تحولهای اجتماعی می تواند یاری دهد.
اما این تواناییهای فنی تا زمانی که با نگاهی دیالکتیکی همراه نشوند به دستاوردی سیاسی و اجتماعی تبدیل نخواهند شد. دیالکتیک یعنی توانایی پرسشگری از پیش فرضها، از هدفها، و از پیامدهای آنچه الگوریتم انجام می دهد. مهم نیست که چه کاری انجام می دهد. مهم اینست که چرا این کار را انجام می دهد؟ به نفع چه کسی و با چه اثرهایی بر ساختار اجتماعی و فرهنگی؟ الگوریتم را نه تنها همچون ابزاری محاسباتی، بلکه بهعنوان نوعی ایدئولوژی فنی باید شناخت.
هوشیاری انتقادی از همین نقطه آغاز می شود، از ردِ شیفتگی کورکورانه به بی طرفیِ ظاهریِ الگوریتمها. اینکه یک الگوریتم درست کار میکند الزاماً به معنای عادلانه یا حقیقتمند بودن آن نیست. این که چیزی را به درستی پیشبینی می کند لزوماً به معنای آن که واقعیت را به طورکامل بازنمایی می کند نیست. دیالکتیک ما را به این آگاهی می رساند که هر ساختار اجتماعی حامل تنشها و تضادهایی است، و این تضادها باید شناخته و عیان شوند تا امکان عبور از آنها فراهم شود. دیالکتیک به ما یادآوری می کند آن چه در پسِ محاسبات پنهان مانده است گاه از خود محاسبه مهم تر است.
در دل این کشاکش میان «فرمولبندی ساده » و «پیچیدگی واقعی » به نوعی از تفکر نو می توان دست یافت، تفکری که هم از ابزارهای فنی آگاه است و هم نگاهی انتقادی به کاربردِ آنها دارد. چنین تفکری دادهها را نادیده نمی گیرد، بلکه در چارچوبی تاریخی، تفسیری، جامعه شناختی، فلسفی، و سیاسی آنها را بازمی نشاند. دادهها را دنبال نمی کند، بلکه جهت و معنای آنها را به پرسش می گیرد.
آموزش درعصر دیجیتال باید به گونهای باشد که دو توانایی را هم زمان در افراد پرورش دهد:
ـ از یک سو مهارت کار با ابزارهای الگوریتمی،
ـ و از سوی دیگر توان تحلیل دیالکتیکی برای درک پیامدهای اجتماعی و فرهنگی آنها.
دیگر صرفاً دانستن کُد نویسی (برنامه نویسی) یا تحلیل داده کافی نیست. باید بیاموزیم پشت این دادهها چه تضادها، شکافها یا دگرگونیهایی پنهان شدهاند. باید یاد بگیریم پیچیدگی، تعارض، و تغییر را به منزله اجزای اساسی اندیشیدن بشناسیم و آموزش دهیم.
تنها از خلال چنین تلاشی است که جامعه الگوریتمی را از فضایی صرفاً تکنیکی و تابع به عرصه ای برای آگاهی و نقد و دگرگونی می توان تبدیل کرد، جامعهای که تنشهای درونی خود را بتواند بشناسد، با آنها مواجه شود، و آنها را به نیرویی برای رشد بدل سازد، جامعهای که نه فقط با بهینه سازی فنی، بلکه با چشم انداز افقهایی اخلاقی، انسانی و سیاسی اداره شود، جامعه ای دیالکتیکی، به تمام معنا.
نتیجه گیری
گسترش حضور الگوریتمها در زنده گی روزمره ما صرفاً حاصل ضرورتی فنی یا پیشرفتی فناورانه ( تکنولوژیک ) نیست، بلکه نتیجه فرایندی تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی است. الگوریتمها در خلأ پدید نیامدهاند. آنها زاده جامعه هایی هستند که آنها ( الگوریتمها ) را طراحی، پیاده سازی، و مصرف می کنند. به همین دلیل، معنا و کارکرد آنها تنها در بستر همین جامعهها قابل درک است.
ما با واگذاریِ (اعطایِ ) نقشهایی کلیدی به الگوریتمها در تعیین افکار عمومی و جهت دادن به آن، شبکههای اجتماعی را به فضاهایی برای تأثیرگذاری گسترده تبدیل کردهایم. این فضاها نه تنها ابزارهایی برای انتقال پیام، بلکه آینههایی از تناقضها، شکافها، و تنشهای درونی جامعه اند.
ازاین روی، به تحلیلی دیالکتیکی از این وضعیت بیش از پیش احساس نیاز می شود، یعنی برخوردار بودن از نگاهی که تنها به سطح پدیدهها بسنده نکرده، بلکه به درون آنها نفوذ کند. این تحلیل به ما کمک می کند تعارضها و تنشهای پنهان را درک کرده، آنها را نام گذاری و بررسی و ارزیابی کنیم، چرا که همین تضادها هستند که مسیر آینده ما را رقم می زنند.
از دیدگاه دیالکتیکی، نباید اتوماتیسم [یا “خود کارانگاری” یا بدون آگاهی، پیشاندیشی، و تسلط بر موضوعی]۲ را با فهم واقعی، تکرار الگویی را با تغییر حقیقی، یا نظم سطحی را با عدالت اجتماعی یکی گرفت. آنچه مورد نیاز است، بازتعریفی انتقادی از نقش الگوریتم در زنده گی ماست. به جای کنار گذاشتن یا شیفتگی بی چون وچرا نسبت به آن، باید این ابزار را در پرتو آگاهی، مسوولیت، و نقد بازبینی کنیم.
الگوریتم زمانی می تواند به ابزاری قدرتمند برای پیشرفت اجتماعی تبدیل شود که تحت هدایت تفکری آگاه، حساس به محدودیتها، و مسوول در برابر پیامدهایش قرارگیرد. در چنین وضعیتی، بحث دیگر بحث فنیای صرف نیست، بلکه به مسالهای سیاسی، فرهنگی، و حتا تمدنی بدل می شود.
در دنیای پیچیده امروز تنها آگاهیای می تواند راهگشا باشد که توان محاسبه و پیش بینی را با عمق تاریخی و حساسیت به تعارضها درآمیزد. آنچه از آن با عنوان « دیالکتیک جامعهٔ الگوریتمی» یاد می کنیم مفهومی صرفاً نظری یا انتزاعی نیست، بلکه ضرورتی فوری و حیاتی است، ضرورتی برای ساختن جهانی عادلانه تر، انسانی تر، و آگاه تر.
بُن مایه و پی نوشت:
۱ـ تبدیل نام الخوارزمی [ ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی(۷۸۰- ۸۵۰ میلادی/ ۱۵۹- ۲۲۹ خورشیدی) ریاضیدان، ستاره شناس، جغرافیه دان، فیلسوف، و مورخ ] به الگوریزم و سپس الگوریتم احتمالاً تحت تاثیر واژ یونانی (به معنای عدد) و (به معنای محاسباتی) بوده است. برخی منابع کلمه لگاریتم را هم در تبدیل الگوریزم و الگوریتم بدون تأثیر ندانسته اند. در علوم رایانه (کامپیوتر) یک الگوریتم را یک روال محاسباتی که مقدار یا مجموعه ای از مقادیر را بهعنوان ورودی (Input) دریافت کرده و پس از طی چند گام محاسباتی به خروجی (Output) تبدیل می کند تعریف کردهاند [نقل بهاختصار از: ویکیپدیا، دانشنامه آزاد].
۲ـ از ( فرهنگ علوم انسانی ) تألیف داریوش آشوری، و «فرهنگ نظریه و نقد ادبی » تألیف س. سبزیان و ج. کزازی، برای توضیح معادل فارسی اتوماتیزم (automatism) بهره برده شد.
منبع : «بسوی آینده»
بامـداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۲۵ـ ۲۵۰۸
Copyright ©bamdaad 2025