جامعه افغانستان کنونی در آبستن گذار اجتماعی و فکری

قسمت اخیر، جمعبندی

بصیر دهزاد

نویسنده به مانند قسمت های دیگر در این قسمت این خامه نیز به جا دانسته است تا یکی دو موضوعات سیاسی و نظامی کشور را به تفسیر و ارزیابی کوتاه گرفته و در متعاقباٌ  دوباره به ادامه موضوع برگردد.

نیرو های نظامی کشور در طی هفته گذشته موفقیت های چشمگیری دیگری را در آزاد ساختن تعداد از ولسوالی ها و مناطق که تحت تسلط طالبان بودند ،  بدست آوردند. نیرو های رزمی با وجود که از نداشتن یک وزیر دفاع در تبارز مورال رزمی شان میتواند آسیب پذیر باشند ، ولی با روحیه خوب در برابر طالبان جنگیدند. ریاست امنیت ملی نیز در کشف چند مرکز سلاح طالبان و دستگیری های در شهر کابل و مناطق دیگر کشور موفقیت خوبی داشت. این چنین موفقیت ها و داشتن دست بالا بر نیرو های جنگی طالبان، داعش و اربابان خارجی شان بیان این واقعیت است که مورال جنگی نیرو های مسلح ناشی میگردد از سه فکتور موثر :

1- یشتیبانی، حمایت  و تشویق مردم از نیروهای مسلح کشور که دیگر طالبان و رژیم خشن شان ، رهبران متفکر با شیوه قرون وسطایی،  حاکمیت تیرانی به اراده پاکستان و ارعابیون عرب دیگر برای شان الترناتیف نیستند. اکثریت ملت از آمدن طالبان خوف و تشویش دارند.  موفقیت های نیرو های نظامی حتا مردمان بعضی قریه و مناطق آسیب پذیر و تاثیر پذیر از جانب طالبان را نیر در حالت روانی جدید  قرار داده  تا آنها در  انتخاب ( روی جبر و ترس و بی اعتمادی به نیروهای دولتی)  خود  تجدید نظر نمایند و علاقمند به جلسات صلح در همکاری با ادارات دولتی گردند.

2- مردم میخواهند سرنوشت خود را با آزادی ها و ارزش های ولو نیم جان قانون اساسی گره بزنند و ایجاد صلح، امنیت و ثبات را دربقا و تحکیم همین ارزش ها می دانند. زیرا آنها هرگونه رژیم های خشن و سخت گیر را آزمایش نموده اند و عین آزمایش برای  بار دوم برای شان دیگر  بدیل نیست.

3- تعداد از افسران رده بالا که از یک جهت تحصیل کرده و مسلکی نبودند و از جانب دیگر با گذشته جنگی – تنظیمی شان اراده و توانایی مسلکی- رزمی را ندارند تا جنگ  ها را ،به غیر از جنگ  چریکی، سازمان داده سوق و اداره مسلکی نماند، با افسران مسلکی تعویض گردیده اند. حتا بعضی  از آنها درمیان  معاملات چند بعدی شان  کمتر شور و شوق  جنگ و  اراده رزمی را از خود نشان میدادند.

موفقیت های اخیر توانست آن روان ترس و بی اعتمادی که نسبت به نیروهای رزمی در مبارزه مستقلانه که داشت مسلط گردد، را از میان بردارد. چنانچه قبل از اعلان آغاز مرحله جنگ های بهاری طالبان منابع امریکایی از تلفات بیشتر نظامیان افغان، فرار بیش از 15 هزار نظامی از نیرو های پولیس و اردوی ملی  و عدم مورال جنگی نظامیان افغان ، بدون  کمک های ناتو را تبلیغ می نمودند . این برآمد های سیاسی و تبلیغاتی نا سنجیده شده، در موقع نامساعد و نتیجه گیری قبل از وقت بود. چنین تصامیم و تنیجه گیری ها بیان این امر است که مشاوران و پالیسی سازان کشورهای مانند افغانستان هنوز هم شناخت و درک درست از روان و خصوصیات اجتماعی- روانی ما ها ندارند.

نواز شریف با سفرش به کابل افغانستان را خانه دومی اش خواند. این گفته او میتواند به گونه ها مختلف تفسیر وتعبیر گردد. در هر حال افغانستان خانه مشترک همه افغان ها است که در آن زنده گی میکنند و آنرا سرزمین مادر وطن خود میدانند. او گفت که هیچ دشمن افغانستان دوست پاکستان شده نمی تواند. ولی نگفت که طالبان در کدام ردیف برای پاکستان قرار دارد. واضح است که طالبان با آن که عمل دشمنانه و ضد ثبات و امنیت علیه  افغانستان را انجام میدهدند ؛ ولی هیچ گاهی خود را دشمن افغانستان تلقی نمی کنند. انتظار بود و هست که سردمداران پاکستان و دولت افغانستان دشمن را تعریف واضح و روشن نمایند ، ولی مثل همیشه صورات نگرفت  سفر نواز شریف به کابل به حیثیت یک سفر حسن نیت و جواب سمبولیک به سفر اشرف غنی به پاکستان بود. روی کدام پلان مشخص به خاطر سازماندهی مشترک مبارزه بر علیه تروریزم و عوامل طالبانیزم آن کدام بحث و توافقی به عمل نیآمد. نواز شریف در این سفر کدام دیدار « خاص » با حلقه رهبری وزارت دفاع  افغانستان در عقب درهای بسته نداشت . او در این کوتاهی اش قرضدار جناب اشرف غنی ماند زیرا  رییس جمهور اشرف غنی در سفرش به پاکستان دیدار خاص و رو در رو با لوی دستیز پاکستان در اسلام آباد داشت.

موضوع جالب دیگر که برای ما افغانها چندان تازه گی ندارد ، این بود که شرکت های امریکایی و ترکی بیش از دوصد میلیون دالر کمک های باز سازی را با خود برده اند. این اعلان کدام معمای جدید نیست ریرا اگر از یکسو میلیارد ها دالر تحت نام کمک به افغانستان سرازیر گردید  ولی قمست زیاد آن دوباره با جور آمد های شرکت های به خصوص سرک سازی و ساختمانی آمریکایی و ترکی دوباره ازکشور خارج گردیده اند. ما نباید از این حقیقت تلخ انکار نماییم که  یکی از عوامل فساد و ایجاد مافیای قدرت  هم همین پولها و همین معاملات بوده است که در سیستم دولتی افغانستان سلسله های زنجیری را به وجود آورد و مفسدین با مصوونیت خاص  در کرسی ها در دوره های متعدد باقی میماندند.

و حالا دوباره به اصل مطلب.

سیاست مداران  و صاحب نظران سیاسی فعال  اکثراٌ در حالات در وسایل جمعی نمایان میگردند که یک واقعه یا قضیه در جامعه  ملی و یا بین المللی  بروز نماید و توجه عامه را بخود جلب نماید. هر حزب سیاسی برنامه را عرضه می نماید و برنامه های احزاب رقیب و مخالف را به باد رد و انتفاد میگیرد. این تفاوت ها و طرزدید ها یا واضح تر بگویم تقابل برنامه ها تصادفی هم نیست بلکه هر یک انعکاس یست از تعبیرات متفاوت ساختار اجتماعی ، اقتصادی جامعه و سیستم سیاسی آن. در پهلوی آن شکل گیری برنامه های است که  به حیث راه های حل، تغیر و انکشاف عرضه میگردد یعنی تغیریابی جامعه را با خطوط فکری تدوین شده  پیشبینی مینمایند.

 تضاد ها و تفاوت های فکری  در روند سیاسی  اجتناب ناپذیر اند و به حیث یک روند طبعی آنرا باید پذیرفت . به همین دلیل حایز اهمیت است و هم یک هنر است که  شخصیت های سیاسی و سازمان های سیاسی  باید دراین گیرو دارهای گرم  متبارز باشند و در قالب دموکراسی موجود خود را هویت اجتماعی داده  توجه جامعه را به خود جلب نمایند. برای یک سازمان سیاسی این یک اصل پایه ای است که هویت اجتماعی خود را در فورمولبندی اهداف و وظایف خود مشخص و با پالیسی فعال و متناسب زمانی جای ملموس را در روند های سیاسی برای خود تثبیت  نماید.

پس همین فومولبندی و تدوین سنجیده شده اهداف و وظایف در تناسب با روند های جاری و عمومی در واقعیت امر ایدیالوژی سیاسی یک سازمان سیاسی است.

در اینجا این سوال مطرح میگردد که آیا  کاربرد ایدیالوژی های که درگذشته های تاریخی  و در یک مقطع خاص اجتماعی و آنهم در جوامع دیگر زایش و تدوین یافته است ، میتواند هویت یک سازمان سیاسی فعال را در گرماگرم سیاست متبارز سازد؟  دراین جا باید دو حالت را به مقایسه گیریم. سازمان های که خود را  پیرو ایدیالوژی های مکتبی دوره های گذشته میدانند و سازمان های که خود و خطوط فکری شان در جو مبارزات و روند های کنونی ایجاد و شکل گرفته اند. تجربه سیاسی احزاب و به خصوص احزاب چپ در افغانستان  درس های پرغنای یست مبنی بر اینکه ایدیالوژی های قبلاٌ تدوین شده بر بنیاد مناسبات اجتماعی دیگر و در یک مقطع تاریخی دیگر، با روند های که خاصه جامعه افغانی ما بوده است در تقابل قرار میگرفت در حالیکه نیت و اهداف آن کاملاٌ  وطن پرستانه و خدمت به مردم و ملت ما بوده است. تجربه نشان داده است که خواست ها و نیات شریفانه در یک ایدیالوژی با دید صرفاٌ طبقاتی و روان انقلابی برای آن بخش مردم که ما به خاطر شان و برای آرمان های آنها مبارزه میکردیم، نه تنها قابل درک نبوده بلکه آنها خود رابا آنها بیگانه تلقی می نمودند. پس باید به این امر معتقد شد که تضادهای موجود اجتماعی باید اساس قوی و منطقی باشند برای بالا کشیدن شعارهای متناسب با شرایط واقعاٌ  موجود و فورمولبندی اهداف و وظایفی که راه های حل تضاد ها و معضلات مختلفه اجتماعی ، اقتصادی  و کتلوری- فرهنگی جامعه را عرضه نماید و این میتواند  بنیاد ایدیالوژیک برای یک حزب سیاسی باشد. در اینجا باید از یک  سو تفاهم جلوگیری نمود که از تجارب پرغنای تاریخی در جوامع مختلفه نمیتوان  فاصله گرفت و یا آنرا نا کارا تلقی نمود، بلکه آنها تجارب وسایلی اند که محتوای ایدیالوژی یک سازمان سیاسی را غنی تر سازد ، نه بحیث استفاده از سنگ های ناصیقل که با مناسبات و روند های کنونی در همگونی قرار نگیرند.

تضاد های اجتماعی شکل دهنده ایدیالوژی ها میباشد  که یک سازمان سیاسی برای رفع و مهارکردن این تضاد ها الترناتیف ها و راه های حل را عرضه می نماید و از همان دیدگاه ها دولت و سیستم سیاسی را به باد انتقاد قرار میدهند ویا هم در تقابل با سیاست های احزاب رقیب قرار میگیرد. در سیستم های دموکراسی که انتخابات و آرا  مردم تعین کننده باشد، کسب توجه عامه و عرضه نمودن  راه های حل عملی و قابل باور یک اساس حایز اهمیت است  و آن این است که تضادهای موجود جامعه را درعرصه های مختلفه باید تشخیص و بر آنها برنامه تعین نماید. به همین لحاظ است که تضاد های بزرگ اجتماعی زمینه است برای شکل گیری ایده ها و تعبیر های که  چگونه باید ساختار جامعه تعریف گردد.

در شرایط کنونی کشورما که تمام عرصه های اجتماعی و اقصادی در جریان  قریب به چهل سال دچار نابودی ومتعاقباٌ تغیرات جدید گردیده است ، مشکل به نظر میرسد که یک ایدیالوژِی جدید را عرضه نمود. مفهوم در این است که  بغرنجی های جامعه ما آنقدر عمیق گردیده است که  تضاد های اجتماعی را بتوان از لحاظ کته گوری های کلاسیک  کلاس بندی نمود. ولی نباید از این هم انکار نمود که  تضاد ها در جامعه کنونی ما در سطح  تضاد های مانند مذهبی، زبانی ، اتنیکی و تعلقیت های سیاسی- نظامی قبلی  انکشاف نموده است  و این عمق تضاد ها را در ایده های کنونی  که در حالت شکل گیری اند ، هم میتوان دریافت که این یک انکشاف منفی و آسیب رسان برانکشاف مثبت و ایجاد یک ایده ملی و فراقومی- زبانی است.

موجودیت سازمانهای چپ و ترقی خواه با در نظرداشت کلیه مسایل که در این خامه به ارزیابی و توضیح گرفته شدند، میتوانند اتکای با ارزش و پرتوان در شکل گیری جهش های فکری نوین جامعه افغانی باشد و در پیوند با هم در یک جاده ترقی خواهی، عدالت و حفظ و بقای ارزش های قانون اساسی  و جامعه مدنی  ، اعم در حال و هم در دورنما ها باشد. هدف ادا  مسوولیت بزرگ این سازمان ها درهمان انکشاف مثبت و ایده ملی یعنی فراقومی- زبانی است.

جمع بندی

نویسنده در مقاله هذا که در هین قسمت  به پایان میرسد، تلاش نمود تا یک ازریابی و تحلیل خویش را بر مبنای واقعیت ها و فاکت های ارایه نماید که  در گذشته سی و پنج ساله جنگ ، بی ثباتی و بی واقع گردیده و هنوز واقع میگردند. در این جمع بندی میخواهم تا با نکات  قابل توجه زیر مقاله را اختتام بخشم.

قطب بندی های اجتماعی که در سی و پنج سال اخیر با  جنگ های طولانی و فرسایشی که با  انارشی و بی ثباتی توآم گردیدند، از یک جهتی ناشی از عقب ماده گی جامعه و تسلط نماد های عقب مانده گی آن بخش از رسوم و عنعنات نا پسندیده که با رنگ و بوی دینی و مذهبی منجمله خرافات بوده است از جهت دیگر آموزش تعداد زیاد از طلبه های که درمدارس آن سوی سرحدات آموزش می دیدند و با چنین ایده های محدود در مساجد و اماکن مقدس به آن شکلی روان جامعه را تحت تاٌثیر قرار می دادند که عدم پذیرش پدیده های نو، نواندیشی و ایده های مبنی بر بینش جدید از دیدگاه دینی و مذهبی نسبت به این پدیده ها هم در حکم کفر ، الحاد و دین ستیزی محکوم می گردیدند . این چنین محکومیت ها دراحساسات دینی و عقیدتی مردم چنان غلبه میکرد که  آنها قبل از تعقل بر مساله اسیر تبلیغ « جهاد در برابر بی دینی و غزا  در برابر کفر» می گردیدند.  بکارگیری و حکم کمونیست و بی دینی به روشنفکران که نه کمونیست بودند و نه بی دین بودند؛هم از همین منشا میگرفت. این نماد خاص جامعه ما  وسیله آماده شده و « قابل استفاده موثر » بوده برای دستگاه های منفعت جو که منافع خود را همیشه از همین راه های نا مشروع و ضد انسانی بدست میآورند.  روی همین دلیل  موجودیت تقابل و تضاد بین عوامل جهل ، تاریکی، عقب مانده و ( به مانند تعویذ نویسان، جادوگران ، سکت ها و یا طریقت های که هزاران انسان های مومن با طینت را قربانی و « مرید مرچ آغا و این آغا و آن آغا ساخته است »)  از یک طرف و عوامل ترقی خواه ، تغیر طلب و روشن اندیش از جانب دیگر. واین تضاد ها اجتناب ناپذیر هم هستند و در هر مرحله زمانی که ضروت تغیر اجتماعی حاد گردند ، این تضاد ها هم همگام شدت میآبند چنانچه قتل ظالمانه فرخنده و حوادث بعد از آن این موضوع یکبار دیگر متبارز ساخت.  فراموش نشود که نویسنده در مقالات قبلی از حلقه ها و گروپ های مذهبی  « تحصیل کرده و دانشگاهی »  نیز به حیث یک بخش قابل حساب در همین جنبش روشنگری تذکر داده است.

مردم افغانستان چنانکه در تاریخ قریب به نیم قرن اخیر تجارب زیاد را کسب نمودند و حکومت ها و سیاست های مختلف را به آزمایش گرفتند، با ید هم به این نتیجه رسیده اند که ما بحیث یک ملت آسیب دیده و مظلوم باید خود قد راست نماییم و باید به پای خود بایستیم و این تنها در انتخاب آزادی های مشروع اجتماعی ، تجربه و پذیرش ارزش های که «  ما بحیث انسان  حق زنده گی آبرومندانه، حق داشتن مصوونیت قانونی در انتخاب یک زنده گی که خود  و برای خود و در خانواده خود میخواهیم ، و بلاخره بحیث انسان ها  یا موجودات اجتماعی با ارزش های انسانی زنده گی شهروندی خود را خود تعین نماییم ، داریم .»

مفاهیم بالا بدون شک مفاهیم عام اند  که ما این مفاهیم را در سلسله همین مقالات بیشتر توضیح داده ایم.

کشته شدن دخت معصومه افغان  فرخنده در شهر کابل بیان تسلط وحشت و دهشت در یک کشور بود که در آن  مافیای قدرت  ، فساد، معاملات عقب پرده، وجدان های خفته ، ظهور ولگردان شهری و دها پدیده های خشن و نا ماٌنوس دیگر که در کشور زبانه میکشند. این پدیده های خشن ، زشت و بد روان مردم خسته از جنگ و نا امنی و بی ازخواستی را در حد یک قیام  و جهش های فکری رسانیده که سوال تغیر و رهایی از قید عقب مانده گی و عوامل عقب مانده گی دیگر سوال و ضرورت روز است. این قیام ها و جهش های فکری برای تحکیم و بقای خویش در قدم اول به حفظ ارزش ها ی قانون اساسی و جامعه مدنی نیاز درجه اول دارند.

در جهش های فکری جدید  نه تنها جنبش « در حالت شکل گیری »  زنان و نهاد های اجتماعی که برای یک زنده گی آبرومندانه انسانی و شهروندی فعال اند ، حایز اهمیت اند بلکه جنبش های نسل جوان دانشگاهی ، حلقه های نواندیش درمکاتب و مجامع دیگر تحصیلی دینی ، گروه های که خود را از اندیشه های سختگیرانه تنظیمی جدا ساخته اند، نیز هایز اهمیت جدی اند.

ما در این جهش ها نقش احزاب سیاسی ترقی خواه را که خود ، برنامه ها و سیاست های روزخویش  را در همین جو « هنر مندانه سیاسی »  در مطابقت  فکری و عملی قرار میدهند، فوق العاده مهم میدانیم و آن در صورتیکه:

- پیوند ها و نزدیکی ها در گره زدن انرژی و توانایی های فکری در تحلیل و ارزیابی های جامعه کنونی  ، برون ساختن شعارهای کارا و به موقع، نه در پروسه های تکراری و فرسایشی به مانند وحدت ها و ایتلاف های که بازهم هدف همان وحدت بدون نتیجه باشد.  اگر در اینجا مثالی ارایه بداریم،  ایجاد یک فراکسیون پارلمانی و ایجاد فشار مشترک بر دستگاه دولت جهت ترد فساد و فساد کاران و رشوه گیران از ادارات قضایی و عدلی ( سارنوالی) و انعکاس آن از طریق نشرات و برآمد های تلویزیونی و غیر امکانات در عین مقطع زمانی  و توسط همه همین احزاب سیاسی که با هم در همین شعار روز شریک اند، بیشتر موثریت در روان عامه و دستگاه دولت  خواهد داشت تا یک روند طولانی و فرسایشی وحدت.

- احزاب سیاسی بتوانند گروپ های تفاهم و همکاری را بین شان ایجاد نمایند تا در مسایل جدید روز به موقع  بتوانند شعار و سیاست روز را تعین و مشخص سازند.

ـ  احزاب همسو و ترقی خواه در حالات آسیب پذیری یکدیگر را پشتیبانی نمایند نه با اتهامات کهنه و تسلط فضای سیاسی و دید های ایدیالوژیکی گذشته درتخریب و قصد گیری مداوم یک دیگر باشند.

- احزاب سیاسی نباید  درعقب فاکت ها به حرکت آیند بلکه پیشگیر و سمت دهنده فاکت ها باشند.

- بزرگی یک حزب سیاسی آنقدر در کمیت تعداد متبازر نمی گردد تا  در برآمد های به موقع سیاسی.

نویسنده در اخیر بدین اصل انکارناپذیر باورمند است که جهش های فکری در یک کل واحد همبسته   متشکل از همه نیروهای که در بالا تذکر داده شدند، نیروی بزرگ  و موثر در پروسه های کنونی و آینده جامعه افغانی اند و میتوانند پروسه های در حال آبستن گذرهای اجتماعی – فکری را برای امنیت، ثبات و ایجاد یک دولت دارای اوتوریته ، با اراده و مستقل ،  سمت دهند.

برای نظر لطفا با آدرس زیر تماس حاصل نمایید:  

This email address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.

بامداد ـ دیدگاه ـ ۱ /۱۵ ـ ۱۷۰۵