چند سروده تازه ازشاعر توانا کریم حقوق

راهیـان نــور

ای راهیان نور،
آن گاهی که،
رهسپار خطه ی خورشید می شدید،
یادی ز ما کنید،
کاینجا،
در مرز و بوم ،
آفتاب برآمد،
دیریست، قرنهاست،
که شب بیداد می کند.

( کریم حقوق )

 

عشق مـی ورزم...


من به آن ابر سپید بهاری بلند، و
هیجان رقیق باران ،
کز شیره ی جانش،
کام می بخشاید،
ریه ی خشک زمین را ، و
دوست این زمین خاکسو را،
که با دست کار،
از جوفش
سنبله ها می رویاند، و
درشاخه ی سر سبز تاک،
دختر بالغ رز،
تا که انسان از بوی نان گندم ، و
عطر دل آرای شراب تلذذ یابد.
و ای آدم ها می دانید ،
چه عبرتناک است،
این خضوع خاک بار آور.

( کریم حقوق )

 

حـق هـم گرفتنی است...

طلایه دار باران ای مژده ی بهاران
بر بام ما گذر کن لب تشنه گان پاریم
وسواس جستجو ها نقشی برآب گردید
عمر و بهار بگذشت ما باغ را ندیدیم
هفت کوه وهفت کویر راصبرانه  نوردیدیم
هر سو کوره راه بود ما شاهراه ندیدیم
ژوبین آتشینی از شش جهت و چهار حد
خصمان حواله کردند تا ما دمیده بودیم
در روشنی بگویم  نی در شبان و پنهان
حق هم گرفتنی است این را دیده بودیم.

( کریم حقوق )

 

 پیـری...

پیری چه با شتاب دق الاالباب میکند
عمر گذشته شکوه ز هر باب میکند
بار گران منت و اندوه روزگار
بر چهره‌ای فسرده ی من تاب میکند
دور شباب گذشت و به پیرانه سر چه باک
دل در درون سینه ی من خواب می کند
ساقی به طرفه گفت خوش آن یار پاک بین
کامشب هوای ساغر واحباب می کند
معذور دار آنکه هنوز در خزان عمر
تازه مشام جان به می ناب می کند
فردا که راهگشای سعید رهایی است
شوق را درون دیده ی من آب می کند.

( کریم حقوق )

 

اورمــزدا ی عشـق...

تنها بودیم ،
درشتناک راه هایمان،
همه سنگلاخ.و
پاهامان سخت زخمین.

گذرگاه های اغوا گر،
سپید از گلهای یاس،و
تا چشم انداز دور،
سراب در بادهای غرب می رقصید.

کدامین کس میداند، و
یا هر کز کسی دانست، که
گلبن های « بهزاد» عطوفت ،
هزاران رنگ مینیاتور،
همه در یک زبان،
شکوه شرق را تسبیح می گویند.

دروغین مدعایی که می گفتند و می گویند ،
که بوی آب ،و
بوی مرغزارهای خوید و شاد ،و
بوی سرو آزاد ،
همه
از غرب می آید.

آری
دروغین مدعایی بود ‌.

و
اورمزدا ی عشق ،
در کوچه های نو بهار بلخ،
چه خوب در گاتهایش گفت،که
سپنتا مینوی روشنایی ،
همیشه با و بن در شرق، و
از « اشراق» می آید.

( کریم حقوق )

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳ /۱۷ ـ ۰۵۰۲