با الهام از سروده زیبای استاد شيرين سخن ميرغلام حضرت شایق جمال ( واعظى ) بنام « واسوخت عشقى»*
واسوخت ميهنى
اى ميهن و سرزمين خورشيد ..... اى کشور پر شکوه و جاويد
اى مطلب و کام زنده گانى ...... اى شمع و چراغ جاودانى
اى نام تو بهترين نيازم ..... با رنج تو روز و شب گدازم
اى راحت و شوکت حياتم ..... اى علت و مهلت مماتم
اى خاک عزيز و يار شاعر ..... هر لحظه تويى شعار شاعر
زاندم که شدم جدا ز پيشت ..... پيوسته منم ز غم پريشت
تا بار سفر ز لانه بستم ..... دادم همه چيز خود ز دستم
افسرده شدم به کنج غربت ..... بى نام و نشان و ارج و عزت
از تير جفاى غدر و جاهل..... " يک لحظه نبودم از تو غافل"
هر دم که به ياد من ميآيى ..... خون بارم از هجر و از جدايى
ترک ات بنمودم و رهايت ..... بخشا تو مرا به عشق رايت
هجر تو مرا کشيده در بند
اين بار ملامتى کشم چند
اى زادى مرا به لانه ى خويش .....دادى ز غذا و دانه ى خويش
ز آغوش تو جسم و جان گرفتم ..... راه رفتم و هم زبان گرفتم
از مال و زر تو کرده تحصيل ...... با شمع و به گيس و يا به قنديل
هر بيشه ى تو در اختيارم ....... در شادى و غم تو اى ديارم
تو زار و همى شکسته گشتى ...... آسوده من و تو خسته گشتى
يکباره شدى به غم گرفتار ....... ويران و خراب و زار و افگار
هر درد و بلا سراغت آمد ...... آتش به سراى و باغت آمد
من کان خطا تو غرق ذلت ...... من بى سر و پا تو در مصيبت
من حق نه شناس بودم ايواى ..... نا شکر و سپاس بودم ايواى
چون رفته تو را رها نمودم ....... در حق تو بس جفا نمودم
دادى تو مرا چو آب و دانه ....... واسوخت تو ام به هر زمانه
هجر تو مرا کشيده در بند
اين بار ملامتى کشم چند
اى نام تو افتخارم هر بار ..... عشق تو شده شعارم هر بار
اکنون که تو در مشقت هستى ..... در آتش و دود و زحمت هستى
زين غايله ات به صد عذابم ....... از رنج و غمت يکى کبابم
پرورده ى تو چه ناخلف شد ...... سوزاندن تو چو ز هر طرف شد
از جنگ و نفاق و خانه جنگى ...... رنجيده شدى ز هر دو رنگى
بد بخت و فنا شود عدويت ....... پر ز آب بقا شود سبويت
خواهم که تو سر فراز باشى ...... پر برگ و نوا و ساز باشى
"فرخنده دمى به عافيت باز" ...... در حيطه ى تو قدم نهم باز
اى خاک عزيز و اى وجودم ..... فداى تو جان و تار وپودم
هر شعر و سرودم از برايت ....... خواهم که دهى دم و دعايت
" من از تو جدا نميتوان بود ...... مردود وفا نميتوان بود "
هجر تو مرا کشيده در بند
اين بار مـلامتى کشم چنـد
( زبير واعظى )
شعر در بامداد ۵/ ۱۹ـ ۲۰۰۸
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
Copyright ©bamdaad 2019
*اى شوخ پريوش گل اندام
اى يار ستم شعار خود کام"
بايد عرض حضور تان کنم که واسوخت شایق صاحب را اکثر هنرمندان کشور ما از سر تاج موسيقى استاد سر آهنگ، استاد رحيم بخش، استاد وحيد قاسمى و همچنان غزلسرايان محبوب و خوشصدايى چون احمد ولى جان گرفته تا عده يى زيادى از آواز خوانان سرزمين ما خوانده و سروده اند.
اينک بنده به همان رويه و روش واسوختى و درمانده گى جسارت کرده، اين ترجيح بند را شکستانده و يک واسوخت ميهنى ساخته ام . شایق جمال در سروده ى واسوخت با شيرين زبانى و زيبايى خاص و ويژه يى شکوه و شکايت از دلبر و دلدار دارد ولى من کوشش کرده ام تا بار ملامتى را بدوش خود گرفته، از بيوفايى، بى وطنى و واسوختى خود بگويم که اينک تقديم حضور تان ميگردد.
اميدوارم کمى و کاستى و ضعف آنرا با بزرگوارى تان ناديده بگيريد. / واعظی