سه سروده زیبا ازشاعر توانای کشور محترم زبیر واعظی
با خبرباش هموطن...
جنگ ما جنگ زبان و مليت و اقوام نيست
جنگ دژخيمان ظالم از براى قدرت است
هر ابر قدرت در اين راستا پى نفعش روان
هر يکى در جستجوى امتياز و ثروت است
تک تک اقوام اين کشور برادر با هم اند
ليک در هر قوم چند تا مزد گير و کلفت است
برترى جويى و تبعييض و جدا سازى و حذف
طرز ديد و ايده يى زين خائنين نکبت است
اوزبيک و پشتون و تاجيک با هزاره يا بلوچ
پاره ى جان هم اند و جز همينش ذلت است
پس بيا اى هم وطن آگاه شو و بيدار باش
چاره و درمان اين بن بست تنها وحدت است.
( زبير واعظى )
دست کم مگير...
اى چرخ! حال زار مرا دست کم مگير!
شب هاى بى قرار مرا دست کم مگير!
آگه نگشته يى مگر از صبر و طاقت ام؟
پس طبع برده بار مرا دست کم مگير!
هر چند خنده ها بلبم آرم از جنون!
لب خند زهر دار مرا دست کم مگير!
تا چند دست و پنجه دهم بر حوادث ات؟
اين جنگ بار بار مرا دست کم مگير!
زين جور و ناروايى تو شکوه چند کنم؟
اين قلب داغدار مرا دست کم مگير!
تا يک نفس بجان منست دشمنم تويى!
دانى! تو پس وقار مرا دست کم مگير!
سر خم نمى کنم اى دون به پاى تو!
تصميم و راهکار مرا دست کم مگير!
اى روزگار بدان! دمارم کشم ز تو!
پس صبر و انتظار مرا دست کم مگير!
با "واعظى" مپيچ! که ديوانه گشته بس!
نفرين و خشم و عار مرا دست کم مگير!
( زبير واعظى )
ماتمسرا...
چو عزم ميهنم کردم ندا آمد، ميا اينجا
شر اينجا، محشر اينجا و فريب و صد ريا اينجا
اگر درد و بلا خواهى درين غمخانه، مهمان شو
عليل اينجا، ذليل اينجا، غريب و هم گدا اينجا
اگر شوق سفر دارى، از اين ويرانه دورى کن
غم اينجا، ماتم اينجا، غصه اينجا و جفا اينجا
مشو غافل، ميا اينجا، به جاى خويش سنگين باش
سودر اينجا، پودر اينجا و هزاران مبتلا اينجا
اگر مردن طلب دارى درين دارالگدا ميجو
بم اينجا، ماتم اينجا و هزاران ماجرا اينجا
شنو اين حرفهاى من، فريب ديگران کم خور
من اينجا، مردن اينجا و غم و درد و بلا اينجا
جفا کارى مکن با خود، ميا نزديک اين منزل
ستم اينجا، رجم اينجا و زنان بينوا اينجا
گل بابونه ميخواهى بيا، اين رهبرانش بين
طالب اينجا، داعش اينجا، هم شرير و مافيا اينجا
گذار اين شوق بيجا را تو، پند بنده را بشنو
من اينجا، کشتن اينجا، بستن اينجا، جنگها اينجا.
( زبير واعظى )
شعردر بامداد ـ ۱ /۱۸ ـ ۰۳۱۱۰