سه سروده تازه از شاعر توانای کشور محترم کریم حقوق
روزگـار
گر چه ما را سوخت در تلخکامیم این روزگار
تو چه پنداری هنوز آتشگهی ست خاکسترم
ساتگین روح تهی هر گز مباد
زان امیدی کز فروغش جان بالد در برم
شاخه پر بار این اسطوره باغ حیات
شعله جواله ایست از خانقاه باورم
ای تو روح سبز دریا های جان
از بدایت تا نهایت کهکشانی اخگرم
تازه بنمودی مشام جان من
ای حضور صبح اشراق صفای خاطرم
روح عریان می شود از شوق گلزار هواش
ای شرر اعجاز می باید که تشنه ساغرم
( کریم حقوق )
بپا خیزید ای یاران
بپا خیزید ای یاران که خورشید در مسا آمد
پرند نیلگون امشب چسان زرین قبا آمد
به مروارید ناب واژه گان آذین کنم شرحش
که از لطف خدا بینم، آن مشکل گشا آمد
ز نسو هر سخن او را گهر ها صد هزار باشد
شگفتی نیست گر گویم ز سدر منتهی آمد
زمان در بسترش آرام، طرب ساز جنون دارد
که روح آبی دریا ز موج ذخمه ها آمد
کجا شد آن حریفان سخن پرداز و دانا را
که اصوات کریه امروز بجای آشنا آمد
نه تنها شوق می سوزد نگاه خسته گان راه
که باغستان تقدیر هم ز عشق رنگین نما آمد.
( کریم حقوق )
ای شــرر
ای شرر آتش بیفروز هیمه سودا را
این نوای بینوای سوز استغنا را
یاری ی ای آتش مکتوم در رگهای جان
رهوار هاژه برساد جابلقا را
نقاء عطر نیلوفر روان در امتداد صبح
تو ای مضراب اندیشه نواز مزمور فردا را
صدای شیشه شادی شکست در حیرت توهیم
تویی بر تر ز اندیشه رقم تقویم دلها را
سخن از سایه بشنیدم به کوی بی نیازی گفت
که نرد روشنایی برد آخر جمل سودا را
شب دوشین نیوشیدم که پایانست نگونساری
که صبح اخگر امید نواخت اشراق فردا را.
( کریم حقوق )
شعر دربامداد ـ ۲ /۱۷ ـ ۱۶۱۲