ياران رسيده عيد و بگوييد چون كنم؟
ياران رسيده عيد و بگوييد چون كنم؟
شکوه ز ايزد ، يا كه ز بختِ نگون كنم
در خانه نان نيست، مپرسيد ز ديگرش
نه پول و سكه يى كه به خرجم فزون كنم!
از بسكه صبر و طاقت و هوشم بسر رسيد
از عقل خود معافم و مشق جنون كنم!
دارا چو فكر دخل و بساطم نمى كند
نه محرمى كه راز دلم را برون كنم!
بر فرق خويش تيشه چو فرهاد مى زنم
يا شور و سوز و ولوله تا بيستون كنم!
نابود مى كنم خود و يا که ستمگری
از بيخودى روانه يكى جوى خون كنم!
بايست " واعظى" ز غم و فقر مردمم
روح و روان خويش ز جسمم برون كنم!
( زبير واعظى )
شعر دربامداد ـ ۲ /۱۷ ـ ۲۲۰۶